باب هر كتابى را كه خدا نازل كرده نزد ائمه است و به هر زبانی كه باشد آ

باب هر كتابى را كه خدا نازل كرده نزد ائمه است و به هر زبانی كه باشد آن را می‌دانند.

و هو الباب الرابع و الثلاثون من كتاب الحجة و فيه حدیثان

176- الحديث الاول و هو الثانی و ستة مائة

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ بُرَيْهٍ، أَنَّهُ لَمَّا جَاءَ مَعَهُ إِلَى أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فَلَقِيَ أَبَاالْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ(ع) فَحَكَى لَهُ هِشَامٌ الْحِكَايَةَ. فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) لِبُرَيْهٍ: يَا بُرَيْهُ! كَيْفَ عِلْمُكَ بِكِتَابِكَ؟ قَالَ: أَنَا بِهِ عَالِمٌ. ثُمَّ قَالَ: كَيْفَ ثِقَتُكَ بِتَأْوِيلِهِ؟ قَالَ: مَا أَوْثَقَنِي بِعِلْمِي فِيهِ. قَالَ: فَابْتَدَأَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) يَقْرَأُ الْإِنْجِيلَ. فَقَالَ بُرَيْهٌ: إِيَّاكَ كُنْتُ أَطْلُبُ مُنْذُ خَمْسِينَ سَنَةً أَوْ مِثْلَكَ. قَالَ: فَآمَنَ بُرَيْهٌ وَ حَسُنَ إِيمَانُهُ وَ آمَنَتِ الْمَرْأَةُ الَّتِي كَانَتْ مَعَهُ. فَدَخَلَ هِشَامٌ وَ بُرَيْهٌ وَ الْمَرْأَةُ عَلَى أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فَحَكَى لَهُ هِشَامٌ الْكَلامَ الَّذِي جَرَى بَيْنَ أَبِي‌الْحَسَنِ مُوسَى(ع) وَ بَيْنَ بُرَيْهٍ. فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. فَقَالَ بُرَيْهٌ: أَنَّى لَكُمُ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِيلُ وَ كُتُبُ الْأَنْبِيَاءِ؟ قَالَ: هِيَ عِنْدَنَا وِرَاثَةً مِنْ عِنْدِهِمْ، نَقْرَؤُهَا كَمَا قَرَءُوهَا، وَ نَقُولُهَا كَمَا قَالُوا، إِنَّ اللَّهَ لا يَجْعَلُ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ يُسْأَلُ عَنْ شَئ فَيَقُولُ لا أَدْرِي.

فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. فَقَالَ بُرَیْهٌ أَنَّى لَكُمُ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ كُتُبُ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ هِیَ عِنْدَنَا وِرَاثَةً مِنْ عِنْدِهِمْ نَقْرَؤُهَا كَمَا قَرَءُوهَا وَ نَقُولُهَا كَمَا قَالُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یَجْعَلُ حُجَّةً فِی أَرْضِهِ یُسْأَلُ عَنْ شَیْ ءٍ فَیَقُولُ لَا أَدْرِی

ترجمه: چون هشام بن حكم با بریه خدمت امام صادق آمد، به حضرت موسى بن جعفر برخوردند، هشام داستان بریه را براى آن حضرت نقل كرد، چون پایان یافت، حضرت ابوالحسن علیه‌السلام به بریه فرمود: اى بریه: علمت به كتاب دینت تا چه حد است؟ گفت: آن را می‌دانم فرمود: تا چه حد اطمینان دارى كه معنیش را بدانى؟ گفت، آن را خوب مى‌دانم و بسیار اطمینان دارم. سپس امام علیه‌السلام به خواندن انجیل شروع فرمود، بریه گفت: پنجاه سال است كه من تو یا مانند تو را می‌جستم، پس او به خدا ایمان آورد و خوب هم ایمان آورد و زنى هم كه با او بود، ایمان آورد، سپس هشام و بریه و آن زن، خدمت امام صادق علیه‌السلام آمدند، هشام گفت‌و‌گوى میان حضرت ابوالحسن و بریه را نقل كرد، امام صادق (آیه 34 سوره 3) را «نژاد ابراهیم و عمران بعض آن از بعض دیگر است و خدا شنوا و داناست» قرائت فرمود. بریه گفت: تورات و انجیل و كتب پیامبران از كجا به شما رسیده است؟ فرمود: این‌ها از خودشان به ما به ارث رسیده و چنان‌كه آن‌ها مى‌خواندند ما هم مى‌خوانیم و چنان‌كه آن‌ها بیان مى‌كردند ما هم بیان مى‌كنیم، خدا حجتى در زمینش نمى‌گذارد كه چیزى از او بپرسند و او بگوید نمی‌دانم.

شرح: بریه مصغر ابراهیم است و در بعضى از نسخ كافى بریهه ضبط شده است. مرحوم مجلسى در صفحه 170 ج اول مرآت العقول داستان او را از توحید صدوق به تفصیل نقل مى‌كند كه خلاصه‌اش این است كه: بریه از دانشمندان بزرگ هفتاد ساله نصارى بود كه به وجود او افتخار مى‌كردند و او مدتى بود كه عقیده‌اش نسبت به دین مسیح سست شده بود و در جستجوى دین حق بود و با بسیارى از مسلمین مباحثه كرده ولى چیزى به دست نیاورده بود. او زنى خدمت‌گزار داشت كه مطالب را با او در میان مى‌گذاشت. شیعیان او را به هشام بن حكم معرفى كردند. روزى با جمعى از نصارى به دكان هشام رفت كه عده‌اى نزد او قرآن مى‌آموختند، به هشام گفت: با همه متكلمان اسلام مباحثه كردم و چیزى دست‌گیرم نشد، آمده‌ام كه با تو مناظره كنم، هشام خندید و گفت: اگر از من معجزات مسیح مى‌خواهى، ندارم. سپس سؤالاتى درباره اسلام از هشام كرد و جواب كافى شنید، آن‌گاه هشام از او سؤالاتى درباره نصرانیت نمود و او نتوانست جواب گوید، خودش شرمسار و اطرافیانش پشیمان شدند كه آمدند و متفرق گشتند.

چون بریه به خانه آمد و داستان را براى زن خدمت‌گزارش نقل كرد، او گفت: اگر طالب حقى اندوهگین مباش و هر كجا حق را دیدى بپذیر و لجبازى را كنار گذار! بریه سخن او را پذیرفت و روز دیگر نزد هشام آمد و گفت،: تو معلم و پیشوائى هم دارى؟ گفت آرى. بریه شرح حال خواست، هشام اندكى درباره نژاد و عصمت و سخاوت و شجاعت حضرت صادق توضیح داد و سپس گفت: اى بریهة خدا هر حجتى را كه بر مردم دوران اول نصب فرموده براى مردم دوران وسط و اخیر هم اقامه كرده است و هیچ‌گاه حجت خدا و دین و سنت از میان نرود، بریه گفت: سخن بسیار درستى است، سپس با هشام و زن خدمت‌گزار عازم مدینه و تشرف خدمت امام صادق علیه‌السلام شدند، چنان‌كه ذكر شد

شرح

استشهاد به کریمه[1] برای بیان این حقیقت که کمالات حقیقی اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ارتباطی به گذشت عمر آن‌ها ندارد. آن خاندان مطهر تمام کمالات وجودی را در مرتبه وجود اجمالی و تفصیلی خود دارند. اگر وجودشان اجمالی باشد، کمالات وجودی آن‌ها نیز اجمالی است و اگر وجودشان تفصیلی باشد، کمالات آن‌ها نیز تفصیلی است، خواه مردم آن را درک کنند خواه درک نکنند.

فَقَالَ بُرَيْهٌ: أَنَّى لَكُمُ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِيلُ وَ كُتُبُ الْأَنْبِيَاءِ؟

مخاطب امام علیه‌السلام از این‌که حضرت موسی بن جعفر صلوات‌الله‌علیه در نوجوانی چنین به کتاب‌های آسمانی پیشین تسلط دارد، شگفت‌زده می‌شود و می‌گوید: چگونه بر تورات و انجیل و کتاب‌های پیامبران این‌چنین تسلط دارید؟

قَالَ: هِيَ عِنْدَنَا وِرَاثَةً مِنْ عِنْدِهِمْ، نَقْرَؤُهَا كَمَا قَرَءُوهَا، وَ نَقُولُهَا كَمَا قَالُوا،

حضرت در پاسخ می‌فرماید: ما این کتاب‌ها را از آن‌ها به ارث برده‌ایم؛ همان‌گونه می‌خوانیم که آن‌ها می‌خواندند و همان‌گونه بیان می‌کنیم که آن‌ها بیان می‌کردند.

إِنَّ اللَّهَ لا يَجْعَلُ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ يُسْأَلُ عَنْ شَئ فَيَقُولُ لا أَدْرِي.

حضرت با اشاره به حجیت خود بر مردم، می‌فرماید، ممکن نیست خدای متعال کسی را برای مردم حجت قرار دهد که توانایی پاسخ به پرسش‌های آن‌ها را نداشته باشد.

توضیح

حجت بر دو دسته است: 1- حجتی که در حجیت، مطلق باشد و اطاعت از او بر همه مردم واجب باشد و در واقع نقدناپذیر و دارای صدق مطلق باشد و صدق همه حجت‌های دیگر و گزاره‌های عقلی و نقلی به اندازه سازگاری و مطابقت آن‌ها با آن حجت باشد، مانند انبیاء و اوصیاء خاص و معصوم آن‌ها.

2- حجت که در حجیت خود مقید به صدق و حقانیت یا مطابقت با حجت مطلق باشد، مانند علمای عقلی و نقلی در رشته‌های مختلف.

نکته‌ای که در این فراز از حدیث شریف آمده است، ناظر به حجت مطلق است نه مقید. حجت مطلق باید پاسخ تمام پرسش‌های بالفعل و بالقوه مردم در همه حوزه‌های متافیزیکی، فیزیکی و اعتباری را بداند.

177- الحديث الثانی و هو الثالث و ستة مائة

عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: أَتَيْنَا بَابَ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْهِ، فَسَمِعْنَاهُ يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، ثُمَّ بَكَى فَبَكَيْنَا لِبُكَائِهِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْنَا الْغُلامُ، فَأَذِنَ لَنَا، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ، أَتَيْنَاكَ نُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْكَ فَسَمِعْنَاكَ تَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، ثُمَّ بَكَيْتَ فَبَكَيْنَا لِبُكَاءِكَ، قَالَ: نَعَمْ ذَكَرْتُ إِلْيَاسَ النَّبِيَّ وَ كَانَ مِنْ عُبَّادِ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ،‏ فَقُلْتُ كَمَا كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ، ثُمَّ انْدَفَعَ فِيهِ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، فَلا وَ اللَّهِ مَا رَأَيْنَا قَسّاً وَ لا جَاثَلِيقاً أَفْصَحَ لَهْجَةً مِنْهُ بِهِ، ثُمَّ فَسَّرَهُ لَنَا بِالْعَرَبِيَّةِ، فَقَالَ: كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ: أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَظْمَأْتُ لَكَ هَوَاجِرِي؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ عَفَّرْتُ لَكَ فِي التُّرَابِ وَجْهِي؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدِ اجْتَنَبْتُ لَكَ الْمَعَاصِيَ؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَسْهَرْتُ لَكَ لَيْلِي؟ قَالَ: فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ. قَالَ: فَقَالَ: إِنْ قُلْتَ لا أُعَذِّبُكَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِي مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَكَ وَ أَنْتَ رَبِّي؟ قَالَ: فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ إِنِّي إِذَا وَعَدْتُ وَعْداً وَفَيْتُ بِهِ.

ترجمه: مفضل بن عمر گوید: ما در خانه امام صادق علیه‌السلام آمدیم و مى‌خواستیم اجازه تشرف خدمتش گیریم، شنیدم حضرت سخنى می‌گوید كه عربى نیست و خیال كردیم به زبان سریانى ست، سپس آن حضرت گریه كرد و ما هم از گریه او به گریه در آمدیم، آن‌گاه غلامش بیرون آمد و به ما اجازه داد، ما خدمتش رسیدیم، من عرض كردم: اصلحك الله ما آمدیم كه از شما اجازه ورود گیریم، شنیدیم به زبانی كه عربى نیست و به خیال ما سریانى بود، سخن مى‌گفتید، سپس شما گریه كردید و ما هم از گریه شما به گریه درآمدیم. فرمود: آرى به یاد الیاس پیامبر افتادم كه از عُبّاد پیامبران بنى اسرائیل بود و دعائى كه او در سجده مى‌خواند، مى‌خواندم، سپس آن دعا را به زبان سریانى پشت سر هم مى‌خواند كه به‌خدا من هیچ كشیش و جاثلیقى را شیوا لهجه‌تر از او ندیده بودم و بعد آن را براى ما به عربى ترجمه كرد و فرمود: او در سجودش مى‌گفت: خدایا تو را بینم كه مرا عذاب كنى، با آن‌كه روزهاى آتش‌بار به خاطر تو تشنگى كشیدم؟! تو را بینم كه مرا عذاب كنى، در صورتی كه رخسارم را براى تو روى خاك مالیدم؟! تو را بینم كه مرا عذاب كنى، با آن‌كه از گناهان به خاطر تو دورى گزیدم؟! تو را بینم كه مرا عذاب كنى، با آن‌كه براى تو شب زنده‌دارى كردم؟! پس خدا به او وحى كرد: سرت را بردار كه تو را عذاب نمى‌كنم. الیاس گفت: اگر فرمودى عنایت نمى‌كنم و سپس عذابم كردى چه مى‌شود؟! مگر نه این است كه من بنده تو و تو پروردگار منى؟! باز خدا به او وحى كرد سرت را بردار كه من تو را عذاب نمى‌كنم و چون وعده‌اى دادم به آن وفا مى‌كنم (وعده من مشروط و مفید نیست كه تو ترس از عاقبت و نبودن شرط دارى بلكه وعده مطلق است مرات).

شرح: دانشمندان نصارى بدین ترتیب درجه‌بندى مى‌شوند:

1- بطریق یا بطریك در شهر انطاكیه بوده و رئیس اسقف‌هاست.

2- مطران زیر دست بطریق است.

3- اسقف در همه بلاد هست و به فرمان مطران است.

4- قس یا قیس (معرب كشیش) زیر نظر اسقف است.

5- شماس در آخرین درجه آن‌هاست و لازم است میان سرش براى بیعت تراشیده باشد.

شرح

اندفع: به معنی آغاز کردن، بر سرعت افزودن

قَسّ و قسّیس: بزرگان علمای مسیحی

جَاثَلِيقاً: رئیس علمای مسیحی

هَوَاجِرِ جمع هاجره: وسط روز، وقت ظهر، گرمای نیم‌روز

وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْهِ

اذن هم به معنی اجازه است و هم به معنی نتیجه اجازه که همان ملاقات است و در معنی دوم تسمیه شئ به ملزوم آن است.

فَسَمِعْنَاهُ يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ

انسان کامل، خواه نبی باشد و خواه ولی، تسلط به همه علوم و همه زبان‌ها دارد خواه آن را به‌کار ببرد و از آن استفاده کند و خواه به‌کار نبرد.

دلیل مشهور آن چنان‌که پیش‌تر گفته شد، حجیت مطلق نبیّ و ولیّ منصوص است. حجیت مطلق مستلزم داشتن همه کمالاتی است که ممکن است برای هدایت خلق، روزی به‌کار آید. علوم و صنایع و زبان بخشی از این کمالات است.

ولی دلیل درست آن جای‌گاه وجودی انسان کامل است. او به همه علوم تسلط دارد خواه در مسیر هدایت خلق بدان نیاز داشته باشد و خواه نیاز نداشته باشد و خواه از او پرسیده شود و خواه پرسیده نشود. علم کمالی از کمالات اوست.

ذَكَرْتُ إِلْيَاسَ النَّبِيَّ وَ كَانَ مِنْ عُبَّادِ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ

همه پیامبران و اولیاء منصوص خدای متعال در عبادت خداوند، سرآمد روزگار بوده و هستند. یکی از عوامل وصول آن‌ها به مرتبه عبودیت محض که همان مقام و منزلت مخلَصین است، همین عبادت پیوسته و خالص است.

در عین حال، شرایط عصر و زمان گاهی به‌گونه‌ای است که کثرت عبادت برخی از آن‌ها چنان آشکار می‌شود که بسیاری از خلق هم آن‌ها را به کثرت و پیوستگی عبادت می‌شناسند.

چنان‌که همه اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اهل عبادت پیوسته و خالصانه بودند ولی مردم امام سجاد صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه را به کثرت عباد می‌شناختند و او را سید الساجدین و زین‌العابدین می‌دانستند در حالی که همه خاندان منصوص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، سید الساجدین و زین‌العابدین در تمام مراتب هستی بوده و هستند.

فَلا وَ اللَّهِ مَا رَأَيْنَا قَسّاً وَ لا جَاثَلِيقاً أَفْصَحَ لَهْجَةً مِنْهُ بِهِ

چنان‌که گفته شد، حجت مطلق خدای متعال در همه کمالات در عصر خود سرآمد است از جمله در فصاخت، بلاغت و سخنوری. هم در فکر و تعقل سرآمد است و معصوم، هم در اخلاق و رفتار و هم در بیان و گفتار.

سجده برترین شکل عبادت جوارح است و اوج تعظیم خدای متعال و نیز از بهترین شکل‌های مناجات است. ذکرهای آن نیز از بهترین ذکرها و اوج بیان رابطه ربّ و عبد و گفت‌وگوی دوسویه است.

ارکان عبادت چهار تاست: نماز، روزه، شب‌زنده‌داری و ترک گناه

كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ: أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَظْمَأْتُ لَكَ هَوَاجِرِي؟

اشاره به روزه گرفتن در هوای گرم نیم‌روز و وقت ظهر دارد.

أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ عَفَّرْتُ لَكَ فِي التُّرَابِ وَجْهِي؟

اشاره به سجده کردن و صورت بر خاک نهادن در نماز دارد.

أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدِ اجْتَنَبْتُ لَكَ الْمَعَاصِيَ؟

اشاره به ترک گناه دارد.

أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَسْهَرْتُ لَكَ لَيْلِي؟

اشاره به شب‌زنده‌داری دارد.

فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ.

کسی که این چهار رکن را داشته باشد، عبد محض است و به‌طور قطعی گرفتار هیچ عذاب و نقمتی نخواهد شد و سختی‌های دنیوی برای اظهار کمالات مستور و محجوب وجودی اوست نه برای رفع و دفع گناهان و نقایص او.

إِنْ قُلْتَ لا أُعَذِّبُكَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِي مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَكَ وَ أَنْتَ رَبِّي؟

نسبت ربّ و عبد

ربّ، مالک حقیقی و مطلق عبد است و عبد ملک حقیقی و مطلق ربّ است به‌گونه‌ای که عبد نه حیثیتی جز ملکیت برای ربّ دارد و نه کسی در این مالکیت و ربوبیت نسبت به عبد شریک است. در این صورت، عذاب کردن عبد که ملک حقیقی ربّ است نیاز به دلیل یا حتی بهانه‌ای ندارد و به گفته امام زین‌العابدین صلوات‌الله‌سلامه‌علیه: ترحم من تشاء بما تشاء کبف تشاء و تعذب من تشاء بما تشاء کبف تشاء[2]چنان‌که پاداش دادن به او هم نیاز به دلیل و حتی بهانه هم ندارد.

دلیل آن هم این است که عبد، عین ربط به ربّ و ملک حقیقی اوست و هر عقیده، خلق و رفتاری هم که داشته باشد، همین حکم را دارد، یعنی عین ربط به ربّ و ملک حقیقی اوست. در این صورت تفاوتی میان ذات عبد و لوازم و آثار او وجود ندارد. اگر افعال و اقوال عبد که ملک مطق ربّ است بتواند علت رحمت یا عذاب باشد، خود ذات عبد هم می‌تواند علت رحمت و عذاب باشد بلکه به‌طریق اولی می‌تواند علت رحمت و عذاب باشد.

علت تساوی افعال و آثار عبد با ذات او در اقتضای رحمت و عذاب این است که هر دو عین ربط و ملک حقیقی ربّ هستند و در این جهت با هم تفاوتی ندارند. هر حکمی که افعال دارد، ذات هم دارد، زیرا همان‌گونه که ذات، حیثیتی جز ملکیت ندارد، افعال و آثار هم حیثیتی جز ملکیت ندارد.

علت اولویت ذات برای اقتضای رحمت و عذاب این است که افعال و آثار از لوازم و تبعات ذات است و اگر مقتضی رحمت یا عذاب باشند، به تبع ذات چنین اقتضایی را دارند. اگر توابع ذات در عین حال که از فروع آن هستند مقتضی رحمت یا عذاب باشند، ذات به‌طریق اولی چنین اقتضایی را دارند.

بر این اساس به‌درستی می‌توان گفت: إِنْ قُلْتَ لا أُعَذِّبُكَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِي مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَكَ وَ أَنْتَ رَبِّي؟ اگر بگویی: عذابت نمی‌کنم ولی عذابم کنی، چه می‌شود؟ وقتی تو ربّ هستی و من عبد و عبد از خود هیچ قوامی ندارد و با تمام وجود ملک توست، اگر عذابم کنی، دلیل نمی‌خواهد در غیر این صورت، تو ربّ نبودی و من هم عبد نبودم و حال آن‌که ربوبیت تو عین ذات توست و عبودیت من هم عین ذات من. پس عذاب کردن و عذاب نکردن برای تو برابر است و دلیلی ندارد که یکی بر دیگری ترجیح داشته باشد اما برای من، عذاب شدن ترجیح دارد، زیرا سراسر نقص و قصور و تقصیر هستم.

فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ إِنِّي إِذَا وَعَدْتُ وَعْداً وَفَيْتُ بِهِ.

خدای متعال به نکته‌ای اشاره فرمود که نشان‌دهنده این است که عذاب نکردن برای خدا اولویت و ترجیح دارد و آن این‌که اگر عذاب نکند در حالی که وعده داده است که عذاب نکند، در این صورت وفای به عهد تحقق یافته است که از مصادیق واقعی صدق است و صدق از کمالات است. پس با حفظ رابطه ربّ با عبد، رحمت برای ربّ اولویت دارد به‌ویژه که بدان وعده داده باشد.


[1]

[2]