باب نوادر توحید حدیث 1-4

باب نوادر

و هو الباب الثانى و العشرون من كتاب التوحيد و فيه احد عشر حديثا

140- الحديث الاوّل‏ و هو الخمسون و ثلاث مائة

عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ قَالَ سُئِلَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كُلُّ شَئ هالِكٌ إِلا وَجْهَهُ؟ فَقَالَ: مَا يَقُولُونَ فِيهِ: قُلْتُ يَقُولُونَ يَهْلِكُ كُلُّ شَئ إِلا وَجْهَ اللَّهِ. فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ لَقَدْ قَالُوا قَوْلًا عَظِيماً إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ

ترجمه: حارث بن مغیره گوید از امام صادق علیه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (88 سوره 28) «همه چیز نابود است جز وجه خدا» پرستش شد حضرت فرمود: در این باره چه می‌گویند؟ عرض كردم می‌گویند همه چیز هلاك شود جز وجه خدا، فرمود منزه است خدا، سخن درشتى گفتند مقصود از وجه راهى است كه به سوى خدا روند.

شرح‏

دیگران گفته‌اند که جز وجه خدای متعال همه هالکند و در این حکم، روح اعظم، ملائكه مقربين، انبياء و اولياء نیز داخل و آن‌ها نیز هلاک می‌شوند. هم‌چنین اگر غیر از وجه خدای متعال همه هلاک شوند، باید قضاء، عالم امر، قلم اعلى و لوح محفوظ نیز هلاک شوند و چنین چیزی بس نارواست به‌ویژه آن‌که بسیاری از این حقایق، در حکم صفات حق تعالی هستند.

با توجه به شناعت این سخن، حضرت فرمود: مقصود از وجه الله، وجهه الّذي يؤتى منه و بابه الّذي يدخل إليه است که عبارت است از ملائك مقرب، روح اعظم، نبي اكرم و آنان‌که تالی تلو اویند مانند سایر انبیاء و اولیاء.

مقصود از وجه‌الله این حقایق تام وجودی هستند نه وجه به معنی عرفی.

علت وجه نامیدن آن‌ها این است که اطلاق وجه بر آن‌ها اطلق حقیقی است.

وجه عبارت است از آن‌چه که به‌سبب و از طریق آن صاحب وجه دیده، شناخته و با آن روبه‌رو می‌شود.

ملائك مقرب، روح اعظم، نبي اكرم و آنان‌که تالی تلو اویند همین‌گونه‌اند. هر چیزی نیز که بتوان به‌ سبب و از طریق آن حق تعالی را شناخت و به‌او توجه کرد و او را ستود و بندگی کرد وجه الله است.

البته وجه الله مراتب دارد به همین سبب است که بر حسب نقل فرمودند: این وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء در عین حال که اولیاء همه وجه الله هستند.

به تعبیر دیگر، تمام موجودات از حیث انتساب به حق تعالی وجه‌ اویند و از این جهت با آیه بودن تفاوت ندارد جز در شدت و ضعف. پس همه موجودات منتسب او او هستند و اگر این انتساب نبود، وجود نداشتد حیث وجودی آن‌ها که عین ربط به حق تعلی است باقی است اگر چه فی‌نفسه و قطع نظر از انتساب به حق تعالی باطل و عین هلاکتند؛ بدون استناد هیچ نیستند و با استناد همه چیزیند.

کریمه: و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله و كل اتوه داخرين؛ و نیز اذا نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و الارض الا من شاء الله؛ و نیز من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام با کریمه کل شئ هالک الا وجهه معنی نزدیک به هم دارند. (شرح بیش‌تر آن در تلخیص اسفار اربعه آمده است).

دلیل مشهور بر این‌که وجه که همان عالم امر است، باقی است این است که علت عالم امر حق تعالی است و آن‌ها جز به ذات او به چیزی تعلق ندارند، و چون حق تعالی علت تامه عالم امر است و باقی است معلول هم باقی خواهد بود به سبب تلازم میان علت تامه با معلول.

حق این است که همه عالم هستی معلول حق تعالی است و او علت تامه آن‌هاست و با بقاء او همه باقی‌اند. و اولا بقاء به بقاء حق تعالی منحصر به عالم امر نیست ثانیاً بقاء به ابقاء معنا ندارد، زیرا مستلزم غیریت و دوگانگی است و حال آن‌که میان فعل و فاعل دوگانگی نیست ثانیا حقیقت وجود مطلق بدون هر قیدی، دوم و شریک ندارد. بلکه همه عالم هستی یا رقیقه اویند یا ظل او، و بقاء آن‌ها عین بقاء حق تعالی است.

البته موجودات طبیعی از آن‌جه که عین حرکت و سیلان هستند از جهت شکل و قالب و تعین و رتبه و شدت و ضعف وجودی پیوسته در حال تغییر و تحول و خلق و لبس هستند و حقیقت و وجود آن‌ها و نیز تحولات و تغییرات آن‌ها پیوسته باقی است و باقی به بقاء حق تعالی است.

حاص آن‌که حق تعالی علت تام ماسوی الله است خواه باواسطه و خواه بی‌واسطه و با بقاء علت تام، معلول نیز وجود دارد. آن‌چه عین فناء و هلاکت است، معلول قطع نظر از استناد به علت است نه در هر حال چنان‌که آن‌چه باقی است معلول با استناد به علت است نه در هر حال. معلول با لحاظ وجود علت تام ملازم با علت است و ضرورت بالقیاس دارد، پس بقاء علت با فناء معلول و عکس آن محال است.

به هر حال وجوه حق تعالی در بقائ و فناء با هم مشترکند و تفاوتی میان عالم امر با عالم خلق وجود ندارد جز سیلان حرکت به معنی عرفی و خروج از قوه به فعل که در عالم خلق هست و به حسب مشهور در عالم امر نیست.

ولی بنابر تحقیق، حرکت و سیلان مانند جسم ذومراتب است و در هر مرتبه‌ای از وجود، مناسب همان مرتبه است.

نه تنها قضاء الهی، علم او، لوح و قلمه، امر و روح، قول و كلمه او بطلان و هلاکت ندارد بلکه خلق او نیز همین‌گونه است، خواه ظاهر باشد و در معرض ادراک مدرکان ضعیف باشد خواه نباشد و به‌اصطلاح باطن باشد و نهان.

حاصل آن‌که هر چیزی که متصف به غیریت با حق تعالی باشد، فانی است و هر چه که وجه او باشد باقی است آن‌هم باقی به بقاء او.

141- الحديث الثانى و هو الحادى و الخمسون و ثلاث مائة

عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُلُّ شَئ هالِكٌ إِلا وَجْهَهُ قَالَ مَنْ أَتَى اللَّهَ به ما أُمِرَ بِهِ مِنْ طَاعَةِ مُحَمَّدٍ(ص) فَهُوَ الْوَجْهُ الَّذِي لا يَهْلِكُ وَ كَذَلِكَ قَالَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.

ترجمه: امام صادق علیه السلام درباره قول خداى عزوجل «همه چیز نابود است جز وجه خدا» فرمود: هر كه از راه اطاعت محمد با انجام آن‌چه مأمور شده است به سوى خدا رود، وجهى است كه نابود نگردد چنان‌که فرماید، (79 سوره 4) هر چه اطاعت پیامبر كند اطاعت خدا كرده است.

شرح مترجم: مفسرین در تفسیر آیه شریفه چند معنى ذكر نموده‌اند 1- مراد از وجه ذات خداست كه همیشه باقى است و فانى و نابود نگردد و جز او همه چیز نابود نگردد 2- مقصود از آن كارى است كه تنها براى رضاى خدا انجام شود و در آن نظر ریا و خود نمائى نباشد، چنین كردارى است كه هیچ گاه از بین نرود.3- همه چیز از نظر ذات و حقیقت خود نابود و از میان رفته است ولى از نظر ارتباط و نسبتش به ذات خداى تعالى باقى و موجود است.4- همه چیز نابود است جز دین خدا كه مخلوق از آن راه به سوى خدا تقرب جویند. 5 مراد از وجه خدا پیامبران و ائمه (ص) باشند، زیرا كه مخلوق به‌واسطه  آن‌ها رو به سوى خدا كنند و خدا در خطاب به بندگانش با ایشان مواجه نماید و پیدا است كه این معانى از این دو روایت اخذ شده و روایاتى دیگرى كه شاهد معانى دیگر است وارد شده كه این مقام را گنجایش ذكرش نیست.

نکته: عن صفوان بن مهران(جمال): ان الكاظم عليه السلام قال له: كل شى‏ء منك حسن جميل ما خلا شيئا واحدا، يعنى اكرائه من هارون، و انه ذهب و باع جماله عن آخرها.

ترجمه: امام کاظم علیه‌السلام به صفوان جمال فرکود: همه کارهای تو زیباست است جز یکی، مقصود آن حضرت، کرایه دادن شترها به هارون بود. صفوان رفت همه شترانش را فروخت.

شرح‏

1- چنان که گفته است، هر چیزی که توجه به حق تعالی داشته باشد یا سبب و مقدمه توجه به او باشد، وجه الله است. به همین جهت کل عالم هستی که طوعا و رغبتا یا حتی کرها و اضطرارا متوجه حق تعالی و غایت و غایت الغایات و غایت حقیقی خود است وجه الله است و در احادیث شریف اهل بیت به برخی از مصادیق خاص آن اشاره یا تصریح شده است.

کریمه: و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات، اشاره به همین نکته دارد.

همان وجهی از اشیاء که توجه به حق تعالی دارد، سبب بقاء و دوام و تحقق هویت آن است.

آن وجهی که هلاک نمی‌شود، همان است که به اطاعت خدای متعال می‌پردازد.

2- ممکن است مقصود از هلاکت، شقاوت باشد و نقطه مقابل آن که بقاء و دوام است، سعادت باشد.

در این صورت، وجهی که به اطاعت شرعی می‌پردازد، باقی و سعید خواهد بود و از آن جهت که تمرد از شریعت می‌کند، شقی و هالک خواهد بود.

با توجه بر مراتب بقاء، می‌توان مراتب دیگری به تعداد مراتب وجود یا ظهورات وجود و عوالم هستی برای آن لحاظ نمود.

142- الحديث الثالث و هو الثانى و الخمسون و ثلاث مائة

عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ نَحْنُ الْمَثَانِي الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً(ص) وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ؛ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ؛ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ؛ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا وَ إِمَامَةَ الْمُتَّقِينَ

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: مائیم آن مثانى كه خدا به پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله وسلم عطا فرموده است (یعنى همدوش قرآنیم كه پیامبر فرموده: و چیز سنگین میان شما گذاشته ام) و مائیم وجه خدا كه در زمین میان شما رفت و آمد كنیم مائیم دیده خدا میان خلقش (ناظر و شاهد كردار مخلوقیم) و در باز و رحمت و بندگانش شناخت هر كه ما را شناخت (و خوشا به حالش) و پیشوائى پرهیزكاران را نشناخت هر كه ما را نشناخت (و چه زیان بزرگى كرد كه مرگش در پیش است و آن‌گاه زیان خود در یابد).

شرح‏

1- نَحْنُ الْمَثَانِي الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً(ص):

مثانى: دوگانه، ، تفصیل و تکرار

مثنى به‌حسب نقل شرعى: 1- تمام قرآن چنان‌که حق تعالى فرمود: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ ذَالكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (زمر،23)

2- سوره فاتحة كتاب چنان‌که حق تعالى فرمود: وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (حجر، 87)

3- و لقد اتيناك سبعا من المثانى و القران العظيم

3- سوره‌های مفصل قرآن

حدیث شریف نمونه‌ای از تاویلات قرآن است که اشاره به باطن و رموز قرآنی دارد که راسخان در علم حقیقت آن را درک می‌کنند.

معنی تفصیل در مصداق بودن اهل بیت (ع) برای مثانی لحاظ شده است، زیرا اولاً اهل بیت (ع) هساتند که تفاصیل معانی و مقاصد قرآن را آن‌گونه که نزد خدای متعال است می‌یابند. ثانیا چون اهل بیت (ع) مفسر حقایق و معانی قرآن هستند، نسبت به قرآن مفصل و قرآن نسبت آن‌ها مجمل است اگر چه هر کدام از آن دو قطع نظر از مقایسه نه مجملند و نه مفصل.

حدیث شریف به کریمه وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ اشاره دارد.

قرآن اشاره است به عقل قرآني، علم اجمالى و مقام جمعى و نبوت که جامع بين حق و خلق، وحدت و كثرت، و خلوت و صحبت است.

مثانی اشاره به عقل فرقانى، علم تفصيلى و مقام ولايت و استغراق در احديت دارد که از جهتی جنبه خلوت و وحدت در آن غالب است و در عین حال با جنبه فرقان و تفصیل سازگار است.

خصوصي عدد هفت در کریمه یادشده: 1- کثرت و جامعیت و تفصیل 2- جامعیت تفصیلی نسبت به عوالم کلی وجود. 3- جامعیت نسبت به امهات صفات و اسماء. 4- جامعیت تفصیلی اعتدالی نسبت به مراتب هفت‌گانه ظاهری و باطنی انسان.

2- وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ:

وجه باقی حق تعالی اقسام یا درجات متعدد دارد: 1- وجه باقی بالفعل از همه جهات و حیثیات علمی و عملی به‌گونه‌ای که تام و کامل است و حالت منتظره ندارد مانند اهل جنت رضوان. 2- وجه باقی که از همه جهات بالفعل نیست و از برخی جهات حالت منتظره دارد مانند اهل جنت نعیم. 3- وجه باقی که از هیچ جهتی تام و کامل نیست و از همه جهات حالت منظره دارد مانند اهل دوزخ.

وجه باقی بالفعل از همه جهات (قسم اول) که در سلوک الی الله به حق تعالی واثل شده‌اند 1- یا ظهور اجمالی دارد 2- یا ظهور تفصیلی

آن‌که ظهور تفصیلی دارد خواه از همه جهات این‌گونه باشد خواه از بسیاری جهات، پس از وصول به عالم طبیعت و وجه خلقی باز می‌گردد و به وظیفه نبوت و رسالت، ولایت و امامت مزین می‌گردد تا خلق را برای وصول به حق تعالی هدایت نماید.

آن‌که به نبوت می‌رسد و از همه جهات به‌گونه تفصیلی ظهور یافته است یا ظهور از همه جهات اعتدالی است و مظهر اسم شریف الحکم العدل است یا این‌گونه نیست.

مظاهر اسم شریف الحکم العدل هم واسطه تکوینی میان حق تعالی و خلق هستند و هم واسطه تشریعی و انبیاء و اولیاء که ظهور اعتدالی تام ندارند، به‌واسطه مظاهر اعتدالی آن وساطت در تکوین و تشریع دارند.

مظاهر تام و اعدالی اسم شریف الحکم العدل یا بالاصاله مظهر او هستند یا بالتبع.

مظهر اسم شریف الحکم العدل که بالاصاله مظهر اوست حضرت خاتم الانبیاء (ص) است.

مظاهر اسم شریف الحکم العدل که بالتبع مظهر او هستند، اهل بیت پیامبر حاتم (ص) هستند.

اهل بیت پیامبر (ص) اولا وجه الله هستند. ثانیاً از همه جهات بالفعل هستند. ثالثاً ظهور تفصیلی مطلق دارند. رابعاً مظهر اسم شریف الحکم العدل هستند. خامساً حضورشان در جهان طبیعت به‌هیچ وجه سبب تاثر از آن نیست.

جوهر قدسی مفارق از عالم خلق، متصل به عالم حق بلکه متحد با آن، واسطه میان حق تعالی و خلق هم در تشریع و هم در تکوین، اجسام روحانی، ارواح جسمانی، در زمین آسمانی، با خلق، ربانی، اجساد ارضی با قلوب سماوی، اشباح فرشی، ارواح عرشی، نفوس سیار زمینی و قلوب طیار آسمانی هستند.

3- وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ:

قرب به حق تعالی که عبارت است از اتصاف به صفات کمال اوست درجات و مراتب بسیار دارد. در بالاترین مراتب آن، قرب نوافل و بالاتر از آن که فوق آن قربی نیست، قرب فرائض قرار دارد.

قرب نوافل آن است که انسان به درجه‌ای برسد که حق تعالی چشم و گوش و زبان او گردد و مصداق حدیث شریف قرب نوافل شود:

قال رسول الله صلى اللّه عليه و آله: قال الله عزوجل: من اهان لى وليا فقد ارصد لمحاربتى مَا یَتَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدِي‌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ ممَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ. وَ انّه ليَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي‌ أُحِبَّهُ ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي‌ يَسْمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي‌ يُبْصِرُ بِهِ ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي‌ يَنْطِقُ بِهِ، ويده التي يبطش بها وَ رِجْلَهُ الَّذِي‌ يَمْشِي‌ بِهَا، و إن سألني لأعطينه ولئن استعاذني لأعيذنه.

ترجمه: قرب فرائض آن است که انسان به درجه‌ای از کمال برسد که چشم و گوش و زبان حق تعالی شود:

قال الله عزوجل ما يتقرب الى عبدى بشى احب الى مما افترضته عليه، و ما زال يتقرب الى عبدى بالفرائض حتى اذا ما احبه و اذا احببته كان سمعى الذى اسمع به، و بصرى الذى ابصر به، ويدى التى ابطش بها. آیاتی مانند: فلم تققلوهم ولکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی، قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم؛ أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون؛ أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، دلالت بر همین مرتبه از قرب دارد.  

ترجمه: تفاوت بين دو قرب به‌اندازه تفاوت بين نوافل و فرائض است، بلكه به قدر تفاوت بين عبد و رب است، زيرا در قرب نوافل حق تنزل مى‌كند و چشم و گوش عبد مى‌شود كه شنونده و بيننده عبد است ولى در قرب فرائض عبد ترفع مى‌يابد و صعود و عروج پيدا مى‌كند و بالا مى‌رود و چشم و گوش حق مى‌شود كه گوينده و شنونده بيننده حق است، ازاین‌رو تفاوت بين دو قرب تفاوت بين تنزل و ترفع و نزول و صعود است.

و روایاتی که در ادامه خواهد آمد.

بین ذات حق تعالی و عالم کثرت خلق، عالمی وجود دارد که عالم امر نامیده شده است و حیثیات و صفات بی‌شمار دارد و بین آن عام و حق تعالی واسطه‌ای وجود ندارد.

روایات بسیاری صریح در این مطلب است و تصریح به قرب نوافل دارد مانند:

1- روى رئيس المحدثين محمد بن على بن بابويه القمى‌عظم الله قدره فى كتاب‏ معانى الاخبار باسناده عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً مِنْ رَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ مِنْ نُورِهِ وَ رَحْمَتِهِ مِنْ رَحْمَتِهِ لِرَحِمْتِهِ فَهُمْ عَيْنُ اَللَّهِ اَلنَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ اَلسَّامِعَةُ وَ لِسَانُهُ اَلنَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ بِإِذْنِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى مَا أَنْزَلَ مِنْ عُذْرٍ أَوْ نُذْرٍ أَوْ حُجَّةٍ فَبِهِمْ يَمْحُو اَلسَّيِّئَاتِ وَ بِهِمْ يَدْفَعُ اَلضَّيْمَ وَ بِهِمْ يُنْزِلُ اَلرَّحْمَةَ وَ بِهِمْ يُحْيِي مَيِّتاً وَ بِهِمْ يُمِيتُ حَيّاً وَ بِهِمْ يَبْتَلِي خَلْقَهُ وَ بِهِمْ يَقْضِي فِي خَلْقِهِ قَضِيَّتَهُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ هَؤُلاَءِ قَالَ اَلْأَوْصِيَاءُ

ترجمه: محمّد بن مسلم مى‌گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‌فرمود: حقيقتا براى خداوند آفريده‌اى از رحمت او وجود دارد،كه آنها را از نور و رحمت خود و از رحمت براى رحمت خود آفريد. پس آن‌ها چشم خداوند بينا،گوش شنواى او، زبان گوياى او به اذن الهى در ميان مخلوقات او هستند و مورد اعتماد خداوند بر آن‌چه نازل شده كه عذر، هشدار و حجّت او هستند. پس به وسيلۀ آنها، گناهان را نابود و گرفتارى‌ها را دفع مى‌كند و رحمت خود را فرود آورده، مرده را زنده كرده و زنده را مى‌ميراند و بندگان خود را مورد آزمايش قرار مى‌دهد و به وسيلۀ آن‌ها دستورات خود را در ميان مخلوقاتش حاكم مى‌سازد. عرض كردم: فداى شما شوم! آن‌ها چه كسانى هستند؟ فرمودند: آن‌ها جانشينان (رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله) مى‌باشند.

2- و روى أيضا باسناده عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي خُطْبَتِهِ: أَنَا اَلْهَادِي وَ أَنَا اَلْمُهْتَدِي وَ أَنَا أَبُواَلْيَتَامَى وَ اَلْمَسَاكِينِ وَ زَوْجُ اَلْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِينُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اَللَّهِ اَلْوُثْقَى وَ كَلِمَةُ اَلتَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اَللَّهِ وَ لِسَانُهُ اَلصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اَللَّهِ اَلَّذِي يَقُولُ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتىٰ عَلىٰ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّهِ وَ أَنَا يَدُ اَللَّهِ اَلْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ لاَ يُنْكِرُ هَذَا إِلاَّ رَادٌّ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ

ترجمه: ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: در يك خطبه خود. من هادى مهتدى پدر يتيمان و بيچارگان و شوهر بيوه زنان و پناه هر ضعيف و ملجا هر ترسان و رهبر مؤمنين به سوی بهشت و حبل اللّه متين و عروة الوثقى و كلمه تقوى و عين اللّه و زبان صادق خدا و دست او و جنب اللهى هستم كه مى‌فرمايد: «یا حَسْرَتىٰ عَلى ما فَرَّطْتُ‌ فِي جَنْبِ‌ اَلله» دست گشاده خدا به رحمت و مغفرت و باب حطه هستم هر كه مرا بشناسد و قدر و مقام مرا بداند خداى را شناخته چون من وصى پيامبر او و حجت خدا بر خلقم منكر اين مقام نيست مگر كسى كه انكار خدا و پيامبر نمايد.

3- و باسناده عَنِ اَلْمَشْرِقِيِّ، عَنْ أَبِي‌اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ)، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ ، فَقُلْتُ لَهُ: يَدَانِ هَكَذَا؟ وَ أَشَرْتُ بِيَدِي إِلَى يَدَيْهِ، فَقَالَ: «لاَ، لَوْ كَانَ هَكَذَا لَكَانَ مَخْلُوقاً».

ترجمه: از حضرت ابوالحسن الرضا شنیدم که می‌فرمود: بلکه دستان او گشاده است. عرض کردم: دستانی مانند دستان من و شما؟ فرمود: نه، اگر این‌گونه بود، مخلوق بود.

4- و عن سيد العابدين على بن الحسين عليهما السلام: نحن ابواب الله، و نحن الصراط المستقيم، و نحن عيبة علمه و موضع سره، و قال: ليس بين الله و بين حجته حجاب و لا لله دون حجته سرّ.

ترجمه: امام سجاد فرمود: ما درهای خدائیم، ما صراط مستقیمیم، ما خزانه علم او جایگاه سرّ اوییم و فرمود: بین خدا و حجت او حجابی نیست و خدا غیر از حجتش سرّی ندارد.

5- ما رواه الشيخ المفيد رحمه الله من كتاب نوادر الحكمة لبعض علمائنا الامامية رضى الله عنهم عن ابن عباس قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله لما أسرى به الى السماء السابعة ثم أهبط الى الارض يقول لعلى بن ابى‌طالب عليه السلام: يا على! ان الله تبارك و تعالى كان و لا شى‏ء معه، فخلقنى و خلقك روحين من نور جلاله، فكنا امام عرش رب العالمين نسبح الله و نحمده و نهلله، و ذلك قبل ان يخلق السموات و الارضين، فلما اراد الله عز و جل ان يخلق آدم عليه السلام خلقنى و اياك من طينة واحدة من طينة عليين و عجتنا بذلك النور و غمسنا فى جميع الانوار و انهار الجنة، ثم خلق آدم و استودع صلبه تلك الطينة و النور، فلما خلقه استخرج ذريّته من ظهره فاستنطقهم و قررهم بربوبيته، فاول ما خلق الله و اقر له بالربوبية و التوحيد انا و انت و النبيون على قدر منازلهم و قربهم من الله عز و جل.

ترجمه: ابن عباس گوید: از رسول خدا شنیدم که فرمود: چون آن حضرت را به آسمان هفتم بردند و به زمین بازگرداندند به علی بن ابی‌طالب می‌فرمود: ای علی خدای متعال بود و هیچ چیزی با او نبود، پس مرا و تو را از نور جلال خود آفرید. پس ما پیش روی عرش پروردگار عالمیان بودیم در حالی که خدا را تسبیح، حمد و تهلیل می‌گردیم و این واقعه پیش از آن بود که خدای متعال آسمان‌ها و زمین‌ها را آفریده باشد. چون خدای متعال اراده به آفرینش آدم علیه‌السلام نمود، مرا و تو را از یک طینت از طینت علیین آفرید و ما را لبریز از آن نور ساخت و ما را در همه نورها و نهرهای بهشت فرو برد. آن‌گاه آدم را آفرید و آن طینت و نور را در صلب او به ودیعت نهاد. آن‌گاه که او را آفرید، ذریه‌اش را از پشت او بیرون آورد و آن‌ها را به سخن درآورد و آن‌ها به ربوبیت خدا اقرار کردند پس اولین کسانی که خداوند آفرید و به ربوبیت و توحید او اقرار کردند من و تو و پیامبران به‌ ترتیب منزلت و قربشان به خدای عز و جل بود.

6- ما رواه المفيد رحمه الله وَ مِنْ كِتَابِ مَنْهَجِ اَلتَّحْقِيقِ إِلَى سَوَاءِ اَلطَّرِيقِ ، رَوَاهُ مِنْ كِتَابِ اَلْآلِ لاِبْنِ خَالَوَيْهِ يَرْفَعُهُ إِلَى جَابِرٍ اَلْأَنْصَارِيِّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ فَعَصَرَ ذَلِكَ اَلنُّورَ عَصْرَةً فَخَرَجَ مِنْهُ شِيعَتُنَا فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَ قَدَّسْنَا فَقَدَّسُوا وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَ مَجَّدْنَا فَمَجَّدُوا وَ وَحَّدْنَا فَوَحَّدُوا ثُمَّ خَلَقَ اَللَّهُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ خَلَقَ اَلْمَلاَئِكَةَ فَمَكَثَ اَلْمَلاَئِكَةُ مِائَةَ عَامٍ لاَ تَعْرِفُ تَسْبِيحاً وَ لاَ تَقْدِيساً فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتْ شِيعَتُنَا فَسَبَّحَتِ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ كَذَا فِي اَلْبَوَاقِي فَنَحْنُ اَلْمُوَحِّدُونَ حَيْثُ لاَ مُوَحِّدَ غَيْرُنَا وَ حَقِيقٌ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَا اِخْتَصَّنَا وَ اِخْتَصَّ شِيعَتَنَا أَنْ يُزْلِفَنَا وَ شِيعَتَنَا فِي أَعْلَى عِلِّيِّينَ إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَانَا وَ اِصْطَفَى شِيعَتَنَا مِنْ قَبْلِ أَنْ نَكُونَ أَجْسَاماً فَدَعَانَا فَأَجَبْنَاهُ فَغَفَرَ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مِنْ قَبْلِ أَنْ نَسْتَغْفِرَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ