باب ائمه علیهم‌السلام والیان امر خدا و گنجینه‌هاى علم او هستند

بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) وُلاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِهِ

باب ائمه علیهم‌السلام والیان امر خدا و گنجینه‌هاى علم او هستند (باب یازدهم از کتاب حجت که 6 حدیث دارد).

و هو الباب الحادى عشر من كتاب الحجة و فيه ستة احاديث‏

76- الحديث الاول و هو الثالث و خمس مائة

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ: نَحْنُ وُلاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّهِ

ترجمه: امام صادق علیه‌السلام مى‌فرمود: ما ولى امر (امامت و خلافت) خدا و گنجینه علم خدا و صندوق وحى خدا هستیم.

شرح‏

معنای لغوى: ولاة، جمع ولى است؛ ولى امر، صاحب، مالک، قیم و حاکم بر آن است.

خزنة، جمع خازن است. خزن به معنی محفوظ و مکتوم داشتن سر، شئ باارزش، مال، طلا و نقره و مانند آن است.

عیبة: جای لباس مانند بقچه، ساک یا چمدان؛ جمع آن عيب است مانند بدره که جمع آن بدر است.

به امور خصوصی و سری افراد هم عیبه گفته می‌شود چنان‌که به همین جهت به قلب که موضع اسرار انسان است، عیبه گفته می‌شود.

معنای اصطلاحی در حکمت: محل ثبت و تحقق اقسام علم.

مثلا خیال، خزانه صور محسوس است، وهم، خزانه موهومات و عقل فعال، خزانه معقولات است.

در متون دینی، خزانه صور و معقولات، ذوات نوری عقلی و فوق عقلی است که گاهی به ملک از آن تعبیر شده است و گاهی به ولی خدای متعال و هر دو با توجه به مراتب علم و خرانه اختصاص به مراتب خاص و مناسب خود دارند.

گاهی از آن‌ها به کلمات اللّه، عالم امر و قضاء، مفاتيح غيب(وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ (انعام، 59) و خزائن (وَ إِنْ مِنْ شَئ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (حجر،21) تعبیر می‌شود.

خزانه و خازن در جهات طبیعت و کثرت جسمانی، حقایق کاملا متفاوت و متمایز از هم هستند ولی در عوالم فراتر از طبیعت و مبرای از کثرت جسمانی، یک حقیقت است که با دو اعتبار دو عنوان دارد. یک حقیقت از جهتی خزانه است و از جهتی دیگر، خازن.

تبین خزانه علم بودن انسان کامل

از جمله نکات بسیار دقیق معارف الهی این است که چگونه انسان به مرتبه‌ای از علم می‌رسد که خزانه و خازن علم الهی است، به‌گونه‌ای که بدون آن‌که احاطه وجودی بر علم خدا داشته باشد، خود علم خدای متعال می‌شود؟

پاسخ‌های متعددی می‌توان برای این پرسش ارائه کرد که از قرار زیر است:

1- بر اساس حرکت جوهری یا اشتداد وجودی، انسان در مسیر حرکت به چنان درجه‌ای از اشتداد وجودی می‌رسد که تمام قوا و استعدادهای او به فعلیت می‌رسد و سفر الی الله او به جایی می‌رسد که متصف به همه صفات خدای متعال و متخلق به اخلاق الهی می‌شود. در این صورت تمام صفات خدای متعال از جمله علم او را دارد اگرچه به‌گونه ظلّی و تبعی.

2- بر اساس اتحاد عاقل و معقول، انسان با تعقل هر صورت علمی، عین آن می‌شود یا آن صورت علمی، عین انسان می‌شود. در این صورت انسان می‌تواند به درجه‌ای از تعقل برسد که اولا واجد همه صور علمی گردد و ثانیا عین آن‌ها یا آن‌ها عین او شوند و به‌سبب تمامیت عقل و تعقل و عدم تناهی او، خزانه و خزانه‌دار علم حق تعالی شود.

3- بر اساس نظریه اصالت وجود، وجود و ظهورات وجود، اولاً امری بسیط، ثانیاً امری ذومراتب و ثالثاً مساوق با همه کمالات وجودی است. در نتیجه وجود و ظهورات آن، نه‌تنها واجد همه کمالات از جمله علم است بلکه با آن‌ها مساوق است، یعنی از همان جهت که وجود است علم و قدرت و حیات و سایر کمالات است نه از حیثیت‌های متعدد و مختلف.

بر این اساس اولاً هر وجود یا ظهور وجودی، همه کمالات از جمله علم را دارد ثانیاً عین کمالات و از جمله عین علم است.

تفاوتی که میان موجودات یا ظهورات وجود هست این است که کمالات برخی از وجودها و ظهورات آن‌ها ظاهر است و کمالات برخی دیگر، باطن و فرایند تعلم، اظهار کمالاتی است که در باطن قرار دارد، یعنی انکشاف ما فی‌الضمیر و کشف المحجوب.

بر اساس نظریه انکشاف که نه تنها ناظر و مبین علم انسان‌هاست بلکه ناظر و مبین همه کمالات وجودی آن‌هاست، تفاوت میان موجودات یا ظهورات وجود در داشتن علم و قدرت و سایر کمالات نیست بلکه در ظهور علم و قدرت و سایر کمالات است و همه موجودات یا ظهورات وجود به‌اندازه وجود یا ظهورشان از کمالات وجود مانند علم و قدرت و حیات برخوردارند. تفاوت آن‌ها در میزان ظهور کمالات آن‌هاست.

در این صورت اگر کسانی باشند که به‌خاطر استعداد خاص خود، الطاف و عنایات خاص خدای متعال، تلاش ویژه و تقرب به خدای متعال به درجه‌ای از وجود یا ظهور وجود برسند که تمام مافی‌الضمیر آن‌ها منکشف شود، اتصاف و تخلق آن‌ها به صفات و اخلاق الهی آشکار می‌شود و نه‌تنها خزانه و خازن علم الهی می‌شوند بلکه خزانه و خازن همه صفات الهی می‌شوند.

4- با توجه به عین‌ ربط بودن همه موجودات و عدم تجزیه و تبعض حق تعالی، اگر از طریق اقسام قرب مانند نوافل و فرائض، کسی به درجه‌ای برسد که عین تعلق بودن او آشکار گردد، خزانه و خازن بودن آن برای صفات و کمالات حق تعالی نیز عیان و آشکار می‌شود.

مصداق حقیقی و بالفعل در تمام فرض‌های چهارگانه، انسان کامل است، هم بر اساس عقل، هم نقل و هم شهود.

وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّهِ: تعبیر دیگری از خزانه علم است.

توجه به چند نکته برای فهم این دسته از احادیث شریف سودمند است.

1- چنان‌که مکرر درباره زبان متافیزیکی گفته شد، استفاده از زبان طبیعی و فیزیکی که برای موجودات و موقعیت‌های این‌جا و اکنون وضع شده است برای انتقال مقاصد ماوراء طبیعی و متافیزیکی گریزناپذیر است و در واقع راه دیگری برای انتقال حقایق ماوراء طبیعی به عموم و خصوص مردم وجود ندارد اگر چه انتقال حقایق یادشده برای اخص خواص از خلق و فراتر از آن منحصر به زبان طبیعی نیست.

نه تنها عموم مردم بلکه خصوص آن‌ها نیز درکی مادی یا شبه مادی از علم و حقایق وجودی دارند به همین سبب است که علی‌رغم اقدام به تاویل در باب منقولات و معقولات ناظر به مبدأ در باب معاد از چنین تاویلی پرهیز می‌کنند. تصور آن‌ها از عوالم دیگر وجود و نیز حقایق مربوط به آن‌ها تصوری مادی یا شبه مادی است به همین سبب است که تعابیر مادی برای آن‌ها به‌کار می‌برند. تعابیری مانند: انبار اطلاعات، دریا یا اقیانوسی از علم، رودخانه محبت و مانند آن در زبان عموم و خصوص، کاملا رایج است و برای فهم و انتقال معانی متافیزیکی به‌کار می‌رود. خزانه علم نیز از همین باب است. یعنی انتقال معانی وجودی و متافیزیکی در قالب زبان فیزیکی آن‌هم از سر ناگزیری.

2- همه موجودات مراتب وجودی و تعینات ناظر به عوالم وجود را دارند خواه با حس و عقل قابل درک باشد خواه نباشد. همان‌گونه که انسان علاوه بر وجود طبیعی، وجود مثالی و عقلی دارد، سایر موجودات نیز همین‌گونه است. عکس آن هم همین‌گونه است، یعنی هر موجود عقلی نیز در مراتب مثال و طبیعت وجود مناسب خود را دارد. این نکته اگرچه چندان شناخته شده نیست ولی با توجه با ذاتی بودن تنزل و هبوط و نیز رجوع و صعود نکته همان است که گفته شد.

بر این اساس هر موجود عالی و عقلی با تنزل و هبوط در همه مراتب متوسط و سافل عوالم، وجود مناسب خود را دارد و بالعکس هر موجود سافل و طبیعی با رجوع و صعود خود در همه مراتب متوسط و عالی عوالم، وجود مناسب خود را دارد.

علم و وحی و سایر وجودهای عقلی نیز همین‌گونه است و علاوه بر مراتب ماوراء طبیعی، وجودهای طبیعی و شبه طبیعی مانند وجود لفظی و کتبی و مانند آن دارند. همین وجود لفظی و کتبی است که اگر همه فرشتگان نویسنده شوند و همه دریاها مرکب و همه درختان قلم، باز هم قابل احاطه نیست و تمام نمی‌شود.

با توجه به این نکته مانعی ندارد که برخی از مراتب طبیعی و شبه طبیعی علم و وحی را در قالب‌های زبان طبیعی و مانند آن بتوان به‌طور طبیعی یا کنایی و استعاری بیان کرد و برای آن خزانه و عیبه و مانند آن به‌کار برد.

3- یکی از تفاوت‌های خزانه با عیبه در این است که عیبه پوشیده‌تر و محفوظ‌تر و در نتیجه خصوصی‌تر است و در نتیجه دست‌رسی دیگران بدان محدود‌تر است علاوه بر این‌که خود محتوای عیبه نیز از جهتی محدودتر است. به سبب همین جنبه عمومی علم است که از آن به خزانه تعبیر شده است و از وحی به سبب محدودیت و خصوصی‌تر بودن آن به عیبه تعبیر شده است.

77- الحديث الثانی و هو الرابع و خمس مائة

عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُوجَعْفَرٍ(ع): وَ اللَّهِ إِنَّا لَخُزَّانُ اللَّهِ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ لا عَلَى ذَهَبٍ وَ لا عَلَى فِضَّةٍ إِلا عَلَى عِلْمِهِ

ترجمه: امام باقر علیه‌السلام فرمود: به خدا كه ما خزانه‌داران خدائیم در آسمان و زمینش، نه آن‌كه خزانه‌دار طلا یا نقره باشیم، بلكه خزانه‌دار علمش هستیم.

شرح

1- ابراز قسم برای بیان اهمیت کلام یا محتوای آن است مانند قسم‌های خدای متعال در قرآن.

2- مقصود از آسمان و زمین می‌تواند خود آسمان و زمین باشد چنان‌که می‌توان اهل زمین و آسمان باشد.

بنابر تعدد مراتب وجود موجودات، آسمان و زمین هم علاوه بر وجود مادی و طبیعی، وجودی مثالی و عقلی دارند و انسان کامل حافظ و مقیم وجود آن‌ها و کمالات آن‌ها از علم و قدرت و حیات و وجود عقلی و مثالی موجودات فروتر و واسطه نزول وجود و کمالات وجود در مراتب فروتر است.

بنابر مساوقت وجود با کمالات، خود آسمان و زمین جدای از اهل آن‌ها، دارای وجودی مناسب خود و نیز کمالات شایسته خود مانند حیات و علم و قدرت است.

3- حافظ، مقیم، محیط و نگهبان و نگه‌دار هر چیزی مناسب آن است. اشیاء طبیعی، حافظ و خزانه‌دار مناسب خود دارند و علم و قدرت و حیات نیز حافظ و خزانه‌دار مناسب خود. بر این اساس، خزانه طلا و نقره و مانند آن خزان‌دارانی مناسب طلا و نقره هستند و اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، خزانه‌داران علم الهی هستند.

4- بر اساس توحید فاعلی، ایجاد و وجود و بقاء و حفظ همه موجودات مستند به خدای متعال است خواه زمینی باشند خواه آسمانی، خواه طبیعی باشند و خواه مثالی و عقلی. بر این اساس، تمام موجودات از جهت وجود و کمالات وجودی خود در همه مراتب عوالم هستی مستند به خدای متعال هستند و انسان کامل و تعین اول خدای متعال که خلیفه اوست مجرا و مجلای فاعلیت خدای متعال است.

از این جهت تفاوتی میان حفظ خزاین الهی اعم از زمین و آسمانی نیست، خواه محتوای آن خزاین علم و قدرت و حیات باشد خواه طلا و نقره و ثروت.

78- الحديث الثالث و هو الخامس و خمس مائة

عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَنْتُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ

ترجمه: سدیر گوید: به امام باقر علیه‌السلام عرض كردم: قربانت، شما چه سمتى دارید؟ فرمود: ما خزانه‌دار علم خدائیم، ما مترجم وحى خدائیم، ما حجت رسائیم بر هر كه در زیر آسمان و روى زمین است.

شرح

در این حدیث شریف به سه شأن از شئون طولی اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، تصریح شده است.

1- مرتبه خزانه یا خازن علم الهی 2- ترجمه و تبیین وحی الهی 3- حجت الهی بر مخلوقات خدای متعال در جهان طبیعت

1- جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَنْتُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ

دو نکته: یکم، در بسیاری از نقل‌های روایی که از صحابه اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است، به ادب علم‌آموزی نیز اشاره شده است. و آن این است که متعلم در فرایند علم، خود را فدای معلم می‌کند و فدایی او می‌داند. این نکته اگر چه در گفتار است و ممکن است هرگز تحقق عینی نیابد ولی همین اندازه هم اگر از روی فهم باشد، کمالی بی‌مانند است.

اگر متعلم بداند که حیات حقیقی خود را مدیون معلم است و سایر مراتب حیات حیوانی و گیاهی در خدمت حیات علمی و معنوی است، قطعا آن را در اختیار صاحبش که معلم اوست، قرار خواهد داد و فدایی او خواهد شد.

دوم، راوی از حقیقت اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌پرسد نه از جنبه‌های عرفی و نسبی و اضافی. به همین سبب است که نمی‌پرسد: من انتم؟ بلکه می‌پرسد: ما انتم؟ که پرسش از ذات و حقیقت است و پاسخ آن هم باید تا حد امکان ناظر به ذات و حقیقت باشد.

البته با توجه به این‌که پرسش از ذات و معرفت به حقیقت و ذات موجودات (چه رسد به اهل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که همان وجود خاص و شخصی یا ظهور خاص و متشخص آن‌هاست یا متعسر است یا متعذر، بنابراین یا راوی از چنین نکته‌ای غافل است که از حقیقت اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌پرسد و یا مقصود او از این پرسش، وجه تمایز و تفاوت آن خاندان مطهر با دیگران است هر چند آن وجوه تمایز، ظهورات ذات آن‌ها باشد نه حقیقت ذات آن‌ها.

پاسخ حضرت به پرسش از ذات و حقیقت آن‌ها، 1- خزانه و خزانه‌داری در همه مراتب عوالم هستی؛ 2- ترجمه علوم و وحی الهی و 3- حجیت برای خلق در جهان طبیعت است.

خزنه چه به معنی خزانه باشد و چه به معنی خزانه‌دار، تسلط و احاطه دست‌کم نامتناهی آن را می‌رساند، زیرا علم الهی بی‌حدّ و اندازه است پس کسی که وجودش برابر با آن علم است و در واقع وجودش، مساوق با علم الهی است، او هم بی‌حد و اندازه است.

اگر به معنی خزانه‌دار باشد نیز همین‌گونه است. اگرچه خزانه‌دار مادّی و طبیعی به حکم عدم اجتماع اجزاء طبیعت، تنها بر بخشی از طبیعت احاطه دارد و از آن مراقبت می‌کند مانند کسی که خزانه دولت در دست اوست یا خزانه کتا‌بخانه.

اگر چه خزانه‌داری در جهان طبیعت نیز با توجه به محتوای آن، احکام و خصوصیت‌های متفاوت دارد ولی خزانه‌داری بر امور ملکوتی و جبروتی و بالاتر از آن کاملا متفاوت با خزانه‌داری در طبیعت است.

خزانه‌دار در جهان طبیعت، گاهی تنها مراقب و محافظ آن است تا از دست‌رازی نااهلان محفوظ بماند و خودش حق تصرف در آن را ندارد مانند کسی که خزانه‌دار اموال و مملوکات دولت است ولی گاهی مراقب و محافظ آن از ضایع شدن و هدر رفتن است و نه تنها خود حق استفاده از آن را در حدّ توان و قابلیت دارد بلکه حق دارد دیگران را در آن سهیم سازد بلکه زمینه استفاده دیگران از آن خزانه را فراهم کند بلکه باید در حد توان بکوشد دیگران از آن استفاده کنند و هر چه در فراهم ساختن زمین‌های استفاده دیگران از خزانه کوشاتر باشد، موفق‌‌تر است و هر چه موفق‌تر باشد، وظایف مربوط به خزانه‌داری را بهتر انجام داده و برای این مقام شایسته‌تر است. این‌ویژگی در خزانه‌داری‌هایی محقق می‌شود که هر که هر چه از آن خزانه استفاده کند، چیزی از محتوای آن کاسته نمی‌شود مانند خزانه‌دار کتاب‌خانه یا علم.

اگرچه امروزه خزانه‌دار کتاب‌خانه نیز مانند سایر دارایی‌ها رفتار می‌کند و کتاب‌ها را حفظ و حبس می‌کند ولی حق این است که علم و منابع و ابزار آن تا به تزاحم در منافع نیانجامد ملک کسی نمی‌شود و کسی اولویت در تصرف آن را ندارد. مثلا برای تصرف در منابع کتاب‌خانه دانشکده یا شهر هیچ‌کس بر دیگری تقدم ندارد.

خزانه‌دار چنین کتاب‌خانه‌ای نه تنها حق تصرف در آن را هرگونه که بخواهد دارد، بلکه حق دارد آن‌ را در اختیار افراد شایسته قرار دهد بلکه باید چنین کاری کند.

اولین ویژگی اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، خزانه‌داری علم خدای متعال است که شئون سه‌گانه 1- تصرف در آن، 2- جواز قرار دادن آن در اختیار افراد شایسته و 3- ضرورت و وقوع چنین امری را دارند. هم خود در آن تصرف می‌کنند هم به دیگران اجازه تصرف می‌دهند و هم زمینه تصرف آنان را فراهم می‌کنند.

این شأن هم متافیزیکی است و هم فیزیکی؛ هم در مراتب عقلی و مثالی عالم تحقق یافته و هم در مراتب طبیعی آن.

همه موجودات در همه مراتب عوالم هستی برای برخوردار شدن از کمالات و صفات حق تعالی به‌ویژه علم او باید مستند و مرتبط با اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم باشند و راهی دیگر برای چنین دست‌یابی وجود ندارد نه آن‌که وجود داشته باشد ولی سخت یا خارج از دست‌رس باشد.

دلیل آن این است که حضرت خاتم انبیاء و اهل‌بیت آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، تعین نخست و اولین مخلوق خدای متعال هستند که سایر موجودات هم در اصل وجود و هم در کمالات وجود از مجری و مجلای آن‌ها مستند و متصل به خدای متعال هستند.

بر این اساس همان‌گونه که انسان‌ها در دنیا در علم و سایر کمالات نیازمند به آن خاندان مطهر هستند، فرشتگان در ملکوت و جبروت هم همین‌گونه هستند و حدیث منسوب به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که فرمود: شرقوا او غربوا فلن تجدوا علما صحيحا الا ما خرج من هذا البيت (حكمت بوعلي، ج1، ص7) به همین معناست. چنان‌که بر حسب نقل امام صادق نیز فرمود: مهما شرقوا، أو غربوا، فلن يجدوا علماً صحيحاً إلا عند أهل البيت و نیز شرقوا او غربوا لن تجدوا علما صحیحا الا خرج من آل محمد و غیره سخافات و تفاهات البشر و العقل الناقص لا غیر لعن الله الشاکین بکم و المنحرفین عنکم.

این‌که بر حسب نقل فرمودند: شرق روید یا غرب، دانش درست را جز از طریق بیت نبوت و ولایت نخواهید یافت، صرفا به معنی شرق و غرب کره زمین نیست. شرق خواه به همین معنی محدود طبیعی باشد خواه به معنی یمین و شمال که اصحاب خاص خود را دارد و خواه به معنی عوالم و موجودات پدید آمده از جمال و جلال الهی، همین حکم را دارد، یعنی علم به عنوان اساس همه کمالات و سایر فروع آن در همه مراتب هستی از بیت نبوت و ولایت صادر و ظاهر می‌شود.

فراز لعن الله الشاکین بکم و المنحرفین عنکم، تاکیدی بر همین مطلب است نه نفرین برای کسی که در چاه ویل محرومیت از صفات و کمالات و رحمت خدای متعال افتاده است. مقصود این نیست که کسانی که به شما دست نیافتند و از شما منحرف شدند، محروم از رحمت خدای متعال شوند، بلکه بیان این نکته هستی‌شناسانه است که چنین کسانی محروم هستند و محرومیتی بیش از این قابل تصور نیست تا از خدای متعال تقاضا شود. این‌گونه تعابیر مانند لعنت کردن ابلیس یا اشقی الاولین و الآخرین از انسان‌هاست.

بر اساس سلسله طولی ظلّی وجود و کمالات وجود، آن‌چه از کمالات وجود که در واقع، تعینات و مخلوقات خدای متعال است، در هر مرتبه‌ای از مراتب عوالم هستی رخ داده باشد، از طریق حضرت حبیب الله و اهل‌بیت مطهر او صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صادر و ظاهر شده است و از آن‌جا که وصف و کمال علمی خدای متعال از جهت مبدأیت برای خلق و ظهور قابل فهم‌تر است و انسان بهتر آن را درک می‌کند، در آیات و روایات و نیز گفته‌های عرفا و حکما، بدان تصریح شده است وگرنه اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم همان‌گونه که خزانه و خزانه‌دارد علم خدای متعال هستند، خزانه و خزانه‌دار قدرت، حیات، اراده، رحمت، حمال و جلال او هم هستند.

وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللَّهِ

برخی ترجمه و ترجمان را از ریشه تَرْجَمَ چهار حرفی دانسته‌اند و برخی از ریشه رَجْم به معنی سخن گفتن از روی گمان و حدس گرفته‌اند. در اصطلاح ناظر به لغت، ترجمه‌ عبارت است از: 1- رساندن سخن به كسی كه آن را نشنیده است. 2- تفسیر و شرح سخن به همان زبان اصلی 3- تفسیر سخن به زبان دیگری 4- برگرداندن از زبانی به زبان دیگر.

معنی چهارم مشهورترین معنی این كلمه در زبان عربی است و در عرف تقریبا همین معنی مقصود است، یعنی برگرداندن معنای كلامی از زبانی به زبان دیگر، به طوری كه تمام معانی و مقاصد منظور در متن اصلی به زبان دیگر منتقل شود و در زبان دیگر همان معانی و مقاصدی فهمیده شود كه در زبان اصلی از آن فهمیده می‌شود.

ترجمه بر دو قسم است: 1- ترجمه‌ لفظی 2- ترجمه‌ تفسیری.

ترجمه‌ لفظی، ترجمه كلمه به كلمه است. مترجم نخست معنی درست جمله را درك كرده سپس معادل هر كلمه‌ای را كلمه‌ی دیگر به زبان دوم می‌گذارد.

ترجمه‌ی تفسیری یا معنوی، نقل معانی و مقاصد به زبان دیگر است با حفظ همان نظم و ترتیب اولیه. مترجم سعی دارد معنای اولیه را حفظ و به بهترین وجهی در زبان دوم بازگو كند.

در ترجمه، متن عیناً رعایت می‌شود و همان‌طور که هست به زبان دیگر برگردانده می‌شود ولی در تفسیر، مفسر نظر و فهم خود را نیز بیان می‌كند.

در ترجمه امانت شرط است و همه معانی و مقاصد اصل باید ایفاء شود، زیرا در ترجمه دعوی اطمینان است و خواننده می‌داند كه مترجم تنها واسطه‌ نقل بوده و فقط مراد و مدلول اصلی را برگردانده است.

مترجم بودن اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم معانی و مراتب متعددی دارد:

1- ترجمه و انتقال حقایق بیان‌ناپذیر در قالب زبان مناسب با عوالم فراطبیعی

2- برگرداندن آن در قالب زبان وضعی طبیعی و انتقال مقاصد متافیزیکی در زبان قراردادی

3- ترجمه و شرح واژگان زبانی برای مخاطب به‌منظور افزایش بر گستره و ژرفای فهم او

4- تبیین معنایی متن و محتوای متافیزیکی برای مخاطب

شرح مراتب چهارگانه یادشده

1- چنان‌که در توضیح خزانه یا خزانه‌دار بودن اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گفته شد که همه حقایق عوالم هستی از طریق آن خاندان مطهر صادر یا ظاهر می‌شود، یکی از نقش‌های هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی آن خاندن مطهر، انتقال حقایق علمی و عینی به مراتب فروتر از مرتبه خود آن‌هاست. بر این اساس، مرتبه عقل و مُثُل و مثال هم وجود خود را از آن‌ خاندان مطهر دریافت می‌کنند و هم کمالات وجود خود و از جمله علم خود را. براین اساس کسی در عوالم فراطبیعی وجود ندارد که اصل وجود و کمالات وجود خود را از اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دریافت نکرده باشد. یکی از مصادیق «شرّقوا و غرّبوا» همین است.

2- یکی از مسائل مربوط به زبان دین این است که آیا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم الفاظ و کلمات را با معنای خاص آن‌ها از خدای متعال یا فرشته وحی دریافت می‌کنند و به انسان‌ها منتقل می‌نمایند یا معانی از خدای متعال است و پس از انتقال به پیامبر، این خود پیامبر است که با توجه به ضرورت‌ها و امکانات، الفاظ را انتخاب یا اختراع می‌کند و معانی یادشده متافیزیکی را در آن قالب‌ها ریخته و به مخاطب منتقل می‌کند؟

مسأله دوم این است که آیا ممکن است معانی ناظر به حقایق متافیزیکی در قالب‌های زبان عرفی که برای موقعیت‌ها و رخدادهای فیزیکی وضع شده است، گنجانیده شود و از طریق چنین زبانی به مخاطب منتقل شود؟

مسأله سوم که اساس پرسش دوم را تشکیل می‌دهد این است که آیا عوالم هستی با هم تفاوت دارند و آن‌ها تفاوت وجودی و به دنبال آن تفاوت ماهوی و عمیق و اساسی دارند، به‌گونه‌ای که موجودات هر کدام نسبت به دیگری کاملا متفاوت باشند و در نتیجه زبان در هر کدام از این عوالم نه تنها در نوع واژگان بلکه در هویت و حقیقت متفاوت باشد یا این‌که تفاوت عوالم با هم و تفاوت موجودات هر کدام با موجودات عالم دیگر چندان نیست و همه از یک سنخ هستند و تفاوت آن‌ها تنها در اعراض است مثلا کمیت‌ها متفاوت است به‌گونه‌ای که دندان در همه مراتب عوالم یک چیز است ولی دندان کافر در آخرت از نظر کمّی به‌اندازه کوه ابوقبیس است؟ زبان‌ها در اصل وجود و کمالات آن با هم‌دیگر شبیه هستند تنها کمیت آن‌ها با هم تفاوت دارد به‌گونه‌ای که زبان کسی که در دنیا به دیگران زخم زبان می‌زده است، همانند مار است؟ و همین‌طور سایر وجودها و حدود آن‌ها.

در یک جمله، عوالم دیگر هم مانند جهان طبیعت بلکه همانند کره زمین، دارای جسم عنصری و در نتیجه دارای یک حقیقتند یا با هم تفاوت اساسی دارند؟ این مسأله نسبت به دو مسأله پیش‌تر در حکم اصل و مبناست و برای پاسخ به آن دو باید پاسخ این را ارائه کرد.

اگر همه عوالم هستی همانند هم باشند و تفاوت آن‌ها تنها در برخی از عوارض باشد، در واقع، عوالم متعدد نیست بلکه یک عالم است با مصادیق مختلف. مانند زمین و ماه و مریخ. سیارات منظومه شمسی همه همانند هم هستند تنها تفاوت آن‌ها در عوارض آن‌ها مانند کمیت و کیفیت و زمان و مکان است. هر یک از این‌ها عالمی متفاوت از عالم دیگر نیستند بلکه اجزاء یک عالم هستند. چنان‌که مجموعه ستارگان و سیارات کهکشان راه شیری نیز بخش‌هایی از عالم طبیعت عنصری هستند نه عالم‌هایی که با تمام حقیقت خود با دیگر عوالم متفاوت باشند.

در این صورت عناوینی چون عالم طبیعت، عالم مثال و عالم عقل یا عالم دنیا، عالم برزخ و عالم آخرت، عناوین مجازی هستند و بیان‌گر معانی حقیقی مناسب خود نخواهند بود.

چنین ادعایی هم مخالف عقل است هم نقل و هم مکاشفه. هم با دلایل عقلی، وجود عوالم متعدد دست‌کم عوالم طولی اثبات شده است و هم با دلایل نقلی و دلایل کشفی.

براین اساس، میلیاردها کهکشان شناخته شده و میلیاردها کهکشان ناشناخته و رصد نشده در جهان فیزیک که از مه‌بانگ پدید آمده و در آنتروپی از هم فرومی‌ریزد همه بخشی از یک عالم به‌نام طبیعت است و حتی جهان‌های فیزیک پیش از مه‌بانگ و پس از آنتروپی و نیز جهان‌ها محتمل در عرض هر کدام از این ‌جهان‌های یادشده، همه اجزاء یک جهان هستند که در حقیقت و هویت همانند هم می‌باشند و تفاوت آن‌ها در اعراض آن‌ها و چینش اتم‌های آن‌هاست.

عالم برزخ یا مثال تفاوت عمیق و اساسی با جهان طبیعت دارد. مثلا این‌که در جهان طبیعت همه چیز یا از مادّه تشکیل شده است یا از انرژی یا مانند آن. اما عالم برزخ نه مادّه دارد نه انرژی نه چیزی مانند آن.

در حد تشبیه حقیقت به مجاز می‌توان عالم برزخ را به عالم رؤیا تشبیه کرد. آن‌چه که در رؤیا دیده می‌شود اگرچه از جهت عوارض آن شبیه به موجوداتی است که در طبیعت وجود دارند ولی از حیث ذات و حقیقت این‌گونه نیستند. طبیعت، عالم اجسام است در حالی که در عالم رؤیا جسم وجود ندارد. البته باید تاکید شود که تشبیه عالم برزخ به رؤیا از باب تشبیه حقیقت به مجاز است نه تشبیه دو حقیقت به هم یا تشبیه دو مجاز با هم.

هم بر اساس عقل و هم نقل و کشف، نسبت جهان طبیعت با عالم برزخ نسبت یک به بی‌نهایت فلسفی است نه بی‌نهایت ریاضی، یعنی نه تنها جهان طبیعت نسبت به عالم برزخ کسر ریاضی درستی ندارد بلکه قابل مقایسه نیست و جهان طبیعت نه تنها جزئی از عالم مثال و برزخ نیست بلکه منطوی در آن است مانند انطوای علم در نفس یا انطوای قوای نفسانی در نفس یا انطوای کمالات وجود در وجود یا مانند انطوای تمام عوالم هستی در خدای متعال. همان‌گونه که چیزی نه در درون خداست، زیرا خدای متعال درودن ندارد و نه چیزی بیرون از خداست، زیرا خدای متعال همان‌گونه که درون ندارد بیرون هم ندارد؛ تمام عالم طبیعت، کشف شده و کشف نشده، جهان مه‌بانگ یا پیش و پس از مه‌بانگ همه نسبت به عالم برزخ هیچ قابل مقایسه نیستند و کسر ریاضی برای آن تشکیل نمی‌دهند بلکه منطوی در آن هستند.

اگر در روایت نسبت طبیعت به آسمان اول به نسبت حلقه انگشتر به بیابانی وسیع تشبیه شده است، تشبیهی عرفی و برای تعلیم مخاطب عرفی است نه بیان تمام حقیقت که چنان‌که گفته خواهد شد، بیان‌ناپذیر است.

همین نسبت متناهی به نامتناهی میان همه مراتب فرودین نسبت به مراتب فرازین وجود دارد، یعنی نسبت عالم برزخ به آخرت هم همین‌گونه است یا نسبت آسمان اول به دوم، دوم به سوم و همین‌طور تا آخر همین‌گونه است.

حاصل بحث این است که تفاوت میان عوالم هستی، تفاوت حقیقی، وجودی و نامتناهی است. همه چیز در هر یک از این عوالم با همه چیز در عوالم دیگر تفاوت اساسی و حقیقی دارد.

با توجه به آن‌چه در پاسخ به پرسش سوم مطرح شد، پاسخ پرسش دوم هم روشن می‌شود. مسأله دوم این بود که آیا ممکن است معانی ناظر به حقایق متافیزیکی در قالب‌های زبان عرفی که برای موقعیت‌ها و رخدادهای فیزیکی وضع شده است، گنجانیده شود و از طریق چنین زبانی به مخاطب منتقل شود؟

پیداست که با تفاوت موجودات عوالم مختلف وجود، معانی و واژگان‌ آن‌ها هم اگر واژه‌ای وجود داشته باشد، تفاوت اساسی دارد و انتقال معانی یادشده از طریق الفاظ موضوعه طبیعی ممکن نیست.

علت این امر آن است که مخاطب پیام‌های متافیزیکی تنها با جهان طبیعت آشنایی دارد بلکه با بخش کوچکی از طبیعت آشناست و از آن تجربه دارد و بر اساس آن زبان را وضع کرده است. گویی هر واژه‌ای که می‌خواهد وضع کند نظر به یک موجود طبیعی تجربه شده و ویژگی‌های آن دارد و در گفت‌گو‌های عرفی آن الفاظ را برای همان معانی به‌کار می‌برد. حتی زمانی که احساس می‌کند زبان وضعی برای انتقال برخی از معانی بسنده نیست، با توجه به موضوعات تجربی خود و معانی مورد انتظار، آن واژه را توسعه معنایی می‌دهد و گویی باز هم برای حوزه‌های پیش‌تر تجربه ناشده وضع می‌کند نه برای آن‌چه که هرگز تجربه نکرده و تا در جهان طبیعت هست، ممکن نیست تجربه کند. الفاظی را که از این طریق توسعه معنایی می‌دهد یا مجددا وضع می‌کند آن دسته از معانی را انتقال می‌دهند که بی‌واسطه یا باواسطه تجربه کرده باشند اما با آن‌چه که اصلا در حوزه تجربه او قرار نداشته باشد، هیچ ارتباط معنایی پیدا نمی‌کند. ازاین‌رو در برخی از موارد از سر ناچاری به‌گونه مجاز، کنایه، استعاره و مانند آن، این الفاظ را در فراتر از حوزه تجربه خود به‌کار می‌برد که البته نباید انتظار انتقال معنایی حقیقی را داشت.

یادآوری این نکته لازم است که لازمه سخن کسی که بگوید موجودات و معانی و الفاظ حاکی از آن‌ها در عوالم مختلف همانند است و تفاوت اساسی ندارد این است که نبوت که عطیه‌ای الهی است به اراده خدا می‌تواند به هر کسی تعلق بگیرد. آن‌چه در نبوت اهمیت دارد این است که خدای متعال حقایق متافیزیکی را در قالب زبان فیزیکی به کسی انتقال دهد و او توانایی حفظ و بیان را داشته باشد و البته مبرای از هوی و هوس باشد و به میل خود و برخلاف خواست خدای متعال الفاظ را تغییر ندهد. تمام نبوت همین است و بس. در این صورت، نبوت، ولایت و امامت، امری اعتباری است مانند اعتباریات دنیوی که با حداقل شرایط تحقق می‌یابد بلکه بدون حداقل هم تحقق می‌یابد.

در حالی که اولا نبوت، ولایت و امامت، امری حقیقی و تکوینی است نه اعتباری و قراردادی. ثانیا نبی کسی است که مراتب سیر نزول و صعود را به‌طور تفصیلی طی کرده و سفر اول تا سوم را با علم و اراده طی کرده و به‌اندازه گستره شریعت خود بر عوالم هستی احاطه و هیمنه دارد و به تعبیر دقیق‌تر نبوت او به اندازه احاطه او بر مراتب هستی و عوالم فروتر از اوست.

بازگردیم به پرسش دوم و آن این‌که نقش پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در نبوت چیست؟ پیش از آن باید نکته‌ای تبیین شود و آن این‌که الفاظ قرآن خواه از خدای متعال باشد و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صرفا ناقل و راوی آن باشد یا الفاظ از خود پیامبر باشد، نتیجه تفاوتی ندارد، زیرا همان‌گونه که خدای متعال محیط بر طبیعت و تاریخ است و متأثر از آن نیست، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز از حیث نبوت که ریشه در ولایت تکوینی او بر عالم طبیعت و بالاتر از آن دارد، متاثر از آن نیست، یعنی همان‌گونه که خدای متعال در هیچ صورتی خطا نمی‌کند و حق را همان‌گونه که حکمت و مصلحت باشد بیان می‌کند، پیامبر معصوم نیز همین‌گونه است و با استناد به ولایت تکوینی الهی در هیچ صورتی خطا نمی‌کند و حق را همان‌گونه که حکمت و مصلحت باشد بیان می‌کند. البته اگر کسی پیامبر را معصوم نداند یا حوزه عصمت او را محدود به تشریع و نقل پیام الهی بداند مسأله تفاوت خواهد داشت.

به‌هر حال ترجمان یا مترجم بودن اهل‌بیت پیامبر صل