باب معبود و باب زمان و مکان

باب المعبود

و هو الباب الخامس من أبواب كتاب التوحيد: ان المعبود هل هو مفهومات الأسماء الحسنى التي امور كلية عقلية او هو الذات المسمى‌بها و فيه ثلاثة احاديث

20- الحديث الاول و هو الثلاثون و المائتان‏

عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ مَنْ عبداللّه بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ اميرالمؤمنين(ع) حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: كسى كه خدا از روى خیال خود پرستد كافر است، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نام‌ها را هم بر آن تطبیق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش به زبان آورد این‌ها اصحاب حقیقى امیرالمؤمنین علیه السلام مى‌باشند.

و در حدیث دیگر است: ایشان مؤمنین حقیقى مى‌باشند.

شرح

توهم: 1- اعتقاد مرجوح 2- معنى، مفهوم و صورت موجود در وهم و ذهن

کسی که امر وهمی را به هر یک از دو معنی یادشده، عبادت کند کافر است، زیرا عبادت چیزی است که وجود ندارد و چون آن را موجود و خدا می‌پندارد، خدای حقیقی را انکار کرده است.

کسی که اسم، بدون معنی و هویت الهی و ذات احدی را عبادت کند نیز کفر است به همان جهت که در عبادت توهم گفته شد.

کسی که اسم و معنی را با هم عبادت کند، شرک است.

کسی که معنی و حقيقت الهي را عبادت کند، مومن حقیقی است.

21- الحديث الثاني و هو الحادي و الثلاثون و المائتان‏

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ قَالَ فَقَالَ لِي يَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ الْإِلَهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمى‌فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيدُ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ قَالَ فَقُلْتُ زِدْنِي

قَالَ إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمى‌لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَهاً وَ لَكِنَّ اللَّهَ مَعْنًى يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ كُلُّهَا غَيْرُهُ يَا هِشَامُ الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ وَ الْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ وَ الثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ وَ النَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا وَ الْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غَيْرَهُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَقَالَ نَفَعَكَ اللَّهُ بِهِ وَ ثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ قَالَ هِشَامٌ فَوَ اللَّهِ مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتَّى قُمْتُ مَقَامِي هَذَا

ترجمه: هشام بن حكم گوید از حضرت صادق راجع به اسماء خدا و اشتیاق آن‌ها پرسیدم كه الله از چه مشتق است؟ فرمود: از «الاه» واله مألوهى (آن‌كه پرستشش كنند) لازم دارد و نام غیر صاحب نام است، كسى كه نام را بدون صاحب نام پرستد كافر است و چیزى نپرسیده، و هر كه نام و صاحب نام را پرستد كافر است و دو چیز پرستیده و هر كه صاحب نام را پرستد نه نام را این یگانه پرستى است، اى هشام فهمیدى عرض كردم: بیش‌تر بفرمائید. فرمود: خدا را نود و نه نام است؟ اگر هر نامى همان صاحب نام باشد باید هر كدام از آن‌ها معبودى باشد، ولى خدا خود معنائى است كه این نام‌ها بر او دلالت كنند و همه غیر خود او باشند، اى هشام كلمه خبز (نان) نامى است براى خوردنى و كلمه ماء (آب) نامى است براى آشامیدنى و كلمه ثوب (لباس) نامى است براى پوشیدنى و كلمه نار (آتش) نامى است براى سوزنده، اى هشام طورى فهمیدى كه بتوانى دفاع كنى و در مبارزه با دشمنان ما و كسانی كه همراه خدا چیزى دیگرى پرستند پیروز شوى، عرض كردم آرى، فرمود: اى هشام خدایت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گوید: از زمانی كه از آن مجلس برخاستم تا امروز كسى در مباحثه توحید بر من غلبه نكرده است.

شرح‏

نضله نضلا أي غلبه؛ تناضلوا ای رموا للسبق؛ الحاد: ميل و عدول از چیزی، عدول از حق

علماء در این که اسم الله مشتق است یا جامد اختلاف نظر دارند:

1- برخی از نحویین . اکثر اصولیین و فقها آن را علم و جامد می‌دانند.

2- برخی دیگر آن را مشتق دانسته‌اند.

آنان که آن را مشتق می‌دانند بر دو دسته‌اند:

1- آن را مشتق از ألَهَ به‌معنی عبد می‌دانند. اله به معنی معبود و الله به معنی معبود حق است.

2- مشتق از ألِهَ به معنی آرام گرفتن می‌دانند و الله یعنی غایت حرکات و منتهای اشواق . کسی که خلق به او آرام می‌گیرند، الا بذكر اللّه تطمئن القلوب.

3- مشتق از أله به معنی تحير می‌دانند و الله کسی است که همه در او حیران هستند.

این سخن امام (ع) که فرمود از أله مشتق است هر سه معنی یادشده را شامل می‌شود.

4- مشتق از وله یعنی عقل از سر پریدن

5- مشتق از لاه به‌معنى ارتفع، و الله مرتفع عن مشابهت با ممكنات و متعال عن نشان محدثات است.

6- مشتق از لاه يلوه به‌معنی احتجب است و الله مُحتجب از عقول است.

7- مشتق از إله الفَصيل اذا ولع بامّه است و الله یعنی کسی که همه خلق در گرفتاری‌ها به تضرع می‌کنند

8- مشتق از أله الرجل يأله، اذا فزع من أمر نزل به و خداوند کسی است که خلائق در گرفتاری‌ها به او پناه می‌برند.

از آن‌جا که حق تعالی، حقیقت وجود صرف بدون ماهیت است، همه مفاهیم اسماء و صفات خارج از اوست.

بر این اساس، صدق مفاهیم اسماء و صفات بر او نه مانند صدق ذاتیات بر ماهیت است چون ماهیت ندارد و نه مانند صدق عرضیات چون قیام به به‌ذات او تعالی ندارند.

بلکه ذات حق تعالی قطع نظر از هر حیثیتی مبدأ انتزاع همه مفاهیم اسماء و صفات است.

بر این اساس ذات واجب تعالی واحد است و مفاهیم اسماء و صفات کثیر. این مفاهیم کثیر از جهت مفهوم بودن خارج از ذات اویند و بحسب مصداق عین اویند.

22- الحديث الثالث و هو الثاني و الثلاثون و المائتان‏

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي‌نَجْرَانَ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) أَوْ قُلْتُ لَهُ جَعَلَنِي اللَّهُ فِدَاكَ نَعْبُدُ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ؟ فَقَالَ إِنَّ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمُسَمى‌بِالْأَسْمَاءِ أَشْرَكَ وَ كَفَرَ وَ جَحَدَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً بَلِ اعبداللّه الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ الْمُسَمى‌بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ دُونَ الْأَسْمَاءِ إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ

ترجمه: ابن ابى‌نجران گوید: به‌امام باقر علیه السلام نوشتم، یا گوید: زبانى عرضكردم: خدا مرا قربانت كند، ما مى‌توانیم بخشنده مهربان یگانه یكتاى بى‌نیاز را پرسش كنیم؟ فرمود: هر كه تنها نام را بدون آن‌كه بدان نامیده شده پرستد مشرك و كافر و منكر است و چیزى نپرستیده، بلكه خداى یگانه یكتاى بى‌نیازى را كه به این نام‌ها نامیده شده پرستش كن نه خود نام‌ها را زیر نام‌ها صفاتى هستند كه خدا خود را به آن‌ها ستوده است.

شرح‏

إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ نشان می‌دهد که مقصود از اسماء، مفاهیم كلي و مقصود از مسمی، ذاتی است که به اسماء توصیف شده است.

بَابُ الْكَوْنِ وَ الْمَكَانِ

باب زمان و مكان

كون: وجود چیزی در زمان که از آن به متی تعبیر می‌شود

مكان: وجود چیزی در حیّز که از آن به این متی تعبیر می‌شود

و هو الباب السّادس من كتاب التوحيد و فيه ثمانية احاديث‏

23- الحديث الاول و هو الثالث و الثلاثون و المائتان‏

سَأَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ مَتَى كَانَ فَقَالَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى أُخْبِرَكَ مَتَى كَانَ سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزَالُ فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لا وَلَداً

ترجمه: نافع بن ازرق به امام باقر علیه السلام عرض كرد: به من بفرمائید: خدا از چه زمانى بوده؟ فرمود: مگر چه زمانى نبوده تا به تو گویم از چه زمانى بوده، منزه باد آن‌كه همیشه بوده و همیشه باشد، یكتا و بى‌نیاز است، همسر و فرزند نگیرد.

شرح

متى: پرسش از نسبت چیزی بل زمان است

در مورد خود زمان هم به‌کار می‌رود.

سبحان اللّه: تنزيه اللّه است.

سبحانَ منصوب است به‌تقدیر فعل گویی می‌گوید: أبرأ اللّه من السوء برائةً.

از آن‌جا که متی، زمان یا نسبت چیزی به زمان است و زمان مقدار حرکت است، در مورد خدای متعال و هر موجودی که فاقد زمان و حرکت باشد، به‌کار نمی‌رود.

ویژگی نسبت چیزی به زمان این است که نسبت چیزی به زمان معینی باید قطع شود تا با نسبت آن به زمان دیگر وصل گردد. چیزی که در زمانی خاصی مانند امروز موجود است غیر از چیزی است که در زمان خاص دیگری مانند دیروز یا فردا موجود است.

از آن‌جا که خداوند بر همه موجودات ثابت و متغیر، مجرد و مادّی احاطه قیومی دارد، نسبت او با همه آن‌ها از ازل تا ابد یکی است و هیچ‌گونه تغییری در آن به‌وجود نمی‌آید.

بنابراین درست که گفته شود هیچ زمانی از او تعالی خالی نیست و در عین حال متصف به هیچ زمانی و تغییری نمی‌شود.

24- الحديث الثاني و هو الرابع و الثلاثون و المائتان‏

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي‌نَصْرٍ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي‌الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) مِنْ وَرَاءِ نَهَرِ بَلْخَ فَقَالَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَإِنْ أَجَبْتَنِي فِيهَا بِمَا عِنْدِي قُلْتُ بِإِمَامَتِكَ فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتَى كَانَ وَ كَيْفَ كَانَ وَ عَلَى أَيِّ شَئ كَانَ اعْتِمَادُهُ فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلا أَيْنٍ وَ كَيَّفَ الْكَيْفَ بِلا كَيْفٍ وَ كَانَ اعْتِمَادُهُ عَلَى قُدْرَتِهِ فَقَامَ إِلَيْهِ الرَّجُلُ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رسول‌اللّه وَ أَنَّ عَلِيّاً وَصِيُّ رسول‌اللّه(ص) وَ الْقَيِّمُ بَعْدَهُ بِمَا قَامَ بِهِ رسول‌اللّه(ص) وَ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الصَّادِقُونَ وَ أَنَّكَ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِهِمْ

ترجمه: مردى از پشت نهر بلخ آمد و خدمت حضرت رضا(ع) رسید و عرضكرد: من از شما مسأله‌اى مى‌پرسم، اگر چنان‌چه مى‌دانم جواب گوئى به امامت معتقد شوم. امام فرمود: هر چه خواهى بپرس، عرض كرد: به من بگو پروردگارت از كى بوده (و كجا بوده) و چگونه بوده و تكیه‌اش بر چیست؟ امام فرمود خداى تبارك و تعالى مكان را مكان كرد بى‌آن‌كه خود مكانى داشته باشد و چگونگى را چگونگى ساخت بى‌آن‌كه خود چگونگى داشته باشد و بر قدرت خود تكیه دارد، آن مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسید و گفت گواهى دهم كه شایان پرستش جز خدا نیست و محمد فرستاده اوست و على وصى پیامبر و سرپرست دعوت او پس از وى می‌باشد و شمائید پیشوایان راستگو و توئى جانشین بعد از آن‌ها

25- الحديث الثالث و هو الخامس و الثلاثون و المائتان‏

عَنْ أَبِي‌بَصِيرٍ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتَى كَانَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا يُقَالُ لِشَئ لَمْ يَكُنْ مَتَى كَانَ إِنَّ رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ وَ لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلا كَيْفٍ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كَانَ وَ لا كَانَ لِكَوْنِهِ كَوْنُ كَيْفٍ وَ لا كَانَ لَهُ أَيْنٌ وَ لا كَانَ فِي شَئ وَ لا كَانَ عَلَى شَئ وَ لا ابْتَدَعَ لِمَكَانِهِ مَكَاناً وَ لا قَوِيَ بَعْدَ مَا كَوَّنَ الْأَشْيَاءَ وَ لا كَانَ ضَعِيفاً قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَ شَيْئاً وَ لا كَانَ مُسْتَوْحِشاً قَبْلَ أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئاً وَ لا يُشْبِهُ شَيْئاً مَذْكُوراً وَ لا كَانَ خِلْواً مِنْ الْمُلْكِ قَبْلَ إِنْشَائِهِ وَ لا يَكُونُ مِنْهُ خِلْواً بَعْدَ ذَهَابِهِ لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلا حَيَاةٍ وَ مَلِكاً قَادِراً قَبْلَ أَنْ يُنْشِئَ شَيْئاً وَ مَلِكاً جَبَّاراً بَعْدَ إِنْشَائِهِ لِلْكَوْنِ فَلَيْسَ لِكَوْنِهِ كَيْفٌ وَ لا لَهُ أَيْنٌ وَ لا لَهُ حَدٌّ وَ لا يُعْرَفُ بِشَئ يُشْبِهُهُ وَ لا يَهْرَمُ لِطُولِ الْبَقَاءِ وَ لا يَصْعَقُ لِشَئ بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا كَانَ حَيّاً بِلا حَيَاةٍ حَادِثَةٍ وَ لا كَوْنٍ مَوْصُوفٍ وَ لا كَيْفٍ مَحْدُودٍ وَ لا أَيْنٍ مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ وَ لا مَكَانٍ جَاوَرَ شَيْئاً بَلْ حَيٌّ يُعْرَفُ وَ مَلِكٌ لَمْ يَزَلْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَ الْمُلْكُ، أَنْشَأَ مَا شَاءَ حِينَ شَاءَ بِمَشِيئَتِهِ لا يُحَدُّ وَ لا يُبَعَّضُ وَ لا يَفْنَى كَانَ أَوَّلا بِلا كَيْفٍ وَ يَكُونُ آخِراً بِلا أَيْنٍ وَ كُلُّ شَئ هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ

وَيْلَكَ أَيُّهَا السَّائِلُ إِنَّ رَبِّي لا تَغْشَاهُ الْأَوْهَامُ وَ لا تَنْزِلُ بِهِ الشُّبُهَاتُ وَ لا يَحَارُ وَ لا يُجَاوِزُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لا تَنْزِلُ بِهِ الأَحْدَاثُ وَ لا يُسْأَلُ عَنْ شَئ وَ لا يَنْدَمُ عَلَى شَئ وَ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى

ترجمه: مردى خدمت امام باقر علیه السلام آمد و عرض كرد: به من بگو پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: واى بر تو، به چیزى كه در زمانى نبوده گویند، از كى بوده، همانا پروردگار من تبارك و تعالى همیشه بوده و زنده است بدون چگونگى، براى او بود شدنیست (جمله «بود شد» نسبت به خدا غلط است، زیرا این جمله را به كسى گویند كه نباشد و سپس پیدا شود) و بودنش را چگونه بودن نباشد، (زیرا او وجود بحت بسیط است و هیچ‌گونه تركیبى ندارد تا چگونگى داشته باشد) مكانى ندارد، در چیزى نیست و بر چیزى قرار ندارد، و براى منزلت خود مكانى پدید نیاورده، پس از آن‌كه چیزها را آفرید نیرومند نگشت و از پیش از آن‌كه چیزى آفریند ناتوان نبود، پیش از آن‌كه چیزى پدید آورد ترسان نبود، به آن‌چه در لفظ آید و به خاطر گذرد مانند نیست، پیش از آفریدنش هم از سلطنت جدا نبود و پس از رفتن آفریدگان نیز از آن جدا نباشد همیشه زنده است بدون زندگى جداى از ذاتش، پیش از آن‌كه چیزى آفریند پادشاه توانا بود و پس از ایجاد جهان هستى پادشاه مقتدر است، براى او چگونگى و مكان و حدى نیست و به وسیله شباهبت به چیزى شناخته نشود، هر چه بماند پیر نگردد، او از چیزى نترسد بلكه تمام چیزها از ترس او قالب تهى كنند، زنده است بدون زندگى پدید آمده و بود قابل وصفى و چگونگى محدودى و مكانی كه در آن ایستد و مكانى كه مجاور چیزى باشد، بلكه زنده‌ایست (كه به آثار قدرت و زندگى) شناخته شده و پادشاهى است كه همیشه قدرت و پادشاهى دارد، آن‌چه را خواست به محض آن‌كه خواست به مشیت خود پدید آورد، نه محدود است و نه داراى اجزاء وفانى نگردد، او سر آغاز هستى است بدون كیفیت (هر چیز كه آغاز چیز دیگر باشد براى او كیفیتى از آن حاصل شود جز آغاز بودن خداوند) و انجام هستى است بدون مكان (مؤخر بودن هر چیز واقع شدن اوست در مكانى عقب‌تر از پیشینیان جز ذات بارى كه اولیت و آخریتش عین ذات اوست) همه چیز نابود است جز ذات او (زیرا همه چیز به منزله سایه و پرتوى از وجود اوست كه چون از ارتباط و تعلقشان به او صرفنظر شود جز نابودى چیزى نباشند)، آفرینش و فرمان به دست اوست، پر خیر است پروردگار جهانیان، واى بر تو اى سؤال كننده، همانا پروردگار من خاطره‌ها او را فرا نگیرد و شبهات بر او فرود نیابند و سرگردان نشود (همه چیز نزدش روشن و قطعى است) چیزى به نزدیكى او نرسد، پیش آمدها بر او وارد نشود مسؤل چیزى واقع نگردد و بر چیزى پشیمان نگردد، چرت و خوابش نبرد، هر چه در آسمان‌ها و زمین و میان آن‌ها و زیر خاك است از آن اوست.

شرح‏

صعق: غش کردن، بی‌هوش شدن، مدهوش شدن؛ مرگ؛ پوشاندن

درباره چیزی می‌توان گفته در چه زمانی بوده یا هست که در زمان دیگری نبوده یا نیست. پس در مورد موجوداتی می‌توان چنین پرسشی را مطرح کرد که زمانمند باشند و چیزی زمان دارد که حرکت و تغییر داشته باشد.

خدای متعال مبرای از حرکت و تغییر است، پس زمان ندارد، پس نمی‌توان پرسید: در چه زمانی بوده یا هست؟

درباره چیزی می‌توان از مکان او پرسید که مکان داشته باشد. چیزی مکان دارد که جسم و ترکیب جسمانی داشته باشد. پس خدای متعال که جسم و جسمانی نیست، مکان هم ندارد.

قوله: وَ لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلا كَيْفٍ یعنی حیّ بدون حیات زائد بر ذات است، یا بدون حیاتی که کیفیت نفسانی است.

26- الحديث الرابع و هو السادس و الثلاثون و المائتان‏

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ قَالَ اجْتَمَعَتِ الْيَهُودُ إِلَى رَأْسِ الْجَالُوتِ فَقَالُوا لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ عَالِمٌ يَعْنُونَ اميرالمؤمنين(ع) فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَيْهِ نَسْأَلْهُ فَأَتَوْهُ فَقِيلَ لَهُمْ هُوَ فِي الْقَصْرِ فَانْتَظَرُوهُ حَتَّى خَرَجَ فَقَالَ لَهُ رَأْسُ الْجَالُوتِ جِئْنَاكَ نَسْأَلُكَ فَقَالَ سَلْ يَا يَهُودِيُّ عَمَّا بَدَا لَكَ فَقَالَ أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ مَتَى كَانَ فَقَالَ كَانَ بِلا كَيْنُونِيَّةٍ كَانَ بِلا كَيْفٍ كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلا كَمٍّ وَ بِلا كَيْفٍ كَانَ لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلا قَبْلٍ وَ لا غَايَةٍ وَ لا مُنْتَهًى انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَايَةُ وَ هُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ امْضُوا بِنَا فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا يُقَالُ فِيهِ

ترجمه: یهود گردد رأس الجالوت (بزرگ عالم یهود) اجتماع كرده به او گفتند: این مرد عالم است مقصودشان امیرالمؤمنین علیه السلام بود ما را نزد او ببر تا از او سؤال كنیم، نزدش آمدند، به آن‌ها گفتند: حضرت در خانه خویش است، به انتظار نشستند تا در آمد رأس الجالوت عرض كرد: آمده‌ایم از شما پرسشى كنیم. فرمود: اى یهودى بپرس از هر چه به خاطرت گذرد، گفت: از پروردگارت مى‌پرسم كه از چه زمانى بوده؟ فرمود: خدا بوده است بدون پدید آمدن ( بدون بودنى زاده برانیت و حقیقتش او همان حقیقت وجود بحت است) و بدون چگونگى (پس صفاتش عین ذاتش باشد) همیشگى است بدون كمیت و كیفیت زمانى (زیرا زمان از مجعولات و مخلوقات است و محال است كه در ذات او تأثیرى كند) چیزى پیش از او نبوده او خود بدون پیشى پیش از هر پیش است (چون اولیت او عین ذاتش باشد پس اولیتى زائد بر ذات ندارد و چون مبدء المبادى و علت العلل است بر هر پیشى مقدم است) او پایان و نهایتى ندارد، پایان از او منقطع است و او پایان هر پایان است (چون آخریت به او عین ذاتش باشد پس آخریت زائدى ندارد و چون همه چیز پایدار پایان یابد و او باقى باشد پس پایان پایان است) رأس الجالوت گفت: بیائید برویم كه او از آن‌چه هم درباره‌اش گویند دانشمندتر است.

شرح‏

رأس الجالوت از بزرگان احبار يهود است.

نکات حدیث شریف

1- وجود خدای متعال بحت و بسیط و عین ذات اوست. با کلمه بلا كينونية بدان اشاره فرمود.

2- حق تعالی هیچ صفت زائد بر ذات خود ندارد

3- سرمديت و دوام وجود خدای متعال به‌حسب زمان نیست، زیرا زمان کم متصل است از ویژگی‌های اجسام و متغیرات.

4- حق تعالی نه قبلیت دراد نه بعدیت، بلکه قبلیت و بعدیت به‌استناد به او، قبل و بعد است.

5- او بذاته قبل هر قبلی و بعد هر بعدی است نه به‌لحاظ افعال و آثارش.

6- حق تعالی نه ذاتش غایت دارد نه وجودش منتهی، بلکه غایت هر امر متناهی و نامتناهی است

27- الحديث الخامس و هو السّابع و الثلاثون و المائتان‏

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلَى اميرالمؤمنين(ع) فَقَالَ يَا اميرالمؤمنين‏ مَتَى كَانَ رَبُّكَ؟ فَقَالَ لَهُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ مَتَى كَانَ؟ كَانَ رَبِّي قَبْلَ الْقَبْلِ بِلا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلا بَعْدٍ وَ لا غَايَةَ وَ لا مُنْتَهَى لِغَايَتِهِ انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ يَا اميرالمؤمنين أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ(ع) أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ(ع) أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ وَ كَانَ اللَّهُ وَ لا مَكَانَ

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: یكى از دانشمندان یهود نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: اى امیرمؤمنان پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: مادرت بى‌تو شود، خدا كى نبوده تا گفته شود از كى بوده، پروردگارم بدون پیشى پیش از هر پیشى بوده و بدون بعدى پس از هر بعدى است، براى پایانش پایان و نهایتى نیست، پایان‌ها نزد او منقطع شوند پس او نهایت هر پایان است، گفت یا امیرالمؤمنین تو پیامبرى فرمود: واى بر تو، پس بنده‌اى از بندگان محمدم(ص) و روایت شده كه از آن حضرت سؤال شد: پروردگار ما پیش از آن‌كه آسمان و زمینى آفریند كجا بود؟ فرمود: كلمه این (كجا) پرسش از مكان است و خدا بوده و مكانى نبوده (به توضیح حدیث پیش رجوع شود).

شرح‏

اسباب و علل موجودات دارای سبب، چهار علت است: 1- فاعل 2- غاية 3- مادة 4- صورت.

مادّه و صورت داخل در مسبب است ولی فاعل و غایت خارج از مسبب است.

موجودات بسیط، مادّه و صورت ندارند ولی همه موجودات ممکن، فاعل و غایت دارند.

وجود واجب تعالی نه فاعل دارد نه غایت.

فاعلیت او برای سایر موجودات و نیز غایت بودن او برای آن‌ها متغایر و متفاوت نیست به واحد است نه تغایر ذاتی دارد نه تغایر حیثی.

او غایة الغایات است: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ؛ إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏.

28- الحديث السادس و هو الثامن و الثلاثون و المائتان

عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ لِلْيَهُودِ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ عَلِيّاً(ع) مِنْ أَجْدَلِ النَّاسِ وَ أَعْلَمِهِمْ اذْهَبُوا بِنَا إِلَيْهِ لَعَلِّي أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَ أُخَطِّئُهُ فِيهَا فَأَتَاهُ فَقَالَ يَا اميرالمؤمنين إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ قَالَ سَلْ عَمَّا شِئْتَ قَالَ يَا اميرالمؤمنين مَتَى كَانَ رَبُّنَا؟ قَالَ لَهُ يَا يَهُودِيُّ إِنَّمَا يُقَالُ مَتَى كَانَ(استفهامي) لِمَنْ لَمْ يَكُنْ فَكَانَ مَتَى كَانَ(خبري). هُوَ كَائِنٌ(مبتدا و خبر) بِلا كَيْنُونِيَّةٍ كَائِنٍ(صفت خبر) كَانَ بِلا كَيْفٍ يَكُونُ (خبر بعد از خبر یا خبر برای مبتدای محذوف) بَلَى يَا يَهُودِيُّ ثُمَّ بَلَى يَا يَهُودِيُّ كَيْفَ يَكُونُ لَهُ قَبْلٌ؟ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلا غَايَةٍ وَ لا مُنْتَهَى غَايَةٍ وَ لا غَايَةَ إِلَيْهَا (ضمير به غایت برمی‌گردد یعنی چیزی که غایة الغایات است غایت ندارد) انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ هُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّ دِينَكَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا خَالَفَهُ بَاطِلٌ

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: رأس الجالوت به یهود گفت: مسلمین گمان كنند على از همه مردم بحاث‌تر و داناتر است، مرا نزدش برید: شاید از او چیزى پرسم و خطایش را ثابت كنم خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اى امیرمؤمنان مى‌خواهم از شما مسأله‌اى پرسم. فرمود هر چه خواهى بپرس گفت: اى امیرمؤمنان پروردگار ما از كى بوده؟ فرمود: اى یهودى از كى بوده را به كسى گویند كه زمانى نبوده آن‌جا درست است از كى بوده، ولى خدا موجود است بدون بودن پدید آمده ئى، بوده است بدون هیچ كیفیتى آرى اى یهودى باز هم آرى اى یهودى چگونه براى او قبلى باشد؟ در صورتى كه او پیش از پیش است، بدون پایان، و پایانش نهایت ندارد، پایان به او نرسد، پایانها نزد او منقطع شوند، اوست پایان هر پایان، یهودى گفت: گواهى دهم كه دین تو حق است و آن‌چه مخالف آن است باطل (به حدیث 4- رجوع شود).

29- الحديث السابع و هو التاسع و الثلاثون و المائتان‏

عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) أَ كَانَ اللَّهُ وَ لا شَيْ‏ءَ؟ قَالَ نَعَمْ كَانَ وَ لا شَيْ‏ءَ. قُلْتُ فَأَيْنَ كَانَ يَكُونُ؟ قَالَ وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ أَحَلْتَ يَا زُرَارَةُ وَ سَأَلْتَ عَنِ الْمَكَانِ إِذْ لا مَكَانَ

ترجمه: زرارة گوید به حضرت باقر علیه السلام عرض كردم: آیا خدا بوده و چیزى نبوده فرمود: آرى خدا بوده چیزى نبوده، گفتم: پس كجا بوده؟ حضرت تكیه كرده بود، راست نشست و فرمود: سخن محالى گفتى‌ اى زراره، چون از مكان لا مكان پرسیدى.

شرح‏

احال: سخن محال گفتن

30- الحديث الثامن و هو الاربعون و المائتان‏

عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ أَتَى حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ اميرالمؤمنين(ع) فَقَالَ يَا اميرالمؤمنين مَتَى كَانَ رَبُّكَ؟ قَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا يُقَالُ مَتَى كَانَ لِمَا لَمْ يَكُنْ فَأَمَّا مَا كَانَ فَلا يُقَالُ مَتَى كَانَ. كَانَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلا بَعْدٍ وَ لا مُنْتَهَى غَايَةٍ لِتَنْتَهِيَ غَايَتُهُ. فَقَالَ لَهُ أَ نَبِيٌّ أَنْتَ فَقَالَ لِأُمِّكَ الْهَبَلُ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ رسول‌اللّه(ص)

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: یكى از دانشمندان یهود نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت اى امیرمؤمنان! پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: واى بر تو، از كى بوده را به چیزى گویند كه زمانى نبوده ولى به آن‌چه بوده گفته نشود از كى بوده، او بدون پیشى پیش از هر پیش است و بدون بعدى پس از هر بعدى است و او را نهایت پایانى نیست تا پایانى نیست تا پایانش به انتها رسد: عرض كرد: آیا تو پیامبرى؟ فرمود مادرت مرگت بیند همانا من بنده‌اى از بندگان رسول‌خدایم.

شرح مترجم: از مجموع این 8 روایت استفاده مى‌شود كه كلمه «كان الله» (بوده است خدا) را نسبت به خدا گفتن از باب ضیق تعبیر یا از نظر مشاكلت با الفاظ پیش و پس جمله است، زیرا لفظ «كان» اگر چه تامه باشد چون به صیغه ماضى است كیفتى را براى بودن ثابت كند در صورتى كه مكرر در این احادیث فرمودند بودن خدا كیفیت ندارد یعنى او بود مطلق و هستى صرف است.

شرح‏

هبل: ثكل؛ هبلته أمه: اي ثكلته