تعارض علم و دين

يكي ديگر از مسايل برون ديني، راه حلّ تعارض ميان علم و دين است. اين مسأله كه آيا ميان علم و دين تعارضي وجود دارد يا نه، پرسشي است كه پاسخ‌هاي متعددي بدان داده شده است.
به‌عنوان نمونه، به نظر برخي پاسخ آن مثبت است و واقعاً ميان علم و دين تعارض وجود دارد.
به نظر برخي ديگر، ميان علم و دين تعارض ظاهري وجود دارد و نه تعارض واقعي. اين تعارض ظاهري نيز به آساني قابل حلّ است.
به نظري ديگر، اگر هريك از علم و دين در موضوع خود اظهار نظر كنند، تعارض ظاهري نيز وجود نخواهد داشت.
به نظري ديگر، اگر گزاره‌هاي ديني انشايي يا نمادين باشند، ميان علم و دين تعارضي نيست، ولي اگر گزاره‌هاي ديني نيز اخباري باشد، ميان آن دو تعارض هست.
به نظري ديگر، ميان برخي از تفسيرها و سطوح دين و برخي از نظريه‌هاي ديني تعارض هست، ولي ميان حقيقت دين و حقيقت علم تعارض نيست.
هريك از اين نظرات نيز مي‌توانند حوزه ويژه‌اي براي تعارض ياد شده مطرح نمايند كه در مجلدات ديگر همين مجموعه به شرح آن مي‌پردازيم.

يكي ديگر از مسايل برون ديني، راه حلّ تعارض ميان علم و دين است. اين مسأله كه آيا ميان علم و دين تعارضي وجود دارد يا نه، پرسشي است كه پاسخ‌هاي متعددي بدان داده شده است.
به‌عنوان نمونه، به نظر برخي پاسخ آن مثبت است و واقعاً ميان علم و دين تعارض وجود دارد.
به نظر برخي ديگر، ميان علم و دين تعارض ظاهري وجود دارد و نه تعارض واقعي. اين تعارض ظاهري نيز به آساني قابل حلّ است.
به نظري ديگر، اگر هريك از علم و دين در موضوع خود اظهار نظر كنند، تعارض ظاهري نيز وجود نخواهد داشت.
به نظري ديگر، اگر گزاره‌هاي ديني انشايي يا نمادين باشند، ميان علم و دين تعارضي نيست، ولي اگر گزاره‌هاي ديني نيز اخباري باشد، ميان آن دو تعارض هست.
به نظري ديگر، ميان برخي از تفسيرها و سطوح دين و برخي از نظريه‌هاي ديني تعارض هست، ولي ميان حقيقت دين و حقيقت علم تعارض نيست.
هريك از اين نظرات نيز مي‌توانند حوزه ويژه‌اي براي تعارض ياد شده مطرح نمايند كه در مجلدات ديگر همين مجموعه به شرح آن مي‌پردازيم.

منشأ و خاستگاه دين
هرچند دين و علل پيدايش آن، ارتباطي به علوم طبيعي ندارد ولي از آنجا كه برخي از علوم مانند روان‌شناسي و جامعه‌شناسي و ... پيوسته از دلايل تجربي بهره مي‌برند و آن را مؤيد گزاره‌هاي خود مي‌دانند، اگرچه موضوع چنين علومي در بسياري از موارد، همان موضوع علوم طبيعي است، ولي دخالت در حوزه‌هايي كه ارتباط چندان روشني به آن‌ها ندارد، وجهه غالب آن‌هاست؛ از اين‌رو و با توجه به برون‌شد آن‌ها از حوزه خود، مي‌توان مسأله ياد شده را نيز از موارد تعارض به حساب آورد.
از ديدگاه دين، ريشه و منشأ آن، ماوراي طبيعت است. اگر غرض و غايت آن نيز ظهور در طبيعت باشد، آن‌هم به همين خاطر است كه دين براي رسانيدن انسان به زندگي حقيقي بايد تنزّل نمايد و به زبان و فهم آدمي در آيد و راهنماي انديشه و رفتار او شود. ولي از ديدگاه برخي، دين ريشه منطقي ندارد و نه‌تنها آسماني نيست، بلكه هم‌رديف پديده‌هاي زميني نيز نيست و گويي غير منطقي بودن ريشه دين، امري مسلم است و تنها بحث در اين است كه اين ريشه غيرمنطقي چيست. آن‌چه كه در بحث پيرامون ريشه دين گفته شده است، بر اساس همين پيش‌فرض نظم و نسق يافته است.
به گفته برخي[1]، ريشه دين دوگانگي شخصيت و بيگانگي از خود و وجود خيالي دادن به آن‌چه مي‌خواهد، است [2] و به همين خاطر، با حلّ دوگانگي شخصيت انسان و شناخت شخصيت واقعي خود، عصر دين پايان مي‌پذيرد.
به گفته برخي ديگر [3]، جهل انسان به عللِ رخداد پديده‌هاي طبيعي و ناتواني از تحليل علمي آن‌ها، سبب شده است تا براي پديده‌هاي طبيعي روحي قائل شوند كه با اراده خود آن‌ها را اداره مي‌كند. آن روح را خدا ناميدند، از اين‌رو، به‌خاطر تعدد پديده‌هاي طبيعي، تعدد خدايان مطرح شد. خداي طوفان، خداي زلزله، خداي رعد و برق، خداي دريا و ....
برخي ديگر، با پذيرش جاهلانه بودن پيدايش دين، آن را اين‌گونه تحليل نمودند كه انسان در آغاز از طريق خواب ديدن مردگان، به دو بُعدي خود و ديگران پي برد، سپس اين دو بُعدي بودن را به همه اشياء تعميم داد و در موقع گرفتاري‌ها و برخورد با پديده‌هاي زيان‌آور طبيعي، چون آن‌ها را زنده مي‌پنداشت، به ستايش و تملق آنان پرداخت و اين سرآغاز پرستش و دين‌داري بوده است. [4]
به گفته برخي ديگر[5]، ريشه پيدايش دين، ترس از پديده‌هاي طبيعي است و اعتقاد به قضا و قدر، صبر و تسليم، بهشت و پاداش نيك شاهد بر اين مطلب است. بدين‌خاطر كه وجود عامل وحشت‌زا، مانند عوامل طبيعي، هم‌نوعان و شهوات سبب اضطراب و نگراني انسان شده است و براي رفع اين احساس به چنين عقايدي به‌عنوان دين دست مي‌يازد. [6]
جمعي ديگر [7]، دين را ساخته و پرداخته خواست طبقه حاكم، به‌منظور استثمار و بهره‌كشي طبقه محكوم مي‌دانند و چون طبقه حاكم به دليل جبر تاريخ، ‌در دوره‌هاي مختلف متفاوت است، دين نيز در دوره‌هاي مختلف، شكل‌هاي متفاوتي دارد.[8]
گروهي نيز [9]، آن را معلول فراموشي وجود جمعي خويش پنداشته‌اند و به‌خاطر اين فراموشي و ناتواني از توجيه رفتارهايي چون گذشت و فداكاري، چيزي به نام ماوراي طبيعت را در ميان انديشه‌هاي خود به وجود آوردند و آن، منشأ پيدايش دين قرار گرفت.

نياز به دين
از ديگر مسايل مورد نزاع، نياز به دين است. به نظر زيست‌شناسان و روان‌شناسان، نيازهاي اساسي انسان بر دو دسته تقسيم مي‌شود:
1ـ نيازهاي بدني
2ـ نيازهاي رواني
نيازهاي رواني از ديدگاه آنان، به ترتيب عبارت است از: محبت، بيان و ابراز خود، امنيت، نظم و هدف.[10]
هم‌چنين به نظر برخي از مكاتب تربيتي، بخش مهمي از اهداف تعليم و تربيت، برخورداري از سلامت، امنيت عاطفي، احساس قدرت و احترام و بيم و اميد به آينده است.[11]
بر اساس اين ديدگاه، تأمين چنين نيازهايي و رسيدن به چنين اهدافي با كمك علم امكان‌پذير است. بنابراين، دين نه نياز اساسي انسان است و نه در تأمين نيازها، نقش اساسي و گريزناپذير دارد.
ولي از ديدگاه دين، ارزش آدمي به تفكر و ايمان او و نگرش او به آغاز و انجام هستي است و در واقع به دين اوست. از اين منظر، دين نياز اساسي و اينجا و اكنون انسان است. از اين‌رو، مي‌توان نياز به دين را از مسايل مورد تعارض به حساب آورد.

روش‌هاي استدلال[12]
به‌طور كلي مي‌توان روش استدلال علوم غيرشهودي را به عقلي، نقلي و تجربي تقسيم كرد. روش برخي از علوم مانند رياضيات، فلسفه، منطق و بخشي از فيزيك، عقلي است. روش برخي ديگر از علوم مانند تاريخ و لغت، نقلي است و روش برخي ديگر مانند شيمي و بخشي از فيزيك، تجربي است. برخي ديگر از علوم نيز داراي روش تركيبي هستند. به‌عنوان نمونه، روش در اخلاق ديني يا تعليم و تربيت، فقه، انسان‌شناسي و مانند آن، تركيبي از عقل و نقل يا عقل و تجربه است.
در هر صورت، روش بحث و شناخت در كلام جديد كه زيرمجموعه فلسفه دين است و آن‌هم يكي از شاخه‌هاي فلسفه مضاف است و آن‌هم بخشي از فلسفه به‌طور كلي است، روش عقلي است، چنان‌كه كلام و فلسفه و نيز فلسفه‌هاي مضاف اين‌گونه‌اند.
در واقع هدف فيلسوف دين اين است كه برخي از مسايلي را كه به‌گونه‌اي ميان مسايل درون ديني و برون ديني مشترك است و يا با هر دو ارتباط محكمي دارد، مورد بررسي عقلاني قرار دهد و با معيارهاي عقلي آن را ارزيابي كند.
البته بايد توجه داشت كه حقايق يا دعاوي فراعقليِ ديني، بيرون از اين كنكاش عقلاني است؛ زيرا در غير اين صورت، آن حقايق، فراعقلي نخواهد بود. به همين خاطر است كه بر خلاف گمان برخي كه بر اين گمانند كه فيلسوف دين به مسايل خردستيز ديني برخورد مي‌كند، با اين رهيافت، هيچ‌گاه پژوهش‌گر و فيلسوف دين با مسايل خردستيز ديني روبه‌رو نخواهد شد؛ زيرا حكم به خردستيز بودن برخي از مسايل ديني به‌وسيله دلايل و شواهدي كه قطعيت ندارد، ممكن نيست. در هر صورت، به گمان برخي، مي‌توان احكام درون ديني را با توجه به نتيجه كنكاش فيلسوف دين به روش عقلي، بر سه قسم دانست:
خردپذير [13]كه عقل آن را مي‌فهمد و اثبات آن را به عهده مي‌گيرد.
خردگريز [14] كه عقل توانايي فهم آن را ندارد و نسبت به آن بي‌طرف است و بنابراين، نه به اثبات آن مي‌پردازد و نه به انكار آن.
خردستيز [15]كه عقل نادرستي آن را مي‌فهمد و بنابراين به ردّ آن مي‌پردازد.
به نظر متكلم، همانند نظر برخي ديگر از فيلسوفان دين، احكام درون ديني تنها از نوع اول و دوم است، يا خردپذير است و يا خردگريز. احكام خردگريز اموري فراعقلي‌اند، چنان‌كه احكام خردپذير، اموري معقول و قابل ارزيابي است. ولي احكام خردستيز در دين وجود ندارد و نمي‌تواند وجود داشته باشد.
دليل وجود نداشتن آن، فقدان نمونه قابل پذيرش يا قابل بررسي است و دليل ممكن نبودن وجود آن، استناد دين و معارف ديني به خداي عليم و حكيم است.
------------------------------------------------------------------
[1]- Ludwig Feuerbach
[2]- ر.ك. مطهري، مرتضي، فطرت
[3]- Auguste Conte
[4]- Herber Spencer
[5]- Bertrand Russell
[6]- ر.ك. مطهري، مرتضي، همان
[7]- Marxism
[8]- ر.ك. مطهري، مرتضي، همان
[9]- Durkheim
[10]- ر.ك. شريعتمداري، علي، روانشناسي تربيتي
[11]- ر.ك. همان، 184
[12]- پيشتر اشاره‌اي به آن شد
[13]- Rational
[14]- Irrational
[15]- Antiratiomal