باب بیان، معرفى و اتمام حجت

بَابُ الْبَيَانِ وَ التَّعْرِيفِ وَ لُزُومِ الْحُجَّةِ (الباب الواحد و الثلاثون من كتاب التوحيد)

باب بیان، معرفى و اتمام حجت

باب بیان الهی درباره شناخت خود و پیامبر و امام و نیز بیان معارف و احکام مورد نیاز انسان‌ها و بیان توقیفیات از احکام

202- الحديث الاول و هو الثانى عشر و اربع مائة

عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ إِنَ‏ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ به ما آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ.

ترجمه: امام صادق صادق علیه السلام فرمود خدا بر مردم به آن‌چه به آن‌ها و به ایشان معرفى كرده حجت آورد (یعنى به مقدار عقل و فهمى كه به ایشان داده و مطابق خیر و شرى كه به آن‌ها شناسانده، باز خواست كنند نه بیش از آن مقدار كه از عدالت دور است).

شرح‏

احتجاج و پرسش و پاسخ مدلل مربوط به دنیا و امور مربوط به آن است اما در آخرت احتجاج . پرسش و پاسخ معنی ندارد، زیرا در دنیا دست‌کم برخی از علل انجام یا ترک کارها بر داوران پوشیده است، بنابراین از متهم یا مطلع پرسیده می‌شود تا بر آن‌ها روشن شود و یا پاسخ‌ها برای دفاع از خود به منظور اطلاع‌رسانی به داوران است تا پاداش یا کیفری که برای متهم تعیین می‌کنند مناسب باشد.

اما در آخرت هم داور از ظاهر و باطن انسان‌ها و غیر آن‌ها آگاه است و هم خودشان به خودشان آگاهند و هم عقاید و اخلاق و اعمال آن‌ها بر همه خلق عیان و آشکار است بنابراین نیازی به پرسش و پاسخ و احتجاج نیست و اگر پرسش و پاسخ و احتجاج هم باشد، لغو است بیهوده.

حتی بنابر تشکیکی بودن پرسش و پاسخ و احتجاج نیز چنین چیزی حکیمانه نیست، زیرا هدف از آن بدون پرسش و پاسخ و احتجاج نیز محقق است.

این‌گونه تعابیر، عرفی است و به زبان عرف گفته شده است.

در هر صورت حجت خدای متعال بر خلق از نگاه عرف و علوم عرفی عبارت و کنایه است از حسن پاداش و کیفر الهی که برای تک تک انسان‌ها تعیین می‌شود به‌گونه‌ای که کسی توان اعتراض ندارد و احتمال خطا هم نمی‌دهد تا زمینه اعتراض پدید آید.

ولی در واقع، کیفر و پاداش، عین عقیده و خلق و عمل انسان است نه چیزی که در برابر آن تعیین شده باشد.

استحقاق پاداش و کیفر بر دو نوع است:

1- استحقاق تکوینی 2- استحقاق تشریعی

استحقاق تکوینی چه در پاداش و چه در کیفر متوقف بر حجت، بیان و تعریف و اطلاع‌رسانی نیست. مانند ترتب آثار کارها و رخدادهای طبیعی.

اما در استحقاق تشریعی، شکی نیست که استحقاق کیفر، متوقف بر اعلام و تعریف و حجت است و قبح عقاب بلا بیان قاعده‌ای عقلی و عقلایی است.

اما در استحقاق پاداش، اگر عمل از عبادات خاص باشد، آن‌هم متوقف بر اعلام و تعریف و حجت است، زیرا عبادت خاص جز از طریق بیان وحیانی و نبوی ممکن نیست.

ولی اگر عمل از عبادات خاص نباشد، بیان عقلی آن‌هم بسنده است بلکه با توجه به رحمت گسترده الهی؛ تقدم آن بر نقمت و تناسب آن با هدف از آفرینش، بسا بیان هم لازم نباشد و اگر انسان کاری را بدون اطلاع از حسن آن انجام دهد و سپس معلوم شود که کار پسندیده‌ای بوده است، مستعد دریافت پاداش خواهد بود.

آن‌چه درباره نقش اعلام و تعریف و حجت گفته شد درباره نقش توانایی انسان هم گفته می‌شود، یعنی استحقاق پاداش و کیفر تشریعی متوقف بر توانایی انسان است ولی استحقاق پاداش و کیفر تشریعی متوقف بر توانایی انسان نیست با همان توضیحی که داده شد.

البته در باب کیفر، عفو، ستر، مغفرت، اذهاب و تبدیل، تفضل الهی است که موجه و معقول می‌باشد و با رحمت گسترده الهی؛ تقدم آن بر نقمت و تناسب آن با هدف از آفرینش سازگاری تمام دارد.

203- الحديث الثانى و هو الثالث عشر و اربع مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع): الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ؟ قَالَ: مِنْ صُنْعِ اللَّهِ. لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ.

ترجمه: محمد بن حكیم گوید، به امام صادق علیه السلام عرض كردم: معرفت ساخت كیست؟ فرمود: ساخت خداست، براى بندگان در ساخت آن بهره‌اى نیست.

شرح مترجم: معرفت زمانی كه در لسان اخبار مطلق و بى‌قید گفته شود به شناسائى خدا انصراف دارد و شكى نیست كه خدا شناسائى خود را در سرشت و فطرت بشر گذاشته چنان‌كه علاقه نوزاد را پستان مادر فطرى او ساخته است به‌طورى كه هر كس چون خود را از تعصب و اغراض پست دنیوى خالى كند عقلش به وجود صانع حكیم قضاوت مى‌كند و مرحله اول خداشناسى را به دست مى‌آورد سپس به توسط عبادات و ریاضات شرعى این معرفت تكمیل مى‌شود تا بسر حد علم الیقین و حق الیقین می‌رسد و بنده در تمام این مراحل كاسب و طالب معرفت است نه موجد و محدث آن و روش انبیاء و ائمه (ص) در دعوت و تبلیغ همین طریقه بوده است.

شرح‏

قاعده کلی در باب توحید افعالی

همه موجودات در همه عوالم هستی، خواه ذات باشند خواه صفت، فعل خدای متعال هستند و فاعلیت او نسبت به همه موجودات، فاعلیت حقیقی و قریب است. نه موجودی در این فاعلیت با خدای متعال شریک است چنان‌که معتزلیان گفته‌اند و نه موجودی واسطه در فاعلیت اوست آن‌گونه که مشائیان می‌گویند. همه موجودات عین فقر و تعلق به او هستند و در این جهت هیچ موجودی مستثنی نیست.

آن‌چه که سبب شده است راوی درباره علت و فاعل معرفت بپرسد، یا بی‌اطلاعی او نسبت به عمومیت فاعلیت حق تعالی است و میان معرفت و مانند آن چون ایمان و یقین و سایر موجودات تفاوتی می‌یابد و آن دخالت انسان در کسب معرفت و پیدایش معرفت از درون انسان است.

معرفت عبارت است از نوری عقلی و فراطبیعی که از جانب خدای متعال بر قلب بنده مستعد نازل می‌شود.

این نور ممکن است از طریق مجاری و مجالی خاص خود مانند ملائکه و ارواح قدسی بر قلب بنده مستعد نازل شود و ممکن است از طریق نفوس مقدسه بر دل او نازل شود و ممکن است از طریق وجه خاص و بدون وساطت مجاری و مجالی قدسی و مقدس باشد.

در هر دو صورت (با واسطه و بی‌واسطه، وجه عام و وجه خاص) وسایط و مجاری طبیعی مانند معلم و متعلم بشری در این زمینه تاثیر ندارد اگر چه زمینه‌ساز تجلی و تنزل و الهام ارواح قدس و نفوس مقدس و وجه خاص هستند.

اگر چه نقش متعلم، مجموعه‌ای از حرکات و سکنات بدنی و ذهنی است و اگر چه نقش معلم مجموعه‌ای از الفاظ و عبارات و اصوات است، ولی زمینه‌ساز تجلی و تنزل دریافت معرفت به‌سیله متعلم می‌باشد.

نقشی که از خلق در باب نزول یا تجلی معرفت سلب می‌شود، نقش فاعلی است نه اعدادی.

204- الحديث الثالث و هو الرابع عشر و اربع مائة

 عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ، قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ وَ قَالَ: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَالَ: بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ. وَ قَالَ: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً، قَالَ: عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ. وَ عَنْ قَوْلِهِ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌عَلَى الْهُدى، قَالَ: عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌عَلَى الْهُدَى وَ هُمْ يَعْرِفُونَ وَ فِي رِوَايَةٍ بَيَّنَّا لَهُمْ.

ترجمه: طیار گوید: امام صادق علیه السلام در تفسیر قول خداى عزوجل (15 سوره 9) «خدا پس از آن‌كه قومى را هدایت كرد به گمراهى نبرد تا آن‌چه وسیله پرهیزكاریست براى ایشان بیان كند» فرمود: یعنى تا با آن‌ها معرفى كند آن‌چه او را خشنود كند و آن‌چه او را خشمگین سازد و نیز در تفسیر (8 سوره 91) «راه خلاف‌كارى و تقوى را بنفس بشر الهام كرد» فرمود برایش بیان كرد: چه بكند و چه نكند و در تفسیر (3 سوره 86) «ما راه را به انسان نمودیم، او یا سپاس‌گزار شود و یا ناسپاس گردد» فرمود: راه را به او معرفى كردیم و او یا اخذ مى‌كند و یا ترك مى‌نماید، و پرسید از قول خدا (17 سوره 41) «اما قوم ثمود را هدایت كردیم ولى آن‌ها كوردلى را بر هدایت بر گزیدند» امام فرمود: به ایشان معرفى كردیم و آن‌ها كوردلی را بر هدایت برگزیدند در صورتى كه مى‌شناختند و در روایت دیگریست: براى آن‌ها بیان كردیم.

شرح‏

رحمت خدای متعال بر دو نوع است: 1- رحمت رحمانیه که مقتضی اصل وجود اشیاء است

2- رحمت رحیمیه که مقتضی کمال وجود اشیاء است. قال تعالى: ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى.

نوع دوم از رحمت به‌منظور زمینه‌سازی برای وصول موجودات خیر و سعادت خود و پرهیز از شرّ و شقاوت خود است.

خیر و سعادت حقیقی انسان به دلیل عدم تناهی آن و تناهی جهان طبیعت، در این جهان تحقق نمی‌یابد و از سنخ این جهان نیست بلکه از سنخ ماوراء طبیعت است که یا خود علم و معرفت و طهارت و تجرد از دنیا و تنزه از غیر خدای متعال است و یا این امور زمینه‌ساز خیر و سعادت حقیقی اوست.

رحمت رحیمیه خدای متعال مقتضی این است که عوامل و زمینه‌های این سعادت حقیقی برای انسان عیان شود و خدای متعال او را از آن‌ها آگاه سازد.

این آگاهی ممکن است از طریق عقل باشد و ممکن است از طریق وحی و نقل معتبر باشد.

اگر اعلام الهی تنها از طریق عقل باشد، تکالیف حاصل از آن، تکالیف عقلی خواهد بود و اگر از طریق نقل معتبر باشد، تکالیف حاصل از آن، تکالیف شرعی خواهد بود و اگر از هر دو طریق باشد، تکالیف ناشی از آن عقلی و شرعی خواهد بود.

هر یک از عقل و نقل، بالی است برای انسان که برای رسیدن به خیر و سعادت به او کمک می‌کند و اجتماع دو بال او را به کامل‌ترین درجه از خیر و سعادت می‌رساند.

هدایت و الهام در آیات یادشده در این حدیث شریف، هم به هدایت و الهام عقلی اشاره دارد و هم به نقلی.

205- الحديث الرابع و هو الخامس عشر و اربع مائة

عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ. قَالَ: نَجْدَ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ.

ترجمه: و گوید. از آن حضرت پرسیدم درباره قول خداى عزوجل (10 سوره 90) انسان را به دو راه بلند و روشن راهنمائى كردیم» فرمود یعنى راه خیر و شر.

شرح‏

نجد: راه‌ آشکار

206- الحديث الخامس و هو السادس عشر و اربع مائة

عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ قُلْتُ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) أَصْلَحَكَ اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: فَقَالَ لا. قُلْتُ فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لا، عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ، لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسْعَها؛ وَ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا ما آتاها. قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ. قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ.

ترجمه: عبد الاعلى گوید: گوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم اصلحك الله آیا در مردم ابزارى نهاده شده كه به وسیله آن به معرفت برسند فرمود: نه، عرض كردم: آیا به كسب معرفت تكلیف دارند؟ فرمود: نه، بر خداست كه بیان كند، خدا هیچ كس را جز به مقدار طاقت تكلیف نكند و خدا هیچ كس را جز آن‌چه داده است تكلیف نكند، و از آن حضرت درباره قول خدا (15 سوره 9) «خدا پس از آن‌كه قومى را هدایت كرد به گمراهى نبرد تا موجبات تقوى را براى آن‌ها بیان كند» پرسیدم، فرمود: تا به آن‌ها بشناساند آن‌چه را خشنودش سازد و آن‌چه را خشمناكش كند.

شرح‏

مقصود از این فراز از حدیث شریف هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: فَقَالَ لا. یا عوام از مردم است که ابزاری برای دست‌یابی به خیر و سعادت ندارند و یا حیثیت عوامی مردم است که در خواص هم وجود دارد و آن امیال و خواهش‌های نفسانی است که با آن‌ها نیازهای طبیعی و مادی خود را تامین می‌کنند نه خواص از مردم یا جنبه‌های متافیزیکی و قلبی آن‌ها.

دلیل این تفسیر این است که عقل نه تنها حجت الهی است بلکه حجیت همه حجت‌ها به‌واسطه عقل است و نفی حجیت و اعتبار از عقل به نفی همه حجت‌ها می‌انجامد بلکه به سفسطه مطلق می‌انجامد.

و مقصود از این فراز فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لا، عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ، تکالیف شرعی است نه عقلی.

هم‌چنین فرازهای بعدی حدیث شریف به همین معناست. شاهد بر این تفسیر اولا حجیت ذاتی عقل است. ثانیا دوره‌های فترت انبیاء (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَىٰ فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِن بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ ۖ فَقَدْ جَاءَكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (مائده، 19) و ثالثا مناطقی که هرگز یا در طول هزاران سال دست‌رسی به وحی و رسول ظاهری نداشته‌اند.

عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ: وجوب بیان تکلیف خواه عقلی و خواه نقلی، ناشی از رحمت رحیمیه خدای متعال است و منتزع از صفات اوست و در واقع تفضل و امتنان او بر خلق است نه استحقاق یا استعداد خلق از او.

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسْعَها؛ وَ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا ما آتاها.

تکلیف هر کسی به اندازه وسع و توان اوست و خیر و سعادت هر کسی هم مناسب با استعداد و قابلیت اوست ولی به این معنی نیست که هر کس با هر وسع و توانی به اعلی درجه خیر و سعادت می‌رسد. حداکثر چیزی که می‌توان گفت این است که عدم وصول به خیر و سعادت که ناشی از ناتوانی و دست‌رسی نداشتن به زمین‌ها و ابزار مناسب آن باشد، کیفر ندارد، آن‌هم بدین سبب که چنین کسی خیر و سعادت را نمی‌شناسد تا از عدم وصول به آن محزون باشد.

به تعبیر دیگر، هر کسی به آن درجه از کمال و خیر و سعادت می‌رسد که برای آن آفریده شده است و در مرتبه وجود علمی آن را داشته است نه بیش‌تر و نه کم‌تر.

207- الحديث السادس و هو السابع عشر و اربع مائة

عَنْ یونس بن سَعْدَانَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُنْعِمْ عَلَى عَبْدٍ نِعْمَةً إِلا وَ قَدْ أَلْزَمَهُ فِيهَا الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ. فَمَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ قَوِيّاً، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ الْقِيَامُ به ما كَلَّفَهُ وَ احْتِمَالُ مَنْ هُوَ دُونَهُ مِمَّنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُ؛ وَ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ مُوَسَّعاً عَلَيْهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ مَالُهُ ثُمَّ تَعَاهُدُهُ الْفُقَرَاءَ بَعْدُ بِنَوَافِلِهِ؛‏ وَ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ شَرِيفاً فِي بَيْتِهِ جَمِيلًا فِي صُورَتِهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ أَنْ يَحْمَدَ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى ذَلِكَ وَ أَنْ لا يَتَطَاوَلَ عَلَى غَيْرِهِ فَيَمْنَعَ حُقُوقَ الضُّعَفَاءِ لِحَالِ شَرَفِهِ وَ جَمَالِهِ.

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: خدا به هیچ بنده‌اى نعمتى ندهد جز آن‌كه نسبت به آن حجتى گرد نگیرش كند، پس كسى كه خدا بر او منت نهاده و توانایش ساخته حجتش بر او انجام تكالیف الهى و به دوش كشیدن از زیر دستان و ناتوان‌تران است و كسى را كه بر او منت نهاده و در مالش توسعه داده است، همان مالش بر او حجت است و باید با عطایش به فقرا رسیدگى كند: و كسى را كه خدا بر او منت نهاده و در میان فامیلش شریف و خوش‌سیما قرار داده، حجت خدا بر او این است كه خدا را نسبت به آن نعمت شكر كند و بر دیگران گردنفرازى نكند و به‌واسطه  شرف و جمالش از حقوق ضعفا جلوگیرى نكند.

شرح‏

مقدمه

تناسب میان نعمت و تکلیف، و حجیت نعمت‌ها

جهان طبیعت، نسبت به عوالم پس از آن، دار تکلیف و کشت‌زار است‌ به‌گونه‌ای که هر چه توان افراد در جهان طبیعت بیش‌تر باشد تکلیف او بیش‌تر است

هم بدان جهت که عقل و عقلا برای هر نعمتی، شکری را واجب می‌دانند.

و مهم‌تر بدان جهت که هر موجودی با مرتبه، نقش و فعلیت خاصی تناسب دارد.

شکر نعمت اگر چه تنها صرف در موارد خاص آن نیست ولی هزینه کردن آن در جای مناسب آن مرتبه‌ای از شکر است و شکر مهم‌تر از هزینه‌کرد مناسب، بندگی خدای متعال است که چنین نعمتی را بر او نازل ساخته است و اختیار آن را در دست او قرار داده است.

آن‌چه که در ضرورت شکر اهمیت بیش‌تری دارد این است که هر نعمتی، فعلی از افعال و خلقی از مخلوقات خداست که همان‌گونه که مبدأیی دارد غایت و منتهایی نیز دارد و استعداد و استحقاق فی الجمله برای وصول به مقصد و غایت خود دارد.

و با اراده و تصمیم درست انسان صاحب نعمت و موافقت قوانین حاکم بر طبیعت، آن استعداد و استحقاق فی‌الجمله، بالجمله می‌شود.

صاحب نعمت جدای از رعایت حقوق الهی و لزوم صرف نعمت در جای مناسب خود و اطاعت از خدای متعال، نسبت به نعمت‌ها نیز وظایف و تکالیفی دارد و چیزی همانند حق الناس که باید ان را حق النعمه نهاد، بر گردن دارد.

همان‌گونه که ایجاد مانع و مزاحمت برای انسان‌ها و بازداشتن آن‌ها از وصول به کمال شایسته آن‌ها یا کند کردن حرکت آن‌ها در این مسیر گناهی است که پیش از آن‌که مانع وصول آن‌ها به کمال و مقصدشان می‌شود، مانع وصول خودش نیز می‌گردد، ایجاد مانع برای وصول نعمت‌ها به مقاصد و غایات آن‌ها نیز پیش از آن‌که مانع وصول نعمت‌ها به کمال و مقصدشان می‌شود، مانع وصول خودش نیز می‌گردد و در واقع هم استعداد خود را ضایع کرده است و هم استعداد نعمت‌ها را. این هم از مصادیق اسراف است و هم از مصادیق هلاکت حرث و نسل که هر دو سبب سقوط انسان از جایگاه مناسب خود است.

اقسام نعمت‌ها

1- نعمت‌هایی که غایت همه نعمت‌ها هستند. هم غایت نعمت‌های ناشی از رحمت رحمانیه است و هم غایت نعمت‌های ناشی از رحمت رحیمیه؛ هم غایت وجود است و هم غایت کمال وجود مانند بقاء مطلق، علم مطلق، جمال مطلق، کمال مطلق، لذت مطلق، غنای مطلق و حیات مطلق.

این قسم از نعمت یا مختص انبیاء و اولیاء است یا بالاصاله از آنِ آن‌هاست یا در دنیا به‌دست نمی‌آید و یا از طریق اعمال به‌دست نمی‌آید. به همین سبب است که در حدیث شریف بدان اشاره نشده است.

2- نعمت‌هایی که وسیله تحقق نعمت‌های غایی هستند

نعمت‌های قسم دوم بر سه قسم است:

1- نعمت‌های مربوط به نفس و روح و باطن مانند علم، ایمان، حسن خلق، عدالت (عفت، شجاعت و حكمت).

این قسم از نعمت اگر چه برای همگان قابل وصول و اکتساب است ولی به‌خاطر باطنی بودن آن‌ها اکثر مردم از آن‌ها لذت نمی‌برند یا کم‌تر لذت می‌برند به همین سبب کمت در پی دریافت آن هستند. به همین سبب در این حدیث شریف ذکری از آن‌ها نشده است.

2- نعمت‌های مربوط به بدن و ظاهر مانند قوت، صحت، جمال و طول عمر.

در حدیث شریف از این قسم دو نمونه آمده است: قوت و جمال و از صحت و طول عمر یاد نشده است بدین سبب که صحت غالبا از لوازم قوت است است و طول عمر نیز یا همین‌گونه است و یا تحقق آن قطعی نیست تا به‌عنوان موارد قطعی و عمومی شکر نعمت از آن یاد شود.

3- نعمت‌های خارج از نفس و بدن مانند مال، جاه، خانواده، و شرافت.

در حدیث شریف دو نمونه از این قسم آمده است: مال و شرف و از جاه و خانواده سخنی به‌میان نیامده است، شاید بدین سبب که با وجود مال و شرف می‌توان آن دو را به‌دست آورد.