باب ائمه وارثان علمند، یكى از دیگرى علم را به ارث می‌برند

بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) وَرَثَةُ الْعِلْمِ يَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْمَ

باب ائمه وارثان علمند، یكى از دیگرى علم را به ارث می‌برند

و هو الباب الثانی و الثلاثون من كتاب الحجة و فيه ثمانیة احادیث

161- الحديث الاول و هو السابع و الثمانون و خمس مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ إِنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ عَالِماً وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ وَ لَنْ يَهْلِكَ عَالِمٌ إِلا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ عِلْمَهُ‏ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ.

ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: على علیه‌السلام عالم بود و علم به ارث منتقل می‌شود و هرگز عالمى نمیرد جز این‌كه پس از او كسى باشد كه علم او را بداند یا آن‌چه را خدا خواهد (كم‌تر یا بیش‌تر از علم و عالم سابق بداند).

شرح

إِنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ عَالِماً

مقصود از عالم بودن حضرت امیرمومنان صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه، علم مطلق است وگرنه نه تنها در عالم بودن آن حضرت به‌طور مقید و به برخی موضوعات هیچ مسلمانی تردید نداشته و ندارد بلکه در اعلم بودن آن حضرت نسبت به سایر مسلمانان بلکه سایرخلق نیز هیچ مسلمانی تردید نداشته و ندارد. اگر مقصود همان باشد که هیچ مسلمانی در آن تردید ندارد تعبیر عالم لغو خواهد بود و دست‌کم مناسب بود که واژه اعلم به‌کار می‌رفت.

وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ

توارث به معنی تاثیر دوسویه معلم و متعلم است. بدین معنی که همان‌گونه که معلم به متعلم علم می‌آموزد، هم‌چنین از متعلم فرامی‌گیرد. فرایند تعلیم و تعلم، ترابط دوسویه است

نقل و انتقال علم

نقل و انتقال علم و ارث بردن برخی از برخی دیگر در حوزه علم سه معنی دارد: 1- نقل و انتقال عرفی همان‌گونه که در مورد اموال به‌کار می‌رود. 2- نقل و انتقال اعتباری آن‌گونه که در حوزه مالکیت و ریاست به‌کار می‌رود. 3- نقل و انتقال کنایی و استعاری آن‌گونه که در مورد کمالات وجود به‌کار می‌رود.

1- معنی نخست در مورد اشیاء مادی و جسمانی به‌کار می‌رود که قابلیت نقل از مکانی به مکان دیگر را دارد مانند نقل جماد، گیاه، حیوان و انسان از مکانی به مکان دیگر. با توجه به مادی و جسمانی نبودن علم، چنین نقل و انتقالی در مورد علم و سایر صفات نفسانی و کمالات وجودی مانند قدرت نفسانی، حیات، اراده به‌کار نمی‌رود.

2- معنی دوم در مورد امور اعتباری به‌کار می‌رود که در واقع نقل و انتقال نیست بلکه تغییر در انتساب آن‌ها بر اساس قرادادهای عرفی است خواه قرارداد مکتوب باشد مانند ملکیت و خواه غیر مکتوب باشد مانند سلطنت.

وقتی ملکی از کسی به دیگری منتقل می‌شود خواه با معامله باشد خواه ارث، تنها استناد آن ملک به مالک تغییر می‌کند ولی خود جسم خارجی ممکن است در مکان خودش باقی باشد و حتی ممکن نباشد از مکان خاص خود بیرون رود مانند اشیاء غیرمنقول.

انتقال نسبت ملکیت از شخصی به شخص دیگر، بر اساس قراردادهای عرفی انجام می‌شود. همین‌گونه است انتقال سلطنت از کسی به کسی دیگر با این تفاوت که انتقال برخی از مصادیق سلطنت بر اساس قوانین قهری نانوشته انجام می‌شود و برخی از مصادیق آن که امروزه حکومت و دولت نامیده می‌شود بر اساس قوانین مکتوب انجام می‌پذیرد.

این نوع انتقال تنها در مورد امور اعتباری به‌کار می‌رود ولی از آن‌جا که علم از امور حقیقی و وجودی است نه اعتباری و ماهوی، چنین انتقالی در مورد آن به‌کار نمی‌رود.

3- معنی سوم که استعاری و کنایی است عبارت است از ایجاد تغییر و تحول در چیزی به‌گونه‌ای که با تغییر در آثار آن گویی چیزی از جایی به جای دیگر منتقل شده است که آثار آن تغییر کرده است. مثلا هنگامی که دانش‌آموزی نزد معلمی چیزی می‌آموزد و تغییراتی در نفس، حافظه و داده‌های او ایجاد می‌شود گویی معلم بخشی از علم خود را به دانش‌آموز منتقل کرده است در حالی که انتقال حقیقی تنها در اشیاء مادی و جسمانی انجام می‌پذیرد در حالی که علم وجودی مجرد از ماده و جسم است.

علاوه بر این‌که حتی اگر علم از اعراض نفسانی باشد چنان‌که پیشینیان بر این باور بودند، باز هم انتقال حقیقی آن از معلم به متعلم ممکن نیست، زیرا انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر محال است.

آن‌چه در مورد علم می‌توان گفت و میان عالم و متعلم رد و بدل می‌شود عبارت است از زمینه‌سازی و فراهم کردن معدات به‌منظور اشتداد وجودی از طریق انکشاف کمالات نفس.

در واقع به‌حکم وجودی بودن و انیت محض نفس و نیز بساطت نفس و وجود، نفس همه کمالات وجودی را دارد تنها تفاوتی که میان نفوس در افراد یا حالات مختلف وجود دارد، عیان و نهان بودن آن است.

هر وجود و هر نفسی همه کمالات وجودی و حقیقی را دارد ولی محجوب و مستور است و تغییرات و تحولات طبیعی و فراطبیعی تنها به رفع حجاب از نفس می‌انجامد و در واقع کشف المحجوب رخ می‌دهد.

بر این اساس، در فرایند تعلیم و تعلم، تنها چیزی که رخ می‌دهد، تغییر و تحولات و معداتی است که به این کشف یا انکشاف می‌انجامد و چون تعلیم و تعلم از افعال جوانح است، آن‌چه رخ می‌دهد، انکشاف است نه کشف.

مقصود از نقل و انتقال و توارث علم همین معنی سوم است.

وَ لَنْ يَهْلِكَ عَالِمٌ إِلا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ عِلْمَهُ‏

مقصود از این فراز می‌تواند دو معنی باشد: 1- معنی عام 2- معنی خاص

معنی عام این است که هر عالمی که از دنیا برود علوم متعارف او قبل از مرگش به دیگران منتقل می‌شود و زنجیره علم و عالم قطع نمی‌شود.

معنی خاص این است که هر امامی که از دنیا برود، پیش از رحلت، علم خود را به امام پس خود تحویل می‌دهد

معنی دوم هم قطعی است و هم عام بدین معنی که هر امامی تمام علم خود را به امام بعدی منتقل می‌کند.

معنی دوم اگر چه قطعی است ولی کلیت آن عرفی است نه عقلی. به این معنی که عرفا هر عالمی در دوره زندگی دنیوی خود علم خود را به دیگران و عالمان پس از خود منتقل می‌کند اگرچه ممکن است برخی از آراء و نظریات داشته باشد که مستور نگه داشته باشد.

حدیث شریف: اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لایسدها شئ[1] نیز یا به معنی عرفی است و یا بدین معناست که هر کسی هویت و حقیقتی دارد منحصر به خود که هیچ کس و چیزی جای او را پر نمی‌کند، بدین سبب که بالتبع و به‌گونه ظلی مصداق کریمه لیس کمثله شئ[2] است.

البته احتمال دیگری هم درباره این حدیث شریف هست و آن این‌که ممکن است ناظر به عصر یا اعصار معینی باشد نه کلی و فراگیر و ناظر به همه زمان‌ها نباشد. به‌ویژه آن‌که اگر هیچ عالمی در هیچ دوره‌ای جای عالمان پیش از خود را پر نکند این بدان معناست که عالمان هر عصری ضعیف‌تر و ناتوان‌تر از عالمان پیش از خود هستند و اگر این سیر ادامه یابد باید علم به‌طور کلی از میان برود و حال آن‌که نه تنها این‌گونه نیست بلکه برعکس است.

احتمال دیگر این است که این حدیث شریف وحدیث بعدی و مشابه آن مربوط به امامان معصوم باشد.

أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ

ممکن است مقصود از تحقق مشیت الهی این باشد که آن‌چه گفته شد که هر عالمی که از دنیا برود کسی پس از او خواهد بود که علم او را کسب کرده باشد و به ارث برده باشد با مشیت خدای متعال تخصیص خواهد خورد و ممکن است عالمانی از دنیا بروند که علمشان را با خودشان برده باشند و وارث علمی نداشته باشند. در این صورت عبارت «او ما شاء الله» قسیم کل گزاره قبلی خواهد بود.

احتمال دیگر که قوی‌تر از احتمال قبلی است این است که عبارت «او ما شاء الله» قسیم بخشی از عبارت پیشین باشد، یعنی قسیم عبارت مَنْ يَعْلَمُ عِلْمَهُ باشد در این صورت معنی روایت این است که هر عالمی که از دنیا برود کسی پس از او پیدا می‌شود که علم او را بداند یا آن‌چه را مشیت خدای متعال بدان تعلق گرفته است خواه مشیت به کم‌تر از علم او تعلق گرفته باشد و خواه بیش‌تر از علم او که دومی موجه‌تر است.

162- الحديث الثانی و هو الثامن و الثمانون و خمس مائة

عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ(ع) لَمْ يُرْفَعْ، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ، وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) عَالِمَ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ إِنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ إِلا خَلَفَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ

ترجمه: امام باقر علیه‌السلام، فرمود: علمی كه با آدم علیه‌السلام فرود آمده بالا نرفت و علم به ارث منتقل می‌شود و على علیه‌السلام عالم این امت بود و هیچ‌گاه عالمى از ما خاندان نمیرد جز این‌كه از خاندانش جانشین او شود كسى كه مانند علم او یا آن‌چه خدا خواهد بداند.

شرح

إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ(ع) لَمْ يُرْفَعْ، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ

چنان‌که مکرر گفته شد، علم پیوسته در حال تزاید است و چون دست‌به‌دست می‌شود و از طریق آموزش به دیگران منتقل می‌گردد، در حال توارث است.

وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) عَالِمَ هَذِهِ الْأُمَّةِ

این فرایند از اولین دوره حیات انسان بوده و هم‌چنان ادامه دارد. این عبارت دلالت بر انحصار دارد و چون مراتب مختلف علم را به‌طور کلی از هیچ انسانی نمی‌توان سلب کرد، پس مقصود از عالم بودن حضرت امیرمومنان صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه و نفی علم از دیگران، مرتبه مطلق علم یا شبیه مطلق است، بدین معنی که علم امیر مومنان تام و فراگیر است اگرچه بالتبع و به‌گونه ظلی است نه بالاصاله و مستقل و دیگران از چنین علمی برخوردار نیستند. اما این که علم دیگران به چه اندازه و مرتبه است، حدیث شریف نسبت به آن ساکت است و البته با توجه به رشد و تعالی علمی و حرکت پیوسته انکشاف و اشتداد وجودی انسان‌ها تعیین آن نیز برای مخاطب ناممکن است.

وَ إِنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ إِلا خَلَفَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ

اشاره به یکی از احتمالاتی دارد که در حدیث پیش گفته شد مبنی بر این‌که هر کدام از خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که از دنیا بروند امام پس از او عالم به همه علوم است یا شبیه علم امام پیش از خود یا به‌گونه‌ای که متعلق مشیت خدای متعال قرار گرفته است.

163- الحديث الثالث و هو التاسع و الثمانون و خمس مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): إِنَّ الْعِلْمَ يُتَوَارَثُ وَ لا يَمُوتُ عَالِمٌ إِلا وَ تَرَكَ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ.

ترجمه: امام باقر علیه‌السلام فرمود: علم به ارث منتقل مى‌شود و عالمى نمیرد جز این‌كه كسى را كه مانند او یا آن‌چه خدا خواهد بداند، به‌جا گذارد.

164- الحديث الرابع و هو التسعون و خمس مائة

عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ: إِنَّ فِي عَلِيٍّ(ع) سُنَّةَ أَلْفِ نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ(ع) لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ

ترجمه: امام صادق علیه‌السلام مى‌فرمود: در على علیه‌السلام سنت هزار پیامبر بود (چنان‌که پیامبر صلى‌الله‌علیه‌وآله فرمود: هر كه خواهد علم آدم و عبادت نوح و خلت ابراهیم و سطوت موسى و زهد عیسى را ببیند به على بن ابی‌طالب نظر كند) و علمى كه با آدم علیه‌السلام فرود آمد، بالا نرفت و عالمى نمیرد كه علمش از میان برود و علم به ارث منتقل مى‌شود.

شرح

إِنَّ فِي عَلِيٍّ(ع) سُنَّةَ أَلْفِ نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ

مقصود از سنت در این حدیث شریف چنان‌که در روایت بعدی بدان تصریح می‌شود، علم است.

روایات متعددی در این باب وجود دارد مبنی بر این‌که در هر جلسه‌ای از جلسات خصوصی حضرت علی علیه‌السلام که نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برگزار می‌شد هزار باب از علم برای آن حضرت گشوده می‌شد که از هر بابی هزار باب گشوده می‌شد.

با توجه به روایات، مقصود از هزار باب، عدد هزار نیست بلکه مقصود کثرت غیرقابل‌شمارش بلکه نامتناهی است.

165- الحديث الخامس و هو الواحد و التسعون و خمس مائة

عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ: إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ(ع) لَمْ يُرْفَعْ وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ

ترجمه: امام باقر علیه‌السلام فرمود: علمى كه با آدم علیه‌السلام فرود آمد بالا نرفت و عالمى نمیرد، كه عملش از میان برود.

166- الحديث السادس و هو الثانی و التسعون و خمس مائة

عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ. قِيلَ لَهُ: وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ(ص) سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ(ص). قِيلَ لَهُ: وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ؟ قَالَ: عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (ع).‏ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): اسْمَعُوا مَا يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ. إِنِّي حَدَّثْتُهُ: أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ(ص) عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ.

ترجمه: امام باقر علیه‌السلام فرمود: مردم رطوبت را مى‌مكند و نهر بزرگ را رها مى‌كنند، عرض شد: نهر بزرگ چیست؟ فرمود: رسول خداست و علمى كه خدا به او عطا فرموده است. همانا خداى عزوجل سنت‌هاى تمام پیامبر آن را از آدم تا برسد به خود محمد صلى‌الله‌علیه‌وآله براى او گرد آورد، عرض شد آن سنت‌ها چه بود؟ فرمود: همه علم پیامبران و رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله تمام آن را به امیرالمؤمنین علیه‌السلام تحویل داد. مردى عرض كرد: اى پسر پیامبر! امیرالمؤمنین أعلم است یا بعضى از پیامبران؟ امام باقر (به اطرافیان توجه كرد و) فرمود: گوش دهید این مرد چه می‌گوید؟! همانا خدا گوش‌هاى هر كه را خواهد باز مى‌كند من به او می‌گویم: خدا علم تمام پیامبران را براى محمد صلى‌الله‌علیه‌وآله جمع كرد و آن حضرت همه را به امیرالمؤمنین تحویل داد، باز او از من مى‌پرسید كه على اعلم است یا بعضى از پیامبران (و نمى‌فهمد كه معنى سخن من این است كه آن‌چه همه پیامبران مى‌دانستند على به‌تنهائى می‌دانسته است).

توضیح: مقصود از مكیدن رطوبت این است كه علومى كه در دست کسانی است كه از راه قیاس و اجتهاد و آراء و افكار خود به دست آورده‌اند، مانند رطوبت و نمى است كه در گودالى باقى مانده و منبع و سرچشمه ندارد و پیروان ایشان با عشق و علاقه فراوانى مانند عشق و علاقه طفل به پستان مادر براى یاد گرفتن آن‌ها مى‌كوشند ولى علوم ما را كه از نظر اتصالش به اقیانوس علم خدا مانند نهرى بزرگ در جریان است رها مى‌كنند.

شرح

يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ. قِيلَ لَهُ: وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ

يَمُصُّونَ: آشامیدن

ثِماد و ثَمَد: آب قلیل؛ آبی که روی پوست بدن می‌ماند؛ آبی که زمستان پدید می‌آید و تابستان از بین می‌رود.

مردم از آب اندکی می‌آشامند ولی از نهر بزرگ روگردان هستند. مقصود از آب، علم است و نهر عظیم، علمی است که خدای متعال به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عطا کرده است.

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ(ص) سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ(ص).

خداوند علم همه انبیاء را به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عطا کرد.

وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (ع)

و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم همه آن‌ها را نزد امیرالمومنین علیه‌السلام نهاد.

167- الحديث السابع و هو الثالث و التسعون و خمس مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع) إِنَّ الْعِلْمَ يُتَوَارَثُ فَلا يَمُوتُ عَالِمٌ إِلا تَرَكَ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ

ترجمه: امام باقر(ع) فرمود: علم به ارث منتقل مى‌شود، پس عالمى نمیرد، جز این‌كه كسى را كه مانند او یا آن‌چه را خدا خواهد بداند به‌جا گذارد.

168- الحديث الثامن و هو الرابع و التسعون و خمس مائة

عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ(ع) لَمْ يُرْفَعْ وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ إِلا وَ قَدْ وَرَّثَ عِلْمَهُ إِنَّ الْأَرْضَ لا تَبْقَى بِغَيْرِ عَالِمٍ

ترجمه: امام صادق مى‌فرمود: همانا علمى كه با آدم علیه‌السلام فرود آمد، بالا نرفت و عالمى نمیرد، جز این‌كه علمش به ارث رسد، همانا زمین بدون عالم باقى نمیماند.

شرح: روایات این باب علاوه بر این‌كه می‌رساند كه ائمه (علیه‌السلام) یكى پس از دیگرى وارث علم یك‌دیگرند، اشاره دارد به این‌كه خدای متعال موضوع انتقال علم را در بشر با اسباب و شرایطى مقرر فرموده و بشر را واجد آن شرائط ساخته و اسباب را در اختیارش نهاده است انسان را با زبانى گویا و گوشى شنوا و چشمى بینا خلق فرمود تا بتواند آن‌چه را مى‌داند، به دیگران بگوید و آن‌ها بشنوند و بیاموزند و نیز نوشتن به‌وسیله قلم را به او آموخت، تا بتواند معلومات خود را در صفحه‌اى نقش كند و آیندگان پس از خود را از آن بهره‌مند سازد این اسباب و قوا و صدها مانند آن، از شرایط انتقال علم و تكمیل و ترقى آن است در بشر و چون این اسباب و قوا به حیوانات و موجودات دیگر عطا نشده آثار علم در زندگى آن‌ها دیده نمى‌شود و ترقى و تكامل تنها در زندگى بشر جلوه كرده است و از همین راه است كه قرآن كریم پس از چهارده قرن براى ما باقى مانده و به همین جهت است كه در این روایات فرمودند: علمى كه با آدم علیه‌السلام فرود آمد بالا نرفت یعنى خدای متعال اسباب باقى ماندن آن را در میان بشر فراهم آورد.

شرح

إِنَّ الْأَرْضَ لا تَبْقَى بِغَيْرِ عَالِمٍ

در روایات متعددی آمده است که زمین بدون حجت باقی نخواهد ماند و از آن‌جا که شرط حجیت، علم است و جاهل، هیچ‌گونه حجیتی ندارد، پس زمین بدون عالم هم نخواهد بود.

عکس این قضیه هم صادق است، یعنی از آن‌جا که عالم حجت است و زمین بدون عالم نخواهد بود، پس زمین بدون حجت هم نخواهد بود. به تعبیر دیگر، روایاتی که دلالت بر وجود حجت در زمین است هم می‌تواند مقدمه باشد و هم نتیجه و روایاتی که دلالت بر وجود عالم در زمین است نیز می‌تواند هم مقدمه باشد و هم نتیجه.

نکته: آموزش علم به انسان ضرورتا به‌وسیله عالم دیگر نیست بلکه جوشش و پیدایش علم از درون انسان است و آیات و روایاتی که دلالت می‌کند خدای متعال به آدم یا انسان علم آموخته است، به معنی آموزش متعارف کسی به دیگری نیست بلکه علم عقلی و نیز شهودی و نیز علم مساوق با وجود انسان نیز مشمول این آیات و روایات است و همان‌گونه که همه موجودات حتی افعال انسان فعل و آفریده خدای متعال است، علوم انسان نیز حتی بدیهیات و مساوقات نیز همین‌گونه است.


[1]

[2]