باب استطاعت

باب استطاعت

توضیح: این باب هم مربوط به باب «جبر و تفویض و اختیار» است و مراد از استطاعت در این‌جا قوه و نیروئى است كه انسان به وسیله آن كارى را انجام دهد یا ترك كند و فرق استطاعت با قدرت این است كه قدرت توانائى بر اختیار فعل و ترك است و استطاعت توانائى بر فعل یا ترك است به این معنى كه چون بنده كارى را انجام داد گوئیم استطاعت بر فعل آن داشت و چون ترك كرد گوئیم استطاعت بر ترك آن داشت.

198- الحديث الاول و هو الثامن و اربع مائة

عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: سَأَلْتُ أباالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ فَقَالَ: يَسْتَطِيعُ الْعَبْدُ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ: أَنْ يَكُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِيحَ الْجِسْمِ، سَلِيمَ الْجَوَارِحِ، لَهُ سَبَبٌ‏ وَارِدٌ مِنَ اللَّهِ. قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَسِّرْ لِي هَذَا قَالَ: أَنْ يَكُونَ الْعَبْدُ مُخَلَّى السَّرْبِ صَحِيحَ الْجِسْمِ سَلِيمَ الْجَوَارِحِ يُرِيدُ أَنْ يَزْنِيَ فَلا يَجِدُ امْرَأَةً ثُمَّ يَجِدُهَا فَإِمَّا أَنْ يَعْصِمَ نَفْسَهُ فَيَمْتَنِعَ كَمَا امْتَنَعَ يُوسُفُ(ع) أَوْ يُخَلِّيَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ إِرَادَتِهِ فَيَزْنِيَ فَيُسَمى‌زَانِياً وَ لَمْ يُطِعِ اللَّهَ بِإِكْرَاهٍ وَ لَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ.

ترجمه: على بن اسباط گوید: از حضرت رضا علیه السلام درباره استطاعت پرسیدم، فرمود؛ استطاعت بنده پس از چهار خصلت حاصل مى‌شود: 1- این‌كه راهش باز باشد 2- تن‌درست باشد 3- اعضائش سالم باشد 4- براى او سببى از جانب خدا برسد. گفتم: قربانت گردم: سبب از جانب خدا را برایم توضیح دهید، فرمود: بعد از آن‌كه بنده راهش باز باشد، تن‌درست باشد، اعضائش سالم باشد، مى‌خواهد زنا كند زنى را پیدا نمى‌كند و سپس پیدا مى‌كند، آن‌گاه یا خود را نگه مى‌دارد و سر باز مى‌زند چنان‌که حضرت یوسف علیه السلام سر باز زد یا خود را تسلیم خواست و اراده‌اش مى‌كند و زنا مى‌كند وزانى نامیده مى‌شود: نه (آن‌كه سرباز مى‌زند) خدا را به زور اطاعت كرده و نه (آن‌كه زنا كند) با نافرمانى خود بر او چیره گشته است.

شرح مترجم: از این روایت استفاده مى‌شود كه استطاعت 4- مقدمه و شرط دارد، پس از این‌كه این چهار چیز موجود شد استطاعت حاصل آید: اول سرب مخلى است یعنى كارى را كه مى‌خواهد انجام دهد مانعى سر راهش نباشد كه او را از آنكار جلوگیرى كند دوم تن‌درست باشد یعنى تب و ضعف و بی‌هوشى و امراضی كه بودن آن‌ها مانع انجام كاریست كه اراده دارد نباشد سوم اعضاء مربوط بانكار سالم باشد پس نابینا استطاعت نظر به نا محرم ندارد و كر استطاعت شنیدن غنا ندارد چهارم براى او سببى از خدا برسد، و این مطلب را چون راوى نفهمید از امام علیه السلام توضیح خواست و حضرت ضمن یك مثال درباره زنا بیان كرد، ملاصدرا و مرحوم مجلسى می‌فرمایند همان نیروئى كه خدا در او گذاشته كه می‌تواند مانند حضرت یوسف خود را نگهدارد یا آن‌كه مرتكب زنا شود، سبب رسیده از خداست و مجلسى (ره) احتمال دیگرى هم داده و آن را با تكلف دانسته است در صورتی‌كه روشن‌تر به نظر می‌رسد و آن این است كه پیدا شدن زن براى زنا سبب رسیده از خدا باشد.

شرح‏

سَرب: راه، وسعت داشتن، متمکن بودن، مانع نداشتن

شکی نیست که انسان در رفتارهای خود قدرت و اختیار دارد.

قدرت و اختيار به‌تنهایی برای انجام کار بسنده نیست بلکه برای انجام کار عوامل دیگری نیز لازم است که از آن به استطاعت تعبیر می‌شود.

استطاعت چیست؟

وجود شرایط و معداتی برای انسان که با وجود آن‌ها اگر بخواهد کاری را انجام می‌دهد و اگر بخواهد آن را ترک می‌کند.

به تعبیر دقیق‌تر وجود اموری که با بودن آن‌ها تمام شرایط مبدأیت برای کار فراهم شده است و در این صورت تنها با اراده کار مورد نظر را انجام مب‌دهد یا ترک می‌کند.

عوامل استطاعت عبارت است از: 1- مخلی السرب بودن، راه برای انجام کار مورد نظر باز بودن.

2- سلامت بدنی به‌ویژه برای کارهای بدنی.

3- سلامت عضوی که کار با آن انجام می‌شود.

4- وجود اسباب الهی فعل؛ داشتن شوق شدید، تعلق اراده الهی به انجام آن کار.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَسِّرْ لِي هَذَا

مقصود راوی از تقاضای تفسیر، توضیح عامل چهارم است اما عوامل سه‌گانه پیشین نیاز به تفسیر ندارد.

تفسیر عامل چهارم از این‌قرار است: کسی که کاری را می‌خواهد انجام دهد پس از وجود عوامل سه‌گانه موضوع و متعلق و محل و همه عوامل دخیل در آن مانند مطلوب بودن کار، شوق شدید و موکد به کار یادشده به‌گونه‌ای فراهم باشد که تصمیم به انجام آن بگیرد یا تصمیم به ترک آن بگیرد.

وَ لَمْ يُطِعِ اللَّهَ بِإِكْرَاهٍ وَ لَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ

اکراه، اضطرار و مغلوب بودن در انجام کاری، نه به اطاعت می‌انجامد و نه به عصیان.

با توجه به این امر می‌توان اطاعت و عصیان را امری ذو مراتب دانست و ثواب و کیفر و نیز تاثیر آن بر نفس فاعل آن را نیز دارای درجات دانست. بر این اساس، میزان پاداش و کیفر هر گناهی به وضعیت فاعل آن نیز بستگی دارد.

بعید نیست این تاثیر در حوزه فقه و امور کیفری و جنایی نیز قابل لحاظ باشد.

199- الحديث الثانى و هو التاسع و اربع مائة

عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ. فَقَالَ: أَ تَسْتَطِيعُ أَنْ تَعْمَلَ مَا لَمْ يُكَوَّنْ؟ قَالَ: لا، قَالَ: فَتَسْتَطِيعُ أَنْ تَنْتَهِيَ عَمَّا قَدْ كُوِّنَ؟ قَالَ: لا، قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): فَمَتَى أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ؟ قَالَ: لا أَدْرِي. قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الِاسْتِطَاعَةِ، ثُمَّ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِمْ فَهُمْ مُسْتَطِيعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ الْفِعْلَ؛ فَإِذَا لَمْ يَفْعَلُوهُ فِي مُلْكِهِ لَمْ يَكُونُوا مُسْتَطِيعِينَ أَنْ يَفْعَلُوا فِعْلًا لَمْ يَفْعَلُوهُ، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُضَادَّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ.

قَالَ الْبَصْرِيُّ: فَالنَّاسُ مَجْبُورُونَ؟ قَالَ: لَوْ كَانُوا مَجْبُورِينَ، كَانُوا مَعْذُورِينَ. قَالَ: فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا هُمْ؟ قَالَ: عَلِمَ مِنْهُمْ فِعْلًا فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الْفِعْلِ، فَإِذَا فَعَلُوهُ كَانُوا مَعَ الْفِعْلِ مُسْتَطِيعِينَ‏. قَالَ الْبَصْرِيُّ: أَشْهَدُ أَنَّهُ الْحَقُّ وَ أَنَّكُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ.

ترجمه: مردى بصرى گوید: از حضرت صادق علیه السلام درباره استطاعت پرسیدم. حضرت فرمود: تو مى‌توانى كارى انجام دهى كه نبوده است؟ گفت: نه، فرمود: مى‌توانى از كارى كه انجام یافته باز ایستى؟ گفت: نه، فرمود: پس تو كى استطاعت دارى؟ گفت: مى‌دانم، حضرت به او فرمود: خدا مخلوقى را آفرید و ابراز استطاعت را در آن‌ها قرار داد ولى كار به ایشان واگذار نفرمود. پس ایشان چون كار انجام دهند هنگام كار و همراه كار استطاعت بر آن كار دارند. اگر كارى را در ملك خدا انجام ندادند استطاعت نداشته‌اند كار انجام نشده استطاعت آن معلوم نیست، زیرا خداى عزوجل مقتدرتر از آن است كه كسى در ملك او با او رقابت كند، مرد بصرى گفت: پس به ایشان واگذار شده است؟ فرمود: نه، گفت پس در چه حالند؟ فرمود: (پیش از آن‌كه خدا آن‌ها را بیافریند) كار و وضع آن‌ها را دانست پس ابزار همان كار را در وجودشان قرار داد و چون انجام دهند مقارن عمل استطاعت دارند، مرد بصرى گفت: گواهى، دهم كه حق همین است و شما خاندان نبوت و رسالت هستید.

توضیح: در این حدیث شریف علاوه بر آن‌كه امام استطاعت را توصیح داده و آن را توانائى حال عمل دانسته است نه قبل و نه بعد از آن، مطلبى بیان فرموده است كه به نظر ما فتح باب براى جواب از اشكال اخبار طینت است، زیرا فرموده: خدا كار وضع آن‌ها را دانست پس ابراز انكار را در وجودشان قرار داد یعنى چون دانست كه سلمان و بوذر و مقداد مثلاً وقتی كه به دنیا آیند پیرو حق باشند و منحرف نشوند لذا ایشان را از طینت علیین آفرید و در شكم مادر قرین سعادتشان ساخت و پدر و مادر و محیط و قواى ظاهر و باطنشان را مناسب وضعشان آفرید و چون دانست كه فرعون و ابوجهل و ابولهب و پیروان ایشان چون به دنیا آیند با خدا و فرستادگان و برگزیدگانش به مبارزه برخیزند و حق را زیر پا گذارند: ایشان را از طینت سجین آفرید و بر آن‌ها مهر شقاوت زد و ایشان را در صلب پدران و مادران ناپاك هم جنس خودشان قرار داد و. و استفاده این معنى از كلام امام (ع) بسیار روشن است خصوصاً با ملاحظه نكره آوردن كلمه «فعل» مقدماً و معرف بلام آوردن آن مؤخراً كه در علم ثابت است كه چنین الف‌لامى عهد ذكرى است و اشاره به همان كلمه نكره سابق دارد.

شرح‏

از این حدیث شریف فهمیده می‌شود که استطاعت پیش از تکوین فعل و نیز پس از تکوین آن، وجود ندارد، زیرا پیش از تکوین فعل و پس از آن، فعل محکوم به وجود یا عدم است و در این صورت استطاعت و اختیار و مانند آن معنی ندارد.

به تعبیر دیگر، فعل در حال عدم، محکوم به امتناع است و در حال وجود محکوم به وجوب و در هیچ‌یک از این ضرورت، استطاعت و اختیار معنی ندارد.

از طرفی به‌هنگام انجام فعل نیز همین سخن قابل طرح است که فعل به اجزاء سابق و لاحق تقسیم می‌شود. اجزاء سابق در حکم پس از تکوین و انجام است و اجزاء لاحق هم در حکم پیش از تکوین و انجام است و محکوم به ضرورت وجود و عدم هستند. پس استطاعت کجاست؟

استطاعت یا همان اختیار است و یا یکی از مقدمات آن. همان‌گونه که اختیار به معنی تفویض نیست، استطاعت نیز بدان معنی نیست، همان‌طور که به معنی اقتدار هم نیست. چنان‌که پیش‌تر گفته شد، اختیار همان اندازه با جبر ناسازگار است که با تفویض ناسازگار است و در اختیار نه ذره‌ای جبر وجود دارد و نه ذره‌ای تفویض. استطاعت نیز همین‌گونه است نه با جبر سازگار است نه با تفویض. همان‌گونه که اختیار ملازم با نفی جبر و تفویض است، استطاعت نیز همین‌گونه است.

بر این اساس، همان‌گونه که اختیار سراسر فعل را فراگرفته و فعل پس از ایجاد نیز متصف به انجام اختیاری می‌شود استطاعت نیز همین‌گونه است.

وجود استطاعت در فعل به معنی نفی اکراه و اضطرار و غلبه و جبر است و چنین چیزی در همه احوال فعل متعلق آن وجود دارد.

ممکن است مقصود حضرت از نفی استطاعت پیش از تکوین فعل و پس از آن به معنی نفی علم به استطاعت باشد مانند آن‌چه درباره رزق در احادیث شریف آمده است.

پیش از آن‌که کسی لقمه‌ای را خورده باشد نمی‌داند آن لقمه روزی آن هست یا نه. بسا آن لقمه را نخورد. و نیز پس از خوردن نیز هنوز به‌طور قطع و یقین معلوم نیست روزی او هست یا نه. بسا آن لقمه را برگرداند. در حالی که روزی او بودن و نبودن برای عالم حقیقی پیش از ان‌که آن لقمه در طبیعت فراوری شود نیز معلوم است.

احتمال دیگر از مقصود و معنی حدیث شریف آن چیزی است که در جای خود گفته شده است و آن این‌که انسان‌ها در برابر جبر و اختیار یا تفویض اختیار قرار ندارند و این‌گونه نیست که کاری برای گروهی اختیاری باشد و برای گروهی دیگر جبری یا تفویضی بلکه انسان‌ها سر دوراهی اختیار و رضایت قرار دارند. اگر به مقدمات و معدات و علت تام فعل خود آگاه باشند، راضی خواهند بود و اگر آگاه نباشند، اختیار خواهند داشت.

البته در صورت اختیار ممکن است اکراه داشته باشند یا اضطرار و یا هیچ‌کدام.

می‌توان انسان را به استطاعت و عدم استطاعت توصیف کرد بدون آن‌که به تناقض بیانجامد، بدین‌صورت استطاعت دارد که فعل حق تعالی است و ممکن نیست فعل او فاقد صفات او باشد، خواه فعل از مراتب فاعل باشد، خواه رقیقه فاعل و خواه مسانخ با فاعل. پس فعل حق تعالی که منظور از آن در این بحث انسان است، استطاعت دارد ولی در عین داشتن استطاعت، استطاعت او عین تعلق به حق تعالی و از مراتب وجود و کمالات وجودی حق تعالی است. پس هم استطاعت دارد و هم ندارد نه آن‌که از حیثیتی استطاعت داشته باشد و از حیثیتی نداشته باشد. از همان حیثیت که استطاعت وجود دارد عین ربط به حق تعالی است نه از حیثیتی دیگر وگرنه لازمه‌اش این است که از حیثیتی (حیثیت استطاعت داشتن) غنی باشد نه فقیر و این محال است.

اختیار نیز همین‌گونه است. افعال خدای متعال و از جمله انسان، مختار است و هیچ‌گونه جبری ندارد ولی اختیار او از همان حیث که اختیار است، عین ربط و تعلق به حق تعالی است و در نتیجه اختیار نیست.

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الِاسْتِطَاعَةِ، ثُمَّ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِمْ فَهُمْ مُسْتَطِيعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ الْفِعْلَ؛ فَإِذَا لَمْ يَفْعَلُوهُ فِي مُلْكِهِ لَمْ يَكُونُوا مُسْتَطِيعِينَ أَنْ يَفْعَلُوا فِعْلًا لَمْ يَفْعَلُوهُ، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُضَادَّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ

انسان به سبب تعلقی بودن وجود و کمالات وجودش، کاری را انجام می‌دهد که حق تعالی اراده کرده باشد، خواه خدای متعال آن را بالذات اراده کرده باشد خواه بالعرض و بالتبع. یعنی در حال انجام هر کاری استطاعت انجام همان کار را دارد و به هنگام ترک کاری نیز استطاعت ترک همان کار را دارد. پس اگر کاری را انجام دارد آن را با استطاعت انجام داده است و اگر آن را ترک کرد آن را نیز با استطاعت ترک کرده است. نه در زمان انجام کاری استطاعت ترک آن را دارد و نه در زمان ترک کاری، استطاعت انجام آن را.

همان‌گونه که فاعلیت تام انسان در زمان انجام کاری تنها فاعلیت تام برای انجام آن است نه ترک آن و در زمان ترک کاری فاعلیت تام ترک آن کار است نه انجام آن وگرنه لازمه‌اش این است که فاعل تام الفاعلیه، فاعل نباشد و منتظر وجود شرط و قید دیگری باشد که خلاف فرض است و محال، یعنی لازمه‌اش این است که فاعل تام، تام نباشد وگرنه باید آن چه مناسب آن است از آن پدید آید.

قَالَ الْبَصْرِيُّ: فَالنَّاسُ مَجْبُورُونَ؟ قَالَ: لَوْ كَانُوا مَجْبُورِينَ، كَانُوا مَعْذُورِينَ. قَالَ: فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا هُمْ؟ قَالَ: عَلِمَ مِنْهُمْ فِعْلًا فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الْفِعْلِ(علم و اراده و مانند آن)، فَإِذَا فَعَلُوهُ كَانُوا مَعَ الْفِعْلِ مُسْتَطِيعِينَ‏. قَالَ الْبَصْرِيُّ: أَشْهَدُ أَنَّهُ الْحَقُّ وَ أَنَّكُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ.

توضیح دیگری برای نفی جبر و تفویض از انسان. انسان مجبور نیست، اگر مجبور بود تکلیف و پاداش و کیفر معنی نداشت. مفوض هم نیست، زیرا تفویض به عبد و فعل عین الربط مستلزم تناقض است.

200- الحديث الثالث و هو العاشر و اربع مائة

عَنْ صَالِحٍ النِّيلِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) هَلْ لِلْعِبَادِ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ شَيْ‏ءٌ؟ قَالَ فَقَالَ لِي: إِذَا فَعَلُوا الْفِعْلَ كَانُوا مُسْتَطِيعِينَ بِالِاسْتِطَاعَةِ الَّتِي جَعَلَهَا اللَّهُ فِيهِمْ. قَالَ قُلْتُ: وَ مَا هِيَ؟ قَالَ: الْآلَةُ مِثْلُ الزَّانِي إِذَا زَنَى كَانَ مُسْتَطِيعاً لِلزِّنَا حِينَ زَنَى وَ لَوْ أَنَّهُ تَرَكَ الزِّنَا وَ لَمْ يَزْنِ كَانَ مُسْتَطِيعاً لِتَرْكِهِ إِذَا تَرَكَ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ: لَيْسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِيلٌ وَ لا كَثِيرٌ وَ لَكِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَ التَّرْكِ كَانَ مُسْتَطِيعاً. قُلْتُ: فَعَلَى مَا ذَا يُعَذِّبُهُ؟ قَالَ: بِالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ وَ الْآلَةِ الَّتِي رَكَّبَ فِيهِمْ؛ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُجْبِرْ أَحَداً عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ لا أَرَادَ إِرَادَةَ حَتْمٍ الْكُفْرَ مِنْ أَحَدٍ وَ لَكِنْ حِينَ كَفَرَ كَانَ فِي إِرَادَةِ اللَّهِ أَنْ يَكْفُرَ وَ هُمْ فِي إِرَادَةِ اللَّهِ وَ فِي عِلْمِهِ أَنْ لا يَصِيرُوا إِلَى شَئ مِنَ الْخَيْرِ. قُلْتُ: أَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا؟ قَالَ: لَيْسَ هَكَذَا أَقُولُ وَ لَكِنِّي أَقُولُ: عَلِمَ أَنَّهُمْ سَيَكْفُرُونَ، فَأَرَادَ الْكُفْرَ لِعِلْمِهِ فِيهِمْ وَ لَيْسَتْ هِيَ إِرَادَةَ حَتْمٍ إِنَّمَا هِيَ إِرَادَةُ اخْتِيَارٍ.

ترجمه: صالح نیلى گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم، آیا بندگان از استطاعت بهره‌اى دارند؟ حضرت به من فرمود: زمانی كه كار از انجام دادند استطاعت دارند به استطاعتى كه خدا در آن‌ها نهاده است، عرض كردم: آن چیست؟ فرمود: آلت و ابزار است مانند زناكار كه در زمان زنا استطاعت آن را داشته است و چون ترك زنا كند و مرتكب آن نشود استطاعت ترك زنا داشته است، سپس فرمود: براى او پیش از عمل هیچ‌گونه استطاعتى نه كم و نه زیادیش نباشد بلكه در صورت انجام دادن یا ترك كردن مستطیع است. عرض كردم: (اگر آلت و ابراز معصیت هم از خداست) پس چرا زنا كار را عذاب مى‌كنند؟ فرمود: به سبب حجت رسا (كه عقل او و بیان پیامبران است) و ابرازیكه در بندگان تركیب كرده (و آن قدرت و اختیار ایشان است) خدا هیچ‌كس را بر نافرمانى خود مجبور نسازد و از هیچ‌كس كفر را با اراده حتمى نخواسته است ولى هنگامی كه كافر شود (كشف مى‌كنیم) و نیز در اراده خدا بوده است (پس از آن‌كه دانست آن بنده با اختیار خود كفر را انتخاب مى‌كند) و نیز در اراده و علم خداست كه كفار به سوى خیر نمى‌گرایند، عرض كردم: خدا نسبت به ایشان اراده كرد كه كافر شوند؟! فرمود: من چنین نمى‌گویم بلكه من مى‌گویم: خدا دانست كه ایشان كافر مى‌شوند پس اراده كفر آن‌ها نمود براى آن‌چه نسبت به ایشان می‌دانست، این اراده خدا اراده حتمى نیست بلكه اراده اختیار است (اراده حتمى آن است كه چه آن‌كه خدا كفر بنده را بداند یا اسلام او را نسبت به او اراده كفر نماید و اراده اختیار آن است كه طبق اراده و اختیار بنده باشد).

شرح‏

لَيْسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِيلٌ وَ لا كَثِيرٌ وَ لَكِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَ التَّرْكِ كَانَ مُسْتَطِيعاً

مقصود از استطاعت، اجتماع شرایط انجام کار است به‌گونه‌ای که با وجود آن، فاعل، تام شود و صدور فعل از او ضروری گردد.

انسان پیش از انجام کاری استطاعت انجام آن را دارد چنان که هنگام انجام آن استطاعت ترک آن را ندارد، زیرا اولاً با استطاعت، فاعل تام می‌شود و با تمامیت فاعل، صدور فعل از او ضروری می‌گردد و حال آن‌که فعل پیش از فاعل، ممکن است. هنگام انجام فعل نیز همین‌گونه است، یعنی با انجام فعل معلوم می‌شود که فاعل تام بود و با فرض تمامیت فاعل، صدور فعل از او ضروری خواهد بود و در این صورت استطاعت بر ترک ندارد.

پیش از انجام فعل، فاعل ناقص است و فعل، ممکن، بنابراین، داشتن استطاعت چه کم چه زیاد ممکن نیست، زیرا به تمامی فاعل و ضرورت فعل می‌انجامد.

پس از انجام فعل و هنگام انجام آن نیز فاعل تام و صدور فعل، ضروری است. در این صورت نیز استطاعت بر ترک معنی ندارد، زیرا اگر استطاعت بر ترک داشته باشد، یعنی فعل ممکن است و فاعل ناقص و این خلاف فرض است و محال.

قُلْتُ: فَعَلَى مَا ذَا يُعَذِّبُهُ؟ قَالَ: بِالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ وَ الْآلَةِ الَّتِي رَكَّبَ فِيهِمْ

حجت بالغه چیست؟

اولا تعذیب و انتقام الهی به معنی متعارف که نشان از خشم و غضب و تغییر حال باشد نیست.

ثانیا به معنی عذاب و انتقام بیرون از ذات و وجود گنه‌کار نیست بلکه عذاب از درون فاعل گناه تولید یا ظاهر می‌شود.

ثالثا به معنی تحمیل چیزی بر فاعل گناه نیست بلکه لازم و عین اختیار اوست.

حجت بالغه به معنی دلیل و مدرک مثبِتی است که هم بدون کم‌ترین نقصی به اثبات جرم و گناه می‌انجامد و هم هر فاعلی توان فهم و درک آن و در نتیجه اختیاری بودن جرم و گناه خود را می‌فهمد و هم ضرورت کیفر و عقاب و حکیمانه بودن آن را.

توضیح

1- جمال و جلال حق تعالی عین ذات اوست نه عارض و مفارق از او

2- وجودهای علمی موجودات در مرتبه ذات حق تعالی نیز عین ذات اوست و مبرای از هرگونه تغییر و جدایی از او.

3- تناکح یا ترکیب اسماء که به معنی ظهور گوناگون آن‌هاست نیز عین ذات آن‌هاست نه مکروه و نه عارض.

4- ظهور هر اسمی به مقتضای ذات آن هم محبوب و مطلوب آن است و هم محبوب و مطلوب ظهورات آن.

5- حب به ذات که از اقتضائات وجود است از صدر هستی تا ساقه آن گسترده است به‌گونه‌ای که نه تنها موجودی وجود ندارد که حب به ذات نداشته باشد بلکه ممکن نیست چنین چیزی رخ داده باشد، زیرا حب به ذات از لوازم وجود است و مساوی و مساوق با آن و فقدان حب به ذات و وجود خود به معنی سلب ذاتی از وجود است و محال.

همه موجودات خواه اهل جمال باشند بالذات خواه بالعرض، به ذات و هویت وجودی خویش حب و عشق دارند و هرگز نمی‌خواهند که نباشند یا خود نباشند.

6- مقصد همه موجودات و افعال و مخلوقات خدای متعال، وصول به جمال و رحمت خدای متعال است، خواه موجودات و مخلوقات مراد بالذات حق تعالی باشند خواه مراد بالتبع.

مقصود از مراد بالذات آن است که موجودات بدون نیاز به جلال و قهر غالب خدای متعال می‌توانند به جمال و رحمت او واصل شوند.

مقصود از مراد بالتبع آن دسته از مخلوقات خدای متعال هستند که تنها از طریق و مجرای جلال و قهر به منزل اصلی خود که جمال و رحمت است، می‌رسند.

7- جمال و رحمت، سابق بر جلال و نقمت است و در واقع جلال و نقمت برای ایصال موجودات به جمال و رحمت است. در واقع، جمال الهی به خلق موجودات با تفاوت‌هایی در مرتبه، استعداد، زمان، مکان، شرایط طبیعی و مانند آن می‌پردازد و جلال او به پرورش، تکمیل و بازگرداندن آن‌ها به مقصد که همان مبدأ است، می‌پردازد.

اگر قهر و عذاب که همان ظهور جلال الهی است، وجود دارد به منظور ایصال آن دسته از مخلوقات خدای متعال به جمال و رحمت است که با توجه به استعداد، زمان، مکان، شرایط طبیعی و مانند آن نمی‌توانند بدون جلال به جمال و رحمت خدای متعال برسند.

8- همه موجودات همان‌گونه که از رحمت جمال الهی پدید آمده‌اند به مبدأ خویش باز می‌گردند با این تفاوت که برخی بدون گذر از مجرای جلال مانند ملائکه و برخی از طریق جلال مانند مخلوقات عالم طبیعت.

مخلوقات عالم طبیعت جز از طریق جلال الهی نمی‌توانند و ممکن نیست به جمال او برسند و همه سهمی از جلال الهی دارند اگر چه سهم آن‌ها با هم بسیار تفاوت دارد. برخی با چشیدن سختی‌های دنیوی به مقصد خود می‌رسند و برخی با تحمل سختی‌های آخرت و برخی با مشاهده سختی‌های گرفتارشدگان در سختی و عذاب.

9- تفاوت میان محبوب و مکروه در یکی از این دو چیز است: 1- محبوب، چیزی است که مراد بالذات خدای متعال است یا به مراد بالذات می‌رسد و مکروه، چیزی است که مراد بالعرض خدای متعال است یا به مراد بالعرض می‌رسد. 2- محبوب آن است که بدون جلال و قهر الهی ناشی از ذات و افعال خود به جمال و رحمت حق تعالی می‌رسد و مراد از مکروه آن است که از طریق جلال و قهر الهی ناشی از ذات و افعال خود به جمال و رحمت حق تعالی می‌رسد.

در این میان هستند گروهی که از طریق جلال و قهر الهی به جمال و رحمت الهی یا درجات عالی آن می‌رسند ولی نه جلال و قهر ناشی از ذات و افعال خود بلکه به خاطر محبت و به خلق خدا و مشاهده آنان در عذاب و قهر الهی ناشی از ذات و افعال آن‌ها. مانند پیامبران که سخت‌ترین عذاب آن‌ها مشاهده بندگان خدا در عذاب ناشی از ذات و صفات و افعال خود آن‌هاست. این دسته یا حبیب بالذاتند یا حبیب بالتبع.

إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُجْبِرْ أَحَداً عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ لا أَرَادَ إِرَادَةَ حَتْمٍ الْكُفْرَ مِنْ أَحَدٍ

مجبور کسی است که به سبب وجود قوه قاهر بدون دخالت قدرت، علم و اراده او فعل از او صادر شود. صدور هیچ معصیت و کفری این‌گونه نیست.

وجود قضاء و اراده خدای متعال بر صدور فعل از کسی به معنی جبر نیست، زیرا می‌تواند قضاء و اراده خدای متعال بر صدور فعل به وصف اختیار و اراده فاعل مباشر تعلق گرفته باشد و همین‌گونه هم هست.

قُلْتُ: أَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا؟

با توجه به فراز پیش، سائل گمان می‌کند که خدای متعال از عاصی و کافر اراده عصیان و کفر کرده است ولی به وصف اختیار آن‌ها از این‌رو همان گمان را مورد پرسش قرار می‌دهد و می‌پرسد آیا کفر آن‌ها را اراده کرده است؟

قَالَ: لَيْسَ هَكَذَا أَقُولُ وَ لَكِنِّي أَقُولُ: عَلِمَ أَنَّهُمْ سَيَكْفُرُونَ، فَأَرَادَ الْكُفْرَ لِعِلْمِهِ فِيهِمْ وَ لَيْسَتْ هِيَ إِرَادَةَ حَتْمٍ إِنَّمَا هِيَ إِرَادَةُ اخْتِيَارٍ

خدای متعال می‌دانست که کافر و عاصی با علم و قدرت و اراده، کفر و عصیان خواهند کرد، ازاین‌رو همان را از آن‌ها اراده است. به تعبیر دیگر خدای متعال با توجه به علم و ارده و قدرت آن‌ها استعداد و قابلیت کفر و عصیان را در آن‌ها یافته است پس صدور همان‌ها از آن‌ها اراده کرده است.

البته این راده چنان‌که در جای خود گفته شد اراده بالعرض است همانند اراده سایر شرور در عالم که بالذات نیست بلکه بالعرض است.

مرادهای بالعرض از لوازم تخلف‌ناپذیر مرادهای بالذات است چنان‌که اراده بالعرض از لوازم تخلف‌ناپذیر اراده‌ بالذات است.

ترک مرادها و ارادهای بالعرض که از لوازم مرادها و اراده‌های بالذات است و نیز ترک شرور که از لوازم خیرات بالذات است، مستلزم ترک مرادها و اراده‌های بالذات و نیز ترک خیرات بالذات است و این مستلزم ترک خیرات بسیار به منظور پیش‌گیری از شرور اندک است. ترک خرات بسیار، خود شر بسیار است.

عبارت لَيْسَ هَكَذَا أَقُولُ: اشاره به همین نفی اراده بالذات است نه نفی مطلق اراده، زیرا نفی مطلق اراده هر چند بالعرض از فعلی به معنی محدودیت اراده حق تعالی و استقلال و غنای ذاتی اراده ممکناتی مانند کافر و عاصی است که به وجوب وجود می‌انجامد و محال است.

و از آن‌جا که اراده بالعرض از لوازم جدایی‌ناپذیر اراده بالذات است برای ایجاد کفر و عصیان و شرور نیازی به اراده مستقل نیست بلکه چنین اراده‌ای تابع و لازم اراده بالذات متعلق به خیرات است.

عبارت وَ لَكِنِّي أَقُولُ: عَلِمَ أَنَّهُمْ سَيَكْفُرُونَ، فَأَرَادَ الْكُفْرَ لِعِلْمِهِ فِيهِمْ وَ لَيْسَتْ هِيَ إِرَادَةَ حَتْمٍ إِنَّمَا هِيَ إِرَادَةُ اخْتِيَارٍ به همین نکته اشاره دارد. یعنی حق تعالی می‌دانست که از طرفی کافر و عاصی، با اختیار و استعداد، کفر و عصیان خواهند داشت از طرفی دیگر ان‌ها بخشی از نظام خیر و احسن هستند و بقاء و دوام نوع انسان بدون آن‌ها ممکن نیست، از این‌رو کفر و عصیان آن‌ها بالعرض می‌خواهد.

علاوه بر این، کافر و عاصی شروری دارند و لی شر مطلق نیستند. همین قرار گرفتن آن‌ها به عنوان مقدمه و ابزار خیرات، خیر بسیاری است که نادیده گرفتن آن، مستلزم شر بسیار است.

علاوه بر این‌که عمران و آبادی جهان طبیعت بدون شهوات و انگیزه‌های حیوانی قوی در اغلب موارد ممکن نیست. پس چنین شهواتی برای آبادی جهان لازم و ضروری است. چنین شهواتی در بسیاری از موارد به کفر و عصیان می‌انجامد و پیش‌گیری از آن‌ها به نفی آبادی جهان می‌انجامد که شر بسیار است.

201- الحديث الرابع و هو الحادى عشر و اربع مائة

حَمْزَةُ بْنُ حُمْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ، فَلَمْ يُجِبْنِي، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ دَخْلَةً أُخْرَى فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّهُ قَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي مِنْهَا شَيْ‏ءٌ لا يُخْرِجُهُ إِلا شَيْ‏ءٌ أَسْمَعُهُ مِنْكَ، قَالَ: فَإِنَّهُ لا يَضُرُّكَ مَا كَانَ فِي قَلْبِكَ، قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنِّي أَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يُكَلِّفِ الْعِبَادَ مَا لا يَسْتَطِيعُونَ وَ لَمْ يُكَلِّفْهُمْ إِلا مَا يُطِيقُونَ وَ أَنَّهُمْ لا يَصْنَعُونَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ إِلا بِإِرَادَةِ اللَّهِ وَ مَشِيئَتِهِ وَ قَضَائِهِ وَ قَدَرِهِ قَالَ: فَقَالَ: هَذَا دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ وَ آبَائِي أَوْ كَمَا قَالَ.

ترجمه: حمزة بن حمران گوید: از امام صادق علیه السلام درباره استطاعت پرسیدم، جوابم نفرمود، بار دیگر خدمتش رسیدم و عرض كردم: اصلحك الله درباره استطاعت مطلبى به قلم در آمده كه جز آن‌چه از شما بشنوم خارجش نكند. حضرت فرمود: آن‌چه در دلت باشد به تو زیان نرساند (زیرا من از آن آگاهم و یا چون نزد من برای پرسش آمده‌اى) عرض كردم اصلحك الله من مى‌گویم: خداى تبارك و تعالى بندگانش را تلكیف نمى‌كند به چیزی كه استطاعت ندارند و نه به چیزى كه طاقت ندارند، و چیزى را جز به اراده و خواست و قضاء و قدر خدا انجام ندهند، فرمود، همین است آن دینى كه من و پدرانم بر آنیم یا مانند این تعبیر را فرمود.

شرح‏

إِنَّهُ قَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي مِنْهَا شَيْ‏ءٌ لا يُخْرِجُهُ إِلا شَيْ‏ءٌ أَسْمَعُهُ مِنْكَ

چیزی درباره استطاعت به ذهنم رسیده که بدون توضیح و تایید شما جرأت ابراز آن را برای مردم ندارد.

قَالَ: فَإِنَّهُ لا يَضُرُّكَ مَا كَانَ فِي قَلْبِكَ

ممکن است مقصود حضرت این باشد که خطورات قلبی و تصورات ذهنی از افعال جوانحی است و بیرون از اختیار انسان است از این‌رو بر فرض درست نبودن هم زیانی متوجه صاحبش نمی‌کند.

ممکن است مقصود این باشد که با توجه به اطلاع حضرت از چیزی که به ذهن سائل ‌رسیده، آن را بدون ضرر دانسته است نه مطلق چیزهایی که به ذهن می‌رسد.

ممکن است مقصود این باشد که برای عامه مردم مراقبت از خطورات قلبی و ذهنی ممکن نیست بنابراین نسبت به آن‌ تکلیفی ندارند اما وضع خواص متفاوت است.

ممکن است مقصود این باشد که عامه مردم که در آغاز راه سلوک الی الله قرار دارند و رعایت دقایق و لطایف اعمال و خیالات و اوهام برای آن‌ها خلاف عرف و عادت است، پرهیز از چنین خطوراتی ضرورت ندارد.

ممکن است مقصود این باشد که عامه مردم به خطاهای اعتقادی، اخلاقی و رفتاری بزرگی مبتلا هستند که خطورات ذهنی نسبت به آن‌ها اهمیتی ندارد.

أَوْ كَمَا قَالَ

این جمله از راوی است و گویی در این‌که آن‌چه را گفته است عین سخن امام (ع) است یا مضمون و مشابه آن، مطمئن نیست.