شرح جلد هشتم اسفار - فصل9: حقیقت مراتب نفس واحده

فصل9: حقیقت مراتب نفس واحده(133)

درباره نفس چند نظریه وجود دارد:

1- نظر قاصران: با توجه به آثار مختلفی که از انسان صادر می‌شود(آثار طبیعی، نباتی و حیوانی) قاصران در معرفت نفس پنداشته‌اند که انسان سه نفس دارد.

مشّاء: انسان یک نفس دارد و آن هم نفس ناطقه است. طبیعت و نباتیت و حیوانیت، حالات، صفات و عوارض نفس ناطقه انسان است و مانند آلات و ابزار برای اهل صنایع و حرفه‌هاست مانند مانند تیشه برای نجار، یعنی این آلات و قوا ارتباطی با حقیقت انسان و نفس ناطقه ندارند بلکه متمم و محقق فعل نفس‌اند.

رابطه نفس به بدن رابطه‌ اضافی شوقی است و نفس و بدن مجاور و همسایه‌‌اند و با هم اتحادی ندارند.

نه بدن بخشی از نفس است نه نفس بخشی از بدن. نفس فقط در فعل بدن دخالت دارد.

نظریه ملاصدرا: انسان و نفس یک حقیقت است اما یک وجود سه مرتبه‌‌ای. مراتب و قوا، آلات تحقق فعل نفس‌اند و دخالتی در حقیقت و ذات نفس ندارند.

انسان یک نفس دارد که همان نفس ناطقه است اما این وجود دارای مراتب و مقامات و عوالمی است.

(ص134) چنان‌که قرآن کریم ‌فرمود: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا که اشاره به مرحله مادیت و طبیعت انسان دارد. مرحله نباتیت هم در همین مرتبه است، زیرا نفس نباتی هم به نظر اکثر مادی است. بعد فرمو: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه و جعلناه سمیعا بصیرا که اشاره به مرتبه دوم یعنی مرتبه حیوانی انسان دارد و کریمه: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا اشاره به مرتبه نفس ناطقه دارد.

نفس عاقله از اوج تجرد تا حضیض طبیعت و جسمیت را گرفته است.

نفس با همه مراتب انحاد دارد، زیرا اگر بدن بیمار شود یا تفرق اتصال در اعضاء بدن ایجاد شود، نفس احساس الم و رنج می‌کند. پس رابطه نفس و بدن صرف مجاورت، زیرا همسایه از درون همسایه خبر ندارد.
چنان‌که وقتی انسان گرفتار فرد جاهلی می‌شود الم عقلی و رنج روحی می‌یابد و یا اگر رؤیای بدی ببیند دچار الم و رنج وهمی و خیالی می‌شود، پس رابطه اتحادی است نه مجاورتی.

ذات نفس که همان قوه عاقله باشد واحد است و وحدتش در ظل وحدت حقه حقیقیه حق تعالی و به تعبیری در سایه وحدت جمعیه اوست و طبق قاعده بسیط الحقیقه ذات حق تعالی واجد جمیع وجودات و کمالات اشیاء است. وحدت نفس هم وحدت حقه حقیقیه و جمعیه است یعنی ذات نفس جامع جمیع مراتب مادون است که مراتب نباتی و حیوانی و طبیعی می‌باشد ولی

وحدت حق تعالی وحدت حقه حقیقیه اصلی است

وحدت نفس هم وحدت حقه حقیقیه ظلیه است.

همان‌طور که ذات و وجود نفس، مظهر حق و وجود اوست، وحدت نفس هم مظهر وحدت حق تعالی است بنابراین تمام مراتب حیوانیت و نباتیت و طبیعیت در وجود مرتبه نفس انسانی که تعقل و عاقله است جمع‌اند همان‌طور که جمیع موجودات مادی و طبیعی با اختلاف انواعی که دارند جمع‌اند و عقل با وحدت و بساطتی که دارد جامع همه وجودات آن‌هاست ذات واحد نفس هم جامع جمیع مراتب حیوانیت و نباتیت و طبیعیت است. نفس در همه مراتب با بدن مرتبه متحد است

اشکالات مشاء بر این نظریه ملاصدرا

اشکال نخست: بنابر این نظریه، نفس اجزائ دارد و تقسیم و تجزیه می‌شود مثلا یک جزء مرتبه طبیعیت است که بدن است و جزئی مرتبه نباتیت و جزء دیگر مرتبه حیوانیت است در حالی که نفس همان قوه عاقله و تعقل است و مجرد است و قابل تجزیه و انقسام نیست.

اشکال دوم: نفس تا آن جا پیش می‌رود که با عقل فعال متحد می‌شود آیا هر نفسی با جزئی از عقل فعال متحد می‌شود یا با کل آن؟

اگر با بخشی از عقل فعال متحد شود در این صورت عقل فعال تجزیه و تقسیم می‌شود در حالی که عقل فعال مجرد است و قابل انقسام نمی‌باشد.

اگر نفس با کل عقل فعال متحد می‌شود باید هر آنچه زید به آن علم دارد عمرو هم علم داشته باشد، زیرا هر کدام از نفس ایشان با تمام عقل فعال متحد ‌شده است پس باید تمام معلومات زید را عمرو هم داشته باشد در حالی که این‌گونه نیست.

منشأ این اشکالات: مبانی مشاء در مسایل عقلی و فلسفی

1- غفلت مشاء از حقیقت وجود

2- غفلت از تشکیک وجود

3- عدم شناخت مشاء از اشتداد وجود و حرکت جوهری

4- انکار اتحاد با عقل فعال و پذیرش اتصال با آن

5- انکار اتحاد عقل و عاقل و معقول.

6- ناتوانی از فهم معارف و مشکلات هفده‌گانه

7- قوت مشائیان در فهم مفاهیم و ناتوانی آن‌ها در فهم حقیقت وجود

8- دوری و بیگانگی حکمت مشاء از عرفان و کشف

9- مهم‌تر از همه این‌ها ناتوانی از فهم قرآن و شریعت و غفلت از معارفی که در قرآن و حدیث آمده است

10- نفی تشکیک ذاتی و اعتقاد به تشکیک عرَضی وجود

ایشان معتقدند که مفهوم وجود مفهومی واحدی است که بالعرض و به نحو تشکیک یعنی متفاوت بر حقایق وجودات و مصادیق خارجی وجود حمل می‌شود مفهوم وجود برای مصادیق وجودات عرضی است و به ذهن نمی‌آید، البته عرَضی محمول من صمیمه نه بالضمیمه مانند ابیض نیست بلکه مانند شیئیت و امکان است که خارج محمول می‌باشد. چون ذات حقیقت خارجی وجود را مفهوم وجود تشکیل نمی‌دهد. مفهوم وجود به نحو اولویت و اولیت و تقدم بر وجود واجب حمل می‌شود اما بر وجود ممکنات به نحو خلاف اولویت و آخریت و تأخر حمل می‌شود

غفلت از حرکت جوهری

اشکال یادشده ناشی از درک نکردن اتحاد با عقل است.

یعنی نفس با عقل فعال متحد نمی‌شود بلکه خود نفس عقل می‌شود.