باب علم ائمه علیهم‌السلام به آن‌چه واقع شده و می‌شود

بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ أَنَّهُ لا يَخْفَى عَلَيْهِمُ الشَّيْ‏ءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ

ائمه علیهم‌السلام آن‌چه واقع شده و مى‌شود می‌دانند و چیزى از ایشان نهان نیست

و هو الباب السابع و الاربعون من كتاب الحجة و فيه ستة احادیث

مقدمه: دلالت روایات این باب بر گذشته و حال و آینده یکی از مسائل مهم مربوط به قلمرو علم اهل بیت صلوات‌الله‌سلامه‌علیهم است. همه روایاتی که در این باب آمده است جز روایت سوم یا صحیح است یا موثق. روایت دوم موثق و بقیه صحیح است. حتی اگر احادیث یادشده، ضعیف هم بودند، ضرری بر اصل مطلب نداشت، زیرا این که انسان کامل، جامع همه کمالات حق تعالی است و هیچ کمال وجودی قابل تصور نیست مگر آن‌که آن حضرت آن را دارد، امری عقلی است و البته این سبب همانندی خدا و خلق نمی‌شود، زیرا تفاوت خدا و خلق در اصالت و تبعیت، غنی و فقر، اعطا و اخذ و بالاخره در ربوبیت و عبودیت است نه در داشتن و نداشتن کمال.

انکار علم غیب بالتبع از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و آن حضرت نیز از خدای متعال، عمدتا بدین سبب است که اولا تفاوت اساسی میان حق و خلق را درک نمی‌کنند و ثانیا نه خود اهل علوم حقیقی بودند و نه کسانی که اهلیت برای آن را هر چند فی‌الجمله داشتند، دیده بودند. در واقع ملا ندیده بودند که چنین حقایقی برایشان گران است حد اکثر امواتی چون خود را دیده و علم خود را از آن‌ها دریافت کرده‌اند. نه تنها ملا ندیده‌اند بلکه در پی دست‌رسی به ملا هم نبودند بلکه در مرتبه تصور هم ناتوان از تصور آن‌ها بودند و از اساس آن را انکار کردند و گمان کردند که تمام علم همان است که در دست آن‌هاست. اعاذنا الله من شرورهم و شرور جهالاتهم.

247- الحديث الاول و هو الثالث و السبعون و ستة مائة

عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قَالَ: كُنَّا مَعَ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) جَمَاعَةً مِنَ‏ الشِّيعَةِ فِي الْحِجْرِ فَقَالَ: عَلَيْنَا عَيْنٌ فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً فَلَمْ نَرَ أَحَداً، فَقُلْنَا: لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ، فَقَالَ: وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَنِيَّةِ، ثَلاثَ مَرَّاتٍ، لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لاخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا، وَ لانْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا، لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ(ع) أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ، وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وِرَاثَةً.

ترجمه: سيف تمار گويد: جمعى از شيعه بوديم كه در حجر اسماعیل (كنار خانه كعبه) خدمت امام صادق (عليه‌السّلام) بوديم، آن حضرت فرمود: جاسوسى مراقب ماست. ما به راست و چپ نگاه كرديم و كسي را نديديم و گفتیم جاسوسى بر ما گمارده نيست. سه بار فرمود: سوگند به پروردگار كعبه و پروردگار اين ساختمان، (همين است كه مى‌گويم) اگر من همراه موسى و خضر بودم به آن‌ها مى‌گفتم كه من از آن دو عالم‌ترم و به آن‌ها بدان‌چه در دست نداشتند خبر مى‌دادم، زيرا به موسى و خضر(عليهماالسّلام)علم بدان‌چه رخ داده، داده شده بود و علم به آن‌چه اینک هست و آن تا قیامت خواهد بود داده نشده بود و محققاً ما آن را از رسول خدا ارث برده‌ایم.

شرح

عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قَالَ: كُنَّا مَعَ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) جَمَاعَةً مِنَ‏ الشِّيعَةِ فِي الْحِجْرِ فَقَالَ: عَلَيْنَا عَيْنٌ فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً فَلَمْ نَرَ أَحَداً، فَقُلْنَا: لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ

آن‌چه میان امام صادق صلوات‌الله‌سلامه‌علیه و برخی از اصحاب آن حضرت رخ داده است معلوم است. حضرت از وجود جاسوسی بر خود و اصحاب خبر داد و اصحاب با نگاهی به اطراف آن را نفی کردند.

ممکن است معنی عبارت (عَلَيْنَا عَيْنٌ) جمله استفهامی و پرسش از وجود جاسوس باشد، در این صورت فرازهای بعدی این حدیث شریف تبیینی است بر این نکته که پرسش آن حضرت از سر بی‌اطلاعی نیست چنان‌که ممکن است جمله خبری باشد و فرازهای بعدی برای ردّ گفته اصحاب باشد که در مقابل گفته آن حضرت مبنی بر وجود جاسوس، آن را رد کردند.

فَقَالَ: وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَنِيَّةِ، ثَلاثَ مَرَّاتٍ

حضرت سه بار فرمودند: به‌خدای کعبه قسم و به خدای این ساختمان قسم. این تعبیر اگر چه بدون دنباله است و تنها قسم است ولی با توجه به آن‌چه حضرت پیش‌تر فرمود، بدین معنی است که به خدای کعبه قسم که جاسوسی مراقب ماست و اگر جمله پیش‌گفته استفهامی باشد این قسم برای جملات بعد که نشان‌دهنده برتری علم آن حضرت بر حضرات موسی و خضر است می‌باشد.

لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لاخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا، وَ لانْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا، لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ(ع) أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ، وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وِرَاثَةً.

آن حضرت برای توضیح اخبار خود از وجود جاسوس و ندیدن اصحاب و در نتیجه نفی کردن وجود جاسوس فرمودند: علم من از علم حضرت موسی و حضرت خضر بیش‌تر است، زیرا علم آن دو مربوط به گذشته است و من علم به آینده را نیز دارم که از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به ارث برده‌ام.

از آن‌جا که حضرت به داستان حضرت موسی عليه‌السّلام و حضرت خضر عليه‌السّلام اشاره کردند، به تفاوت علم خود با آن دو پیامبر که از آیات مربوط به آن استفاده می‌شوند، تصریح نمودند.

آیات یادشده سه داستان را مطرح مرده است: 1- تخریب اندکی در کشتی تا از چشم زورمندان غاصب بیفتد. 2- کشتن کودکی تا ایمان پدر و مادرش حفظ شود 3- ساختن دیوار در حال ویرانی تا گنجی که در آن مدفون است برای صاحبانش در آینده حفظ شود.

در این سه داستان، معیار داوری حضرت موسی عليه‌السّلام وضعیت کنونی کشتی، کودک و دیوار است و معیار رفتار حضرت خضر عليه‌السّلام وضعیت آینده آن سه است.

حضرت موسی عليه‌السّلام از حضرت خضر عليه‌السّلام توضیح اعمال وی را داشت و آن حضرت آن را توضیح داد. این نشان می‌دهد که حضرت موسی عليه‌السّلام به آینده آگاه نبود وگرنه اعتراض نمی‌کرد. تا این‌جای داستان و روایت مورد بحث روشن است اما چند نکته نیاز به توضیح دارد: 1- مقصود از گذشته که حضرت موسی عليه‌السّلام بدان علم دارد، وضعیت کنونی و موجود است نه گذشته به معنی حقیقی آن. 2- آن‌چه را که حضرت خضر عليه‌السّلام بدان علم دارد، مربوط به آینده است در حالی که در این حدیث شریف علم به آینده از حضرت خضر عليه‌السّلام نفی شده است. حضرت خضر عليه‌السّلام از آن‌چه در آینده برای کشتی، کودک و گنج پنهان در دیوار سخن می‌گوید و این علم به آینده است نه گذشته.

اگر زمان را به‌طور حقیقی بررسی کنیم خواهیم دید که اولا پیوسته تقسیم‌پذیر است و هرگز به جزء تقسیم‌ناپذیر و لایتجزی منتهی نمی‌شود و ثانیا هر جزئی از اجزاء آن یا گذشته است یا آینده و زمانی به عنوان حال وجود ندارد، زیرا زمان وجود سیال است و تقسیم‌پذیر که سیلان و تقسیم‌پذیری عین ذات و هویت آن است بنابراین فرض زمان حال که نه مربوط به گذسته است و نه آینده، نه از افراد زمان گذشته است و نه از افراد زمان آینده، در واقع فرض زمان ثابت و تقسیم‌ناپذیر است و این با حقیقت زمان که عین سیلان و بی‌قراری و تقسیم‌پذیری است تعارض دارد و محال است. هر جزئی از اجزاء زمان را که لحاظ کنیم قابل تقسیم است و در حال گذار.

چنین لحاظی اگر چه دقیق و عقلی است ولی از زبان و فهم عرف متعارف به‌دور است و عرف زمان را نه تنها به گذشته، حال و آینده تقسیم می‌کند بلکه زمان حال را گاهی چند ساعت، گاهی چند روز و ماه و گاهی چند سال می‌داند.

انبیاء و اولیاء خدای متعال برای انتقال حقایق معارف الهی به منظور تکمیل خلق ناچارند به زبان قوم که همان زبان عرف است، سخن بگویند تا مفاهمه هر چند اندک و در حد ضرورت تحقق یابد. بر این اساس نه مقصود از گذشته، آن چیزی است که در زبان عقل گفته می‌شود و نه مقصود از آینده آن چیزی است که عرف آن را لحاظ می‌کند بلکه اعم از آن است. هم رعایت فهم و زبان عرف می‌شود و هم به حقایق وجودی نزدیک می‌شود.

وقتی در زبان قرآن و حدیث از گذشته و آینده سخن به میان می‌آید، تمام زمان حاکم بر زمین یا جهان طبیعت را آنی تلقی می‌شود که قابلیت تقسیم به عناوین مختلف را ندارد، یعنی چیزی نیست تا آن را به اقسام مختلف تقسیم نمود. گاهی تمام زمان در جهان طبیعت لحظه‌ای تلقی شده و گاهی مدت توقف یک انسان در زمین این‌گونه لحاظ شده است.

آن‌چه در سه داستان یادشده مطرح شده است، آگاهی حضرت خضر علیه‌السلام از آینده کشتی، کودک و دیوار است که از چند ساعت تا چند سال طول می‌کشد و آن‌چه از حضرت موسی علیه‌السلام سلب شده است همین اندازه است اما آینده‌ای که تا قیامت را شامل شود بلکه خود قیامت و عوالم پس از آن را شامل نمی‌شود و ارتباطی به آن دو پیامبر علیها‌السلام ندارد، یعنی سخنی از آن به میان نیامده است تا اثبات یا نفی شود.

در این‌که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نه تنها به حوادث تا قیامت بلکه به پس از آن نیز علم داشت، تردیدی نیست و در این‌که علم پیامبر به اهل بیت آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رسیده است (چنان‌که در حدیث بعدی بدان تصریح شده است) و آن حضرت ابوابی از علم را به امیرالمومنین صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه تعلیم داده که از هر بابی هزاران باب پدید آمده است نیز تردیدی نیست و در این‌که چنین علمی همه عوالم طبیعت را شامل می‌شود در آن‌هم تردیدی نیست.

پس آینده‌ای که مورد نظر امام صادق صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه است چیزی فراتر از آینده‌ای است که در داستان‌های سه‌گانه یادشده مورد نظر است.

248- الحديث الثانی و هو الرابع و السبعون و ستة مائة

عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُالْأَعْلَى وَ أَبُوعُبَيْدَةَ وَ عَبْدُاللَّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ سَمِعُوا أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ: إِنِّي لاعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ، وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ، وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ، وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ، قَالَ: ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً، فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ، فَقَالَ: عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَئ.

ترجمه: جماعتى از اصحاب كه عبدالاعلى و ابوعبيده و عبدالله بن بشر خثعمى از آن جمله بودند، از امام صادق عليه السلام شنيدند كه فرمود: من آن‌چه در آسمان‌ها و زمين است، مى‌دانم و آن‌چه در بهشت و دوزخ است، مى‌دانم و گذشته و آينده را مى‌دانم، سپس اندكى تأمل كرد و ديد اين سخن بر شنوندگان گران آمد، فرمود: من اين مطالب را از كتاب خداى عز و جل مى‌دانم. خداى عز و جل مي‌فرمايد «بيان هر چيز در قرآن است».

شرح

علم به گذشته و آینده شامل همه چیز می‌شود بنابراین نام‌بردن از برخی مانند بهشت و دوزخ یا آسمان زمین به معنی اختصاص و نفی مواردی که نام برده نشده، نیست.

ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً، فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ

آن حضرت مکثی کرد که در آن حسرت‌ها نهفته است. اگر مخاطبان توان فهم آن‌چه را که امام علیه‌السلام فرمود، داشتند، امام علیه‌السلام بر آن می‌افزود ولی هزاران افسوس که مخاطب نه تنها آن زمان توان درک این حقایق ملکوتی را نداشتند بلکه اینک نیز پس از گذشت قرن‌ها هنوز هم اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از چنین درکی محرومند. پس حضرت با استشهادی به قرآن از سنگینی مطلب بر مخاطبان کاست و فرمود:

عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَئ

قرآن بیان‌گر همه چیز است؛ اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قرآن ناطق و عِدل و هم‌وزن آن هستند. بنابراین، همه چیز را اعم از آن‌چه مربوط به زمین و آسمان است و آن‌چه مربوط به بهشت و دوزخ است، می‌دانند.

مقصود از تبیان بودن قرآن در شرح حديث اول از باب بیستم از کتاب عقل و جهل، باب «الرد الى الكتاب و السنه» مطرح شد.

249- الحديث الثالث و هو الخامس و السبعون و ستة مائة

عَنْ جَمَاعَةَ بْنِ سَعْدٍ الْخَثْعَمِيِّ، أَنَّهُ قَالَ: كَانَ الْمُفَضَّلُ عِنْدَ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع)، فَقَالَ لَهُ الْمُفَضَّلُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، يَفْرِضُ اللَّهُ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ وَ يَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ؟ قَالَ: لا، اللَّهُ أَكْرَمُ وَ أَرْحَمُ وَ أَرْأَفُ بِعِبَادِهِ مِنْ أَنْ يَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ ثُمَّ يَحْجُبَ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً.

ترجمه: مفضل به امام صادق علیه‌السلام عرض كرد: قربانت گردم، ممكن است خدا اطاعت شخصى را بر بندگانش واجب سازد و خبر آسمان را از او پوشیده دارد؟ فرمود: نه، خدا بزرگوارتر و مهربان‌تر و مشفق‌تر از آن است كه اطاعت شخصى را بر بندگانش واجب كند و سپس خبر آسمان را در هر صبح و شام از او پوشیده دارد.

شرح

يَفْرِضُ اللَّهُ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ وَ يَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ

آیا می‌شود که اطاعت از کسی واجب باشد که او ارتباط محکم و پیوسته با ملکوت و عوالم غیبی نداشته باشد، یعنی آیا ممکن است اطاعت از فردی عادی که علم و آگاهی خود را از طریق افراد عادی و همانند خودش به‌دست آورده است، واجب باشد بلکه روا باشد؟

اطاعت بر دو قسم است: 1- اطاعت مطلق 2- اطاعت مقید

اطاعت مقید مشروط به این است که مطیع، به علم مطاع یا اطمینان داشته باشد و یا علم او روشمند باشد. البته چنین علمی، خطاپذیر، نقدپذیر و مخالفت‌پذیر است.

اطاعت مطلق مشروط به این است که مطیع، به علم و خطاناپذیری و عصمت مطاع اطمینان داشته باشد.

اطاعت از اهل بیت صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم همانند اطاعت از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است و اطاعت از آن حضرت همانند اطاعت از خدای متعال است.

اطاعت از خدای متعال، مطلق است، بدین معنی که هر دستوری دهد، اطاعت از آن بدون هیچ قید و شرطی واجب است.

اطاعت از هر کسی که مانند اطاعت از خدای متعال باشد نیز مطلق است.

گفته شد که شرط اطاعت مطلق، علم کامل و خطاناپذیر است.

پس اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علم کامل، مطلق و خطاناپذیر دارند.

اللَّهُ أَكْرَمُ وَ أَرْحَمُ وَ أَرْأَفُ بِعِبَادِهِ مِنْ أَنْ يَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ ثُمَّ يَحْجُبَ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً

رابطه کرم، رحمت و رأفت خدای متعال با وجوب طاعت

کرم به معنی بزرگواری، سخاوت، گشاده‌دستی است که در همه آن‌ها سودرسانی به دیگران نهفته است؛ بخشنده و عطاکننده‌ای که عطای او پایان‌ناپذیر است.

کریم بودن خدای متعال بدین معناست که او تعالی هر کاری که می‌کند سبب رسیدن سود و منفعت به خلق می‌شود و هرگز اضرار به خلق در فعل خدای متعال وجود ندارد.

رأفت » به معناى رحمت و مهربانى بیش‌تر و شدیدتر است؛ رأفت، مبالغه در رحمت است؛ رأفت براى افراد گرفتار و مبتلى به مشكل به كار مى‌رود ولى رحمت اعم از آن است.

تفاوت میان رأفت و رحمت كه هر دو در اصل معنا مشتركند، این است كه رأفت مختص به اشخاص مبتلا و بی‌چاره است ولی رحمت در اعم از آن (بی‌چاره و غیربی‌چاره) استعمال می‌شود. (المیزان، ج‏1، ص325)

رأفت، عطوفت، لطف و رحمت خالص و شدید است؛ لطف و رحمتی است که وقوع درد و ناراحتی را برنمی‌تابد هر چند آن درد و ناراحتی به مصلحت فرد باشد اما رحمت، صرف عطوفت و مهربانی کردن است مهربانی کردنی که گاهی با درد و ناراحتی فرد نیز همراه است مانند لطف و رحمت یک جراح به یک بیمار علاقه‌مند به بهبودی. (مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏4، ص6)

بنابراین رأفت نوعی لطف و مهربانی است که در آن به هیچ وجه کام فرد تلخ نمی شود؛ هر چند که آن تلخ‌کامی به مصلحت او باشد و این یعنی عنایتی که صد در صد گواراست.

پس رأفت و رحمت برای رفع مشکل از بندگان خدای متعال است و خدایی که این صفات را دارد هرگز آنان را به کاری دستور نمی‌دهد که نتیجه‌اش گرفتاری بی‌پایان باشد.

اطاعت از هر کسی، لوازم و نتایجی دارد که ممکن است تکوینی باشد و ممکن است تشریعی باشد.

اگر اطاعت مقید باشد، راه برای مخالفت وجود دارد و مکلف می‌تواند در فرض عالم نبودن مطاع و خطاپذیر بودن علم او، مخالفت کند و در نتیجه از آثار زیان‌بار اطاعت از جاهل یا کاذب دور شود ولی اگر اطاعت مطلق باشد، راهی برای مخالفت نیست. حال اگر مطاع خطاپذیر باشد و در عین حال اطاعت از او به‌طور مطلق واجب باشد، مطیع، ناخواسته و به امر خدای متعال به عوارض زیان‌بار اطاعت از مطاع خطاپذیر گرفتار شده است و این جز به امر خدای متعال هم نبوده است. اگر خدای متعال (العیاذ بالله) کرم، رحمت و رأفت نداشته باشد و خواسته باشد بندگانش را به هلاکت برساند، بسا چنین چیزی ممکن باشد ولی برای خدای کریم، رحیم و رئوف ممکن نیست بندگانش را به هلاکت و گرفتاری‌ و عذاب‌ ابدی گرفتار و مبتلا سازد، زیرا با رحمت و کرم و رأفت او سازگار نیست.

پس رحمت خدای متعال اقتضا می‌کند که هر گاه اطاعت از کسی را به‌طور مطلق واجب نمود، اولا علوم مربوط به هر چیزی را که بی‌واسطه و باواسطه و با وسائط به هدایت و دست‌یابی به رحمت خدای متعال ارتباط دارد، در اختیار فرد واجب الاطاعه قرار دهد و ثانیا علم او را معصوم از خطا و نقد سازد.

250- الحديث الرابع و هو السادس و السبعون و ستة مائة

عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ، فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا، وَ يَعِيبُونَ ذَلِكَ عَلَى مَنْ أَعْطَاهُ اللَّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا. أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ؟ فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ قِيَامِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي‌طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟ فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ وَ أَمْضَاهُ وَ حَتَمَهُ عَلَى سَبِيلِ الِاخْتِيَارِ، ثُمَّ أَجْرَاهُ، فَبِتَقَدُّمِ عِلْمٍ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(ع)، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَا حُمْرَانُ حَيْثُ نَزَلَ بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِيتِ عَلَيْهِمْ، سَأَلُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَدْفَعَ عَنْهُمْ ذَلِكَ، وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فِي طَلَبِ إِزَالَةِ مُلْكِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابِ مُلْكِهِمْ، إِذاً لاجَابَهُمْ وَ دَفَعَ ذَلِكَ عَنْهُمْ، ثُمَّ كَانَ انْقِضَاءُ مُدَّةِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابُ مُلْكِهِمْ أَسْرَعَ مِنْ سِلْكٍ مَنْظُومٍ انْقَطَعَ فَتَبَدَّدَ، وَ مَا كَانَ ذَلِكَ الَّذِي أَصَابَهُمْ يَا حُمْرَانُ لِذَنْبٍ اقْتَرَفُوهُ وَ لا لِعُقُوبَةِ مَعْصِيَةٍ خَالَفُوا اللَّهَ فِيهَا، وَ لَكِنْ لِمَنَازِلَ وَ كَرَامَةٍ مِنَ اللَّهِ أَرَادَ أَنْ يَبْلُغُوهَا، فَلا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ فِيهِمْ.

ترجمه: ضریس كناسى گوید: در حالى كه جمعى از اصحاب خدمت امام باقر(ع) بودند، آن حضرت فرمود: در شگفتم از مردمى كه از ما پیروى مى‌كنند و ما را امام خود مى‌دانند و مى‌گویند اطاعت ما چون اطاعت رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم واجب است، با این‌حال، دلیل و حجت خود را مى‌شكنند و با ضعف قلبى كه از خود نشان می‌دهند، خود را مغلوب می‌كنند و حق ما را كاهش می‌دهند و بر كسی كه خداوند برهان حق معرفت و گردن نهادن به امر ما را به او عطا فرموده، خرده‌گیرى می‌كنند. شما مى‌پذیرید كه خداى عزّ و جلّ اطاعت اولیائش را بر بندگانش واجب كند ولی اخبار آسمان‌ها و زمین را از ایشان پوشیده دارد و اصول علم را نسبت به پرسش‌هایی كه از ایشان مى‌شود و قوام دین ایشان است از آن‌ها قطع كند؟

حمران عرض كرد قربانت گردم، پس بفرمائید: قضیه قیام امام على و امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام چگونه است كه براى یارى دین خداى متعال قیام كردند ولی چه بلاها از طغیانگران سركش دیدند و بالاخره هم امامان كشته و مغلوب شدند.

امام باقر(ع) فرمود: اى حمران خداى تبارك و تعالى آن مصیبات را براى ایشان مقدر فرموده و از مرحله قضا و امضا و حتم گذرانیده و در اختیار خود آن‌ها گذاشته بود و پس از آن‌كه خود آن‌ها آن مصیبت‌ها را اختیار كردند، خدا هم آن را به مرحله اجرا گذاشت، پس على و حسن و حسین علیهم‌السلام با خبرى كه قبلا از پیامبر صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شنیده بودند و مى‌دانستند، قیام كردند و هر كس از ما هم كه سكوت كند، سكوتش از روى علم و بصیرت است.

اى حمران! اگر ایشان در زمان گرفتارى و غلبه طغیان‌گران از خداى عزوجل جداً بخواهند كه سلطنت طغیان‌گران را زایل كند و دولتشان را نابود سازد، خدا اجابت مى‌كند و آن گرفتارى را از ایشان برمى‌دارد و سپس پایان مدت طغیانگران و نابودى سلطنتشان از پاره شدن و از هم پاشیدن یك گردن‌بند به رشته كشیده، زودتر انجام مى‌گیرد.

اى حمران بلاهائى كه به آن‌ها می‌رسد، به‌واسطه گناهى نیست كه از آن‌ها سرزده باشد یا براى عقوبت نافرمانى خدا نیست بلكه براى درجات و كرامتى است كه خدا خواسته بدان نائل آیند، نسبت به ایشان گمانه‌اى دیگر مبر.

شرح

عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ، فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا، وَ يَعِيبُونَ ذَلِكَ عَلَى مَنْ أَعْطَاهُ اللَّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا

مقصود از این جملات، سرزنش شیعیانى است كه علم امام را از نظر کمی و کیفی، علمی عرفی و عادی می‌دانند مانند علم سایر عالمان، همان‌گونه که اهل سنت علم رهبران خود را این‌گونه می‌دانند و درست هم می‌گویند.

أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ؟

آیا می‌شود اطاعت از امام مطلق باشد و در عین حال یا علم او مطلق نباشد و یا علم او خطاپذیر و نقدپذیر باشد؟

فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ قِيَامِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي‌طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟

حمران می‌پرسد: اگر امام به همه چیز علم دارد و علم او هم خطاپذیر نیست پس چرا امام علی، امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام با علم به این‌که در ورود به حوادث عصر خود پیروز نمی‌شوند در آن‌ها وارد شدند؟

گویی پیش‌فرض بسیاری از شیعیان این بوده است که برای ورود به حوادث بزرگی که به کشته شدن می‌انجامد یا نباید وارد شد و یا نباید به شکست، علم داشت. پس اگر کسی به همه چیز از جمله شکست خود علم داشته باشد یا وارد نمی‌شود و یا خود و پیروان خود را به هلاکت انداخته است.

کسانی که چنین عقیده‌ای دارند، گویی نمی‌دانند که اطاعت از امر خدای متعال واجب است و مقید به پیروزی یا دوری از ضرر و زیان نیست. همان‌گونه که پرداخت خمس و زکات واجب است با این‌که ضرر و زیان در آن است، جهاد در راه خدا و دفاع از دین و کشور اسلامی نیز واجب است اگر چه به خون‌ریزی بیانجامد.

علاوه بر این، سود و زیان یا شکست و پیروزی، منحصر به شکست و پیروزی ظاهری نیست؛ چه بسیار پیروزی‌های ظاهری که در حقیقت شکست حتمی و واقعی است و چه بسیار شکست‌های ظاهری است که در حقیقت پیروزی حتمی و واقعی است.

مگر خدای متعال نفرمود: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؟ آیا شهادت مقیّد به نادانی است؟

مگر می‌توان سخن امیرالمومنین صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه را (فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ(نهج‌البلاغه، خ51)) که عقلی و برهانی و تجربی است مقید به جهل کرد؟

فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ وَ أَمْضَاهُ وَ حَتَمَهُ عَلَى سَبِيلِ الِاخْتِيَارِ، ثُمَّ أَجْرَاهُ، فَبِتَقَدُّمِ عِلْمٍ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(ع)، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا

آن‌چه بر امامان معصوم صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم گذشت، مطابق با قَدَر، قضاء و امضای خدای متعال است و در عین حال آن‌چه در قدر و قضا و امضای حق تعالی وجود دارد مطابق با اختیار آن حضرات و از مسیر و مجرای اختیار آن‌ها است به‌گونه‌ای که آن را می‌طلبند و به آن رضایت دارند. علم به قدر و قضا و امضای خدای متعال از طریق پیامبر صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به آن‌ها رسیده است و آنان به تقدیرات و حتمیات سرنوشت خود عالم و بدان راضی هستند.

آن‌چه درباره ائمه معصومین صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم گفته شد با تفاوت اندکی درباره همه خلق اعم از انسان و فراتر و فروتر از او وجود دارد، یعنی همه خلق بر اساس تقدیر، قضاء و امضای خدای متعال در فرایند زندگی خود حرکت می‌کنند و از این جهت هیچ استثنایی وجود ندارد. همه خلق بر اساس طرح پیشین الهی که مطابق با علم ذاتی او تعالی در مرتبه ذات خود است، به‌وجود می‌آیند، حرکت می‌کنند و به فرجام خود می‌رسند. به تعبیر قرآن کریم: قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ(توبه، 51)

مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (حدید، 22)

هر چه در زمین و آسمان و جهان رخ می‌دهد، مطابق با همان چیزی است که خدای متعال خواسته و در مرتبه و مراتب پیشین ثبت شده است.

تفاوت ائمه معصومین صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم با دیگران در علم به آن چیزی است که در علم خدای متعال وجود دارد یا در علم به تقدیرات و حتمیات است نه در حتمی بودن برای برخی و غیرحتمی بودن برای دیگران. ائمه معصومین صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم به تقدیر، قضاء و امضای خدای متعال علم دارند و چون آن‌چه در این مراتب مقدر و حتمی شده است، بهترین و زیباترین نظام ممکن است، بدان راضی هستند ولی دیگران چون از چنین علمی محروم هستند بدان اختیار دارند. تفاوت در اختیار و رضایت است؛ هر که می‌داند راضی است و هر که نمی‌داند احساس اختیار می‌کند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَا حُمْرَانُ حَيْثُ نَزَلَ بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِيتِ عَلَيْهِمْ، سَأَلُوا الل