باب حركت و انتقال

بَابُ الْحَرَكَةِ وَ الِانْتِقَالِ

باب حركت و انتقال

و هو الباب الثامن عشر من كتاب التوحيد و فيه عشرة احاديث‏

112- الحديث الاول و هو الثاني و العشرون و ثلاث مائة

يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي‌إِبْرَاهِيمَ(ع) قَالَ ذُكِرَ عِنْدَهُ قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَنْزِلُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا

فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ لا يَنْزِلُ وَ لا يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَنْزِلَ، إِنَّمَا مَنْظَرُهُ فِي الْقُرْبِ وَ الْبُعْدِ سَوَاءٌ، لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ قَرِيبٌ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ بَعِيدٌ، وَ لَمْ يَحْتَجْ إِلَى شَئ بَلْ يُحْتَاجُ إِلَيْهِ، وَ هُوَ ذُو الطَّوْلِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

أَمَّا قَوْلُ الْوَاصِفِينَ إِنَّهُ يَنْزِلُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: فَإِنَّمَا يَقُولُ ذَلِكَ مَنْ يَنْسُبُهُ إِلَى نَقْصٍ أَوْ زِيَادَةٍ، وَ كُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحْتَاجٌ إِلَى مَنْ يُحَرِّكُهُ أَوْ يَتَحَرَّكُ بِهِ؛ فَمَنْ ظَنَّ بِاللَّهِ الظُّنُونَ هَلَكَ، فَاحْذَرُوا فِي صِفَاتِهِ مِنْ أَنْ تَقِفُوا لَهُ عَلَى حَدٍّ تَحُدُّونَهُ بِنَقْصٍ أَوْ زِيَادَةٍ أَوْ تَحْرِيكٍ أَوْ تَحَرُّكٍ أَوْ زَوَالٍ أَوِ اسْتِنْزَالٍ أَوْ نُهُوضٍ أَوْ قُعُودٍ، فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ عَنْ صِفَةِ الْوَاصِفِينَ وَ نَعْتِ النَّاعِتِينَ وَ تَوَهُّمِ الْمُتَوَهِّمِينَ؛ وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ.

ترجمه: جعفرى گوید، در خدمت حضرت موسى بن جعفر علیه‌السلام گفته شد: مردمى عقیده دارند خداى تبارك و تعالى به آسمان پائین فرود آید حضرت فرمود: خدا فرود نیاید و نیازى به فرود آمدن ندارد: دیدگاه او نسبت به نزدیك و دورر برابر است (هم‌چنان‌که آسمان بالا را مى‌بیند آسمان پائین را هم مى‌بیند) هیچ نزدیكى از او دور نشده و هیچ دورى از به او نزدیك نگشته، او به چیزى نیاز ندارد بلكه نیاز همه به اوست، او عطا كننده است شایسته پرستشى جز او نیست عزیز و حكیم است، اما گفته وصف كنندگانى كه گویند خداى تبارك و تعالى فرود آید (درست نیست) و این سخن كسى گوید كه خدا را به كاهش فزونى نسبت دهد (زیرا جسم محدود است و هر محدودى كم و زیاد مى‌شود) به علاوه هر متحركى احتیاج به محرك یا وسیله حركت دارد، كسی كه این گمانها را به خدا برد هلاك گردد، بپرهیزید از این‌كه درباره صفات خدا در حد معین بایستید و او را به كاهش و یا فزونى یا تحریك یا تحرك یا انتقال یا فرود آمدن یا برخاستن یا نشستن محدود كنید، خداى از توصیف واصفان و ستایش و ستایندگان و توهم متوهمان والا و گرامى است بر خداى عزیز مهربانى كه تو را هنگام ایستادن و گشتنت میان سجده‌كنان مى‌بیند توكل نما.

شرح‏

از طریق عامه وارد شده است که: ان اللّه ينزل في الثلث الاخير من الليل الى السماء الدنيا فينادي: هل من داع هل من مستغفر؟

اهل ظاهر و مجسمه این‌گونه اخبار را حمل بر ظاهر کردند و با آن تجسم را اثبات کردند.

اهل توحید آن را بر معانی صحیح تاویل کرده‌اند.

اگر چنین روایاتی مستند باشد باید به‌گونه‌ای تاویل کرد که مستلزم جسمانیت، حرکت و تحول نباشد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَنْزِلُ وَ لا يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَنْزِلَ: خدای متعال به معانی عرفی نازل نمی‌شود، زیرا نزول با حرکت برابر است و کسی که از مکانی به مکان دیگر حرکت می‌کند، نیازمند به مکان دیگر یا آن‌چه در مکان دیگر است، می‌باشد.

علاوه بر نیازمندی علت حرکت او به مکان دیگر این است که نسبت او به همه مکان‌ها برابر نیست؛ در مکانی حاضر است از مکانی دیگر غایب؛ وقتی به چیزی نزدیک می‌شود از چیز دیگری دور می‌شود.

إِنَّمَا مَنْظَرُهُ فِي الْقُرْبِ وَ الْبُعْدِ سَوَاءٌ، لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ قَرِيبٌ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ بَعِيدٌ: اما نسبت حق تعالی به همه مکان‌ها برابر است؛ نه چیزی از نظر مکانی به او نزدیک است نه دور، نه از چیز دیگر نزدیک‌تر است نه دورتر.

وَ لَمْ يَحْتَجْ إِلَى شَئ بَلْ يُحْتَاجُ إِلَيْهِ: برهانی بر نفی حرکت است چنان‌که گفته شد.

معنى متعارف حركت خروج از قوه به فعل است. چیزی خروج از قوه به فعل دارد که فاقد کمالی باشد و حق تعالی واجد کل کمال است و بی‌نیاز از هر چیزی است. بنابراین، حرکت از مکانی به مکان دیگر و از حالی به حال دیگر ندارد.

لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ:

در صورتی که خدای متعال شریک داشته باشد، نیازمندی و حرکت نفی نمی‌شود، زیرا ممکن است شریک خدا چیزی داشته باشد که مستلزم حرکت خدا به‌سوی او باشد، از این‌رو امام (ع) کریمه: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ را برای اشاره به توحید تلاوت نمود.

هم‌چنین اگر عبث و سفه از خدای متعال نفی نشود، حرکت نفی نمی‌شود، زیرا دلیل نفی حرکت، بی‌نیازی خدای متعال بود ولی اگر حرکت خدای متعال بی‌هدف و بیهوده تصور شود، در عین بی‌نیازی حرکت ممکن خواهد بود از این‌رو در کریمه یادشده همه به نفی شریک اشاره دارد هم به حکمت الهی.

وَ كُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحْتَاجٌ إِلَى مَنْ يُحَرِّكُهُ أَوْ يَتَحَرَّكُ بِهِ: دلیل دیگری بر نفی حرکت است.

بقیه عبارت روشن است.

113- الحديث الثاني و هو الثالث و العشرون و ثلاث مائة

عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي‌إِبْرَاهِيمَ(ع) أَنَّهُ قَالَ: لا أَقُولُ إِنَّهُ قَائِمٌ فَأُزِيلُهُ عَنْ مَكَانِهِ؛ وَ لا أَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ؛ وَ لا أَحُدُّهُ أَنْ يَتَحَرَّكَ فِي شَئ مِنَ الْأَرْكَانِ وَ الْجَوَارِحِ؛ وَ لا أَحُدُّهُ به لفظ شَقِّ فَمٍ؛ وَ لَكِنْ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: كُنْ فَيَكُونُ بِمَشِيئَتِهِ مِنْ غَيْرِ تَرَدُّدٍ فِي نَفْسٍ؛ صَمَداً فَرْداً لَمْ يَحْتَجْ إِلَى شَرِيكٍ يَذْكُرُ لَهُ مُلْكَهُ وَ لا يَفْتَحُ لَهُ أَبْوَابَ عِلْمِهِ

ترجمه: امام كاظم علیه السلام فرمود: این‌كه گویم خدا قائم است به این معنى نیست كه او را از مكانش جدا سازم (چنان‌كه هر نشسته هنگام ایستادن از مجلسش جدا شود؛ او را از منزلت و مقام مجردش دور سازم و به اجسامش مانند كنم) و نیز او را به مكان معینى كه در آن باشد محدود نسازم و به حركت اعضاء و جوارح محدود نسازم و به تلفظ از شكاف دهن محدود نسازم ولى چنان گویم كه خداى تبارك و تعالى فرماید (كار او وقتى چیزى را اراده كند فقط این است كه به او گوید: باش و وجود یابد بدون تردد خاطر، (تفكر) او صمد است و یگانه بشر یكى احتیاج ندارد كه امور سلطنت او را یادش آورد و درهاى علمش را به رویش گشاید (بلكه خودش به تنهائى ایجاد كند و سپس نگهدارى نماید و چیزى را از یاد نبرد و علم كامل و محیطش دستخوش تغیر و نقصان نگردد).

شرح‏

لا أَقُولُ إِنَّهُ قَائِمٌ فَأُزِيلُهُ عَنْ مَكَانِهِ: اتصاف حق تعالی به صفاتی که ملازم با تغییر است، محال است. پس نمی‌توان او را قائم به معنی عرفی دانست، زیرا لازمه‌اش این است که از مکان و وضعیت پیش از قیامش تغییر کرده باشد.

وَ لا أَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ: هم‌چنین نمی‌توان او را به مکان توصیف کرد، زیرا لازمه‌اش محدودیت اوست.

وَ لا أَحُدُّهُ أَنْ يَتَحَرَّكَ فِي شَئ مِنَ الْأَرْكَانِ وَ الْجَوَارِحِ: به حرکت نیز توصیف نمی‌شود نه کلا و نه جزءً، نه تمام وجودش نه بعضی از وجودش، زیرا لازمه‌اش نیازمندی است.

کیفیت آفرینش جهان

وَ لا أَحُدُّهُ به لفظ شَقِّ فَمٍ: آفرینش با سخن گفتن حق تعالی و بازکردن دو لب از هم، انجام نمی‌شود بلکه با: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، و هو انه تعالى يَفْعَلُ ما يُرِيدُ بنفس مشيئته.

كن، بدون کاربرد ابزار و فکر به‌آفرینش می‌انجامد، یعنی جهان با اراده خدای متعال آفریده می‌شود نه با لفظ و حرکت.

میان اراده و مراد خدای متعال هیچ فاصله نیست، بدین سبب که خدای متعال بر عالم هستی احاطه و ولایت تکوینی دارد.

114- الحديث الثالث و هو الرابع و العشرون و ثلاث مائة

عَنْ عِيسَى بْنِ يُونُسَ قَالَ قَالَ ابْنُ أَبِي‌الْعَوْجَاءِ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فِي بَعْضِ مَا كَانَ يُحَاوِرُهُ: ذَكَرْتَ اللَّهَ فَأَحَلْتَ عَلَى غَائِبٍ؟

فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ: وَيْلَكَ كَيْفَ يَكُونُ‏ غَائِباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهِدٌ، وَ إِلَيْهِمْ أَقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، يَسْمَعُ كَلامَهُمْ، وَ يَرَى أَشْخَاصَهُمْ، وَ يَعْلَمُ أَسْرَارَهُمْ؟

 فَقَالَ ابْنُ أَبِي‌الْعَوْجَاءِ: أَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ أَ لَيْسَ إِذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَكُونُ فِي الْأَرْضِ وَ إِذَا كَانَ فِي الْأَرْضِ كَيْفَ يَكُونُ فِي السَّمَاءِ؟

 فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): إِنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِي إِذَا انْتَقَلَ عَنْ مَكَانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَكَانٌ وَ خَلا مِنْهُ مَكَانٌ فَلا يَدْرِي فِي الْمَكَانِ الَّذِي صَارَ إِلَيْهِ مَا يَحْدُثُ فِي الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ؛ فَأَمَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ الْمَلِكُ الدَّيَّانُ فَلا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ وَ لا يَكُونُ إِلَى مَكَانٍ أَقْرَبَ مِنْهُ إِلَى مَكَانٍ

ترجمه: عیسى بن یونس گوید: ابن ابى‌العوجاء در بعضى از مباحثاتش با امام صادق علیه السلام به آن حضرت عرض كرد: شما نام خدا بردى و بنا پیدائى حواله دادى، حضرت فرمود: واى بر تو! چگونه ناپیداست كسی كه نزد مخلوقش حاضر است، از رگ گردن (كه باعث حیات است) به ایشان نزدیك‌تر است، (پس او زندگى بخش و مدبر انسان است) سخنشان را می‌شنود و خودشان را مى‌بیند و رازشان را مى‌داند، ابن ابى‌العوجاء گفت: مگر او در همه جا هست وقتى در آسمان است چگونه در زمین باشد و هنگامى كه در زمین است چگونه در آسمان باشد، حضرت فرمود: تو (با این بیانت) مخلوقى را توصیف كردى كه چون از مكانى برود، جائى او را فرا گیرد و جائى از او خالى شود و در جائی كه آمد از جائی كه بوده خبر ندارد كه پیش آمد كرده، ولى خداى عظیم الشأن و سلطان جزابخش هیچ جا از او خالى نیست و هیچ جا او را فرا نگیرد و به هیچ مكانى نزدیك‌تر از مكان دیگر نیست.

شرح

احلت: حواله دادن، احاله دادن

بقیه عبارت روشن است.

115- الحديث الرابع و هو الخامس و العشرون و ثلاث مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي‌الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ يَا سَيِّدِي قَدْ رُوِيَ لَنَا أَنَّ اللَّهَ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى وَ أَنَّهُ يَنْزِلُ كُلَّ لَيْلَةٍ فِي النِّصْفِ الْأَخِيرِ مِنَ اللَّيْلِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا؛ وَ رُوِيَ أَنَّهُ يَنْزِلُ عَشِيَّةَ عَرَفَةَ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَوْضِعِهِ؛ فَقَالَ بَعْضُ مَوَالِيكَ فِي ذَلِكَ: إِذَا كَانَ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ فَقَدْ يُلاقِيهِ الْهَوَاءُ وَ يَتَكَنَّفُ (يَتَكَیَّفُ ن‌خ) عَلَيْهِ، وَ الْهَوَاءُ جِسْمٌ رَقِيقٌ يَتَكَنَّفُ عَلَى كُلِّ شَئ بِقَدْرِهِ، فَكَيْفَ يَتَكَنَّفُ عَلَيْهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلَى هَذَا الْمِثَالِ؟ فَوَقَّعَ(ع): عِلْمُ ذَلِكَ عِنْدَهُ وَ هُوَ الْمُقَدِّرُ لَهُ به ما هُوَ أَحْسَنُ تَقْدِيراً.

وَ اعْلَمْ أَنَّهُ إِذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَهُوَ كَمَا هُوَ عَلَى الْعَرْشِ وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا لَهُ سَوَاءٌ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ مُلْكاً وَ إِحَاطَةً

ترجمه: محمد بن عیسى گوید: به حضرت امام على النقى علیه السلام نوشتم: آقایم خدا مرا قربانت گرداند براى ما روایت كرده‌اند كه: خدا در موضع معینى از عرش قرار دارد و نیمه آخر هر شب به آسمان پائین فرود آید و باز روایت كنند كه در شب عرفه پائین آید و سپس به جاى خود برگردد، یكى از دوستان شما در این باره گوید: اگر خدا در موضع معینى باشد در ملاقات و مجاورت هوا قرار گیرد در صورتی‌كه هوا جسم رقیقى است كه به هر چیز به اندازه خودش احاطه كند، پس چگونه در این صورت هوا به‌خدا احاطه كند؟ حضرت مرقوم فرمود: این را خدا خود می‌داند و اوست كه نیكو اندازه‌گیرى آن كند، بدان كه او اگر در آسمان پائین باشد هم‌چنان در عرش است (در یك وقت معین علمش به هر دو ناحیه مساویست) و علم و قدرت و سلطنت و احاطه او بر همه چیز یكان است.

شرح مترجم: در این حدیث شریف امام دهم علیه السلام سؤال محمد بن عیسى را از ظاهر فاسدش برگردانیده و با متانت كاملى به‌گونه صحیح و معقولش جواب داده است، زیرا پائین آمدن و به اندازه معینى در مجاورت هوا قرار گرفتن را كه در سؤال مربوط به ذات خداوند متعال دانسته و او را جسم و صاحب مكان فرض كرده در مقام جواب حضرت به نزول رحمت و اندازه‌گیرى خلقت برگردانیده و پاسخ داده است یعنى سؤال از اندازه‌گیرى شدن خداست و جواب از اندازه گرفتن خدا، سپس توضیح بیش‌ترى داده كه مقصود از بودن او در عرش یا آسمان پائین، بودن علم و قدرت و تدبیر اوست گویا با رمز دقیق و كنایه لطیفى می‌خواهد بفرماید شیعه ما را سزاوار نیست كه فكر جسمیت خدا در مغزش آید و یا تو هم كه خدا پائین می‌آید و در مجاورت هوا قرار می‌گیرد.

درباره قول خدای متعال: هر راز گوئى كه میان سه نفر باشد خدا چهارمین آن‌هاست فى قوله تعالى: ما یكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم

شرح‏

يَتَكَنَّفُ: تاثیر گذاشتن، مسلط شدن؛ يَتَكَیَّفُ: تغییر دادن

به‌طور کلی آیات و روایات ناظر به صفات خبرب باید به‌گونه‌ای تاویل شود که با تنزیه حق تعالی از جسمانیت سازگار باشد.

 درباره آیات و روایات ناظر به صفات خبری پس از نفی دلالت ظاهر آن‌ها دو دیدگاه وجود دارد:

1- وارد نشدن در چگونگی اتصاف حق تعالی به این‌گونه صفات و واگذاشتن آن‌ها به خدای متعال.

2- تاویل آن مناسب با تنزیه حق تعالی.

گروه دوم تاویل‌های گوناگونی ارائه کرده‌اند به عنوان نمونه: 1- مقصود از استواء بر عرش، عظمت و کبریاء خدای متعال است. به‌طور کلی طواف کعبه، بوسیدن حجرالاسود، محاسبه در قیامت، وضع موازین، استواء بر عرش، حمل عرش، وسعت کرسی، ید الله همه به‌نوعی دلالت بر عظمت حق تعالی دارد.(معتزله)

حتی برخی مانند زمخشري می‌گوید: قوله تعالى: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ،و ما هو الّا تصوير لعظمته و تخييل فقط، و لا كرسي ثم و لا قعود و لا قاعد كقوله تعالى: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ. فخر رازی و بیضاوی نیز آن را تایید می‌کنند.

2- گروه دیگر حمل آیات و روایات بر تخیل و تمثیل را نادرست می‌دانند و می‌گویند چنین تاویلی گشودن باب سفسطه و بستن راه هدایت و تاویل همه آن‌چیزی است که در باب معاد وارد شده است.

حق این است که ظواهر بر مدلول خود باقی باشند و در عین حال عقیده به تنزیه حق تعالی نیز باقی بماند.

قرآن هم ظهر دارد هم بطن. اگر ظواهر قرآن و حدیث با حفظ اعتقاد به تنزیه حفظ نشود، نه تنها اکثر مردم از آن بی‌بهره خواهند بود و حال آن‌که قرآن برای همه مردم و هدایت کافّه ناس نازل شده است بلکه نزول قرآن سبب حیرت و ضلالت آن‌ها خواهد بود.

حمل آیات نه بر جسمانیت نه بر تمثیل و توجه به آیات دیگر قرآن کریم مانند: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ چنان‌که پیامبر(ص) در حق اميرالمؤمنين (ع) چنین دعا فرمود: اللهم فقهه في الدين و علمه التأويل و چنان‌که روایات بسیاری درباره أئمه (ع) وارد شده که: نحن الراسخون في العلم؛ و نحن نعلم تأويله.

در روایتی که از امام صادق (به‌زودی خواهیم رسید) درباره کریمه: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏، آمده که فرمود: استوى على كل شئ، و استوى من كل شئ، و استوى في كل شئ.

چنین روایاتی را بر فرض مستند بودن باید تاویل نمود مانند: نزول مبادی رحمت و عنایت حق تعالی و اسباب فیض و کرم او به آسمان دنیا که موضع تقدیر امور است.

تفاوت زمان‌ها نیز به سبب تفاوت قابل‌ها یا عوامل دیگری است که در بحث دعا گفته شده است.

إِذَا كَانَ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ فَقَدْ يُلاقِيهِ الْهَوَاءُ وَ يَتَكَنَّفُ (يَتَكَیَّفُ ن‌خ) عَلَيْهِ: اگر خدای متعال در مکانی باشد و در مکانی نباشد، ممکن است در مکانی باشد که هوا وجود دارد، یا در همه مکان‌ها هوا وجود دارد، در این صورت، هوا او را ملاقات خواهد کرد و متناسب با هوا گرم و سرد و خوش‌بو و بدبو خواهد شد.

باقی عبارت روشن است.

116- الحديث الخامس و هو السادس و العشرون و ثلاث مائة

عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلا هُوَ سادِسُهُمْ (ادامه آیه: وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ) فَقَالَ: هُوَ وَاحِدٌ وَاحِدِيُّ الذَّاتِ، بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ بِذَاكَ وَصَفَ نَفْسَهُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَئ مُحِيطٌ بِالْإِشْرَافِ وَ الْإِحَاطَةِ وَ الْقُدْرَةِ. لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ بِالْإِحَاطَةِ وَ الْعِلْمِ، لا بِالذَّاتِ، لِأَنَّ الْأَمَاكِنَ مَحْدُودَةٌ تَحْوِيهَا حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ فَإِذَا كَانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهَا الْحَوَايَةُ «فِی قَوْلِهِ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»

ترجمه:
امام صادق علیه السلام درباره قول خدای متعال (7 سوره 58) «راز گوئى میان سه نفر نباشد جز این‌كه خدا چهارمین آن‌هاست و نه میان پنج نفر جز این‌كه او ششمین آن‌هاست» فرمود: او یكتا و ذاتش یگانه و از خلقش جداست و خود را این‌گونه توصیف نموده است (كه فرموده: چیزى مانند او نیست) و او به همه چیز احاطه دارد (نه به‌طور احاطه ظریف بر مظروف بلكه) به‌طور زیر نظر داشتن و فراگرفتن و توانائى، هم‌وزن ذره و نه سبك‌تر و نه سنگین‌تر از آن نه در آسمان‌ها و نه در زمین از علم او پنهان نیست از نظر احاطه و علم نه از نظر ذات و حقیقت، زیرا اماكن به چهار حد (راست، چپ، جلو و عقب) محدود و مشتمل است، اگر از نظر ذات و حقیقت باشد لازم آید كه در برگیرد.

شرح مترجم: چون از آیه شریفه استفاده می‌شود كه هر چند نفری كه با یك‌دیگر رازگوئى و در گوشى كنند خدا با آن‌ها هست ممكن است كسى گمان كند كه خدا هم مانند یكى از آن‌ها در كنار ایشان نشسته است، از این جهت امام علیه السلام براى بیان حقیقت، وحدت و علم خداى متعال را توضیح می‌دهد و تشریح می‌فرماید كه اولاً یكتائى خداوند مانند یكتائى مخلوق نیست چنان‌كه گوئیم یك انسان، یك قطره، یك ذره یك روح، یك عقل، زیرا تمام این‌ها و هر مخلوقى بدون استثنا مركب از ماهیت و وجود است و خداى متعال صرف وجود و وجود بحث كاملى است كه هیچ‌گونه تركیبى در ذات او مقصور نیست پس اگر در یك زمان سه نفر در مشرق و پنج نفر در مغرب مثلاً رازگوئى كنند او با هر دو دسته هست او یكتا وجودیست كه بر سراسر جهان و اجزائش احاطه دارد یعنى تمام مخلوقش را زیر نظر دارد، از همه چیز آگاه است، چه رازگوئی‌هاى بندگانش باشد و چه غیر آن و بر همه قدرت دارد، احاطه او بر سراسر جهان چنان نیست كه ذات او نعوذ بالله مانند فلكى بزرگ‌تر و وسیع‌تر از همه جهان باشد و جهان را در بر گرفته باشد. درباره قول خدای متعال خداى رحمان بر عرش استوا دارد فِی قَوْلِهِ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.

شرح‏

هُوَ وَاحِدٌ وَاحِدِيُّ الذَّاتِ: ذات حق تعالی به دلیل وحدت حقیق با همه اشیاء هست ولی عین هیچ‌کدام از آ‌ن‌ها نیست.

بنابراین، کسی که بگوید خدای متعال چهارم هر سه‌نفری است عین توحید است و اگر بگوید سوم هر سومی است عین کفر. لقد كفر الذین قالوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.

ثالث ثلاثه بودن مربوز به واحد عددی است و چون وحدت خدای متعال عددی نیست، ثالث ثلاثه، نسبت دادن صفات خلق به حق است و خلق را حق دانستن و حق را انکار کردن و بنابراین، کفر است.

اما از آن‌جا که وحدت حق تعالی وحدت حقیقی است که نه چیزی در طول او جای دارد نه در عرض او و درواقع او تعالی نه طول دارد نه عرض چنان‌که نه بیرون دارد نه درون، بنابراین، او با همه چیز هست و در عین حال هیچ یک از آن‌ها نیست.

بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ: هم وجودخدای متعال با سایر خلق تفاوت دارد هم وحدت و دیگر صفاتش، زیرا یا وجود او غنی و دارای اشد درجات است وجود دیگران فقیر و ضعیف و یا وجود او و نیز وحدت و دیگر صفاتش حقیقی است و وجود و صفات سایر خلق، ظلی.

117- الحديث السادس و هو السابع و العشرون و ثلاث مائة

عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى فَقَالَ: اسْتَوَى عَلَى كُلِّ شَئ فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَئ.

ترجمه: از حضرت صادق علیه السلام راجع بقول خدای متعال (5 سوره 20) «رحمان بر عرش استوا دارد» سئوال شد، حضرت فرمود: او بر همه چیز مسلط است چیزى به او نزدیك‌تر از چیز دیگر نیست.

شرح آن‌گذشت.

118- الحديث السابع و هو الثامن و العشرون و ثلاث مائة

في قوله الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ أَنَّ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى فَقَالَ اسْتَوَى مِنْ كُلِّ شَئ فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَئ

ترجمه: و باز در این باره فرمود: نسبت به همه چیز برابر است چیزى به نزدیك‌تر از چیز دیگر نیست.

119- الحديث الثامن و هو التاسع و العشرون و ثلاث مائة

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى فَقَالَ: اسْتَوَى فِي كُلِّ شَئ فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَئ؛ لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ بَعِيدٌ؛ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ قَرِيبٌ؛ اسْتَوَى فِي كُلِّ شَئ

ترجمه: ابن حجاج گوید: از امام صادق علیه السلام درباره قول خدای متعال «رحمان بر عرش استوا دارد» پرسیدم فرمود: او در همه چیز استوا دارد، چیزى به او نزدیك‌تر از چیز دیگر نیست، هیچ دورى از او دور نیست و هیچ نزدیكى به او نزدیك نیست، او نسبت به همه چیز برابر است. (مخلوق است كه چون مكان معینى دارد بعضى از چیزها به او نزدیك و برخى از او دور می‌شود).

120- الحديث التاسع و هو الثلاثون و ثلاث مائة

عَنْ أَبِي‌بَصِيرٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فَقَدْ كَفَرَ قُلْتُ: فَسِّرْ لِي قَالَ: أَعْنِي بِالْحَوَايَةِ مِنَ الشَّيْ‏ءِ لَهُ أَوْ بِإِمْسَاكٍ لَهُ أَوْ مِنْ شَئ سَبَقَهُ

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ مِنْ شَئ فَقَدْ جَعَلَهُ مُحْدَثاً؛ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ فِي شَئ فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْصُوراً؛ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَلَى شَئ فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْمُولًا

ترجمه: ابوبصیر گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هر كس معتقد شود كه خدا از چیزیست یا در چیزیست كافر است، عرض كردم برایم توضیح دهید فرمود: مقصودم این است چیزى او را فرا گیرد یا او را نگهدارد یا چیزى بر او پیشى گیرد. و در روایت دیگریست: هر كه گمان كند خدا از چیزیست، او را پدید آمده قرار داده و هر كه گمان كند در چیزیست، او را در حصار قرار داده و هر كه گمان كند بر چیزیست، او را قابل حمل قرار داده است.

شرح مترجم: كلمه «استوى» كه از ماده «سوى» مشتق است به معنى برابرى و اعتدال و یك نسبت داشتن است و مساوات و تساوى و تسویه هم از همین ماده مشتق است ولى چون بحرف «على» متعدى شود مانند آیه شریفه متضمن معنى غلبه و استیلاء و تسلط گردد از این جهت بیش‌تر مفسرین آیه را به معنى غلبه و استیلاء گرفته‌اند و گفته‌اند چون كلمه «عرش» به معنى احاطه علمى و ایجادى خداست بر تمام جهان آفرینش پس استیلاء خدا بر عرش به معنى تسلط اوست بر تمام جهان آفرینش ولى امام صادق علیه السلام در این سه حدیث استوى را به معنى اصلى آن كه برابرى و اعتدالست تفسیر فرموده یعنى علم و قدرت خدا نسبت به همه چیز جهان برابر است یا مهر و لطف او نسبت به همه یكسان است و این معنى با كلمه «رحمان» مناسب‌تر است و این دو تفسیر با یك‌دیگر منافات ندارد، زیرا آیات قرآن به قالبى ریخته شده كه گاهى متحمل هفتاد معنى هم می‌باشد و این از معجزات قرآن كریم است و گاهى كلمه استوى به وسیله حرف «الى» متعدى شود و در آن‌جا به معنى قصد و توجه آید چنان‌كه در آیه شریفه «ثم استوى الى اسماء» به این معنى آمده است.

درباره قول خداى تعالى اوست كه در آسمان معبود و در زمین معبود است فِی قَوْلِهِ تَعَالَى وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ

شرح‏

فی شئ، من شئ و علی شئ، نشان جسمانیت است و خدای متعال مبرای از آن.

بِالْحَوَايَةِ: فِي شَئ، زیرا اگر شئ الف در شی ب باشد، ب حاوی الف خواهد بود.

مِنَ الشَّئ: مِنْ شَئ سَبَقَهُ، زیرا چیزی که از دیگری اخذ شده باشد یا پدید آمده باشد، آن چیز مبدأ آن خواهد بود، پس مقدم بر آن خواهد بود.

عَلَى شَئ: بِإِمْسَاكٍ لَهُ، زیرا هر چیزی که بر چیزی باشد، آن چیز ممسک آن است.

در روايت اخیر آمد که: مِنْ شَئ: مُحْدَث است، زیرامحدث چیزی است که سببی سابق بر خود داشته باشد.

فِي شَئ: مَحْصُور است.

عَلَى شَئ: مَحْمُول است. پس حاملی دارد که ممسک آن است.

121- الحديث العاشر و هو الحادي و الثلاثون و ثلاث مائة

في قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ أَبُوشَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ إِنَّ فِي الْقُرْآنِ آيَةً هِيَ قَوْلُنَا. قُلْتُ مَا هِيَ؟ فَقَالَ وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ؛ فَلَمْ أَدْرِ به ما أُجِيبُهُ، فَحَجَجْتُ فَخَبَّرْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) فَقَالَ: هَذَا كَلامُ زِنْدِيقٍ خَبِيثٍ، إِذَا رَجَعْتَ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ مَا اسْمُكَ بِالْكُوفَةِ فَإِنَّهُ يَقُولُ فُلانٌ؛ فَقُلْ لَهُ مَا اسْمُكَ بِالْبَصْرَةِ فَإِنَّهُ يَقُولُ فُلانٌ، فَقُلْ: كَذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنَا، فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلَهٌ وَ فِي الْبِحَارِ إِلَهٌ وَ فِي الْقِفَارِ إِلَهٌ وَ فِي كُلِّ مَكَانٍ إِلَهٌ، قَالَ: فَقَدِمْتُ فَأَتَيْتُ أباشَاكِرٍ فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: هَذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَازِ

ترجمه: هشام بن حكم گوید: ابوشاكر دیصانى گفت: آیه‌اى در قرآن است كه گفته ما را می‌رساند گفتم: كدام آیه؟ گفت: (آیه 83 سوره 43) «اوست كه در آسمان معبود و در زمین معبود است، هشام گوید من نفهمیدم چگونه جوابش گویم مغلوب شدم (سپس به حج رفتم) و به امام صادق علیه السلام گزارش دادم، حضرت فرمود این سخن زندیقى خبیث است، چون به سویش بازگشتى به او بگو، اسم تو در كوفه چیست، او می‌گوید: فلان، سپس بگو اسم تو در بصره چیست، او می‌گوید همان فلان، پس بگو هم‌چنین است خداى پروردگار ما در آسمان معبود است و در زمین معبود است و در دریاها معبود است و در بیابان‌ها معبود است و در همه جا معبود است، هشام گوید: من باز گشتم و نزد ابوشاكر آمدم و به او باز گفتم، او گفت، این جواب از حجاز آمده است.

توضیح چنان‌كه از بعضى اخبار استفاده می‌شود، دیصانى طبیعى مذهب بوده و بعضى گفته‌اند قائل به دو خدا بوده است و گویا استدلال او از آیه شریفه بر مذهب خویش چنین است كه: كلمه الى (معبود) در آیه تكرار شده است و نكره هم می‌باشد پس معنى آن است كه آسمان طبیعتى دارد كه منشأ و مبدأ آن است و زمین هم طبیعتى این‌گونه دارد اگر خدا و مبدأ یكى معبود باید بگوید «او در آسمان و زمین اله است» و حاصل جواب حضرت آن است كه كه كلمه «اله» اسمى است براى ذات خداى متعال و هیچ‌گاه اسم باختلاف امكنه و نقاط اختلاف پیدا نمی‌كند چنان‌كه تو را در بصره «ابوشاكر» گویند و در كوفه هم ابوشاكر خوانند خداى متعال را هم در آسمان و زمین و بیابان و دریا «اله» خوانند.

شرح‏

اعتقاد ابوشاکر دیصانی این است که فاعل طبیعت، همان طبيعت جسماني است و طبیعت، اله است.

البته آیه کریمه بدین نکته اشاره دارد که خدا در زمین خداست و در آسمان هم خدا، نه این‌که در زمین، زمین است و در آسمان، آسمان است تا شاهدی بر عقیده طبیعت‌گرایان باشد.