باب این‌که هدایت از جانب خداست

بَابُ الْهِدَايَةِ أَنَّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ

باب این‌که هدایت از جانب خداست

و هو الباب الرابع و الثلاثون من كتاب التوحيد و باحاديثه يختم هذا الكتاب و هى أربعة احاديث

213- الحديث الاول و هو الثالث و العشرون و اربع مائة

عَنْ ثَابِتِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ قَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) يَا ثَابِتُ مَا لَكُمْ وَ لِلنَّاسِ؟ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِكُمْ، فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَهْدُوا عَبْداً يُرِيدُ اللَّهُ ضَلالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ يَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يُضِلُّوا عَبْداً يُرِيدُ اللَّهُ هِدَايَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُضِلُّوهُ؛ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لا يَقُولُ أَحَدٌ (هذا) عَمِّي وَ أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ جَارِي، فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ فَلا يَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلا عَرَفَهُ وَ لا مُنْكَراً إِلا أَنْكَرَهُ ثُمَّ يَقْذِفُ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ.

ترجمه: ثابت بن سعید گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: اى ثابت شما را با مردم چه‌كار؟ از مردم دست بردارید و هیچ‌كس را به مذهب خود نخوانید، به‌خدا اگر اهل آسمان‌ها و اهل زمین‌ها گرد آیند تا بنده‌اى را كه خدا گمراهیش را خواسته، گمراه كنند نتوانند، و اگر اهل آسمان‌ها و اهل زمین‌ها گرد آیند تا بنده‌اى را كه خدا هدایتش را خواسته، گمراه كنند نتوانند، از مردم دست بردارید و هیچ‌كس نگوید: این عموى من، برادر من، پسر عموى من، همسایه من است (و من نمى‌توانم نزدیكانم را در گمراهى به بینم)، زیرا چون خدا نسبت به بنده‌اى اراده خیر نماید روحش را پاك كند پس هر مطلب حقى را بشناسد و هر زشت و باطلى را انكار كند، پس از آن خدا در دلش مطلبى اندازد كه كارش را فراهم آورد. (یعنى ولایت ائمه را بدلش اندازد كه سعادت و نجاتش را فراهم آورد).

شرح‏

اضلال: 1- إشارة به خلاف حق 2- فعل ضلالت 3- هلاك کردن و تعذیب. و هدایت مقابل آن است.

گفته‌شده که دو معنی نخست از ضلالت درباره خدای متعال به‌کار نمی‌رود، چون قبیح است و فعل قبیح بر خدای محال است.

اما هر سه معنی هدایت درباره خدا به‌کار می‌رود.

حق آن است که فاعل حقیقی و قریب همه افعال وجودی خدای متعال است.

آری اگر فعلی سلبی باشد و حیثیت وجودی نداشته باشد، فاعل ندارد نه آن‌که فاعل آن غیر خدای متعال باشد.

1- انسان‌ها از جهت ارواح و نفوس و استعدادهای آن‌ها مراتب مختلفی دارند.

این تنوع استعداد اگر چه ریشه در عین ثابت و وجود علمی آن‌ها نزد خدای متعال دارد ولی نشان‌دهنده مسیر و مجرای وجودی آن‌ها در عوالم پیش از طبیعت و طبیعت و پس از آن است.

هر یک از انسان‌ها به خیر و سعادتی می‌رسند که وجود علمی آن‌ها و مسیر و مجرای وجودی آن‌ها در عوالم پیش از طبیعت و طبیعت و پس از آن مقتضی آن است.

همان خیر و سعادت نیز کمال آن‌هاست. شر و شقاوت نیز همین‌گونه است.

2- سعادت و شقاوت علاوه بر واقعی و مطلق بودن، جنبه نسبی هم دارد بدین‌ معنی که شقاوت کسی که دارای استعداد عالی است، برای کسی که چنین استعدادی ندارد، سعادت محسوب می‌شود. چنان‌که سعادت کسی که فاقد استعداد عالی است برای سعادت عالی دارد، شقاوت است. حدیث شریف حسنات الابرار سیئات المقربین به همین نکته اشاره دارد.

3- عالی‌ترین درجه کمال و خیر و سعادت، مختص به انسان کامل محمدی است و درجات بعدی آن مختص به کسانی است که بیش‌ترین تشبه و اتصاف به صفات او را داشته باشند.

4- شدیدترین مرتبه نقص، شر و شقاوت مختص به مقابل انسان کامل محمدی است یعنی معاند بالفعل آن حضرات.

5- هدایت و ضلالت وجودی از سوی خدای متعال و با فاعلیت او انجام می‌شود و هیچ موجودی غیر از خدای متعال به دلیل فقر مطلق آن‌ها، در ایجاد هیچ فعلی تاثیر مستقل ندارد خواه هدایت باشد خواه ضلالت، خیر باشد یا شر.

6- هدایت و ضلالت الهی عبارت است تنزل تجلیات الهی و برخورداری هر کسی به اندازه استعداد و قابلیت خود از آن.

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ ۙ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا (اسراء، 82)

7- شر و شقاوت افراد به اقتضای ذات و مسیر و مجرای وجودی و اختیار آن‌هاست نه به سبب فدا شدن جزئیات برای نظام کلی و نادیده انگاشتن صلاح افراد به خاطر رعایت صلاح کل عالم مانند قطع یک انگشت به خاطر حفظ سلامت کل بدن، زیرا این امر اولا مستلزم نفی قدرت از خدای متعال است و ثانیا خلاف فطرت انسانی که خیر و کمال خود را می‌طلبند نه دیگران را.

خدای متعال با هر یک از مخلوقاتش چنان رفتار می‌کند که اگر هیچ خلقی جز او نداشته همان‌گونه رفتار می‌کرد و چیزی را برای او مقدر می‌کند که اگر تقدیر به دست خود بنده بود همان را مقدر می‌کرد و چزی را برای بنده‌اش اختیار می‌کند که اگر خود بنده اختیار کرده بود همان را انتخاب می‌کرد.

انتخاب خدای متعال هر چیزی را برای بندگانش به دلیل سنخیت و ملائمت آن بنده با آن چیز است، چنان‌که اگر خود آن بنده هم انتخاب می‌کرد چیزی را انتخاب می‌کرد که بدان مایل است و آن را محبوب می‌دارد و به چیزی مایل است و آن را محبوب می‌دارد که با آن سنخیت و همانندی دارد و ریشه این سنخیت و همانندی، وجود و مقتضیان وجودی او در مسیر و مجاری عوالم است.

8- وجود همه موجودات که همان فطرت آن‌هاست اگر با مزاحمت‌های عارضی روبه‌رو نشود، مقتضی و مایل به خیر و سعادت و مقدمات آن‌ها مانند اطاعت و عبادت است.

اما اگر با مزاحمت‌های عرض روبه‌رو شود مقتضی و مایل به شر و شقاوت و مقدمات آن مانند تمرد و عصیان است.

شر و شقاوت و مقدمات آن برای نفس مانند بیماری است برای بدن که بدن را از وضعیت طبیعی خارج می‌کند.

در حال مریضی انسان چیزی را می‌طلبد و می‌خورد که در حال سلامت آن را نمی‌طلبد و نمی‌خورد.

بر این اساس، سعادت هر چیزی و کسی همان است که ذاتش آن را می‌طلبد و شقاوت هر چیزی و کسی نیز همان است که خلاف اقتضای ذاتش باشد و این خلاف ذات در مسیر و مجاری عوالم هستی و روبه‌رو شدن با امور مزاحم تحقق یافته است.

9- این بیماری که بر برخی اثر می‌گذارد و آن‌ها را به شر و شقاوت رهنمون می‌شود، بدین سبب است که ذات آن‌ها نیز بدان تمایل دارد به‌گونه‌ای که از امور مزاحم و شر لذت می‌برد و طالب آن‌هاست.

به اقتضای ذاتشان از آن کراهت دارند به‌گونه‌ای که اگر بر فرض محال در آن مسیر و مجرا نبودند از آن مزاحم و شر، نفرت و کراهت داشتند.

در عین حال به اقتضای ذاتشان از آن لذت می‌برند، زیرا ذاتشان مقتضی بیماری بود.

گویی خداوند در آفرینش هر کدام از مخلوقات در عالم کثرت، حق انتخاب داده و آن‌ها با این حق صورت خود را انتخاب کرده‌اند.

وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَىٰ وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (نساء، 115)

214- الحديث الثانى و هو الرابع و العشرون و اربع مائة

عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ؛ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ. ثُمَّ تَلا هَذِهِ الْآيَةَ: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ.

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: چون خدا خیر بنده‌اى را خواهد، اثرى از نور در دلش گذارد و گوش‌هاى دلش را باز كند و فرشته‌اى بر او گمارد كه نگهدارش باشد و چون براى بنده‌اى بد خواهد، اثرى از سیاهى در دلش افكند و گوش‌هاى دلش را به بندد و شیطانى بر او گمارد كه گمراهش كند، سپس این آیه (126 سوره 6) را قرائت فرمود: «هر كه را خدا خواهد هدایت كند، سینه او را براى اسلام آوردن بگشاید. (عاشق و فریفته شود) و هر كه را خواهد گمراه كند سینه‌اش را تنگ و سخت كند كه گوئى به آسمان خواهد رفت» (سختى مسلمان شدن در نظر او مانند به آسمان رفتن است).

شرح

1- خیر و سعادت و شر و شقاوت حقیقی و اخروی مانند همه امر دیگر آغاز و انجامی دارد. آغاز آن‌ها با افعال و اقوال طبیعی است و پایان و نهایت آن‌ها تجرد محض و خلوص از کدورت‌های دنیوی مادی است.

2- کارهای بدنی و اقوال زبانی و هر آن‌چه وجود طبیعی و جسمانی دارد، از حیثیت مادی که مجموعه حرکات و اصوات است لحاظ شود، پیوسته در حال تغیر و گذر است و در نتیجه بقاء و ثباتی ندارد و مختص جهان طبیعت است و از جای‌گاه طبیعی خود خارج نمی‌شود چنان‌که همه موجودات طبیعی همین‌گونه‌ هستند.

اما این افعال و اقوال متحدد و در حال زوال به سبب ارتباط با نفس، اثری اندک در آن دارند که با زوال آن‌ها، آن آثار از بین نمی‌روند.

اگر این افعال و اقوال تکرار شوند آن اثر اندک نیز تقویت می‌شود و به حالات تبدیل می‌گردد که دوام اندکی دارد و اگر باز هم تکرار شوند، آن حالات به ملکات تبدیل می‌شود و دوام و بقاء پیدا می‌کند. هر چه افعال و اقوال یادشده بیش‌تر شود، ملکات نیز دوام بیش‌تری می‌یابند و به ملکات راسخ و ثابت تبدیل می‌شوند که گویی تغییر و زوال آن‌ها ممکن نیست.

این ملکات در عین حال که نتیجه افعال و اقوال مادی و بدنی، به نوبه خود مبدأ افعال و اقوال بدنی و مادی ملائم با خود می‌شود که آن‌ها نیز به نوبه خود سبب ثبات و دوام ملکات می‌شود.

این ملکات ثابت نفسانی که در دنیا به دلیل مثالی بودن آن‌ها قابل مشاهده حسی نیست در عوالم مناسب آن‌ها مانند برزخ و آخرت که ابزار ادراکی ویژه خود دارند، به صورت‌های مناسب خود و آن‌ عالم ادراک می‌شوند و به صورت خیر یا شر، سعادت یا شقاوت آشکار می‌شوند.

اگر این ملکات در محیط موافق خود باشند، پیوسته تقویت می‌شوند و ادراکات گسترده‌تر خواهند داشت و در واقع با انجام اعمال مناسب خود تقویت و تکمیل می‌شوند. به همین سبب است که اهل بهشت و سعادت اخروی در بهشت و نعمت‌های آن که تمثلات و ظهورات همین ملکات هستند، جاودان خواهند بود و بنا بر مشهور همین ملکات راسخ سبب خلود در شقاوت اخروی و دوزخ خواهد بود.

قَالَ قَيْسُ بْنُ عَاصِمٍ: وَفَدْتُ مَعَ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَدَخَلْتُ وَ عِنْدَهُ اَلصَّلْصَالُ بْنُ اَلدَّلَهْمَسِ فَقُلْتُ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ عِظْنَا مَوْعِظَةً فَإِنَّا قَوْمٌ نَعْبُرُ فِي اَلْبَرِّيَّةِ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ مَعَ اَلْعِزِّ ذُلاًّ وَ إِنَّ مَعَ اَلْحَيَاةِ مَوْتاً وَ إِنَّ مَعَ اَلدُّنْيَا آخِرَةً وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً وَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً وَ إِنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَاباً وَ لِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقَاباً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً وَ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لَكَ يَا قَيْسُ مِنْ قَرِينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ وَ هُوَ حَيٌّ وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَيِّتٌ فَإِنْ كَانَ كَرِيماً أَكْرَمَكَ وَ إِنْ كَانَ لَئِيماً أَسْلَمَكَ ثُمَّ لاَ يُحْشَرُ إِلاَّ مَعَكَ وَ لاَ تُبْعَثُ إِلاَّ مَعَهُ وَ لاَ تُسْأَلُ إِلاَّ عَنْهُ فَلاَ تَجْعَلْهُ إِلاَّ صَالِحاً فَإِنَّهُ إِنْ صَلَحَ آنَسْتَ بِهِ وَ إِنْ فَسَدَ لاَ تَسْتَوْحِشُ إِلاَّ مِنْهُ وَ هُوَ فِعْلُكَ فَقَالَ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ هَذَا اَلْكَلاَمُ فِي أَبْيَاتٍ مِنَ اَلشِّعْرِ نَفْخَرُ بِهِ عَلَى مَنْ يَلِينَا مِنَ اَلْعَرَبِ وَ نَدَّخِرُهُ فَأَمَرَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ يَأْتِيهِ بِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ فَأَقْبَلْتُ أُفَكِّرُ فِيمَا أَشْبَهَ هَذِهِ اَلْعِظَةَ مِنَ اَلشِّعْرِ فَاسْتَتَبَّ لِيَ اَلْقَوْلُ قَبْلَ مَجِيءِ حَسَّانَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ حَضَرَتْنِي أَبْيَاتٌ أَحْسَبُهَا تُوَافِقُ مَا تُرِيدُ فَقُلْتُ:

تَخَيَّرْ خَلِيطاً مِنْ فِعَالِكَ إِنَّمَا              قَرِينُ اَلْفَتَى فِي اَلْقَبْرِ مَا كَانَ يَفْعَلُ

وَ لاَ بُدَّ بَعْدَ اَلْمَوْتِ مِنْ أَنْ تُعِدَّهُ                لِيَوْمٍ يُنَادَى اَلْمَرْءُ فِيهِ فَيُقْبِلُ

فَإِنْ كُنْتَ مَشْغُولاً بِشَيْءٍ فَلاَ تَكُنْ          بِغَيْرِ اَلَّذِي يَرْضَى بِهِ اَللَّهُ تُشْغَلُ

فَلَنْ يَصْحَبَ اَلْإِنْسَانُ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ         وَ مِنْ قَبْلِهِ إِلاَّ اَلَّذِي كَانَ يَعْمَلُ

أَلاَ إِنَّمَا اَلْإِنْسَانُ ضَيْفٌ لِأَهْلِهِ                    يُقِيمُ قَلِيلاً بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَرْحَلُ

ترجمه: يس بن عاصم گفت: با جمعى از قبيلۀ بنى تميم خدمت پيامبر خدا(صلّى الله عليه و آله) رسيديم و صلصال بن دلهمس نزد او بود، گفتم: اى پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله) ما را موعظه‌اى كن كه ما در بيابان رفت و آمد داريم، فرمود: همانا ذلت با عزّت، و مرگ با زندگى، و آخرت با دنياست. و براى هر چيزى حساب‌گرى و براى هر چيزى مواظبى و براى هر حسنه‌اى ثوابى و براى هر كار بدى مجازاتى و براى هر مدّتى نوشته‌اى است. اى قيس به ناچار تو را هم‌نشينى است كه همراه تو دفن مى‌شود و در حالى كه او زنده است و تو با آن دفن مى‌شوى در حالى كه تو مرده‌اى، اگر او كرامت داشته باشد، تو را گرامى خواهد داشت و اگر پست باشد، تو را تسليم خواهد كرد، آنگاه او محشور نمى‌شود مگر با تو و برانگيخته نمى‌شود مگر با تو، از تو فقط‍‌ دربارۀ او سؤال خواهد شد، بنا بر اين جز هم‌نشينى شايسته انتخاب مكن كه اگر شايسته و صالح باشد با آن مأنوس مى‌شوى و اگر فاسد باشد، تنها از آن بترس، آن هم‌نشين، عمل توست. قيس گفت: اى پيامبر خدا(صلّى الله عليه و آله)دوست دارم اين سخن در ابياتى از شعر گفته شود كه با آن به عرب‌هاى ديگر افتخار كنيم و ذخيره‌اى براى ما باشد. پيامبر فرمود: حسان بن ثابت را نزد او آوردند. قيس مى‌گويد: من انديشيدم كه اين موعظه را در چه قالبى از شعر ريزم و پيش از آمدن حسان بن ثابت، سخن بر من هموار شد و گفتم: اى پيامبر خدا(صلّى الله عليه و آله)ابياتى به نظرم رسيد كه گمان مى‌كنم با آن‌چه شما اراده كرده‌ايد موافق باشد، پس گفتم:

براى خود همنشينى از كارهايت انتخاب كن كه همنشين انسان در قبر همان چيزى است كه انجام داده، به ناچار بايد آن را براى پس از مرگ آماده كنى، براى روزى كه انسان ندا داده مى‌شود و او مى‌پذيرد. اگر به چيزى مشغول هستى، جز به آن‌چه خشنودى خدا در آن است مشغول مباش. انسان را پس از مرگ و پيش از آن هم‌نشينى نيست، به جز عملى كه كرده است،آگاه باشيد كه انسان، مهمان خانوادۀ خويش است، اندكى ميان آن‌ها مى‌ماند و آن‌گاه كوچ مى‌كند.

و قال(ص): المرء مرهون بعمله، و ما ورد كثيرا من فعل كذا خلق الله له ملكا يستغفر له الى يوم القيامة.

ترجمه: انسان در گرو عمل خویش است و در روایات بسیاری وارد شده است که هر کس چنین عملی را انجام دهد خداوند برای او فرشته‌ای‌ بیافریند که تا روز قیامت برایش طلب مغفرت کند.

قوله تعالى: و ما تجزون الا ما كنتم تعملون؛ انما تجزون ما كنتم تعملون، نفرمود: به ما كنتم تعملون.

215- الحديث الثالث و هو الخامس و العشرون و اربع مائة

عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ لِلَّهِ وَ لا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ، فَإِنَّهُ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِلَّهِ وَ مَا كَانَ لِلنَّاسِ فَلا يَصْعَدُ إِلَى اللَّهِ؛ وَ لا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِينِكُمْ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرِضَةٌ لِلْقَلْبِ. إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِنَبِيِّهِ(ص) إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ. وَ قَالَ: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؛ ذَرُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رسول‌اللّه(ص) إِنِّي سَمِعْتُ أَبِي(ع) يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا كَتَبَ عَلَى عَبْدٍ أَنْ يَدْخُلَ فِي هَذَا الْأَمْرِ كَانَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّيْرِ إِلَى وَكْرِهِ.

ترجمه: و فرمود: امر تشیع خود را براى خدا قرار دهید نه براى مردم، زیرا آن‌چه براى خداست به حساب او گذارده شود و آن‌چه براى مردم است، به سوى خدا بالا نرود. به خاطر دینتان با مردم ستیزه نكنید، زیرا ستیزه كردن دل را بیمار كند، خدای متعال به پیامبرش (ص) فرمود: «تو نمى‌توانى كسى را كه دوست دارى هدایت كنى، بلكه خدا هر كه را خواهد هدایت كند) و فرموده است (100 سوره 10) «مگر تو مى‌توانى مردم را مجبور كنى كه ایمان آورند» مردم را رها كنید، زیرا آن‌ها از مردم تعلیم گرفتند و شما از رسول‌خدا (ص) تعلیم گرفتید. من از پدرم شنیدم كه مى‌فرمود: چون خداى عزوجل بر بنده‌اى نویسد كه باید در این امر (تشیع) داخل شود از رفتن پرنده به آشیانه‌اش شتابنده‌تر شود.

شرح‏

اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ لِلَّهِ وَ لا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ: هدف شما از تشیع و پذیرش ولایت اهل بیت، تقرب به خدای متعال باشد نه شهرت یا جلب نظر مردم یا دست‌یابی به مال و جاه و مانند آن.

وَ لا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِينِكُمْ: حتی پذیرش دین حق نیز نباید از طریق مخاصمه و تعصب و تقلید باشد.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ: يهدى به الله من اتبع رضوانه

إِذَا كَتَبَ عَلَى عَبْدٍ أَنْ يَدْخُلَ فِي هَذَا الْأَمْرِ كَانَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّيْرِ إِلَى وَكْرِهِ: كل ميسر لما خلق له

216- الحديث الرابع و هو السادس و العشرون و اربع مائة

عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) نَدْعُو النَّاسَ إِلَى هَذَا الْأَمْرِ، فَقَالَ: لا يَا فُضَيْلُ إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً أَمَرَ مَلَكاً فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ فَأَدْخَلَهُ فِي هَذَا الْأَمْرِ طَائِعاً أَوْ كَارِهاً.

ترجمه: فضیل بن یسار گوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم مردم را به امر تشیع دعوت كنیم؟ فرمود: نه، اى فضیل! چون خدا خیر بنده‌اى را خواهد به فرشته‌اى فرمان دهد كه گردنش بگیرد و او را خواه یا ناخواه در امر تشیع در آورد.

شرح مترجم: در روایات این باب دو مطلب محتاج به تذكر است: اول این‌كه در روایت اول و دوم بود «بنده‌اى را كه خدا گمراهیش را خواسته، و چون براى بنده‌اى بد خواهد» مقصود اراده و خواست اختیارى خداست نه اراده و خواست حتمى او چنان‌که در حدیث 408 توضیح داده شد. دوم منظور اصلى در این روایات این است كه اهل تسنن و عامه را به مذهب تشیع دعوت نكنید، آن‌ها را رها كنید و به خودشان واگذارید. در صورتی‌كه آیات و اخبار بسیارى راجع به وجوب امر به معروف و نهى از منكر و ثواب هدایت و تعلیم مردم و دفع شبهات مخالفین وارد شده است، پس چگونه در این اخبار نهى از دعوت و تبلیغ مى‌كند ولى با اندكى دقت و تأمل پیداست كه سیاق این روایات درباره اصرار و پافشارى در تبلیغ است به‌طورى كه انسان بخواهد مردم حقیقتا شیعه شوند و به حق گرایند، در صورتی‌كه پیامبر هم چنین وظیفه‌اى نداشت، آیات بسیارى كه بعضى از آن‌ها در این روایت ذكر شد در قرآن مجید است به این مضامین كه: اى پیامبر محمد (ص) هر چند تو دلت مى‌سوزد و نمى‌توانى مردم را گمراه ببینى و در هدایت ایشان جان‌بازى مى‌كنى ولى بدان‌كه همه این مردم مسلمان نخواهند شد، ایشان را رها كن كه بر تو جز ابلاغ چیزى نیست، خدا مردم را بهتر مى‌شناسد آن‌كه را شایسته مسلمانى داند، او را به سراغ تو مى‌فرستد. با چند جمله كوتاه تو دلش را روشن مى‌كند و آن‌كه چنین شایستگى ندارد، اگر چه از خویشان نزدیكت باشد، هر چه بگوئى و اندرز دهى، در دل سختش تأثیر نكند. پیداست وقتی كه وظیفه رهبر دین این باشد وظیفه پیروانش به مراتب سهل‌تر و سبك‌تر است مخصوصاً با شدت تقیه در زمان ائمة علیه السلام كه خود آن‌ها را خانه‌نشین كرده بود، به مردم كارى نداشتند جز آن‌كه هر كس مسأله‌اى از توحید و معارف و فروع پرسد جوابش گویند و با روش مسالمت‌آمیز خود مذهب تشیع را باقى دارند. پس اصحاب و پیروان ایشان نباید كاسه داغ‌تر از آاش و دایه دل‌سوزتر از مادر شوند.

شرح‏

خیر امری تشکیکی است و مراتب مختلف دارد. قبول، ایمان و معرفت به ولایت پیامبر و خاندان مطهر او عالی‌ترین درجات خیر است.

پذیرش و ایمان و معرفت به ولایت، بیش از آن‌که تحت تاثیر عوامل مادّی و طبیعی باشد متاثر از عوامل متافیزیکی به‌ویژه عوامل مزبور به سیر نزول از وحدت به کثرت و عوالم پیش از طبیعت است.

عوامل طبیعی و نفسانی عبارت است از ایمان و عمل صالح، تقوی و تطهیر نفس از رذائل، بندگی، تعبد و خدمت به بندگان خدا.

همه این‌ها نیز به‌نوعی به ویژگی‌های ذاتی و وجودی ارتباط دارد چنان خدای متعال فرمود: خلقت هؤلاء للجنة و لا أبالي و خلقت هؤلاء للنار و لا أبالي.

نشانه عرفی و ظاهری اهل خیر عبارت است از رغبت به همراهی اولیاء خدا و بزرگ‌داشت یاد آن‌ها و دوستی دوستان آن‌ها.

نشانه عرفانی و باطنی آن‌ها عبارت است از برابری زمان‌ها، مکان‌ها، جهات، حرکات و سکنات نزذ آن‌ها به‌گونه‌ای همه مکان‌ها برای آن‌ها چون مسجد باشد همه جهات مانند قبله باشد و همه زمان‌ها چون عید باشد و همه حرکات و سکنات در حضور خدای متعال و در یاد او باشد.

ستایش دیگران برای او شیرین‌تر از ناسزای آن‌ها نباشد و بالعکس و مصداق حقیقت کریمه: لا يأخذهم فى الله لومة لائم؛ متحقق به کریمه: اينما تولوا فثم وجه الله باشد؛ و متلبس به کریمه: ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم؛ و متمسک به کریمه: ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله يسير لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا به ما اتاكم؛ و مترنم به سخن خاتم ولایت محمدی باشد که فرمود: و الله ما دنياكم عندى الا كعطفة عنز. انتهى كلامه.

پایان كتاب عقل و علم و توحید، از كتاب كافى، و كتاب «حجت» كه جزء دوم كتاب كافى و تألیف شیخ ابوجعفر محمد بن یعقوب كلینى(ره) است به دنبال آن خواهد آمد.

پایان کتاب توحید