« اسامی و اوصاف حقیقت کلی متعیّن نخست»1

چون حق تعالی تنزل از حضرت ذات به حضرت اسماء و صفات و از آن مرتبه به حضرت اکوان که از آن به عالَم تعبیرکرده اند و نیز ظهور در صورت های آن مراتب را اراده کرد، نخست به صورت حقیقت کلی که انسان کبیر یا آدم نام دارد، ظاهر شد و بدان تعیّن یافت. این حقیقت ، حقیقت احدیتِ جمعِ وجود نام دارد که از جهتی مطلق و كلی است و از همین جهت اوّلین تعیّن است (رک. نقد الفقود، 157 ) و دارای کمالات بیشماری است. و با توجه به هر یک از وجوه و کمالات آن اسمی و وصفی دارد که به اختصار از این قرار است:

« عقل اوّل»
این حقیقت را بدین خاطر عقل اول نامیده اند که اولین تعیّنی است که ذات خود و ذات علّت و مظهر خود و نیز ذوات تعیّنات دیگر را ادراک و تعقل می کند (همان، 156) و به تعبیر دیگر از این جهت عقل اول نامیده شده است که همه هستی را به صورت اجمال و تفضیل تعّقل می کند. همه را به صورت اجمال در مرتبه ذات خود و به صورت تفصیل، در مرتبه پس از خود که نفس کُلّی است تعقّل می کند  (رک جامع الاسرار، 1158)
چون حق تعالی تنزل از حضرت ذات به حضرت اسماء و صفات و از آن مرتبه به حضرت اکوان که از آن به عالَم تعبیرکرده اند و نیز ظهور در صورت های آن مراتب را اراده کرد، نخست به صورت حقیقت کلی که انسان کبیر یا آدم نام دارد، ظاهر شد و بدان تعیّن یافت. این حقیقت ، حقیقت احدیتِ جمعِ وجود نام دارد که از جهتی مطلق و كلی است و از همین جهت اوّلین تعیّن است (رک. نقد الفقود، 157 ) و دارای کمالات بیشماری است. و با توجه به هر یک از وجوه و کمالات آن اسمی و وصفی دارد که به اختصار از این قرار است:

« عقل اوّل»
این حقیقت را بدین خاطر عقل اول نامیده اند که اولین تعیّنی است که ذات خود و ذات علّت و مظهر خود و نیز ذوات تعیّنات دیگر را ادراک و تعقل می کند (همان، 156) و به تعبیر دیگر از این جهت عقل اول نامیده شده است که همه هستی را به صورت اجمال و تفضیل تعّقل می کند. همه را به صورت اجمال در مرتبه ذات خود و به صورت تفصیل، در مرتبه پس از خود که نفس کُلّی است تعقّل می کند  (رک جامع الاسرار، 1158)

« روح اعظم »
از آن جا که این حقیقت بزرگترین ارواح قدسی و نفوس کامل ملکوتی است؛ بدین خاطر که ارواح قدسی ونفوس کامل ملکوتی از او استفاده می کنند و به وسیله او دوام و بقاء دارند، او را روح اعظم نامیده اند ( رک ، نقد الفقود، 162)و نیز از آنجا که حیات را بي واسطه از حق تعالی دریافت می کند و مصداق کریمه «و نفخت فیه مِن روحی» ( حجر، 29) است و حیات را بر همه عالم افاضه می کند، روح اعظم نام گرفته است. (رک، تفسیر المحیط، ج 2 ،379)

« هیولی»
این حقیقت همۀ صور و اشکال و فِعل و انفعال را می پذیرد؛ هم در اعراض صوری ظهور دارد، هم دراعراض معنوی؛ هم به شکل مُلک آشکار می شود و هم به شکل ملکوت؛ از این رو، او را «هیولی» نامیده اند.(نقد الفقود،165) . مادهّ اولی نام دیگر آن است. این حقیقت، مادّه نخستین هر چیزی و اصل و اساس همۀ مراتب مادون خود است. هم ریشه همه صور است، و هم اصل همۀ معانی؛ از این رو او را مادّه اولی نامیده اند. تفاوت مادّه اولی و هباء در این است که هباء اصل و مادّه موجودات جسمانی است ولی مادّه اولی، اصل و ماده همه عالم است و در واقع مبدأ و ریشه همه هستی پس از حق تعالی اوست. (رک همان، 175)
حق تعالی اشیاء را به دو گونه  آفریده است:
1- آفرینش بی واسطه؛ این موجود، خود سبب آفریش موجودات دیگر است.
2- آفرینش با واسطه ؛ ( البتّه مقصود سببیت مخلوق اول برای سایر موجودات، به نظر برخی از عرفا خلق عن الاسباب است، نه بالاسباب) آن موجود بی واسطه، مادّه پیدایش سایر موجودات است و سایر موجودات بر آن توقف دارند؛ از این رو آن را مادّه اولی نامیده اند، اگر چه بهتر و درست تر آن است که آن را ممد اوّل بنامند (رک تفسیر المحیط ، 2، 290 )

« انسان کبیر»
بدین جهت این حقیقت را انسان کبیر نامیده اند که او انسان حقیقی است و هستی وابستۀ به اوست، همۀ تعنّیات عالم ملک و ملکوت، از اشعه وجود اوست، انسان ملکی و ملکوتی نیز، پرتوي از نور بي مانند و محض اوست و از اين رو فرزندان آدم، فرزندان او بلكه خود او نيز از ذریّه اوست. این حقیقت نسبت به همۀ عالم تعنّیات چون پدر است و همۀ مظاهر متعیّن وجود نسبت به او، چون فرزند و ذرّیه است. نسبت این حقیقت به آدم و فرزندانش مانند نسبت آدم به فرزندانش می باشد. (نقد الفقود، 167) یعنی همان گونه که ذرّات یا استعداد و قابلیت وجود ممکنات در وجود انسان کبیر به صورت اجمال و بالقّوه بود؛ همان گونه که آن ذرّات و استعدادها با نکاح صوری آدم با حوا، به او منتقل شد، همین طور آن ذرّات و استعداد ها از وجود انسان کبیر به واسطه نکاح معنوی با نفس کلی، به او منتقل می شود.

« عرش»
بدین خاطر این حقیقت را عرش نامیده اند که محل استواء اسم رحمن است، (همان،171) یعنی اسم رحمن با استواء براین حقیقت است که ظهور می کند و همۀ عالم را آشکار می سازد و یا بدین خاطر که اولین موجود فروتر از رحمن، این حقیقت است؛ از این رو عرش نامیده شده است و همان گونه که صاحب عرش، بر عرش می ایستد و عرش در زیر اوست و به تعبیر دقیق تر، همان گونه که عرش، کف صاحب عرش است، این حقیقت نیز، نسبت به اسم رحمن، همین گونه است. علت دیگر این نام گذاری این است که عرش به یک نظر محیط بر همۀ عالم است و به نظر دیگرهمۀ عالم است، و این حقیقت کلی متعین از جهت احاطه و کلیت، همانند عرش است. (رک. تفسیرالمحیط، ج2، 392)

« سرّی برای خواّص »
میان عرش که محل استواء است رحمن است و در کریمۀ « الرّحمن علی العرش استوی» (طه،5) بدان اشاره شده است و عرشی که خلیفة الله است، تفاوت وجود دارد، بدین بیان که عرش یاد شده درآیه کریمه، محل استواء رحمن یعنی صفتی ازصفات حق تعالی است ولی عرشي که نامی برای خلیفه الله و تعین اوّل است، محل استواء الله است، تفاوت میان این دو عرش همانند تفاوت میان الله و رحمن است. هر چند آن دو به گونه ای هستند که «ایاماً تدعوا فَله الاسماء الحسنی» (اسراء،10)، امّا آگاهان به اسرار می دانند که یکی حامل ذات است و دیگری حامل صفت  (ر.ک  تفسیر المحیط، ج2 ، 392). یکی مظهر ذات مطلق است و دیگری مظهر صفت متعّین.

« خلیفه الله »
 این حقیقت خلیفه خدای متعال در سراسر عالم هستی است؛ همان گونه که آدم و داوود و مانند آنها خلیفه خدا در بخشی از عالم ( زمین ) و برخی از بندگان خدا بوده اند، خلافت الهی این حقیقت حدّ و مرز ندارد و همه مراتب هستی را فراگیرد، بدین خاطر او را خلیفه اعظم نیز، نامیده اند.

« برزخ جامع »
این حقیقت واسطه میان ظاهر و باطن، خالق و مخلوق و عبد و ربّ است و دارای ربوبیّت کبری و الو هیّت عظمی است؛ از این رو، او را برزخ جامع نامیده اند.(رک نقدالفقود،174 ) چنان که گفتیم اسم رحمن، برزخ جامع نامیده می شود؛ زیرا او برزخ و حدّ فاصل میان حضرت ذات و حضرت اسماء و صفات است. چون او بی واسطه از حق تعالی می گیرد و به تعنیّات پس از خود می دهد؛ (رک، جامع الاسرار، 1130 ). از این رو، خطاب «و عَلّمک مالَهم تکن تعلم» ( نساء ، 113) به اوست و با توجه به اینکه انسان کامل و حقیقت محمّدیه، برزخ جامع است، می توانیم نتیجه بگیریم که رحمن همان حقیقت محّمدیه است که از جهت اسم بودن، نزدیکترین اسم به اسم اعظم الله است و از جهت تعّین ، اولین تعیّن است.

« مرآه الحق »
بدین خاطر این حقیقت مرآة الحق نامیده شده است که حق تعالی ذات خود را ، همان گونه که هست، جز در آن تماشا نمی کند.( نقدالفقود،177 ). به تعبیر دیگر، آیینه ای که تمام کمالات ذاتی حق تعالی را نشان دهد، فقط این حقیقت است. دیگر موجودات نیز، اگر چه آینۀ حق تعالی هستند ولی اولاً همۀ کمالات ذاتی حق تعالی را نشان نمی دهند، بلکه وجهی از وجوه او را آشکار می سازند و ثانیاً آنچه را هم که نشان می دهد، آن گونه که هست، نشان نمی دهند، بلکه آن گونه که می توانند نشان می دهند و در واقع نشان دهنده توان و استعداد خودند نه کمال حق تعالی، آن گونه که هست.

مرا عقیق تو باید، شکر چه سود کند                         مرا جمال تو باید، قهر چه سود کند
چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب                چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند
 چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور                                چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کند
 لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود                      پناه تو چه نباشد سپر چه سود کند
 شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی                        دلم سحور تو خواهد سحر چه سود کند
 شبی که ماه نباشد ستارگان چه زنند                      چو مرغ را نبود سر، دو پر چه سود کند
چه روح من تو نباشی ز روح ریح چه سود                 بصیرتم  چو تو نبخشی بصر چه سود کند
مرا به جز نظر تو نبود و نیست هنر                          عنایتت چو نباشد هنر چه سود کند
 جهان مثال درخت است، برگ و میوه ز تست           چو برگ و میوه نباشد شجر چه سود کند
خبر چو محرم او نیست بی خبر شو و مست           چو مُخبرش تو نباشی خبر چه سود کند