شرح اسفار جلد یکم فصل دوم: اشتراک معنوی مفهوم وجود و حمل تشکیکی آن بر موضوعات

(ص35) فصل دوم: اشتراک معنوی مفهوم وجود و حمل تشکیکی آن بر موضوعات

اقوال در اشتراک معنوی وجود

1- حکما: مفهوم وجود، مشترک معنوی است.، یعنی در همه موارد کاربرد آن، به یک معناست.

2- اشاعره، ابوالحسن بصری (از معتزله) و فخر رازی در المحصل (در المباحث المشرقیة از اشتراک معنوی وجود دفاع می‌کند): مفهوم وجود به تعداد ماهیاتی که بر آن‌ها حمل می‌شود، متعدد است، یعنی محمول در هر گزاره‌ای به معنای موضوع آن است.

دلیل: أ- اگر مفهوم وجود غیر مفهوم ماهیت باشد، پس ماهیت قبل از حمل وجود، معدوم است.

ب- اگر معدوم باشد، ثبوت وجود برای آن مستلزم اتصاف معدوم به وجود است که محال است، زیرا لازمه‌اش اجتماع نقیضین است.

3- ملا رجبعلی تبریزی (استاد قاضی سعید قمی): مفهوم وجود در ممکنات مشترک معنوی است ولی میان واجب و ممکن، مشترک لفظی است. وقتی مفهوم وجود بر الله تعالی حمل می‌شود، به معنای سلبی است یعنی لیس بمعدوم.

دلیل: لیس کمثله شیئ.

لازمه‌اش این است که همه صفات خدا چنین است و مثلا علم به معنی نفی جهل باشد. البته قاضی سعید این لازم را پذیرفته است و اثبات صفات را به معنی سلب مقابل آن‌ها می‌داند.

اشکال: اگر مشترک لفظی‌ باشند، اگر از وجود، وجود خدا فهمیده نشود، نقیض آن فهمیده می‌شود و بالعکس.

اقوال در اشتراک معنوی وجود

1- اشتراک معنوی وجود، بدیهی است و دلایل آن تنبیه و تذکر است.

اشتراک معنوی وجود، وجدانی است و وجدانی قریب به اولیات است اگرچه خودش اولی نیست، زیرا صرف تصور کافی نیست، زیرا باید به علم حضوری درک شود.

تنبیهات بر اشتراک معنوی وجود

1- اگر مشترک لفظی باشد باید لفظ وجود در هر قضیه‌ای معنایی متفاوت از قضیه دیگر داشته باشد. حال آن‌که چنین نیست.

این تنبیه بر سایر تنبیهات مربوط به این موضوع برتری دارد اگرچه قانع‌کننده نیست.

2- اگر وجود مشترک معنوی نباشد باید معانی نامتناهی داشته باشد و برای حکم به عدم اشتراک معنوی باید همه آن معانی را تصور کرد و حال آن‌که این‌گونه نیست.

(ص36) 3- یکی از اقسام وجود (وجود رابط) در همه قضایا، یک معنی (هوهویت) دارد. پس قسم دیگر وجود (محمولی) نیز یک معنی دارد.

4- اگر قافیه ابیات شعری وجود باشد، همه آن را تکرار می‌دانند در حالی که اگر مشترک لفظی بود تکرار محسوب نمی‌شود.

تشکیکی بودن مفهوم وجود

دلیل یکم: وجود در برخی موجودات اولی از افراد دیگر است، زیرا در برخی از افراد مقتضای ذات آن‌هاست و در برخی نیست؛ در برخی، اقدم است و در برخی نیست؛ در برخی اتم و اقوی است و در برخی نیست. اگر متواطی بود، در همه افراد به‌گونه برابر حمل می‌شد نه اقدم و غیر اقدم؛ اقوی و نه غیر اقوی. اولویت و عدم اولویت، تقدم و تأخر، شدت و ضعف، زیاده و نقیصه در کم متصل، قلت و کثرت در کم منفصل، نشان‌دهنده تشکیکی بودن آن است.

تشکیک در حکمت متعالیه به معنی وحدت حقیقت در عین کثرت افراد است.

تفاوت دو نوع تشکیک

1- تفاوت در مفهوم (اشتراک لفظی).

2- موصوف اولی، مفهوم و موصوف دومی، وجود است.

3- اولی مقابل تواطؤ است و دومی مقابل تباین مشاء؛ وحدت وجود عرفا

 معانی غیر مشهور تشکیک

مشکک دو معنای غیر مشهور هم دارد: 1- لفظ مشترکی که دو معنای متضاد دارد. 2- چیزی که حرکت اشتدادی (در مقابل تضعفی و متشابه) دارد.

نسبت میان تشکیک منطقی و تشکیک فلسفی

 بر حسب مورد عموم و خصوص مطلق دارند، یعنی هر جا تشکیک منطقی وجود دارد تشکیک فلسفی وجود دارد، ولی بعضی موارد تشکیک فلسفی وجود دارد ولی تشکیک منطقی نیست

به نظر همه متکلمان قائل به اشتراک معنوی (اکثر معتزله و برخی از اشاعره: متواطی است.

به نظر همه حکماء: مشکک است.

ذاتی دو معنی دارد: 1- معنای أعم: ما لیس بخارج من الذات. شامل خود ذات و جزء ذات می‌شود. در مقابل این معنا، عرضی قرار دارد 2- معنای أخص: ذاتی یعنی فقط جزء ذات و شامل خود ذات نمی‌شود

مقوم یعنی علت. بنابراین به خود ذات مقوم نمی‌گویند، زیرا معنی ندارد شیئ علت خودش باشد. اما منطقیین به خود ذات هم مقوم می‌گویند.

تقدم بالطبع: تقدم علت ناقصه بر معلول؛ تقدم بالعلیه: تقدم علت تامه بر معلول.

(ص37) فصل سوم: اعتباری بودن مفهوم وجود

1- مفهوم وجود اعتبار عقلی است 2- وجود مقوم افراد خود نیست

علامه: علم حصولی به حقیقی و اعتباری تقسیم می‌شود. 1- حصولی حقیقی: علم به حقیقت معلوم 2- حصولی اعتباری: علم به عنوان شیئ. (عنوان مشیر). (نهایه، مرحله11، فصل10).

وجود عام بدیهی و مفهوم وجود، مقوم و جنس و فصل افراد خود نیست.

مقوم، جزء ذات (جنس و فصل) است.

دلیل یکم: حقیقت وجود عین عینیت و منشأییت آثار است.

 چیزی که عین عینیت و منشأییت آثار است، به ذهن نمی‌آید؛، زیرا لازمه‌اش انقلاب ذات و اجتماع نقیضین است، زیرا در عین منشأ آثار بودن، منشأ آثار نیست.

پس آن‌چه به ذهن آمده (مفهوم وجود)، مقوم و جنس افراد خارجی نیست، بلکه عنوانی برای آن‌هاست. ذاتی، آمدن خود شیئ به ذهن است. در مورد ماهیت، خود ماهیت به ذهن می‌آید اما در وجود، تنها مفهومی اعتباری از آن به ذهن آمده است نه خود حقیقت وجود. وجود خارجی به ذهن نمی‌آید تا ذاتی یا عرضی باشد.

(ص38) دلیل دوم: اگر مفهوم وجود، ذاتی و جنس موجودات باشد، جنس واجب هم هست.

اگر جنس برای واجب شد، واجب مرکب از جنس و فصل است، زیرا جنس مبهم است و برای تحصل نیاز به فصل دارد ولی واجب الوجود بسیط علی الاطلاق است

 دلیل سوم: حمل وجود بر افراد تشکیک است.

هر مفهومی که به‌گونه تشکیک بر افرادش حمل شود، عرض آن است، زیرا اگر ذاتی باشد، لازمه‌اش تشکیک در ماهیت است.

بررسی: قائلان به اصالت ماهیت، ضرورتا به تشکیک در ماهیت معتقدند. ملاصدرا هم در عین باور به اصالت وجود، تشکیک در ماهیت را می‌پذیرد.

نکته: ملاصدرا معقول ثانی را با مفهوم اعتباری مساوی می‌داند.

فصل چهارم: اصالت (حقیقت عینی بودن) وجود

اصالت وجود بدیهی است و دلایل آن تنبیه هستند. در کتاب مشاعر هشت دلیل، در مجموعه آثار ملاصدرا پانزده دلیل و در مجموع آثار صدرا و حکمای پس از او، سی دلیل بر اصالت وجود اقامة شده است.

دلیل یکم بر اصالت وجود: حقیقت هر چیزی، خصوصیتی است که آثار بر آن مترتب می‌شود.

وجود نه‌تنها همین‌گونه است بلکه اگر در چیزی باشد، آثار آن چیز بر آن مترتب می‌شود وگرنه هیچ چیزی هیچ اثری ندارد. به تعبیر دیگر هر چیزی که هر اثری دارد به‌واسطه وجود آن است. پس وجود، حقیقة الحقایق است.

(ص39) بحث و مخلص: شبهات اصالت وجود یا دلایل شیخ اشراق بر اصالت ماهیت

شبهه یکم: اگر وجود موجود باشد، از آن‌جا که موجود چیزی است که وجود داشته باشد، پس وجود آن هم موجود است و به تسلسل می‌انجامد.

(ص40) پاسخ: یکم: وجود موجود نیست، زیرا اتصاف چیزی به خودش محال است.

اشکال بر پاسخ: یکم: اگر وجود، موجود نباشد، معدوم است، در این صورت، اتصاف چیزی به نقیضش رخ می‌دهد.

پاسخ: نقیض وجود، عدم است نه معدوم

وجود معدوم است، موجبة معدولة المحمول نیست بلکه در هلیات بسیطه، چون غرض اثبات یا نفی خود موضوع است، موجبة معدولة المحمول معنی ندارد.

پاسخ: دوم: وجود، موجود است و به تسلسل هم نمی‌انجامد، زیرا موجودیت وجود به خود آن است نه به وجود دیگر تا به تسلسل بیانجامد

شبهه دوم: معنی اصالت آن است که چیزی بذاته متحقق باشد نه به‌واسطه عروض چیزی بر آن.

اگر وجود اصیل باشد، هر موجودی واجب خواهد بود، زیرا معنی وجوب هم همین است.

پاسخ: واژه «بذاته» در دو مقدمه به یک معنی نیست، پس حد وسط تکرار نشده است.

مقصود از «بذاته»: 1- نفی حیثیت تقییدی است چنان‌که در مقدمه اول به‌کار رفته است. وقتی گفته می‌شود وجود اصیل و متحقق بذاته است یعنی برای تحقق وجود چیزی بر آن اضافه نمی‌شود. 2- نفی حیثیت تعلیلی چنان‌که در مقدمه دوم به‌کار رفته است. وقتی در مورد واجب تعالی گفته می‌شود، متحقق بذاته است، یعنی علت ندارد.

در مقابل بذاته نخست، ماهیت قرار دارد ولی در برابر بذاته دوم، وجود ممکن قرار دارد.

بعلاوه، مشتق دانستن وجود بر اساس مباحث زبانی، سبب نمی‌شود که وجود در واقع هم مشتق باشد. به تعبیر دیگر، موجود چیزی نیست که وجودی نیز داشته باشد، بلکه موجود همان وجود است.

(ص41)و بذلک یندفع:  شبهه سوم بر اصالت وجود یا دلیل سوم اصالت ماهیت

اگر وجود در گزاره‌های مختلف معانی متفاوت داشته باشد، لازمه‌اش اشتراک لفظی وجود است.

مثلا: وجود موجود است، یعنی وجود عین وجود است و انسان موجود است, یعنی انسان چیزی است که وجود هم بر آن افزوده شده است. (وجود دو معنی دارد: أ- شیئ له الوجود. ب- شیئ هو عین الوجود).

پاسخ: تفاوت یادشده در گزاره‌های مختلف، نتیجه تعدد مفهوم وجود نیست تا به اشتراک لفظی بیانجامد بلکه نتیجه تفاوت میان مصادیق وجود است. درواقع، مشتق یک معنی دارد اعم از این‌که عین شیئ باشد یا غیر او. مثلا «خدا» ذات است و صفت. اما عینیت و غیریت ذات و صفت مربوط به مصداق وجود است نه مفهوم آن.

البته به نظر ملاصدرا در تمام اشیاء، ذات و صفت عین هم‌اند بر خلاف مشاء که در غیر واجب تعالی ذات و صفت غیر همند.

(ص43) ثم نقول: دلیل دوم بر اصالت وجود

مقدمه1: سه اصطلاح کلامی: 1- کلی طبیعی: مفهوم قابل صدق بر کثیرین. 2- حصه: معنای کلی مضاف به خصوصیتی که آن را از عموم خارج و مقید می‌کند. اضافه جزء حصه هست و قید خارج از حصه. مانند انسانِ عالم، علتِ انسان، وجودِ زید. 3- فرد: مفهوم کلی مضاف به قید جزئی به‌گونه‌ای که قید جزء معنی باشد. مانند انسان عالم عادل=زید، علة العلل=الله تعالی، وجودِ زید.

مقدمه2: قید در حصه می‌تواند کلی یا جزئی باشد اما در فرد به‌گونه‌ای است که منحصر در یک چیز می‌شود.

کلی و حصه در ذهن موجودند نه در خارج ولی فرد در خارج موجود است.

مقدمه3: کلی بدون هیچ قیدی محال است در خارج موجود شود، زیرا ارتفاع نقیضین است، زیرا اگر بما هو هو در خارج باشد، نه کلی است نه جزئی، نه واجب است نه ممکن، نه واحد است  نه کثیر. (ارتفاع نقیضین).

مقدمه4: قائلان به اصالت ماهیت معتقدند وجود تنها مفهوم کلی و حصه دارد و فرد ندارد، بر خلاف ماهیت که هر سه را دارد. کلی و حصه در ذهن و فرد در خارج موجود است. حصص مانند وجودِ زید، وجودِ ممکن

مقدمه5: موجودات، ماهیت‌های متکثر و متخالف دارند، خواه این تکتر و تخالف، به‌خاطر ذات آن‌ها باشد خواه به خاطر مرتبه آن‌ها.

از نظر مشاء: موجودات متباین به تمام الذاتند. از نظر ملاصدرا: تخالف موجودات به‌حسب مرتبه وجود آن‌هاست.

هر یک از ماهیات، لوازم ویژه‌ دارند مثلا واجب، غنی است و ممکن، فقیر

تقریر استدلال دوم

اگر وجود اصیل نباشد، افراد، حقیقتی وراء حصص ندارند. اگر افراد حقیقتی وراء حصص نداشته باشند، به لوازم ماهیات متخالف الذوات (مشاء) یا متخالف المراتب (ملاصدرا) متصف نمی‌شوند، زیرا نسبت مفهوم کلی به همه متساوی  است. در حالی که هر ماهیتی، لوازم خاص خود دارد.

اشکال بر دلیل دوم (دلیل سید سند بر اصالت ماهیت)

وجود فرد ندارد، زیرا اگر وجود فرد داشته باشد و بر ماهیت حمل (ثابت) شود، باید ماهیت پیش از ثبوت وجود، ثبوت داشته باشد، زیرا ثبوت شیئ لشیئ فرع ثبوت المثبت له و این به تسلسل می‌انجامد.

پاسخ: این اشکال ارتباطی به فرد داشتن وجود ندارد بلکه به اتصاف ماهیت به وجود که نزد هر دو طرف مسلم است ارتباط دارد.

پاسخی که ریشه اشکال را می‌خشکاند این است که ثبوت وجود بر ماهیت و مفاد هلیت بسیطه، تخصصا خارج از قاعدة فرعیت است، زیرا مفاد هلیت بسیطه، ثبوت شیئ و ثبوت ماهیت است نه ثبوت چیزی برای ماهیت ولی مفاد قاعده فرعیت، ثبوت شیئ لشیئ است.

جمهور، چون به این نکته دقیق توجه نداشتند، برخی مانند رازی، قاعده عقلی را تخصیص زدند، برخی مانند دوانی، فرعیت را به معنی استلزام دانستند و برخی به معنی رابط بین قضایا دانستند که نه ثبوت عینی دارد نه ذهنی.

(ص44) فصل پنجم: تخصص وجود به چیست؟

 مقصود از وجود که موضوع اصالت، تخصص و تشکیک و مانند آن است، معنای مصدری وجود است.

تخصص در ابن سینا به معنای تمیز است ولی در ملاصدرا به معنای شخص و خاص بودن است.

تشخص: شخص معین، خاص و جزئی بودن، عاملی جز وجود ندارد، زیرا هر مفهومی کلی است و مصداق و خارج است که جزئی است.

عوامل تخصص: 1- حقیقت وجود 2- مراتب وجود 3- ماهیات.

البته تخصص وجود به ماهیات در ذهن است نه در خارج، یعنی وجود تصور می‌شود و ماهیت از آن انتزاع می‌شود و گفته می‌شود وجود به ماهیت تخصص یافته است.

در تخصص نوع اول و دوم، علاوه بر تخصص، تشخص هم هست اما در نوع سوم تشخص نیست.

به نظر برخی، خدا به هر سه مرتبه تخصص را دارد، خدا نیز ماهیت دارد اما به نظر فلاسفه، خدا ماهیت ندارد. پس خدا فقط به نوع اول و دوم تخصص دارد نه به نوع سوم.

معانی متعدد وجود: 1- حقیقت وجود (معنای اسم مصدری وجود) 2- موجود بودن (معنای مصدری وجود).

معنای اسم مصدری، بسیط است و مصدری، مرکب از حدث و نسبت است.

معنای اول موضوع اصالت وجود است اما معنای دوم اعتباری است، زیرا در معنای دوم نسبت وجود دارد و بین وجود و ماهیت شیئ در خارج نسبت وجود ندارد، زیرا قوام نسبت به تغایر طرفین است اما ماهیت اعتباری است و فاقد قوام عینی و خارجی است. بنابراین نسبت امری ذهنی است نه خارجی و به تبع آن معنای مصدری نیز معنایی ذهنی و اعتباری است.

(ص48) کلام بهمنیار در التحصیل

وجود عام به دلیل عام بودن یا جنسِ موجودات است یا عرض عام.

اگر جنس باشد، تخصص آن به فصول ممکن نیست.

این‌که وجود عام یا جنس است یا عرض عام، قضیة منفصلة حقیقیة است نه مرددة المحمول.

 اگر وجود عام، عرضی عام باشد، عرض لازم است نه مفارق.

محمول یا ذاتی است یا عرضی. ذاتی یا تمام الذات است (نوع) یا جزء الذات. جزء الذات یا جزء مشترک است (جنس) یا جزء مختص است (فصل). عرضی نیز یا عامة است یا خاصة.

نوع و فصل و عرض خاص، مختص یک چیز هستند. پس وجود عام یا جنس است یا عرض عام.

وقتی می‌گوییم «زیدٌ انسانٌ» منظور از انسان، انسان کلی و عام نیست تا به این معنی باشد که زید همان انسان عام و کلی است. بلکه کلی و عام اشاره به خاص دارد.

اصالت وجود و اعتباریت ماهیت نزد مشاء

(اقول) پرسش: چگونه مشاء قائل به اصالت وجودند، با این که در تحصیل آمده است: « اذا قلنا وجود کذا فانما نعنی به موجودیته الخ که همان سخن شیخ اشراق برای اعتباریت وجود است.

پاسخ: مقصود از موجودیت این‌جا هم همان حقیقت وجود است که امری عینی است و جمله اول به این معناست که وجود شیئ چیزی جزء ثبوت همان شیئ نیست، یعنی مفاد آن، همان مفاد هلیت بسیطه است، نه این که وجود چیزی باشد که ضمیمه شیئ شود و بدین وسیله شیئ در خارج موجود شود، زیرا اگر وجود چیزی باشد که با ضمیمه شدن آن به شیئ، شیئ در خارج محقق شود، باید آن شیئ قبلا وجودی داشته باشد تا قابلیت پیدا کند که چیزی به آن ضمیمه شود، زیرا ثبوت شیئ لشیئ فرع ثبوت المثبت له و با نقل کلام به وجود سابق، تسلسل خواهد شد. پس ضمیمه نیست. البته تسلسل شیخ اشراق در خود وجود بود ولی تسلسل بهمنیار در معروض وجود است. (این بیان ملاصدرا با تباین موجودات که به ابن سینا و بهمنیار نسبت داده شده است، سازگار نیست.)

چینش نظام هستی در نظر عرفا

1- مقام ذات: لا اسم له و لا رسم له.

2- مقام احدیت: اسماء و صفات در آن به نحو اجمال (بساطت) موجودند.

3- مقام واحدیت: اسماء وصفات در آن به نحو تفصــــــــیل موجودند.

4- اعیان ثابته: لوازم اسماء و صفات. (صور علمی اشیاء).

5- اعیان خارجه: لوازم اعیان ثابتة

(ص49) ماهیات همان اعیان ثابته است که صرفا وجود علمی دارند نه وجود عینی. (بررسی: نظر نهایی ملاصدرا نیست). چنان‌که مثل افلاطونی هم با اعیان ثابتة تفاوت دارند گرچه ملاصدرا در «رسالة فی الحدوث» بر یکی بودن آن‌ها تصریح می‌کند.

رجوع تشکیک وجود به وحدت وجود

تشکیک (خاص الخاصی): وجود حقیقت شخصی نامتناهی است و افراد وجود، شؤون و تجلیات آنند.

مانند قوای نفس که  شؤون و تجلیات نفسند. غیریت میان حق و خلق مانند عینیت آن ممکن نیست. همه به وجود خدا موجود‌اند نه به ایجاد او

(ص50) فصل ششم: وجودات هویات بسیطند مفهوم جنسی، نوعی و مانند آن

محتوای این فصل: نفی ترکیب به‌طور مطلق از همه وجودها (ظهورات)

نظر مشهور: وجود جسم، مرکب از هیولی و صورت است و این مستلزم ترکیب ماهیت از جنس و فصل است.

برخی دیگر از فلاسفه: وجود جسم، مرکب از مادة و صورت نوعی است.

علامه: هر چه جنس و فصل دارد، مادة و صورت دارد و بالعکس. اما ملاصدرا: هرچه ماده و صورت دارد، جنس و فصل دارد نه بالعکس، زیرا ممکن است چیزی در خارج بسیط باشد و ذهن آن را به مادة و صورت ذهنی تحلیل کند و جنس و فصل برای آن تصور کند.

ملاصدرا: انسان، مرکب از ماده  (جسم) و صورت (نفس) است.

هر وجودی بما هو وجود، بسیط است و این منافاتی ندارد که وجود بما هو جسم، مرکب از ماده و صورت؛ وجود ممکن بما هو ممکن، مرکب از ماهیت و وجود؛ خط بما هو خط، مرکب از اجزاء مقداری؛ وجود انسان بما هو انسان، مرکب از جنس و فصل؛ وجود ممکن بما هو ممکن، مرکب از وجود و عدم باشد.

مقدمات برهان بساطت وجود

1- فصل، مقوم نوع و عرضی جنس است.

2- فصل، اخص از جنس و مقسّم آن است.

3- جنس و ماده ذهنی، ذاتا  متحدند و اختلاف اعتباری دارند: ماده، بشرط لا و جنس، لا بشرط است چنان‌که فصل و صورت ذهنی، اتحاد ذاتی و اختلاف اعتباری دارند.

4- جنس به سبب تردد بین انواع، از جهت وجودش در ذهن، مبهم است و مبهم از جهت ابهامش، وجود ندارد و در ضمن تعینی از تعیانتش وجود دارد.

پس فصل، محصل جنس در موجودیتش در ذهن است چنان‌که ماده خارجی به سبب ابهامش، تنها در ضمن صورتی از صور موجود می‌شود. پس فصل، شرط وجود جنس و صورت، شرط وجود ماده است.

اگر مفهوم جنس از حیث عدم ابهام، لحاظ شود، دیگر جنس نیست بلکه ماده است و اگر از حیث ابهام و نیاز به فصل لحاظ شود، جنس است.

علامه: تحصل جنس در ذهن به فصل است. ملاصدرا: علاوه بر ذهن، تحصل جنس در خارج نیز به فصل است.

قضایایی مانند «انسان حیوان است»، »انسان ناطق است»، «حیوان ناطق است» همه حمل شایع است اما «انسان حیوان ناطق است» حمل اولی است، زیرا محمول‌های این قضایا اتحاد در مصداق و تفاوت در مفهوم دارند. پس حمل این‌ها بر هم، حمل شایع است. برخلاف نظر علامه که حمل بین این‌ها را حمل اولی می‌دانند.

برهان یکم بر بساطت وجود

اگر حقیقت وجود، جنس داشته باشد، یا جنس آن حقیقت وجود است یا یکی از ماهیات.

اگر جنس آن، حقیقت وجود باشد، لازمه‌اش این است که فصل، مقوم آن باشد، زیرا فصل، محصل و موجد جنس است و این‌جا جنس همان وجود است و وجود، محصل و موجد ندارد پس باید مقوم آن باشد حال آن‌که فصل مقوم جنس نیست.

اگر حقیقت وجود، فصل داشته باشد یا فصل آن، وجود است که لازمه‌اش این است که طبیعت نوع با طبیعت فصل از نظر معنی و مفهوم یکی باشد حال آن‌که طبایع محمول در قضایا از جهت معنی و مفهوم مختلفند و از جهت مصداق و وجود متحدند.

اگر وجود، نوع باشد و جنس و فصل داشته باشد، لازمه‌اش این است که جنس و فصل در معنی نوع متحد باشند، زیرا چنان‌که گفته شد، طبایع محمول در قضایا از معنی و مفهوم مختلفند.

به‌نظر می‌رسد برای نفی جنس و فصل از وجود باید گفت: جنس و فصل اجزای تحلیلی ماهیت است و وجود ماهیت نیست.

و برای نفی ترکیب از آن باید گفت: اگر وجود مرکب باشد یا جزء دیگر آن وجود است یا عدم یا امر اعتباری

اولی مستلزم ترکیب الشیئ عن نفسه است.

دومی مستلزم ترکیب الشیئ عن نقیضه است.

سومی مستلزم ترکیب امر حقیقی از اعتباری است.

 

اشکال بر برهان یکم بساطت وجود

دلیل اخص از مدعاست، زیرا دلیل یادشده ترکیب از جنس و فصل را نفی می‌کند در حالی که اقسام ترکیب بیش از آن است.

اقسام ترکیب

1- ترکیب از مادة و صورت خارجی (جسم)؛ 2- ترکیب از مادة و صورت ذهنی؛ 3- ترکیب از جنس و فصل؛ 4- ترکیب از جوهر و عرض؛ 5- ترکیب از ذاتی و عرضی؛ 6- ترکیب از ذات و صفت؛ 7- ترکیب از ماهیت و وجود؛ 8- ترکیب از وجود و عدم؛ 9- ترکیب از اجزاء مقداری؛ 10- ترکیب اعتباری که در واقع ترکیب نیست بلکه کثرت است مانند لشگر.

اقسام ترکیب

یکم: ترکیب شیمیایی عناصر مانند ترکیب آب از هیدروژن و اکسیژن

دوم: ترکیب ریاضی و مقداری

سوم: ترکیب طبیعی مانند ترکیب جسم از ماده و صورت

چهارم: ترکیب اعتباری فلسفی. این قسم هم در علوم طبیعی مطرح می‌شود مانند ترکیب موضوع و عرض که واحد حقیقی به وجود نمی‌آورد ولی ترکیب ماده و صورت به پیدایش واحد حقیقی می‌شود.

اقسام چهارگانه یادشده در طول هم نیستند.

پنجم: ترکیب وجود و ماهیت

ششم: ترکیب ماهیت از جنس و فصل

هفتم: ترکیب از وجدان و فقدان

سه قسم اخیر در طول هم قرار دارند: نخست ترکیب وجود و ماهیت سپس ترکیب از جنس و فصل و در آخر ترکیب از وجدان و فقدان. چیزی که مرکب از وجود و ماهیت است ممکن است ماهیت آن بسیط باشد یا مرکب. اگر مرکب باشد، قسم ششم مطرح می‌شود، یعنی ماهیت آن مرکب از جنس و فصل است و وجود آن‌هم مرکب از وجدان و فقدان است.

هر یک از اجزاء شش قسم نخست ترکیب، سهمی از وجود دارند ولی اجزاء قسم هفتم، وجودی نیست بلکه یک جزء آن عدمی است. به همین سبب آن را شر التراکیب نامیده‌اند.

پاسخ: نفی ترکیب از جنس و فصل مستلزم نفی ترکیب‌های دیگر است.

(ص51) برهان دوم بر بساطت وجود

اگر وجود بما هو وجود مرکب باشد، همه وجودها از جمله حق تعالی مرکب خواهند بود. حال آن‌که ترکیب نشان‌دهنده نیازمندی است و واجب تعالی نیازمند نیست.

برهان سوم (شیخ) بر نفی جنس بودن وجود

اگر وجود جنس باشد، فصل آن یا وجود است یا غیر وجود. هر دو فرض محال است.

اگر فصل وجود، وجود باشد، در این صورت، فصل نوعی از جنس خود خواهد بود که خلاف فرض است.

اگر فصل وجود، غیروجود باشد، لازمه‌اش این است که به‌خاطر عینیت جنس و فصل و حمل هر یک بر دیگری، غیر وجود، وجود باشد که محال است.

 اشکال ملاصدرا بر دلیل شیخ

حمل شائع بر دو قسم است: 1- حمل ذاتی: محمول، ذاتی موضوع باشد مانند: «الانسان حیوان»؛ «الانسان ناطق». 2- حمل عرضی: محمول، عرضی موضوع باشد مانند: «الإنسان ضاحک»

حمل جنس بر فصل، حمل شائع است. ممکن است محمول در حمل شائع عرضی موضوع باشد.

در این صورت لازم نمی‌آید موضوع نوعی از محمول باشد، چنان‌که بسا جنس بر فصل حمل می‌شود ولی فصل نوعی از جنس نیست مانند فصول اعراض.

 مثلا کم به متصل و منفصل تقسیم می‌شود. اتصال و انفصال، فصلِ کم هستند نه نوع آن. اگر اتصال و انفصال نوع باشند، باید جنس و فصل داشته باشند و همینطور تسلسل لازم می‌آید.

فصل بر دو قسم است: 1- بسیط (فصل جواهر بسیط و اعراض)

2- مرکب (فصل انواع جسم.

فصول جواهر بسيط با این‌که فصل‌اند ولی نوع مندرج تحت جوهر نیستند بلکه فقط فصل‌اند.

هم‌چنین فصل حيوان که حيوان بر آن حمل می‌شود، نوع آن نیست بلکه فصل آن است.

 برهان اول بر کلی نبودن وجود

اگر وجود کلی باشد، مشترک بین افرادش است.

اگر مشترک باشد، تشخص هر فردی باید عرضی آن و به چیزی زائد بر ذاتش باشد.

در این صورت، مشخص هر فردی، محصل آن خواهد بود و محصل داخل در ذات و مقوم آن است.

چیزی که داخل در ذات باشد، ذاتی آن است در حالی که مشخص، عارض و زائد است.

نفی جنس، فصل و نوع و مانند آن از وجود نیازی به این‌همه پیچیدگی ندارد. دلیل آن این است که عناوین یادشده در پاسخ: ماهو می‌آیند و امور ماهوی‌اند ولی وجود این‌گونه نیست.

دلیل دوم بر این که وجود کلی نیست: وجود صورت ذهنی ندارد. هر چیزی که کلی باشد، صورت ذهنی دارد. پس وجود، کلی نیست.

ثمرات جنس و فصل نداشتن وجود

1- وجود، حد ندارد

2- وجود، برهان لمی ندارد به دلیل تشارک حد و برهان

3- علم به وجود تنها علم حضوری یا علم از طریق آثار و لوازم (رسم) است.