باب کلیات توحید حدیث 1

باب كلیات توحید

 و هو الباب الواحد و العشرين من كتاب التوحيد و فيه سبعة احاديث:

133- الحديث الاوّل و هو الثالث و الاربعون و ثلاث مائة

عن أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع): أَنَّ اميرالمؤمنين(ع) اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ، الَّذِي لا مِنْ شَئ كَانَ وَ لا مِنْ شَئ خَلَقَ، مَا كَانَ قُدْرَةٌ(قُدْرَتُهُ) بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْيَاءِ وَ بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ، فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ، وَ لا حَدٌّ تُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ، كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَاكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ وَ حَارَ فِي مَلَكُوتِهِ عَمِيقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْكِيرِ وَ انْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِي عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِيرِ وَ حَالَ دُونَ غَيْبِهِ الْمَكْنُونِ حُجُبٌ مِنَ الْغُيُوبِ، تَاهَتْ فِي أَدْنَى أَدَانِيهَا طَامِحَاتُ الْعُقُولِ فِي لَطِيفَاتِ الْأُمُورِ فَتَبَارَكَ اللَّهُ الَّذِي لا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ.


وَ تَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لا أَجَلٌ مَمْدُودٌ وَ لا نَعْتٌ مَحْدُودٌ؛ سُبْحَانَ الَّذِي لَيْسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبْتَدَأٌ وَ لا غَايَةٌ مُنْتَهًى وَ لا آخِرٌ يَفْنَى؛ سُبْحَانَهُ هُوَ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَ الْوَاصِفُونَ لا يَبْلُغُونَ نَعْتَهُ، وَ حَدَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ، إِبَانَةً لَهَا مِنْ شِبْهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا؛ لَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْنَ، لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ وَ أَتْقَنَهَا صُنْعُهُ وَ أَحْصَاهَا حِفْظُهُ؛ لَمْ يَعْزُبْ عَنْهُ خَفِيَّاتُ غُيُوبِ الْهَوَاءِ وَ لا غَوَامِضُ مَكْنُونِ ظُلَمِ الدُّجَى وَ لا مَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى إِلَى الْأَرَضِينَ السُّفْلَى؛ لِكُلِّ شَئ مِنْهَا حَافِظٌ وَ رَقِيبٌ وَ كُلُّ شَئ مِنْهَا بِشَئ مُحِيطٌ وَ الْمُحِيطُ به ما أَحَاطَ مِنْهَا.

الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِي لا يُغَيِّرُهُ صُرُوفُ الْأَزْمَانِ وَ لايَتَكَأَّدُهُ صُنْعُ شَئ كَانَ؛ إِنَّمَا قَالَ لِمَا شَاءَ: كُنْ فَكَانَ؛ ابْتَدَعَ مَا خَلَقَ بِلا مِثَالٍ سَبَقَ وَ لا تَعَبٍ وَ لا نَصَبٍ وَ كُلُّ صَانِعِ شَئ فَمِنْ شَئ صَنَعَ وَ اللَّهُ لا مِنْ شَئ صَنَعَ مَا خَلَقَ، وَ كُلُّ عَالِمٍ فَمِنْ بَعْدِ جَهْلٍ تَعَلَّمَ وَ اللَّهُ لَمْ يَجْهَلْ وَ لَمْ يَتَعَلَّمْ؛ أَحَاطَ بِالْأَشْيَاءِ عِلْماً قَبْلَ كَوْنِهَا، فَلَمْ يَزْدَدَ بِكَوْنِهَا عِلْماً؛ عِلْمُهُ بِهَا قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَهَا كَعِلْمِهِ بَعْدَ تَكْوِينِهَا، لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لا خَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ لا نُقْصَانٍ وَ لا اسْتِعَانَةٍ عَلَى ضِدٍّ مُنَاوٍ، وَ لا نِدٍّ مُكَاثِرٍ، وَ لا شَرِيكٍ مُكَابِرٍ، لَكِنْ خَلائِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ.

فَسُبْحَانَ الَّذِي لا يَئُودُهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، وَ لا تَدْبِيرُ مَا بَرَأَ وَ لا مِنْ عَجْزٍ وَ لا مِنْ فَتْرَةٍ به ما خَلَقَ اكْتَفَى، عَلِمَ مَا خَلَقَ وَ خَلَقَ مَا عَلِمَ، لا بِالتَّفْكِيرِ فِي عِلْمٍ حَادِثٍ أَصَابَ مَا خَلَقَ، وَ لا شُبْهَةٍ دَخَلَتْ عَلَيْهِ فِيمَا لَمْ يَخْلُقْ، لَكِنْ قَضَاءٌ مُبْرَمٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُتْقَنٌ؛ تَوَحَّدَ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ خَصَّ نَفْسَهُ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ اسْتَخْلَصَ بِالْمَجْدِ وَ الثَّنَاءِ وَ تَفَرَّدَ بِالتَّوْحِيدِ وَ الْمَجْدِ وَ السَّنَاءِ وَ تَوَحَّدَ بِالتَّحْمِيدِ وَ تَمَجَّدَ بِالتَّمْجِيدِ وَ عَلا عَنِ اتِّخَاذِ الْأَبْنَاءِ وَ تَطَهَّرَ وَ تَقَدَّسَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّسَاءِ وَ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ مُجَاوَرَةِ الشُّرَكَاءِ فَلَيْسَ لَهُ فِيمَا خَلَقَ ضِدٌّ وَ لا لَهُ فِيمَا مَلَكَ نِدٌّ وَ لَمْ يَشْرَكْهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ؛ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الْمُبِيدُ لِلْأَبَدِ وَ الْوَارِثُ لِلْأَمَدِ، الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزَالُ وَحْدَانِيّاً أَزَلِيّاً، قَبْلَ بَدْءِ الدُّهُورِ وَ بَعْدَ صُرُوفِ الْأُمُورِ، الَّذِي لا يَبِيدُ وَ لا يَنْفَدُ. بِذَلِكَ أَصِفُ رَبِّي فَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ عَظِيمٍ مَا أَعْظَمَهُ، وَ مِنْ جَلِيلٍ مَا أَجَلَّهُ، وَ مِنْ عَزِيزٍ مَا أَعَزَّهُ، وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین(ع) براى مرتبه دوم مردم را به جنگ معاویه برانگیخت چون مردم جمع شدند به سخنرانى برخاست و فرمود: ستایش خدای راست كه یگانه و یكتا و بى‌نیاز و تنهاست، بود او از چیزى نیست و آفرینشش از چیزى نبوده، تنها با قدرتى آفریده كه به سبب آن از همه چیز جدا شده و همه چیز از او جدا گشته است، براى او صفتی كه بدان توان رسید نباشد و حدی كه براى آن مثل آورند نیست آرایش لغت‌ها از توصیف او ناتوان و ستودن‌هاى گوناگون در آن‌جا گم گشته و حیران است: راه‌هاى عمیق اندیشه نسبت به ملكوت او سرگردان و تفاسیر جامع از نفوذ در علمش بریده گشته، پرده‌هاى ناپیدا نزد كنه پنهانش حایل شده و خردهاى تندرو نسبت به مطالب دقیق در نزدیك‌ترین درجاتش گم گشته، پر بركت باد خدائی كه دوربینى همت‌ها به او نرسد و زیركی‌هاى عمیق او را در نیابد، متعالى است آن‌كه وقت قابل شماره و عمر دراز و صفت محدود ندارد (عمر دراز براى كسى است كه دورانش پایان داشته باشد) منزه باد آن‌چنان خدائی كه نه آغازى دارد كه از آن شروع شود و نه انجامی كه به آن پایان یابد و نه آخری كه در آن‌جا نابود گردد. او منزه است، او چنان است كه كه خود را، وصف كنندگان بستایش او نرسند، همه چیز را هنگام آفرینش محدود ساخت تا از همانندى خودش (كه محدود نیست) جدا باشند و او از همانندى آن‌ها جدا باشد در چیزها درون نشده تا بتوان گفت در آن‌ها جا دارد و از آن‌ها دور نگشته تا بتوان گفت او از آن‌ها بیگانه است و از آن‌ها بر كنار نگشته تا توان گفت: در كجاست، ولى خداى سبحان علمش همه چیز را فرا گرفته و صنعش آن‌ها را محكم ساخته و یادش آن‌ها را شماره كرده، پنهانی‌هاى هواى ناپیدا (مانند امواج و برق و قواى ناقل صدا) و پوشیده‌هاى نهان تاریكى شب و آن‌چه در آسمان‌هاى بالا و زمین‌هاى پائین است از او نهان نیست، براى هر چیزى از جانب او نگهبان و گماشته‌ایست و چیزى نیست جز این‌كه بر چیز دیگر احاطه دارد و آن‌كه به همه احاطه كنندگان احاطه دارد خداى یگانه یكتاى بى‌نیازیست كه گردش زمان دگرگونش نسازد و ساختن هیچ چیز او را خسته نكند، فقط به آن‌چه خواهد گوید: باش موجود شود، آن‌چه را آفریده بدون نمونه قبلى و بدون رنج و تلاش اختراع نموده، هر كسى كه چیزى سازد آن را از ماده‌اى سازد و خدا بى‌ماده ساخته است، هر دانشمندى پس از نادانى دانا گشته و خدا نادان نبوده و دانش نیاموخته علمش به همه چیز پیش از بودن آن‌ها احاطه كرده و از پیدایش آن‌ها علمش افزون نگشته، علم او به آن‌ها پیش از پدید آمدنشان چون علم اوست به آن‌ها پس از پدید آوردنشان، چیزها را نیافریده تا سلطنتش استوار شود یا بیم نابودى و كاهشش برود یا در برابر مخالف ستیزه گر و همانند افزودن طلب و انبار گردن‌كش كمك گیرد بلكه همه آفریدگان پروریده و بندگان سر بزیرند.
منزه باد خدائی كه آفرینش آن‌چه اختراع كرده و سرپرستى آن‌چه آفریده به رنجش نینداخته، از ناتوانى و خستگى نیست كه به همین قدر كه آفریده اكتفا كرده (بلكه در آفرینش بیش از این مقدار حكمت و مصلحت ندیده) آن‌چه را آفریده دانسته و آن‌چه را به صلاح دانسته آفریده است و اثر اندیشه و علم پیدا شده‌اى نبوده كه در آفرینش خطا نكرده، و آن‌چه را نیافریده به‌واسطه  تردیدش نبوده بلكه آفرینش او قضاء و فرمانیست ناگسستنى و دانشى است محكم و فرمانیست استوار، به ربوبیت یگانه گشته و خود را بیگانگى مخصوص گردانیده و بزرگوارى مخصوص است، از گرفتن فرزندان برتر است و از آمیزش زنان پاكیزه، و مقدس است، از همسایگى انبازان عزیز و والاست در آن‌چه آفریده ضدى ندارد و در آن‌چه مالك شده همانندى ندارد؟ هیچ‌كس در ملك او شریك نگشته، یگانه و یكتا و بى‌نیاز است، نابود كننده همیشگى و جای‌گزین پایان است (هر دراز عمرى را خدا نابود كند و خودش همیشه باقیست) آن‌كه همیشه بوده و همیشه باشد، یگانه است و ازلى پیش از آغاز روزگار بوده و پس از گذشت امور باشد، نابود نگردد، و تمام نشود، بدینگونه پروردگارم را می‌ستایم، شایسته پرستشى جز خدا نیست شگفتا از بزرگى كه چه بزرگ است و از والائى كه چقدر والاست و از عزیزى كه چه اندازه عزیز است و از آن‌چه ستمگران درباره‌اش گویند بلندى بسیار دارد.

شرح‏

اسْتَنْهَضَ: امر به قيام کردن؛ نهض: قیام کردن؛ حَشَدَ: حشر، جمع؛ كَلَّ: ضعیف شدن، سنگین شدن؛ تحبير اللّغات: تحسين و تزیین واژه‌ها؛ تاه فى الارض: سرگردان بودن؛ طَامِحَاتُ الْعُقُولِ: مرتفعات، بلندی‌ها، دوردست‌ها؛ الدُّجَى: تاریکی؛ َتَكَأَّدَ: سخت و سنگین بودن؛ لايَتَكَأَّدُهُ، سخت نبودن، مشقت نداشتن؛ مُكَاثِر: با کثرت غلبه کردن؛ بارى: خالقی که در خلقش تفاوت و نقص وجود ندارد؛ فَتْرَة: ضعف و شکست؛ بَدْءِ: ظهور؛ ْمُبِيدُ: مهلک؛ يَبِيدُ: یهلک، ینفد، یفنی

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ: حمد گاهی به معنی ثناء و تعظیم مطلق است گاهی به معنی شکر و اعتراف به نعمت.

متعلق حمد، یا وجود کمالی در موجودی است یا برائت از نقصی یا جمیل اختیاری فاعلی بدون قصد جلب منفعت یا دفع ضرر، ازاین‌رو مختص حق تعالی است.

الف و لام در الحمد، الف و لام جنس است، یعنی جنس حمد و مطلق حمد مورد نظر است.

لام در لله، لام اختصاص است.

در این صورت معنی الحمد لله عبارت است از: اختصاص مطلق حمد به حق تعالی.

لازمه اختصاص مطلق حمد به حق تعالی این است که اولاً کمالی و فعل جمیلی جز فعل او وجود نداشته باشد و ثانیاً فاعل جمیلی جز او وجود نداشته باشد و ثالثاً از آن‌جا که هر فعلی هر چند ناقص و شرّ و قبیح باشد، از جهت و جهاتی خیر و جمیل است، لازمه چنین حمدی این است که نه فاعلی غیر از حق تعالی وجود داشته باشد و نه فعلی غیر از فعل او وجود داشته باشد.

درنتیجه هر کمال و جمالی، کمال و جلال او یا ظلّ و ظهور و وجه کمال و جلال اوست.

تمام کمالات و نعمت‌های جمیل یا فعل بی‌واسطه اوست یا فعل باواسطه او.

فعل جمیل اختیاری فاعلی بدون قصد جلب منفعت یا دفع ضرر، مختص حق تعالی است، زیرا افعال غز خدای متعال، یا به‌ قصد جلب منفعت و پاداش است یا به قصد دفع ضرر و کیفر یا برای کسب حمد و احترام.

به همین سبب است که مصداق جود نیست.

اگرچه افعال انسان کامل برای جلب منفعت یا دفع ضرر نیست، ولی به قصد تقرب به حق تعالی است و اگر چه این افعال نسبت به افعال غیر انسان کامل، حق محض و کمال صرف است ولی در عین حال مقصدر جز ذات خود دارد برخلاف فعل حق تعالی که هیچ مقصدی جز حب ذاتی ندارد. بنابراین هیچ فعلی جز فعل حق تعالی استحقاق حمد ندارد.

چنین حمدی به دلیل نکات یادشده (کمال فعل و فاعل، نفی هرگونه نقص، جمال محض) یا عین توحید است یا مستلزم معرفت تام و دقیق از توحید و محبت أتمّ به آن است و بنابراین هم‌چون توحید برترین عبادتی است که بنده خدای متعال انجام می‌دهد. و به همین جهت است که تحقق و وقوع و صدور آن جز از اوحدی از عالمان ربانی ممکن نیست. (و قليل من عبادى الشكور)

2- نه تنها نعمت‌های خدای متعال غیرقابل شمارش است بلکه شمارش حسن‌ها و کمالات حتی یک نعمت نیز ممکن نیست، زیرا هر نعمتی اگرچه به‌ظاهر تجلی وجهی از وجوه خدای متعال است ولی آن وجه جامع همه وجوه و کمالات اوست، و وجوه و کمالات او از همه جهات و حیثیات، نامحدود و نامتناهی است، بنابراین شمارش آن‌ها ممکن نیست.

3- با توجه به این‌که حمد به کمال، برائت از نقص و جمیل اختیاری تعلق می‌گیرد، و کمال و تمامیت حق تعالی و نعمت‌های جمیل او نامتناهی است، اولاً حمد بر بندگان خدای متعال که از نعمت‌های او برخوردارند و وجود آن‌ها مستند به کمالات اوست، واجب است و ثانیاً این حمد واجب نیز باید نامتناهی باشد و دست‌کم در اندازه توان بنده.

البته این غیر از جهت فقر و ربط موجودات به حق تعالی است که مستلزم عبادات و حمد مطلق است.

4- از آن‌جا که حمد اکمل عبادات است، در اعلی درجه مطلوبیت و محبوبیت خدای متعال قرار دارد و به همین سبب نیز از اوجب واجبات است، و بجا آوردن آن عالی‌ترین درجه کمال و قرب به خدای متعال را همراه دارد.

5- حمد و ستایش ذات خدای متعال ممکن نیست، زیرا او غیب وحض و غیب الغیوب است و فاقد هر اسم و رسم و وصفی و در نتیجه نه معروف عرف است نه معقول فیلسوف و نه مشهود عارف.

پس حمد خدای متعال به اسماء او تعالی تعلق می‌گیرد و چون اعظم اسماء او الله تبارک و تعالی است، حمد تام و أتمّ مختص اسم شریف الله است.

گویی الله اسم ذات است و اسماء دیگر اسماء صفات. به همین جهت حضرت ولی الله اعظم در این خطبه شریف فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ، و واحد و احد و صمد و متفرد را وصف الله تعالی قرار داد.

6- الْوَاحِدِ: به معنی نفی شریک و مثل یا نفی شریک خارجی است.

الْأَحَدِ: به معنی نفی اجزائ مادّی و معنوی و مقداری یا نفی اجزاء داخلی است.

الصَّمَدِ: به معنی نفی ماهیت و امکان است، بدین سبب که هر موجود ممکنی در مرتبه ذات مشتمل بر عدم است و درنتیجه اجوف است.

 الْمُتَفَرِّدِ: به معنی نفی کثرت در واحدیت و احدیت و صمدیت است، زیرا قبل از برهان و تعقل، وجود دو واحد یا دو احد یا دو صمد ممکن است و تفرد همه این احتمالات را نفی می‌کند.

در این صورت، معنی متفرد این است که واحدی جر او وجود ندارد و احد و صمدی نیز جز او وجود ندارد.

7- الَّذِي لا مِنْ شَئ كَانَ وَ لا مِنْ شَئ خَلَقَ، مَا كَانَ: حق تعالی از همه جهات و حیثیات واجب و غنی و واحد و احد و صمد و فرد است؛ نه وجودش متوقف بر سببی است (لا مِنْ شَئ كَانَ) نه افعالش متوقف بر علتی غیر از ذات اقدس اوست.(لا مِنْ شَئ خَلَقَ، مَا كَانَ)

نکته1: به‌طور کلی استعمال کان درباره خدای متعال ناقصه نیست، زیرا حق تعالی مبرای از زمان و حرکت است.

نکته2: عبارت الَّذِي لا مِنْ شَئ كَانَ وَ لا مِنْ شَئ خَلَقَ، مَا كَانَ، تعبیر دیگری از لم‌یَلِد وَ لَم‌یُولَد است

نکته3: هر دو مطلب (نفی سبب از وجودخدای متعال و نیز نفی سبب از افعال حق تعالی جز سببیت وجود اقدس او) برهانی است. براهین تسلسل و نیز براهین توحید، دلایل این دو مطلب است.

مَا كَانَ، قُدْرَةٌ(قُدْرَتُهُ) بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْيَاءِ وَ بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ: این عبارت، تعبیر دیگری برای لا مِنْ شَئ كَانَ وَ لا مِنْ شَئ خَلَقَ، مَا كَانَ است.

8- فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ: ‏شاید از واژه تُنَالُ بتوان فهمید که مقصود از صفاتی که از حق تعالی نفی می‌شود، صفات زائد است. بدین معنی که موجودی غیر از او نیست تا صفتی را به او دهد یا خدای متعال فاقد صفتی نیست تا از دیگران دریافت کرده باشد.

ولی تحقیق این است که ذات حق تعالی به معنی عرفانی آن که غیب محض است و لابشرط مقسمی است فاقد هرگونه تعینی است و چون صفت، تعین است، او در مرتبه ذاتی غیب‌الغیوبی خود فاقد هرگونه صفتی است، خواه زائد بر ذات باشد و خواه عین ذات.

البته اگر صفات را نیز لابشرط مقسمی بتوان لحاظ کرد، در مرتبه ذات این‌گونه صفات را دارد.

اما ذات از نگاه فلسفه و کلام که وجود بشرط لا و متعین است در این مرتبه فاقد هرگونه صفت زائد است و صفات او عین ذات اوست.

داشتن صفات زائد، مستلزم نیازمندی به غیر است و نیازمندی نشانه امکان است و امکان با وجوب وجود ناسازگار است.

داشتن صفات در مرتبه لابشرط مقسمی و مطلق معراّی از هر قیدی حتی قید اطلاق، نشان تعین است و تعین نیز ناسازگار با لابشرط مقسمی و مطلق معراّی از هر قیدی حتی قید اطلاق است.

9- وَ لا حَدٌّ تُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ:

حد دو معنی دارد: 1- ماهیت 2- نهایت

خدای متعال به هر دو معنی، حد ندارد. نه ماهیت دارد و نه نهایت.

الف- ماهیت نداشتن حق تعالی بدین سبب است که حق تعالی بسیط است و هر چه ماهیت داشته باشد مرکب است یا مرکب از وجود و عدم است یا مرکب از وجود و ماهیت یا مرکب از اجزاء ماهوی. پس حق تعالی ماهیت ندارد.

ب- نهایت نداشتن حق تعالی نیز بدین سبب است که او وجود صرف است و بسیط حقیقی. چیزی که این‌گونه باشد، موضوع هیچ سلبی قرار نمی‌گیرد و هر محمول وجودی که از او سلب شود با بساطت و صرافت او ناسازگار است و نشانه ترکیب است. پس حق تعالی نهایت هم ندارد.

ج- نه تنها او نامتناهی است بلکه فوق نامتناهی است و بسیاری از مخلوقات او نامتناهی‌هستند. او در فوق نامتناهی بودن نیز نامتناهی است، زیرا اگر فوقیت او در عدم تناهی متناهی باشد، نوعی عدم تناهی بر او صادق است. پس او فوق مالایتناهی بمالایتناهی است.

د- این عدم تناهی او تعالی هم در ذات است، هم در صفات، هم در افعال و هم در آثار.

ه- از این گذشته تناهى و عدم تناهى اولاً و بالذات از اوصاف کمّ متصل و کمّ منفصل، یعنی مقادير و اعداد است و ثانیاً بالعرض از اوصاف چیزی که به کم متصل و منفصل تعلق داشته باشد.

علم اگر چه اولا و بالذات متصف به تناهی و عدم تناهی نمی‌شود ولی اگر به کمیات ارتباط داشته باشد، به تناهی و عدم تناهی متصف می‌شود. ازاین‌رو، علم انسان به کمیات متناهی، مثصف به تناهی است و علم او به کمیات نامتناهی، متصف به عدم تناهی است. هم‌چنین است سایر صفات و قوای انسان یا هر موجود دیگر.

و- علاوه بر این، حد داشتن حق تعالی به معنی متناهی بودن با واحدیت او و به معنی ماهیت داشتن با احدیت او ناسازگار است.

10- كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَاكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ وَ حَارَ فِي مَلَكُوتِهِ عَمِيقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْكِيرِ وَ انْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِي عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِيرِ وَ حَالَ دُونَ غَيْبِهِ الْمَكْنُونِ حُجُبٌ مِنَ الْغُيُوبِ، تَاهَتْ فِي أَدْنَى أَدَانِيهَا طَامِحَاتُ الْعُقُولِ فِي لَطِيفَاتِ الْأُمُورِ فَتَبَارَكَ اللَّهُ الَّذِي لا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ:

الفاظ و عبارات درست و نیک و کامل (تحبير اللغات) از بیان صفات حق تعالی و عقول از فهم آن‌ها ناتوانند، نه صفات حق تعالی با الفاظ و عبارات قابل بیانند نه با عقول قابل فهم.

ناتوانی الفاظ از بیان صفات حق تعالی

الف- صفات حق تعالی عین ذات اوست و ذات او بیا‌ن‌ناپذیر است، پس صفات او بیان‌ناپذیر است.

ب- صفات حق تعالی نامتناهی است و الفاظ بیان‌گر امور متناهی است، پسالفاظ بیان‌گر صفات او نیست.

ج- الفاظ برای اشیاء و صفات مادّی و بشری وضع شده‌اند و صفات حق تعالی از این سنخ نیست، پس با این الفاظ نمی‌توان آن‌ها را دریافت.

د- الفاظ برای بیان اشیاء ماهیت‌دار وضع شده‌اند نه برای وجود، صفات خدای متعال عین وجود است پس در الفاظ نگنجد.

ه- چیزی بیان‌پذیر و فهم‌بردار است که محاط انسان باشد و صفات حق تعالی محیط بر همه چیز است.

ناتوانی عقل نیز به همین منوال است.

علاوه بر این‌که ادراک عقلی یا به ماهیت است یا مفهوم یا صورت مساوی با آن و صفات حق تعالی هیچ‌یک از این محدودیت‌ها را ندارد، پس مدرَک عقل نخواهد بود.

ازاین‌گذشته، هر موجود ممکن و مدرِکی مقام معلوم دارد و وصول به بالاتر از آن برایش ممکن نیست.

مرتبه صفات مرتب وجوب وجود است، پس دست ادراک هیچ موجود ممکنی بدان‌ها نمی‌رسد و همان‌گونه که حضرت جبرئیل در شب معراج فرمود: لو دنوت انملة لاحترقت، تمام موجودات ممکن در مقام خویش متوقفند و به لو دنوت، مترنم.

به همین سبب است که حضرت خاتم الانبیاء (ص) فرمود: لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على ذاتك.

وَ حَالَ دُونَ غَيْبِهِ الْمَكْنُونِ حُجُبٌ مِنَ الْغُيُوبِ: اشاره به حدیث شریف ان للّه سبعين حجابا من نور و ظلمة لو كشفها لاحرقت سبحات وجهه كل من ادرك بصره، دارد

مقصود از حجاب: الف- شدت نور وجود ذات و صفات حق تعالی ب- وساطت خلق میان موجودات مدرِک و حق تعالی است.

تَاهَتْ فِي أَدْنَى أَدَانِيهَا طَامِحَاتُ الْعُقُولِ فِي لَطِيفَاتِ الْأُمُورِ: عقول در فروترین درجات انوار غیب حق تعالی سرگردانند چه رسد به درجات متوسط و بالاتر از آن.

11- وَ تَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لا أَجَلٌ مَمْدُودٌ وَ لا نَعْتٌ مَحْدُودٌ؛ سُبْحَانَ الَّذِي لَيْسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبْتَدَأٌ وَ لا غَايَةٌ مُنْتَهًى وَ لا آخِرٌ يَفْنَى؛ سُبْحَانَهُ هُوَ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَ الْوَاصِفُونَ لا يَبْلُغُونَ نَعْتَهُ:

حق تعالی نه آغاز دارد نه انجام نه اندازه.

آغاز و انجام داشتن مستلزم، حرکت است و حرکت، مستلزم جسمیت و همه ملازم با امکان و ناسازگار با وجوب وجود.

علاوه بر این‌که زمان فعل اوست، بنابراین از جهات متعددی متأخر از اوست پس آغاز ندارد

و چون همه موجودات از جمله زمان عین ربط به اوست، متأخر از او هم نیست، پس انجام هم ندارد.

از این گذشته، زمان‌ داشتن نشان حدوث است و حدوث با قدم ذاتی حق تعالی ناسازگار است.

از آن‌جا که زمان و سایر مخلوقات خدای متعال، فعل او عین تعلق به‌اویند، حق تعالی مبدأ و غایت آن‌هاست، از این‌رو او هم اول است و هم آخر و اولیت او عین آخریت اوست و آخریت او عین اولیت او.

12- وَ حَدَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ، إِبَانَةً لَهَا مِنْ شِبْهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا:

امتیاز و تفاوت موجودات از یک‌دیگر نشان‌دهنده حدّ هر کدام از آن‌هاست و اگر موجودات حدّ نداشتند، از هم متمایز نبودند.

و نیز تعدد آن‌ها نشان‌دهنده حدّ آن‌هاست و اگر اشیاء حدّ نداشتند، متعدد هم نبودند.

13- لَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ

نزدیک‌ترین چیز به هر چیزی، حق تعالی است حتی نزدیک‌تر از هر چیزی به خود آن چیز است و هر چیزی بیش از آن‌چه که خودش است او تعالی است.

نه در چیزی حلول کرده و درون آن است و نه از چیزی جدا و بیرون آن است.

دلیل آن نیز فرازهای پیشین است: از آن‌جا که همه چیز حدّ دارد و حق تعالی هیچ حدی ندارد، پس درون اشیاء نیست وگرنه محدود بود.

علاوه بر این‌که همه اشیاء، فعل اویند و متأخر و وابسته به او هستند، بنابراین، درون بودن برای خدای متعال محال است.

و اگر پس از ایجاد اشیائ درون آن‌ها شود، اولاً مستلزم حرکت و تغییر است و ثانیاً مستلزم محدودیت.

14- وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْنَ:

در عین حال که حق تعالی درون اشیاء نیست، تهی از آن‌ها هم نیست وگرنه مستلزم مکان داشتن او بود.

اگر او در اشیاء نبود یا در هیچ مکانی نبود، در این صورت محدود می‌شد و یا در برخی بود و در برخی نبود، در ای صورت، مکان داشت و هر دو باطل است.

نتیجه اقرب بودن، حال و محل و مباین نبودن حق تعالی، خالی نبودن هیچ چیزی و خالی نبودن حق تعالی از هیچ چیزی، محدود بودن همه چیز و نامحدود بودن حق تعالی به این نتیجه می‌انجامد که اگر چه اشیاء عین حق تعالی نیستند، غیر او هم نیستند ئ اگر چه حق تعالی عین اشیاء نیست، غیر آن‌ها هم نیست. او وجود همه اشیاء است بدون محدودیت و نقص آن‌ها، زیرا اگر حق تعالی همان اشیاء محدود و متمایز باشد، دیگر حقیقت وجود نیست و اگر اشیاء همان وجود حق تعالی باشند، دیگر محدود و متمایز نیستند.

وجود حق تعالی، حقیقت وجود، صرف وجود و وجود محض و بسیط است، پس نه او هیچ یک از اشیاء محدو است و نه اشیاء محدود او هستند وگرنه وجود مرکب و مخالط و مجازی و ظلی نبودند.

پس حقیقت وجود، واحد است و سایر موجودات، شئونات و تجلیات اویند نه عین او و نه غیر او.

غیر از این چیز دیگری قابل تصور نیست. اگر غیر از این بود یا اشیاء در حق تعالی بودند یا حق تعالی در اشیاء و یا حق تعالی و اشیائ مباین هم و در نتیجه اشیاء بیرون از حق تعالی بودن و حال آن‌که بسیط و محض، نه درون دارد و نه بیرون.

15- لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ:

با توجه به آن‌چه در نکته 14 گفته شد، از نفی نسبت حال و محل و مباینت، نسبت حق تعالی نسبت محیط و محال خواهد بود آن‌ها احاطه قیومی نه احاطه مقولی که به غیریت و مباینت می‌انجامد. علم حق تعالی که عین ذات اوست، محیط بر همه موجودات است خواه موجوداتی که در عالم کثرت تحقق یافته‌اند و خواه موجوداتی که در عالم علم باقی مانده‌اند؛ خواه موجودات عینی و حواه موجودات علمی.

احاطه حق تعالی بر اشیاء، استدراک بر نفی حال و محل و مباین بودن حق تعالی است.

در مجموع این نکته می‌توان گفته: بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشئ منها؛ و ادق از آن می‌توان گفت: انه سبحانه كلّ الوجود و كلّه الوجود.

او در عین بساطت و تنزه از هرگونه ترکیب، مبدأ و منهای همه چیز است و خالق و مرجع همه چیز.

این درجه از توحید که مقتضای کریمه کل شئ هالک الا وجهه است، نه تنها دقیق است بلکه مایه حیرت عالمان ربّانی و عارفان صمدانی شده است.

مراتب توحید عبارت است از: 1- مقتضای لا اله الا الله 2- لا اله الا هو 3- لا اله الا انت 4- لا هو الا هو 5- کل شئ هالک الا وجهه.

همان‌گونه که وجود حق تعالی مباین با اشیاء نیست و هیچ چیزی بیرون یا درون آن نیست، علم او نیز همین‌گونه است: احاط بكل شى‏ء علما و لا يعزب عنه شئ.

همان‌گونه که اگر وجود او بر چیزی احاطه قیومی نداشته باشد، بسیط و صرف نبود، اگر علم او نیز محیط بر همه چیز نباشد، بسیط و صرف نخواهد بود.

علم حق تعالی نه از نوع علم حصولی و ارتسامی مشائی است، نه از نوع علم حضوری فعلی اشراقی و نه ثبوت معدومات در ازل معتزلی و نه آراء دیگر.

16- وَ أَتْقَنَهَا صُنْعُهُ: از آن‌جا که علم و قدرت او عین ذات متعالی اوست و محیط بر همه اشیاء، به‌ویژه از آن‌جا که آفرینش به معنی خلق و صدور و مانند آن نیست، تصور نقص و ضعف در اشیاء و مخلوقات حق تعالی ممکن نیست.

اشیاء را به‌ گونه‌ای آفرید که احسن از آن‌ ممکن نیست.

احکام و اتقان به این معنی است که اولاً گزاف و عبث و لغو در هیچ موجودی رخ نمی‌دهد؛ ثانیاً هیچ موجودی قربانی موجود دیگر نیست و کمال خاص خود دارد که نه کم‌تر از آن احسن است و ممکن و نه بیش‌تر از آن احسن است و ممکن.

موجودات با همه کثرتی که دارند یا دیده می‌شود، مانند یک شخص هستند که حرکت‌های مختلف و متفاوت دارند ولی مجموع آن‌ها یک فعل از یک شخص است.

مانند کسی که می‌رقصد، حرکت‌های متعدد، متنوع و متفاوتی از نظر شکل و هیئت، سرعت و بطؤ، استقامت و اعوجاج دارد ولی اجتماع آن‌ها به یک رقص از یک فرد با یک غایت می‌انجامد.

و چون هر موجودی قطع نظر از موجودات دیگر، دارای غایت مثالی و عقلانی است و هیچ‌ یک از آن‌ها وسیله وجود دیگری نیست، می‌توان کریمه: الّذى اعطى كلّ شى‏ء خلقه ثمّ هدى را دریافت.

17- وَ أَحْصَاهَا حِفْظُهُ:

احصا: به‌معنی حفظ، علم و ضبط است.

18- لَمْ يَعْزُبْ عَنْهُ خَفِيَّاتُ غُيُوبِ الْهَوَاءِ وَ لا غَوَامِضُ مَكْنُونِ ظُلَمِ الدُّجَى وَ لا مَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى إِلَى الْأَرَضِينَ السُّفْلَى:

امور و اشیاء نهان در لایه‌های ناپیدای هوا و تاریکی‌ها و آسمان‌ها و زمین بر او پوشیده نیست؛ ذراتی که در روشنی روز در هوا پراکنده است و ذراتی که در تاریکی شب پراکنده است؛ آن‌چه در آسمان‌های فرازین وجود دارد و آن‌چه در زمین‌های فرودین هست، معلوم اوست، بدین سبب که هر ذره‌ای در عالم هستی مخلوق خدای تعالی است و هر مخلوقی نتیجه علم اوست، یعنی نخست بدان علو دارد آن‌گاه علم او بدان سبب افرینش آن است، پس میان حق تعالی و هیچ ذره‌ای از ذرات عالم حجاب و مانعی نیست.

علاوه بر این‌که علم او به اشیاء از طریق ابزار و آلات حسی نیست تا دور و نزدیک، داخل و خارج ، ظراهر و باطن برای لو تفاوت داشته باشد.

همه موجودات خواه زمینی خواه آسمانی، خواه ظاهر خواه باطن، خواه ریز و خواه درشت از او پدید آمده است بلکه وجه اوست و علم به ذات و وجه از اولی‌ترین مراتب علم اوست.

19- لِكُلِّ شَئ مِنْهَا حَافِظٌ وَ رَقِيبٌ:

رقیب هم به معنی حافظ است هم به معنی منتظر

هر موجودی خواه زمینی خواه آسمانی، خواه به حسی ظاهر بزرگ خواه کوچک، حافظ و مراقب دارد.

مقصود از حافظ و مراقب یا فرشتگان ملکوتی موکل بر آن‌هاست یا مدبرات عقلی حاکم بر آن‌ها، یا اسماء ظاهر در آن‌ها و یا باطن و ملکوت هر چیزی است.

بنابرا احتمال اخیر، هر موجودی از هر مرتبه از مراتب عالم هستی که باشد، باطنی دارد که تقوم آن به همان باطن است.

اشیاء جشمانی ملکوتی دارند که حافظ و مراقب آن‌هاست؛ ملکوت آن‌ها جبروتی دارد که حافظ و مراقب آن‌هاست؛ جبروت آن‌ها سرّی دارند که حافظ و مراقب آن‌هاست و همین‌طور تا به غیب ذات حق تعالی منتهی شود.

20- وَ كُلُّ شَئ مِنْهَا بِشَئ مُحِيطٌ وَ الْمُحِيطُ به ما أَحَاطَ مِنْهَا الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ:

هر چیزی محاط چیز دیگری است و محیطی دارد تا به حق تعالی برسد و موجودات رابطه علی و معلولی دارند خواه رابطه علی و معلولی، صدوری باشد یا ظهوری. به تعبیر دیگر، رابطه و نظم خاصی میان موجودات وجود دارد که مانع از هم گسیختگی آن‌ها از هم شود.