باب آن‌چه ائمه علیهم‌السلام انجام می‌دهند، به امر الهی است

بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لا يَفْعَلُونَ إِلا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لا يَتَجَاوَزُونَهُ

و هو الباب التاسع و الخمسون من كتاب الحجة و فيه اربعة احادیث

دو نکته در این باب مورد توجه است: 1- ائمه علیهم‌السلام جز به‌ عهد و فرمان خدا كارى را انجام نداده و نمى‌دهند و 2- از آن تجاوز نمى‌كنند.

عصمت در هر مرتبه‌ای از مراتب عقیده، اخلاق و رفتار که باشد به همان اندازه تخلف‌ناپذیری و تسلیم حق بودن تحقق می‌یابد و کسی که آن مرتبه از عصمت را دارد، در آن مرتبه، مصداق کریمه: «عِِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (انبیاء، 26-27) و کریمه: لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ(تحریم، 6). 2- اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دقیقا مطابق طرح و نقشه‌ای زندگی می‌کنند که از پیش خدای متعال ترسیم کرده است. این بدان معنا نیست که سایر خلق بر اساس طرح پیشین حرکت نمی‌کنند بلکه بدان معناست که دیگران به طرح پیشین الهی آگاه نیستند ولی آن حضرات بدان علم دارند یا دیگران ممکن است علم اجمالی داشته باشند ولی آن حضرات علم تفصیلی دارند.

309- الحديث الاول و هو الخامس و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ الْوَصِيَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى مُحَمَّدٍ كِتَاباً لَمْ يُنْزَلْ عَلَى مُحَمَّدٍ(ص) كِتَابٌ مَخْتُومٌ إِلا الْوَصِيَّةُ، فَقَالَ: جَبْرَئِيلُ(ع): يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ وَصِيَّتُكَ فِي أُمَّتِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِكَ، فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَيُّ أَهْلِ بَيْتِي يَا جَبْرَئِيلُ؟ قَالَ: نَجِيبُ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّيَّتُهُ، لِيَرِثَكَ عِلْمَ النُّبُوَّةِ كَمَا وَرَّثَهُ إِبْرَاهِيمُ(ع) و مِيرَاثُهُ لِعَلِيٍّ(ع) وَ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ،

 قَالَ: وَ كَانَ عَلَيْهَا خَوَاتِيمُ، قَالَ: فَفَتَحَ عَلِيٌّ(ع) الْخَاتَمَ الْأَوَّلَ وَ مَضَى لِمَا فِيهَا، ثُمَّ فَتَحَ الْحَسَنُ(ع) الْخَاتَمَ الثَّانِيَ وَ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ فِيهَا، فَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ وَ مَضَى، فَتَحَ الْحُسَيْنُ(ع) الْخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِيهَا: أَنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلا مَعَكَ، قَالَ: فَفَعَلَ(ع)، فَلَمَّا مَضَى، دَفَعَهَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) قَبْلَ ذَلِكَ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الرَّابِعَ، فَوَجَدَ فِيهَا: أَنِ اصْمُتْ وَ أَطْرِقْ لِمَا حُجِبَ الْعِلْمُ، فَلَمَّا تُوُفِّيَ وَ مَضَى، دَفَعَهَا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(ع)، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ، فَوَجَدَ فِيهَا: أَنْ فَسِّرْ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى وَ صَدِّقْ أَبَاكَ وَ وَرِّثِ ابْنَكَ وَ اصْطَنِعِ الْأُمَّةَ وَ قُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُلِ الْحَقَّ فِي الْخَوْفِ وَ الْأَمْنِ وَ لا تَخْشَ إِلا اللَّهَ، فَفَعَلَ، ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِي يَلِيهِ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ؟ قَالَ: فَقَالَ: مَا بِي إِلا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ فَتَرْوِيَ عَلَيَّ؟ قَالَ: فَقُلْتُ: أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ. قَالَ: قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ يَا مُعَاذُ، قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: هَذَا الرَّاقِدُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ.

ترجمه: معاذ بن كثیر گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: امر وصیت از آسمان در مكتوبى بر محمد نازل شد و مكتوبی سر به مهر جز درباره وصیت بر محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نازل نشد. جبرئیل علیه‌السلام عرض كرد: یا محمد! این است وصیت تو درباره امتت نزد اهل بیتت. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: اى جبرئیل! كدام اهل بیتم؟ گفت: برگزیده خدا از میان ایشان و ذریه او (على و اولادش علیهم‌السلام). این وصیت براى این است كه على علم نبوت را از تو ارث می‌برد چنان‌كه ابراهیم به‌ارث گذاشت و این علم میراث براى على علیه‌السلام و ذریه تو از نسل اوست.

آن‌گاه امام صادق علیه‌السلام فرمود: آن مكتوب چند مهر داشت، على علیه‌السلام مهر اول را گشود و به آن‌چه در آن بود عمل كرد، سپس حسن علیه‌السلام مهر دوم را گشود و به آن‌چه در آن مأمور شده بود عمل كرد، چون حسن وفات كرد و درگذشت، حسین علیه‌السلام مهر سوم را گشود، دید در آن نوشته است: «بجنگ و بكش و كشته می‌شوى و مردمى را براى شهادت با خود ببر، براى ایشان شهادتى جز همراه تو نیست» او هم عمل كرد و پیش از آن‌که به‌ شهادت برسد، مكتوب را به على بن الحسین علیه‌السلام داد، او مهر چهارم را گشود و دید در آن نوشته است: سكوت كن و علم در پرده را پوشیده دار. چون او خواست وفات كند، آن را به محمد بن على داد، او مهر پنجم را گشود، دید در آن نوشته است: «كتاب خداى تعالى را تفسیر كن و پدرت را تصدیق نما (با این‌که در تکلیف و روش با هم تفاوت دارید) و ارث امامت را به پسرت بده و امت را نیكو تربیت كن و برای حق خداى عزوجل قیام كن و در حال ترس و امنیت حق را بگو و جز از خدا مترس» او هم عمل كرد و سپس آن را به شخص بعد از خود داد. معاذ گوید: عرض كردم: قربانت گردم، آن شخص شمائید؟ فرمود: اى معاذ! من از چیزى باك ندارم جز این‌كه بروى و علیه من روایت كنى (یعنى آرى منم، اما این خبر را به مخالفین و دشمنان ما مگو) عرض كردم: من از خدائى كه این مقام را از پدرانت به تو رسانیده است، خواستارم كه تا پیش از وفات شما، مانند آن را به فرزندانت عطا كند. فرمود: اى معاذ چنین كرده است، عرض كردم او كیست قربانت گردم؟ فرمود این این شخص خوابیده و با دست خود اشاره به عبد صالح (امام موسى کاظم علیه‌السلام) كرد كه خوابیده بود.

شرح

إِنَّ الْوَصِيَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى مُحَمَّدٍ كِتَاباً لَمْ يُنْزَلْ عَلَى مُحَمَّدٍ(ص) كِتَابٌ مَخْتُومٌ إِلا الْوَصِيَّةُ

1- ممکن است مقصود از وصیت در این حدیث، جانشینی و خلافت باشد چنان‌که ممکن است طرح کامل زندگی وصی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم باشد.

2- وصیت به هر معنایی که باشد، مانند همه حقایق وجودی مراتب فرودین عوالم هستی، از مرتبه عالی خود و در نهایت از نزد خدای متعال نازل شده است و چیزی وجود ندارد که در مجرای نزول قرار نگرفته باشد چنان‌که حق تعالی فرمود: وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ (حجر، 21) تنها تفاوت میان وصیت با سایر حقایق وجودی ممکن است در دو نکته باشد: 1- نزول تفصیلی وصیت بر قلب نبی و وصی و نزول اجمالی غیر وصیت بر نفس یا قالب غیر وصی. علت این تفاوت، در متفاوت بودن قلب نبی و وصی با قلب دیگران است. 2- علم تفصیلی نبی و وصی به همه آن‌چه که در وصیت آمده است و جهل دیگران به آن‌چه در طرح وجودی خودشان گنجانیده شده است. به تعبیر دیگر تفاوت در علم به اسرار قدر و عدم علم به آن است یا در علم تفصیلی و عدم آن است.

3- درباره مقصود از مختوم بودن آن احتمالات متعددی وجود دارد:

الف- این‌که کسی جز وصیت‌کننده و وصی در هیچ صورت توانایی علم به آن را ندارد.

ب- همه یا برخی از طرح‌های پیشین مربوط به عالم طبیعت قابلیت تغییر دارد بدین سبب که همه حقیقت آن طرح‌ها به تفصیل عیان و آشکار نشده است ولی وصیت این‌گونه نیست و هیچ‌گونه تغییری را برنمی‌تابد بدین سبب که همه حقیقت وصایت و وصیت به‌ تفصیل عیان و آشکار است آن‌هم به این دلیل که موضوع و مخاطب آن امام معصوم علیه‌السلام است و علم آن حضرت به‌ویژه آن‌چه مربوط به عوالم سیر نزول ارتباط دارد، بالفعل و تفصیلی است بلکه علم امام معصوم علیه‌السلام به بسیاری از مراتب سیر صعود نیز بالفعل و تفصیلی است و آن‌چه که این دو ویژگی، یعنی فعلیت و تفصیل را ندارد به علم به مرتبه خاص آن حضرات یعنی مرتبه او ادنی اختصاص دارد و فروتر از آن مرتبه برای اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هم بالفعل است و هم تفصیلی.

ج- ممکن است مقصود از تغییرناپذیری آن، همان چیزی باشد که پیش‌تر در مورد ادای امانت (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) و نفی پذیرش استغفار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گفته شد.

د- ممکن است مقصود از آن، بیان اهمیت وصیت و وصایت و تفاوت آن با سایر موضوعاتی که در علم حق تعالی وجود دارد و نازل شده است، باشد.

فَقَالَ: جَبْرَئِيلُ(ع): يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ وَصِيَّتُكَ فِي أُمَّتِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِكَ، فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ(ص)، قالَ: أَيُّ أَهْلِ بَيْتِي يَا جَبْرَئِيلُ؟ قَالَ: نَجِيبُ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّيَّتُهُ

مقصود از اهل بیت تنها افراد معصوم و منصوص از خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، یعنی حضرت فاطمه و امیرالمومنین و یازده امام معصوم از نسل آن دو معصوم صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم‌اجمعین که بدون استثناء از همه جهات برگزیدگان خدای متعال هستند.

لِيَرِثَكَ عِلْمَ النُّبُوَّةِ كَمَا وَرَّثَهُ إِبْرَاهِيمُ(ع) و مِيرَاثُهُ لِعَلِيٍّ(ع) وَ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ

نه نبوت به معنی عرفی، ارثی است و نه وصایت و علم و تقوی و مانند آن. انتقال قهری که همان وراثت است تنها به اموال دنیوی و قرادادهای اجتماعی ناظر به آن مربوط است آن‌هم به همان اندازه‌ای که بر آن توافق شده باشد خواه توافق شرعی و خواه عرفی.

انتقال حقایق تکوینی و کمالات وجودی مانند علم و قدرت و نبوت و امامت تابع شرایط و اسباب تکوینی مناسب خودشان است و اگر پیامبری کسی را به جانشینی خود برمی‌گزیند بدان سبب انتصاب او نافذ است که قوانین تکوینی ناظر به آن را رعایت کرده است و اگر به‌فرض رعایت نکرده باشد، انتصاب او نافذ نیست و در تشریع و تکوین با این پاسخ روبه‌رو خواهد شد که: لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ(بقره، 124). پس ارثی بودن علم یا علم نبوت و مانند آن به معنی ارث عرفی نیست که به‌گونه قهری چیزی از کسی به دیگری منتقل می‌شود بلکه به این معنی است که همه شرایط و مقدمات و اسباب انتقال یک حقیقت مانند علم از کسی به دیگری به‌طرق غیر عادی بلکه غیر طبیعی فراهم شده است و علیت تام انتقال محقق شده است. البته با توجه به نظر نهایی مبنی بر امتناع انتقال کمال از موضوعی به موضوع دیگر معنی این فراز با آن‌چه گفته شد متفاوت خواهد بود.

وَ كَانَ عَلَيْهَا خَوَاتِيمُ، قَالَ: فَفَتَحَ عَلِيٌّ(ع) الْخَاتَمَ الْأَوَّلَ ... ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِي يَلِيهِ

همه حقایق اعم از عینی و علمی مختوم و مهر شده است و گشودن آن تنها با کلیدهای خاص آن امکان‌پذیر است. ورود در هر حقیقتی جز با کلید ویژه آن ممکن نیست خواه آن حقیقت آسمانی باشد و خواه زمینی مگر آن‌که حقیقتی آشکار و بدون بطون و لایه‌های پوشیده باشد و چنین حقیقتی در هیچ مرتبه‌ای از مراتب عوالم هستی وجود ندارد.

اگر کسی بخواهد به حقایق آسمانی وارد شود باید کلیدهای آسمانی مناسب آن را بشناسد و داشته باشد و اگر بخواهد به حقایق زمینی وارد شود باید کلیدهای زمینی مناسب آن را بشناسد و داشته باشد چنان‌که اگر بخواهد به حقایق غیبی وارد شود باید مفاتیح غیب مناسب آن را بشناسد و داشته باشد و اگر بخواهد به حقایق عالم شهادت وارد شود باید کلیدهای مناسب آن را بشناسد و داشته باشد. و حقیقتا همه مفاتیح اعم از غیب و شهادت نزد خدای متعال است اگر چه علم و اکتساب مفاتیح عالم شهادت برای اوحدی از اولیاء ممکن است ولی علم و اکتساب به مفاتیح غیب برای احدی ممکن نیست مگر در احدیت ذاتی فانی شده باشد و البته به‌اندازه فنای او در احدیت، علم و اکتساب مفاتیح غیب برایش ممکن خواهد بود ولی در این صورت چنین کسی هویتی جز احدیت ندارد و بنابراین علم و اکتساب به او نسبت داده نمی‌شود. البته چنان‌که اشاره شد با توجه به امتناع انتقال کمال، علم و اکتساب مطلقا ممکن نیست بلکه اکتشاف یا انکشاف و کشف المحجوب است.

مقصود از مهرها، معنی طبیعی و عرفی آن نیست بلکه همان است که توضیح داده شد که عبارت است از اسماء کلی و جزئی خدای متعال و کسی که علم به اسماء خدای متعال نداشته باشد اگر بخواهد به هر حقیقتی نفوذ کند با این پاسخ رو به هر و می‌شود که: لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ (رحمن، 33).

هر کدام از امامان معصوم پرده‌ای از حقیقت وصیت را که طرح کامل همه کلیات و جزئیات زندگی آن‌ها بوده است را برداشته و بر طبق آن بدون کم و کاست عمل کرده‌اند و البته کم و کاست آن ممکن نیست.

قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ؟ قَالَ: فَقَالَ: مَا بِي إِلا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ فَتَرْوِيَ عَلَيَّ؟

برخی از حقایق معارف الهی به دلایل خاص خود مانند ناتوانی مخاطب از فهم آن؛ فراهم نبودن زمینه‌های اجتماعی، سیاسی و مانند باید مستور بماند تا شرایط فراهم شود و مخاطب اهلیت یابد و حقیقتا درست گفته آن‌که فرمود: آن‌چه من گفتم به‌ قدر فهم توست  مردم اندر حسرت فهم درست.

قَالَ: فَقُلْتُ: أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ. قَالَ: قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ يَا مُعَاذُ

اجابت دعا درباره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امام معصوم صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه

در شرح دعا گفته شد که اولا همه ادعیه مستجاب است و ثانیا اجابت دعا ضرورتا به معنی عرفی نیست اما دعا برای انسان کامل با دعای برای دیگران کاملا تفاوت دارد. دعا به معنی وساطت مرتبه‌ای بالاتر از دعاشده به‌منظور رفع نقص یا تکمیل دعاشده است مثلا اگر الف برای دنیا یا آخرت ب دعا می‌کند بدین معناست که الف موجود یا مرتبه‌ای از موجودات به نام ج را واسطه قرار می‌دهد تا نقصی که در ب وجود دارد برطرف شود یا کمالی را که ندارد به‌دست آورد. پس باید موجود ب در مرتبه‌ای باشد که اولا نقصی داشته باشد یا کمالی را نداشته باشد تا آن را به‌دست آورد و ثانیا کسی بالاتر از ب به نام ج وجود داشته باشد تا واسطه در رفع نقص یا دست‌یابی به کمال برای ب باشد ثالثا الف از آن توانایی یا قابلیت برخوردار باشد که بتواند بر ج تاثیر گذارد و او را برای دست‌یابی به کمال یا رفع تقص ب واسطه نماید.

این امور سه‌گانه در مورد دعا برای افراد عادی بشر دست‌کم ممکن است و بسا محقق هم باشد اما برای انسان کامل نه‌تنها محقق نیست بلکه ممکن هم نیست، زیرا از سویی انسان کامل مانند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در بسیاری از مراتب وجودی خود، نه نقصی دارد تا از طریق دعا آن را برطرف نماید و نه فاقد کمالی است تا آن را به‌دست آورد. از دیگر سو کسی بالاتر و تام‌تر از او نیست تا واسطه برای رفع نقص یا دست‌یابی به کمال برای انسان کامل شود. ناتوانی از تاثیر دعاگو بر موجودی بالاتر از انسان کامل به‌منظور رفع نقص یا دریافت کمال برای انسان کامل هم تا اندازه‌ای روشن است.

توضیح: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مانند همه انسان‌ها بلکه همه موجودات مراتبی دارد که برخی از آن‌ها طبیعی، برخی نفسانی و مثالی و برخی فراتر از مثال و نفس است ولی همه آن مراتب در بدو آفرینش طبیعی او به درجه‌ای از کمال رسیده است که دیگران در ختم آفرینش به چنان کمالی نمی‌رسند. به تعبیر دیگر اگر چه آن حضرت از جهت طبیعت تحت تاثیر قوا و موجودات طبیعی قرار دارد، بدین سبب که بدن و طبیعت آن حضرت به‌اقتضای قوانین طبیعی که غیر از آن هم ممکن نیست مانند همه انسان‌ها و موجودات طبیعی به‌طور تدریجی و با حرکت رشد می‌کند و پس از آن فرسایش می‌یابد ولی از نظر نفسانی و مراتب بالاتر از آن این‌گونه نیست، زیرا فعلیت نفس و کمالات نفس به‌صورت دفعی یا تدریجی قریب به دفعی هم ممکن است و هم با وجود قابلیت و فاعلیت تام، لازم و ضروری است به همین سبب است که برخلاف سایر نفوس، نفس شریف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در آغاز خلقت یا ورود به طبیعت، کامل و تسلیم محض خدای متعال است و ویژگی‌های سایر نفوس ضعیف و متوسط را ندارد و به همین جهت است که شیطان از همان آغاز تسلیم نفس شریف آن حضرت است چنان‌که در روایات بدان تصریح شده است.

به همین سبب است که سیر انسان کامل محمدی، سیر اهل نهایت است نه بدایت و آن‌جا که اهل بدایت پس از طی مراتب کمال و در نهایت باید برسند، اهل نهایت در آغاز رسیده‌اند و آن‌چه از کمال که برای اهل بدایت بالقوه یا خفی است برای انسان کامل محمدی بالفعل و جلی است.

ناتوانی از تاثیر دعاگو بر موجودی بالاتر از انسان کامل به‌منظور رفع نقص یا دریافت کمال برای انسان کامل نیز روشن است بدین دلیل که بر فرض که موجودی به نام ج در عالم باشد که توانایی تاثیر بر نفس شریف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را داشته باشد، شکی نیست که این موجود نمی‌تواند از موجودات مثالی و ملکوتی و مانند آن باشد، زیرا نفس شریف آن حضرت حتی در عالم طبیعت نیز برتر از موجودات مثالی و ملکوتی است، پس آن موجود یعنی ج باید از عالم عقل و جبروت باشد تا بتواند در رفع نقص یا دست‌یابی به کمال بر نفس شریف آن حضرت تاثیر گذارد. بر فرض که چنین موجودی باشد و چنین تاثیری هم ممکن باشد، چه کسی و کدام دعاگویی وجود دارد که بتواند بر او (ج) که از عالم عقول و جبروت است تاثیر بگذارد تا او هم تحت تاثیر دعاگو یعنی الف بر نفس شریف آن حضرت یعنی ب تاثیر بگذارد، زیرا بر حسب فرض تنها موجود برتر از نفس شریف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌تواند بر آن نفس حضرت تاثیر گذارد.

البته تاثیرگذاری بر قلب و روح و سرّ و مراتب بالاتر آن حضرت مورد بحث نیست، زیرا مراتب فروتر آن حضرت از وسائط طبیعی و شبه طبیعی تاثیرپذیر نیست چه رسد به مراتب فوق نفس آن حضرت. اگر کسی گمان برد که با دعا برای پیامبر و اهل بیت آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌تواند بر قلب و روح و مراتب بالاتر آن حضرات تاثیر گذارد قطعا خودشیفتگی، غرور و اعتماد به نفسِ کاذبِ ناشی از جهل مرکب دارد. پس دعا برای انسان کامل به معنا و مقاصد عرفی ممکن نیست.

اینک این نکته را باید توضیح دارد که مقصود از صلوات و دعا برای پیامبر و اهل بیت آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چیست؟ در مباحث مربوط به دعا گفته شد که دعا برای انسان کامل محمدی همانند عبادت برای خدای متعال است که اصل و فرع و نتیجه آن به‌کمال رسیدن یا ظهور کمالات نفس عابد و داعی است نه چیزی دیگر. فراز مورد بحث نیز اشاره‌ای به این مطلب دارد: وقتی راوی می‌گوید: أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ؛ که از خدای متعال می‌خواهد همان مقامی را که با امامان گذشته عطا کرده است به نسل امام حاضر (امام صادق علیه‌السلام) نیز عطا کند، آن حضرت می‌فرماید: قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ يَا مُعَاذُ؛ این کمال از پیش تحقق یافته و خدای متعال به ما عطا کرده است نه آن‌که گمان بری که چون تو دعا کرده‌ای خدا به اجابت رسانده است و به آن‌ها عطا کرده است.

فَقُلْتُ: فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: هَذَا الرَّاقِدُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ

راوی می‌پرسد: پس از شما چه کسی این مقام بی‌مانند را دارد؟ حضرت با اشاره به حضرت موسی بن جعفر صلوات‌الله‌علیهما می‌فرماید: ایشان که خوابیده است. به‌نظر می‌رسد این سخن امام صادق صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه در زمانی فرموده است که امام کاظم علیه‌السلام کودک است.

310- الحديث الثانی و هو السادس و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ الْعُمَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ(ص) كِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! هَذِهِ وَصِيَّتُكَ إِلَى النُّجَبَةِ مِنْ أَهْلِكَ قَالَ: وَ مَا النُّجَبَةُ يَا جَبْرَئِيلُ؟ فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي‌طَالِبٍ وَ وُلْدُهُ(ع) و كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ مِنْ ذَهَبٍ، فَدَفَعَهُ النَّبِيُّ(ص) إِلَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهُ وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ، فَفَكَّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ، ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ(ع)، فَفَكَّ خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ، ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع)، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنِ‏ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهَادَةِ، فَلا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلا مَعَكَ و اشْرِ نَفْسَكَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَفَعَلَ، ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنْ أَطْرِقْ وَ اصْمُتْ وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ، فَفَعَلَ، ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(ع)، فَفَكَّ خَاتَماً، فَوَجَدَ فِيهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ لا تَخَافَنَّ إِلا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، فَإِنَّهُ لا سَبِيلَ لِأَحَدٍ عَلَيْكَ، فَفَعَلَ، ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرٍ، فَفَكَّ خَاتَماً، فَوَجَدَ فِيهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ انْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ وَ لا تَخَافَنَّ إِلا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فِي حِرْزٍ وَ أَمَانٍ، فَفَعَلَ، ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى(ع) وَ كَذَلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسَى إِلَى الَّذِي بَعْدَهُ، ثُمَّ كَذَلِكَ إِلَى قِيَامِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ.

ترجمه: امام صادق علیه‌السلام فرمود: خداى عزوجل پیش از وفات پیامبر، مكتوبى بر او نازل كرد و فرمود: اى محمد! این است وصیت من به برگزیدگان از خاندان تو، پیامبر گفت: ای جبرئیل! برگزیدگان كیانند؟ فرمود: على بن ابی‌طالب و اولادش علیهم‌السلام. بر آن مكتوب چند مهر از طلا بود، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آن را به امیرالمؤمنین علیه‌السلام داد و فرمود كه یك مهر آن را بگشاید و به آن‌چه در آن است عمل كند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام یك مهر را گشود و به آن عمل كرد، سپس آن را به پسرش حسن علیه‌السلام داد، او هم یك مهر را گشود و به آن عمل كرد، سپس او آن را به حسین علیه‌السلام داد، او یك مهر را گشود و در آن دید نوشته است: با گروهی به سوی شهادت برو، براى آن‌ها شهادتى جز با تو نیست و خود را به خداى عزوجل بفروش، او هم انجام داد، سپس آن را به على بن الحسین علیه‌السلام داد. او نیز یك مهر گشود و دید در آن نوشته است: سر بزیر انداز و خاموشى گزین و در خانه‌ات بنشین و پروردگارت را عبادت كن تا مرگ فرا رسد، او هم انجام داد. سپس آن را به پسرش محمد بن على علیه‌السلام داد، او یك مهر را گشود، دید نوشته است: مردم را حدیث گو و فتوى ده و جز از خداى عزوجل مترس؛ هیچ كس علیه تو راهى نیابد، او هم عمل كرد و سپس آن را به پسرش جعفر علیه‌السلام داد، او هم یك مهر گشود، دید در آن نوشته است، مردم را حدیث گو و فتوى ده و علوم اهل بیت خود را منتشر كن و پدران نیكوكارت را تصدیق نما و جز از خداى عزوجل مترس كه تو در پناه و امانى، او هم عمل كرد و سپس آن را به پسرش موسى علیه‌السلام داد (یعنى من هم عمل كردم و سپس آن را به پسرم موسى علیه‌السلام خواهم داد، راوى عبارت را تغییر داده است) و هم‌چنین موسى به امام بعد از خود مى‌دهد و تا قیام حضرت مهدى صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه این چنین است.

شرح

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ(ص) كِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ

مقصود از کتابی که خدای متعال پیش از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بر آن حضرت نازل کرده است از نوع کتاب‌های عرفی و طبیعی نیست بلکه مرتبه‌ای از علم تفصیلی بر مرتبه مناسب وجود آن حضرات مانند قلب و نفس در جهان طبیعت است. چنان‌که در شرح حدیث قبلی گفته شد، مقصود از مهر هم معنی عرفی و طبیعی نیست و اینک باید گفت که مقصود از طلا هم معنی عرفی و طبیعی نیست چنان‌که در حدیث پایانی این باب (ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ) بدان اشاره می‌کند هم‌چنین مقصود از شکستن مهر و فک آن هم معنی عرفی و طبیعی نیست. چنان‌که به‌تکرار گفته شده است کاربرد حقایق متافیزیکی برای مخاطب فیزیکی جز در قالب‌های کنایی، استعاری و نمادین شناخته شده برای مخاطب، ممکن نیست.

311- الحديث الثالث و هو السابع و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: قَالَ: لَهُ حُمْرَانُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟ فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ وَ أَمْضَاهُ وَ حَتَمَهُ ثُمَّ أَجْرَاهُ، فَبِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا.

ترجمه: حمران به امام باقر علیه‌السلام عرض كرد: قربانت گردم به من خبر دهید كه موضوع نهضت على و حسن و حسین علیهم‌السلام و قیام ایشان براى دین خداى عزوجل و مصیبت‌هائى كه دیدند، از كشته شدن به دست طغیانگران و پیروزى آن‌ها بر ایشان تا آن‌جا كه كشته شدند و مغلوب گشتند، چگونه بود؟ امام باقر علیه‌السلام فرمود: اى حمران: خداى تبارك و تعالى آن مصیبت‌ها را بر ایشان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمى ساخت و سپس اجرا كرد (پس همه آن مصیبات با علم و اجازه خدا بوده) و على و حسن و حسین از روى بصیرت و دانشى كه قبلا از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دریافته بودند، قیام كردند و هركس از ما خاندان هم كه خاموشى گزیند از روى علم است.

شرح

أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟ فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ وَ أَمْضَاهُ وَ حَتَمَهُ ثُمَّ أَجْرَاهُ فَبِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا

پرسش1: چرا ائمه معصومین به‌ویژه امام حسن و امام حسین صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم این‌همه سختی و مصیبت داشتند؟

پاسخ:، زیرا تقدیر، قضاء، امضاء به آن تعلق گرفته بود و پیش از تقدیر، قضاء، امضاء هم در علم خدای متعال چنین آمده بود. بنابراین هر یک از امامان معصوم علیهم‌السلام که قیام کردند بر اساس تقدیر، قضاء، امضاء و علم و اراده خدای متعال قیام کردند و هر کدام از آن‌ها هم که سکوت کردند آن‌ها هم بر اساس تقدیر، قضاء، امضاء و علم و اراده خدای متعال سکوت کردند.

البته همه آن‌چه که در هر یک از عوالم هستی رخ می‌دهد همین‌گونه است و چیزی نیست که بر اساس تقدیر، قضاء، امضاء و علم و اراده خدای متعال نباشد. تفاوت امام معصوم علیه‌السلام با دیگران در دو چیز است: 1- آن حضرات به آن‌چه در تقدیر، قضاء، امضاء و علم و اراده خدای متعال وجود دارد علم دارند، خواه علم کلی و همه‌جانبه باشد خواه جزئی و فی‌الجمله ولی دیگران به این مراتب از علم حق تعالی نه علم کلی و همه‌جانبه دارند نه جزئی و فی‌الجمله. 2- آن حضرات به آن‌چه در علم خدای متعال و تقدیر، قضاء، امضاء و علم و اراده تعلق گرفته است راضی هستند ولی دیگران حتی اگر بدان علم هم داشته باشند به مقام رضایت به آن نمی‌رسند و حد اکثر تسلیم آن خواهند بود و بر فرض که به رضایت برسند در آن مستقر نخواهند بود.

پرسش2- چرا این‌همه سختی و مصیبت در علم خدای متعال و تقدیر، قضاء، امضاء و علم و اراده او وجود دارد و برای برخی از انسان‌ها مقدر شده است؟

پاسخ‌های متعددی می‌توان ارائه کرد که آخرین آن‌ها کامل‌ترین هم هست:

1- همه آن‌چه که در علم و تقدیر الهی وجود دارد مقتضای احسن بودن نظام عالم هستی است. احسن بودن نظام هستی به دو جهت است: الف- یکی پیدایش آن‌چه که بیش‌ترین استعداد دریافت رحمت خدای متعال را داشته باشد ب- در سیر بازگشت نیز بیش‌ترین رحمت نصیب آن شود.

سختی‌ها و مصیبت‌ها هم در آغاز و هم در انجام جهان به این دو جنبه از نظام عالم می‌انجامد و خلق به‌ سبب این سختی‌ها و بلایا که برای انبیاء و اولیاء مقدر شده و بر آن‌ها وارد می‌شود از بیش‌ترین درجه ممکن رحمت برخوردار خواهند شد.

2- سختی‌ها و مصیبت‌هایی که در تقدیر انبیاء و اولیاء خدای متعال وجود دارد و بر آن‌ها وارد و نازل می‌شود، لطف و رحمت خاص خدای متعال است که برای آن‌ها مقدر کرده است. این لطف و رحمت خاص از آن‌ جهت برای اولیاء خدای متعال مقدر شده است که آن‌ها قابلیت آن را دارند و یکی از نشانه‌های این قابلیت صبر و تسلیم و رضای آن‌ها بر خواست خدای متعال است‌ به‌گونه‌ای که در سخت‌ترین شرایط هم به زبان حال و قال می‌گویند: رضاً بقضائك و تسليماً لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين ولی دیگران با مواجهه با کم‌ترین سختی زبان به اعتراض می‌گشایند.  

3- استعداد و قابلیت عالم طبیعت و در نتیجه اقتضائات آن به‌گونه‌ای است که کمیت و کیفیت‌های خاصی را طلب می‌کند. اگرچه امکانات جهان طبیعت نامتناهی است ولی این‌گونه نیست که جهان طبیعت قابلیت این را داشته باشد که همیشه همه انسان‌ها، در عالی‌ترین مرتبه از کمال باشند و همه انسان کامل شوند و در رتبه خاتم پیامبران صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قرار گیرند. همه حدود، شرایط، تقابل‌ها، استعدادها و موانع را که در نظر بگیریم، جهان طبیعت باید همان‌گونه باشد که اینک هست. طرح پیشین خدای متعال هم برای همه مراتب عوالم هستی و طبیعت و سیاره زمین همین است که تحقق یافته است نه آن‌که خدای متعال چیزی خواسته باشد و چیز دیگری از کار درآمده باشد و او در رسیدن به اهداف و غایات خود شکست خورده باشد تَعالَی الله عَن ذلک عُلُّواً کَبیراً.

ممکن است خدای متعال در سیاره و سیارات دیگر با توجه به قابلیت‌ها و استعدادهای طبیعی و فراطبیعی آن‌ها موجودات و انسان‌هایی آفریده باشد که با موجودات و انسان‌های سیاره زمین در قابلیت و کمال متفاوت بلکه بسیار متفاوت باشند ولی اگر خدای متعال بخواهد در زمین موجودات یا انسان‌هایی بیافریند، همین‌هایی را می‌آفریند که اینک آفریده است و همین‌ها از آغاز مقصود و مطلوب بوده‌اند خواه مطلوب بالذات باشند و خواه مطلوب بالعرض. اگر هزار بار دیگر خدای متعال در زمین با همین استعدادها و قابلیت‌های موجود، انسان بیافریند باز هم اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در میان آن‌ها بهترین خواهد بود و با همین دایره تاثیر که اینک دارند و باز هم همین موانع وجود خواهد داشت و باز هم دشمنان آن‌ها و طواغیت وجود خواهند یافت با همین دایره تاثیر.

4- آن‌چه در هر مرتبه‌ای از مراتب عوالم هستی برای هر کسی رخ می‌دهد، نتیجه و ظهور علم ذاتی حق تعالی است و این علم یا عین ذات اوست یا عین اولین تعین ذات و در نتیجه تغییرپذیری آن محال است.

در پاسخ نخست، مصلحت عالم در نظر گرفته شده بود؛ در پاسخ دوم، مصلحت بلادیدگان و مصیبت‌زدگان در نظر گرفته شده بود و در پاسخ، بدون لحاظ هرگونه مصلحتی، حق در نظر گرفته شده است.

312- الحديث الرابع و هو الثامن و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِي‌مُوسَى الضَّرِيرِ قَالَ: حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ: أَ لَيْسَ كَانَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) كَاتِبَ الْوَصِيَّةِ وَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْمُمْلِي عَلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ(ع) شُهُودٌ؟ قَالَ: فَأَطْرَقَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَاالْحَسَنِ قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ و لَكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) الْأَمْرُ، نَزَلَتِ الْوَصِيَّةُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ كِتَاباً مُسَجَّلًا، نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْمَلائِكَةِ، فَقَالَ: جَبْرَئِيلُ: يَا مُحَمَّدُ! مُرْ بِإِخْرَاجِ مَنْ عِنْدَكَ إِلا وَصِيَّكَ لِيَقْبِضَهَا مِنَّا وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ضَامِناً لَهَا يَعْنِي عَلِيّاً(ع)، فَأَمَرَ النَّبِيُّ(ص) بِإِخْرَاجِ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ مَا خَلا عَلِيّاً (ع)‏ وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ. فَقَالَ: جَبْرَئِيلُ: يَا مُحَمَّدُ! رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ: هَذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَلائِكَتِي وَ كَفَى بِي يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً. قَالَ: فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ(ص) فَقَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ! رَبِّي هُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلام