تعاریف هشتگانه دین(3)

4ـ تعريف مركب[1]
اين دسته از تعريف‌ها، تركيبي از اقسام تعريف‌هاي گذشته است. مثلاً تعريف دين به ايمان همراه با محبت يا معرفت توأم با محبت كه ميان مسيحيان مي‌توان يافت، يا تعريف به عاطفه و عمل، چنان‌كه برخي [2] اين‌گونه تعريف كرده‌اند و گفته‌اند: دين نظامي است آميخته از عمل و عاطفه.
اين‌گونه تعاريف از جهتي نسبت به تعاريف پيشين بهتر است، چون به تعداد بيشتري از ابعاد و ساحت‌هاي دين نظر دارد، ولي نه همه ابعاد دين را لحاظ كرده است و نه كيفيت آميزش عمل و عاطفه را تبيين كرده است. نمونه‌هايي از اين نوع تعريف از اين قرار است:
به نظر برخي، ارزش،[3]  جنس و ذاتي دين است و ويژگي‌هايي كه دين را از ديگر اَشكال ارزش جدا مي‌سازد، شور و هيجان [4] و جامعيت و گستره [5] است.
دين شورانگيزترين و گسترده‌ترين روش ارزيابي است كه انسان آن را تجربه كرده است. دين آن راه ارزيابي است كه به گسترده‌ترين و شورانگيزترين صورت تجربه شده است.

4ـ تعريف مركب[1]
اين دسته از تعريف‌ها، تركيبي از اقسام تعريف‌هاي گذشته است. مثلاً تعريف دين به ايمان همراه با محبت يا معرفت توأم با محبت كه ميان مسيحيان مي‌توان يافت، يا تعريف به عاطفه و عمل، چنان‌كه برخي [2] اين‌گونه تعريف كرده‌اند و گفته‌اند: دين نظامي است آميخته از عمل و عاطفه.
اين‌گونه تعاريف از جهتي نسبت به تعاريف پيشين بهتر است، چون به تعداد بيشتري از ابعاد و ساحت‌هاي دين نظر دارد، ولي نه همه ابعاد دين را لحاظ كرده است و نه كيفيت آميزش عمل و عاطفه را تبيين كرده است. نمونه‌هايي از اين نوع تعريف از اين قرار است:
به نظر برخي، ارزش،[3]  جنس و ذاتي دين است و ويژگي‌هايي كه دين را از ديگر اَشكال ارزش جدا مي‌سازد، شور و هيجان [4] و جامعيت و گستره [5] است.
دين شورانگيزترين و گسترده‌ترين روش ارزيابي است كه انسان آن را تجربه كرده است. دين آن راه ارزيابي است كه به گسترده‌ترين و شورانگيزترين صورت تجربه شده است.
اين تعريف هم ذهني است و هم واقعي. اين تعريف ما را قادر مي‌سازد تا هم پديدارهاي ديني را بهتر فهم كنيم و هم بهتر توضيخ دهيم. اين تعريف ما را قادر مي‌سازد كه بفهميم كه دين چگونه از ديگر تجربه‌هاي انسان تفاوت مي‌يابد.
اين تعريف ما را قادر مي‌سازد كه بهتر بفهميم كه دين چگونه به ديگر اشكال زندگي يا بازي‌هاي زباني ارتباط دارد. دينِ سازمان يافته، راه نهادينه شدة ارزيابي است كه گسترده و شورانگيز است. دين، شعاير و اعمالي همانند نيايش[6]  را در بر دارد كه به انگيزه‌ها و احساسات ارزشي كمك مي‌كند. دين، عناصر تصوري [7] همانند آموزه‌ها [8] را در خود دارد كه شمول گسترده ارزيابي را ممكن مي‌سازد.[9] به نظر «فردريك فيري»، اين تعريف و اين نگاه به دين، همه ادياني را كه به‌لحاظ سنتي به‌عنوان دين شناخته شده‌اند، شامل مي‌شود و پديدارهايي همانند جادو، هنر و علم را از اين‌كه نامزد عنوان دين باشند، خارج مي‌سازد. اين تعريف، اين توانايي را دارد كه از پديدارها متمايز شود. هنگامي كه دين به‌عنوان شكلي از بها دادن و شورانگيزترين و گسترده‌ترين شكل ارزيابي شناخته شود، مي‌توان فهميد كه چرا يافته‌هاي علمي و نقادي‌هاي فلسفي نتوانسته‌اند پيروان آن را آشفته سازند.
دين مربوط به ارزيابي است، نه مربوط به استدلال يا حقيقت. اين امر نشان مي‌دهد كه چرا دربارة دين مي‌توان گفت: دين از خدا اهميت بيشتر دارد! دين از حقيقت، مهم‌تر است! دين از استدلال مهم‌تر است! دين از هر چيز ديگر مهم‌تر است! [10]
«تي. لاكمن»[11]  در كتاب مشهورش به نام «دين نامريي»،[12]  دين را اين‌گونه تعريف مي‌كند: گنجايش اندامگان انسان براي بالا بردن و تعالي بخشيدن به طبيعت زيستي خود از طريق ساختار واقعي و اخلاقاً الزام‌آور همه جهان‌هاي معني‌دار مورد پذيرش.
«ام يينگر»:[13]  دين مجموعه‌اي از باورها و رفتارهايي است كه به‌وسيلة آن گروهي از مردم با مشكلات نهايي زندگي دست و پنجه نرم مي‌كنند. [14] دين‌دار كسي است كه با پرسش‌هاي نهايي سر و كار دارد. اين پرسش‌ها عبارت است از: چگونه بايد با واقعيت مرگ روبرو شويم؟ آيا زندگي علي‌رغم رنج و محروميت‌ها و فاجعه‌هاي متوالي كه دارد، معني اساسي نهايي نيز دارد؟ چگونه مي‌توانيم با نيروهايي كه بر ما فشار وارد مي‌كند و معيشت، سلامتي و بقاي ما را به خطر مي‌اندازد، نيروهايي كه دانش تجربي ما نمي‌تواند به‌طور مناسبي با آن ارتباط داشته باشد، روبرو شويم؟ چگونه مي‌توانيم ميل خود به خصومت و خودپسندي را به‌خوبي تحت كنترل درآوريم، به‌گونه‌اي كه مجموعه‌اي را كه ما نيز در آن زندگي مي‌كنيم، متحد سازيم. [15]
به تعبير ديگر يينگر، دين توضيح چيزي است كه در غير اين صورت تبيين‌پذير نبود؛ رسيدن به قدرت آن‌گاه كه همة قدرت‌ها شكست خورده باشند؛ فراهم ساختن تعادل و آرامش در برابر شرّ و رنجي كه ديگر تلاش‌ها از عهده آن برنيامدند.
به تعبير فرهنگ عصر جديد «وبستر»، [16]  «هر نظام خاصي از عقايد و پرستش كه غالباً داراي مشخصه‌هاي اخلاقي و فلسفي است». اين تعريف، ادياني را كه با پرستش سر و كاري ندارند، بيرون خواهد ساخت. اين تعريف دلالت مي‌كند كه دين دو جزء سازنده مهم دارد: 1ـ عقيده به خدا يا خدايان و پرستش او يا آن‌ها 2ـ رفتار اخلاقي نسبت به ديگران اين طبيعت دوگانه دين در كتاب مقدس مسيحيان (عهد جديد) در انجيل متي به روشني آمده است:
استاد! در ميان دستورهاي مذهبي كدام يك مهم‌تر است؟ عيسي جواب دارد: خداوند را كه خداي توست با تمام قلب و جان و عقل خود دوست داشته باش. اين اولين و مهم‌ترين دستور خداست. دومين دستور مهم نيز مانند اولي است؛ همسايه خود را دوست بدار به همان اندازه كه خود را دوست مي‌داري. [17]  برخي [18] تعاريف ديگري مطرح كرده‌اند كه عبارت است از: دين يعني،
1ـ عقايد، ديدگاه‌ها، احساسات، رفتارها و مانند آن كه رابطة انسان را با نيروها و اصول جهان به‌ويژه با خدا يا خدايان برقرار سازد. هم‌چنين هر نظام خاصي از چنين عقايد، ديدگاه‌ها و مانند آن تركيب شده است.
2ـ بخش مهم يا بخش اساسي آزمون زندگي معنوي
3ـ موضوع تعلق خاطر آگاهانه يا مراقبت صادقانه
4ـ موضوع تعلق رفتار يا عقيدة ديني
«ويليام جيمز»: [19] اين باور را كه نظمي نامريي وجود دارد و اين‌كه خير متعالي ما، در انطباق دادن آهنگين خود به آن نظم است، دين مي‌داند.
«اچ. ال، منكن»: [20] دين، نقش يگانه‌اي است كه سبب دست‌يابي انسان به نيروهايي مي‌شود كه به نظر مي‌رسد سرنوشت او در دست آن است و تنها مقصود آن اين است كه رابطة دوستانه‌اي ميان انسان و نيروهاي يادشده برقرار سازد.
وي در كتاب «رساله‌اي پيرامون خدا» [21] چنين مي‌گويد: [22] دين در ظاهر بسيار ساده است. هيچ امر واقعاً سِرّي و يا پيچيده‌اي دربارة آن وجود ندارد و مهم نيست كه صاحب‌نظران ديني عكس آن چه چيزهايي را ادعا مي‌كنند. دين خواه خود را به‌صورتي كاملاً غير هنرمندانة (فاقد هنر) اشكال سطحي نشان دهد و خواه در شكل مراسم كاملاً پالوده و فراطبيعي، تنها نقش آن اين است كه زمينه دست‌يابي انسان را به نيرويي كه به نظر مي‌رسد سرنوشت انسان در دست اوست، فراهم سازد و تنها هدف دين اين است كه دوستي ميان نيروهاي ياد شده را با انسان پديد آورد. اين نقش و اين هدف، ميان همه اديان خواه باستاني و خواه جديد، خواه متمدن و خواه غيرمتمدن، مشترك است. اين‌ها تنها ويژگي‌هاي مشتركي است كه دين آن‌ها را آشكار مي‌سازد. هيچ امر ديگري، ذاتي و اساسي نيست. دين ممكن است كه هدف يا انگاره اخلاقي را رد كند و در عين حال به‌طور صحيحي دين باشد.
دين ممكن است خود را به رفاه طرف‌داران اين جهان محدود سازد و ابديت و حتي عقيده به روح را انكار كند و در عين حال، شخصيت و نام دين را داشته باشد. دين ممكن است اعمال خود را به فرمول‌هاي پوچ كه هيچ‌گونه محتواي منطقي روشني نداشته باشد، فرو كاهد. ممكن است خدايان خود را به‌عنوان موجودات ناشناخته يا داراي استعدادهاي شناخت‌ناپذير تصور كند؛ يا ممكن است آن‌ها را همچون مخلوقات ولي اندكي متفاوت از انسان تصور كند. ممكن است آن‌ها را با حيوانات، نيروهاي طبيعي يا اشياي بي‌جان در زمين يا آسمان‌هاي ناشناخته يكي بداند.
ممكن است آن‌ها را داراي فضايلي بداند كه در مورد انسان قابل تصور نيست؛ يا گناهان و عيوبي را براي آن‌ها بپذيرد كه در مورد انسان پذيرفته نيست. ممكن است آن‌ها را متعدد يا يگانه، فناپذير يا فناناپذير تصور كند. ممكن است آن‌ها را نصب يا عزل كند، ميان آن‌ها، يكي را انتخاب كند، آن‌ها را در سلسله مراتب سامان بخشد، آن‌ها را مجازات كند يا بكشد ولي تا زماني كه اعتقاد دارد آن‌ها مي‌توانند به ارادة خود سرنوشت انسان را مقيد كنند، خواه در همين دنيا باشد يا در عالمي ديگر، اين دين است.
منكن در جاي ديگر[23]  مي‌گويد: نابخردي است كه حتي امروزه توانايي دين بر تأثير بر سعادت انسان را ناچيز بپنداريم. بسياري از انسان‌ها همان‌گونه كه از سياست‌مداران پيروي مي‌كنند، از متكلمان نيز پيروي مي‌كنند. با اين حال وي مي‌گويد: دين طرحي براي رفتار نيست، بلكه نظريه‌اي دربارة علل است. سخنان وي هم بيان‌گر نفي تعريف است و هم نشان‌دهنده جنبه معرفتي دين و در عين حال جنبه كاركردي و عمل‌گرايانه نيز دارد.
«جري ماير»: [24] دين نظامي از عقايد است كه انسان به‌وسيلة آن، اضطراب خويش را از پديدارهاي فوق طبيعي تا اندازه‌اي آشكار فرو مي‌كاهد و نيز، دين نظامي از عقايد است كه انسان‌ها به‌وسيلة آن مي‌توانند از طريق برخي توضيحات، اضطراب خود را از پديدارهاي طبيعت كاهش دهند.
«آنتوني والاس»:[25]  مجموعه‌اي از شعاير و اسطوره‌هاي خردپذير كه نيروهاي فراطبيعي را به‌منظور دست‌يابي يا بازداشتن تغييرات وضع انسان يا طبيعت بسيج مي‌كند.
«ميشل يورك»[26]  از دانشگاه اسپانيا،[27]  دانشكده پاث، يوكي [28] مي‌گويد: دين، اثبات مشترك هويت و رابطة ميان جهان، انسان و فراطبيعت در قالب واژه‌هايي داراي معناي تكليف، ارزش، قانون توزيع و اعتبار است.
«كمپبل» [29] در اثر تفسيري (شرح گونه) [30] خود بر «شخصيت و الوهيت» فصلي را به بحث دربارة مشكل تعريف دين اختصاص داده است. وي همچنين تعريفي را از جانب خود مطرح مي‌كند كه شايستگي توجه به آن را دارد:
دين را ممكن است به‌عنوان وضعيتي از ذهن تعريف كرد كه اعتقاد به موجود يا موجودات فراطبيعي را، كه داراي نيرو يا ارزش متعالي دارد، به علاوه رويكردي احساساتي نسبت به عبادت، مي‌پذيرد.[31]
روان شناس مشهور، «اريك فروم»،[32] دين را اين‌گونه تعريف كرده است: نظامي از انديشه و عمل كه ميان گروهي مشترك باشد و فرد را در چارچوبي از هدايت و جهت داري و متعلق پرستش قرار دهد. [33]
به نظر «اسكات»،[34]  دين چيزي است كه برگرفته از روابط انسان و خدا يا انسان‌شناسي است. دين رفتاري، جرياني يا ساختاري است كه جهت‌يابي و سمت و سوي آن، دست‌كم تا اندازه‌اي فراطبيعي است.
به نظر وي تعريف دين به «دل‌بستگي نهايي» كه تيليخ مي‌گويد، تعريف ضعيفي است؛ زيرا واژه دين را از هرگونه توان توصيفي به‌منظور قطع كردن پيوند وابستگي فراطبيعي آن تهي مي‌سازد. اگر دين را به اين سستي تعريف كنيم، در اين صورت علم، فوتبال و هر چيز ديگر يكي از انواع دين خواهد بود.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
 1- Compound definitions
2-Mathew Arnold 
  3-Valuaation
 4-Intensity
  5-Comprehensiveness
 6-Cultus
 7-Ideational Elements
8-Doctrinus
9-cf. Frederick Ferre, Basic Modern PhiloSophy of Religion ,pp. 1588
 10-Ibid
11-T. Luckmann
 12-Invisible Religion
 ـ 13-M. Yinger
 14-cf. Yinger, The Scientific Study of Religion, London, 1970; M. Yinger, Religion, Society and the Individual, New York, 1957, p. 17
 15-cf. ibid
16-cf. Webster,s New World Dictionary Third College Edition
 17-Matthew 22: 3639
  18-Qumran Bet
  19-William James
  20-H.L.Mencken
  21-Treatise on God
  22-cf. H.L. Mencken, _Treatise on the Gods, P.2_ (NY: Alfred A. Knopf, 1930, revised 1946
   23-cf. Treatise on the Gods, (NY: Alfred A. Knopf, revised 1946
  24-Jerry Moyer
  25-Anthony Wallace
  26-Michael York
 27-Spa Univer city
  28-Bath, uk
  29-A.C. Campbel
  30-Illuminating
  31-cf.A.C. Campbell, On Selfhood and Godhood, p.248
  32-E. Fromm
  33-cf. E. Frumm, Psychoanalysis and Religion, New Haven, 1950, p. 29
  34-Scott Hatfileld