شرح جلد هشتم اسفار - فصل1: حس مشترک یا بنطاسیا

فصل1: حس مشترک یا بنطاسیا(لوح نفس)

مشاء: حواس باطنی، مادی است.

ملاصدرا: حواس باطنی تجرد برزخی دارند. برای هیچ‌یک از حواس ظاهری، محل مادی قایل نیست و محل‌هایی که مشاء برای حواس ظاهری تعیین کرده‌اند "مظاهر" حواس باطنی است نه محل آن‌ها.

نسبت حواس پنجگانه ظاهری به حس مشترک دارند نسبت مخبرهایی است که اخبار را از نواحی بدن برای نفس می‌آورند.

اثبات حس مشترک

دلیل یکم: حکم می‌کنیم شکر شیرین است و تلخ نیست. برای برای چنین حکمی باید دو طرف حکم حاضر باشند.

حاکم در این‌جا نه عقل است و نه حس ظاهر.

عقل نمی‌تواند حاکم باشد، زیرا

اولا، عقل بدون واسطه حس نمی‌تواند جزئیات را ادراک کند؛ بدون ابزار و آلت نمی‌تواند شکر، شیرینی و تلخی را تصور کند.

(ص206) ثانیا، عقل حاکم نیست، زیرا شبیه این حکم را حیوانات هم دارند اما آن‌ها عقل ندارند.

حس ظاهر هم نمی‌تواند به شیرینی شکر و عدم تلخی آن حکم نمی‌کند، زیرا در حواس ظاهری، حسی نیست که مبصر و مذوق را با هم ادراک کند در حالی‌که حاکم باید دو طرف شیئ را ادراک و تصور کند تا بتواند حکم کند و حسی نداریم که هر دو را ادراک کند.

با حاکم بودن عقل و حس ظاهری، حس باطنی به نام حس مشترک ثابت می‌شود. هم صورت مُبصر (سفیدی شکر) در آن وجود دارد و هم صورت مذوق (شیرینی شکر) تا به شیرینی شکر و تلخ نبودن آن حکم کند.

نظریه ملاصدرا در باره این دلیل: این دلیل ناتمام است، زیرا حاکم به شیرینی شکر و عدم تلخی آن عقل انسان و وهم حیوان است اما نه ذات عقل و وهم بلکه عقل و وهم به واسطه حواس ظاهری و احتیاجی هم به حس باطنی نیست. عقل جامع جمیع قوا و مستعمل همه قواست.

عقل به واسطه باصره سفیدی شکر را تصور می‌کند؛ به واسطه ذائقه، شیرینی شکر را ادراک می‌کند؛ سپس در تصدیق و حکم، بالذات حکم به شیرینی شکر و عدم تلخی آن می‌کند. عقل دو طرف حکم را به واسطه حواس ظاهری ادراک می‌کند.

اشکال: حاکم باید خودش هم حکم کند و هم تصور و ادراک و نمی‌شود تصور و ادراک حکم به واسطه ابزاری باشد که حواس ظاهری است.

پاسخ: طبق این مطلب وقتی حکم می‌کنیم: زید انسان است در این صورت، خود حاکم باید بدون واسطه در این حکمِ به انسانیت زید را تصور کند لذا باید قوه‌ای ورای حس و عقل وجود داشته باشد تا این حکم را صادر کند، زیرا زید جزئی است و حس آن را ادراک می‌کند و انسان کلی است و عقل آن را ادراک می‌کند پس باید قوه‌ای دیگر باشد تا هم جزئی و هم کلی را بدون واسطه ادراک کند و با نبود چنین قوه‌ای این حکم محال است و حکمی نباید صادر شود در حالی که این حکم صادر می‌شود حاکم به انسانیت زید عقل است و دو طرف حکم را ادراک می‌کند اما یک طرف را به واسطه حس که زید است و یک طرف را بالذات ادراک می‌کند که انسانیت باشد.

(ص207) اشکال بهمنیار بر دلیل نخست اثبات حس مشترک: لازم نیست حاکم بدون واسطه، مدرِک دو طرف حکم باشد. حکم تنها مستلزم ادراک طرفین حکم استخواه باواسطه و خواه بی‌واسطه. مثلا شوق با کمک شهوت و غضب در جذب ملایم و دفع منافر حکم می‌کند اما خود قوه شوقیه مدرِک نیست، زیرا شوقیه از قوای تحریکی است نه ادراکی.

حاکمی که می‌گوید: این شکر شیرین است یا این شکر این شیرینی مخصوص را دارد، این حاکم هم مدرِک نیست بلکه نفس با قوه باصره و ذائقه دو طرف این حکم را ادراک می‌کند و با قوه دیگری حکم می‌کند.

حکیم سبزواری: قوه دیگر حس مشترک است.

ملاصدرا: قوه دیگر عقل است.

اشکال فخر رازی بر بهمنیار: تصدیق به دو طرف حکم مستلزم تصور دو طرف حکم است؛ قوه‌ای که حکم کند باید طرفین را تصور کند.

دفاع ملاصدرا از بهمنیار: قوه دیگری که بهمنیار می‌گوید حاکم است و غیر از قوایی است که دو طرف حکم را تصور می‌کنند (از طریق باصره و ذائقه) در انسان عقل است و در حیوان وهم است که باواسطه حواس ظاهری مدرک طرفین حکم است.

این که حکماء گفته‌اند: عقل مدرِک جزئیات (صور محسوس و معانی جزئی) نیست و وهم هم مدرِک محسوسات نیست، مقصودشان بالذات است نه باواسطه.

به واسطه واهمه مدرِک معانی جزئی است

به واسطه حواس ظاهری مدرِک محسوسات است

بالذات مدرِک معانی کلی است

وهم هم در حیوان؛

بالذات مدرک معانی جزئی است

به واسطه حواس مدرِک محسوسات است

حاصل کلام ملاصدرا: این دلیل نخست در اثبات وجود حس مشترک تمام نیست.

(ص208) دلیل دوم در اثبات وجود حس مشترک: قطرات باران را به صورت پیوسته و خط مستقیم و آتش‌گردان را به صورت دایره می‌بینیم در حالی که این صورت دایره و خط مستقیم در خارج نیست پس در حس مشترک است نه در باصره.

در نفس وعقل نیست، زیرا ذات نفس و عقل، مجرد تام است و محلی برای ماده و مادیات نیست.

بنا بر سه نظر درباره کیفیت ابصار، صورت خط مستقیم در قوه باصره هم نیست.

1- ریاضیون قائل به خروج شعاع:، زیرا باید مُبصری در خارج باشد و شعاعی از چشم خارج شود و به مُبصر بخورد و به چشم برگردد تا ابصار محقق گردد و در خارج نقطه است نه خط و دایره

2- شیخ اشراق قائل به اضافه اشراقیه: ابصار با اضافه اشراقیه به مُبصر خارجی است و در اینجا هم خط مستقیم و دایره‌ای نیست.

3- طبیعیون قائل به انطباع صورت: در خارج خط مستقیم و دایره‌ای نیست.

پس در قوه باطنی دیگری به نام حس مشترک این خط مستقیم و دایره مرتسم می‌شود.

اشکال فخر رازی بر دلیل دوم: شما حکما یکبار به همین دلیل برای اثبات انطباع و کیفیت ابصار استدلال کردید و حالا به همین دلیل بر اثبات حس مشترک استدلال می‌کنید. بالاخره درباره خط مستقیم و صورت دایره چه می‌گویید؟ آیا در چشم است یا جلیدیه یا باصره و یا در حس مشترک؟

صورت قطرات باران و شعله آتش گردان در نقطه اول، در چشم یا جلیدیه یا روح بخاری منطبع می‌شود. قبل از آن که این صورت محو شود و از بین برود صورت باران در نقطه دوم در جلیدیه یا در روح بخاری منطبع می‌شود و قوه باصره این دو تا را با هم می‌بیند لذا نقطه را به صورت خط می‌بیند. پس این دلیل برای نظریه انطباع است نه دلیل اثبات حس مشترک.

ابن سینا پذیرفته که حرکت دیدنی است و برای رؤیت حرکت جز همین طریق و روشی که ما گفتیم امکان ندارد.

نکات سخن فخر رازی:

1- این دلیل برای اثبات انطباع است یا دلیل اثبات حس مشترک؟

2- بیان خاص برای این که نقطه را چه‌گونه به صورت خط می‌بینیم؟

3- حرکت دیدنی است و دیدنش تنها به همین بیانی است که ما گفتیم

پاسخ ملاصدرا از بخش اول سخن فخر: ابصار، انشاء نفس باذن الله است که در فصل 6 باب 4 گفته شد و برهان آن اتحاد عاقل و معقول است. این دلیل (اتحاد عاقل و معقول) در تمام مراتب ادراک است از حس ظاهر و باطن گرفته تا ادراک عقلی. اتحاد عاقل ومعقول اتحاد مدرِک و مدرَک در تمام مراتب است؛ مُبصر با نفس در همان مرتبه خود در ابصار و ادراک ظاهری یکی است  بنابراین برای اثبات کیفیت ابصار نیازی به این دلیل که در اثبات حس مشترک آمده، نمی‌باشد و این دلیل فقط برای اثبات حس مشترک است نه کیفیت ابصار و فخر هم باید این دلیل را فقط در حس مشترک بیاورد.

(ص209) پاسخ ملاصدرا از بخش دوم سخن فخر رازی: (عمده پاسخ همین است).

پاسخ اول: مقدمه: در تأثیر و تأثّر بین جسمانیات وضع و محاذات لازم است.

با بیان شما چه‌گونه باصره باران در نقطه اول را ادراک می‌کند در حالی که باران دیگر درنقطه اول نیست و وضع و محازاتی بین باران در نقطه اول و باصره وجود ندارد؟ در قول به انطباع باید بین چشم و مبصَر اضافه و نسبت مخصوصی بشد تا مبصر در چشم تأثیر بگذارد و صورتش در جلیدیه چشم چاپ شود. بدون مشارکت وضع، تأثیر و تأثری بین مبصر و چشم تحقق نمی‌یابد.

پاسخ دوم: لازمه سخن فخر لزوم وجود شیئ بدون سبب است. شیئ یعنی رؤیت باران و آتش در نقطه اول، سبب هم وضع و محازات است. فخر می‌گوید: چشم متأثر از آن است و این تأثر بدون سبب است، زیرا نقطه اول معدوم شده و با معدوم نمی‌توان وضع و محازات داشت.

پاسخ سوم: بنا بر بیان فخر باصره باید غیب و امر پنهان ببیند، زیرا نقطه اول از بین رفت و غیب و مخفی شد حال که باران به نقطه دوم رسیده است چه‌گونه چشم باران را در نقطه اول و دوم را می‌بیند؟پس باید باصره غیب و مخفی را ببیند اما باصره را این هنر نیست این کار حس باطن است و ادراک امر غیبی کار موجود مجرد و حس باطن است مانند حس مشترک که به خاطر تجرد مثالی و برزخی دارد می‌تواند امر مخفی و پنهان را بنگرد.

پاسخ چهارم: اگر باصره این هنر را دارد که شیئ در لحظه قبل را ببیند باید بتواند حواث گذشته و آینده را هم ببیند فرقی ندارد.

پاسخ ملاصدرا از بخش سوم سخن فخر: رؤیت حرکت نه به این وجهی است که فخر رازی گفت بلکه به آن وجهی است که خود ملاصدرا در فصل 12 از باب 4 بیان داشتند و راز دیده شدن حرکت و سکون را آنجا فرمودند.

 عده‌ای در آنجا گفته بودند حرکت دیدنی نیست و راکب سفینه متوجه حرکت کشتی نمی‌شود اما ملاصدرا فرمود حرکت به کمک عقل محسوس است به این بیان که وقتی سوار کشتی شدی اگر به اجسام بیرون کشتی نظر کنی می‌بینی کشتی از برخی از اجسام دور و به اجسام دیگری نزدیک می‌شود و در این صورت عقل به کمک حس بصر آمده و حرکت را که امری نسبی و اضافی و تدریجی است را ادراک می‌کند، زیرا حرکت «خروج الشیئ من القوة الی الفعل تدریجا» است خروج نسبت بین خارج و آن چیزی است که خروج به طرف آن صورت می‌گیرد این امر اضافی و اعتباری و ذهنی است و در خارج وجود ندارد و این را عقل ادراک می‌کند لذا محسوس بودن حرکت به کمک عقل است نه بیان فخر رازی در این باب.

حاصل آن‌که اگر  بخواهیم اجزاء حرکت، قطرات باران و شعله آتش گردان را با هم و دفعةً ادراک کنیم با باصره امکان ندارد بلکه با حس مشترک امکان‌پذیر است، یعنی اجزاء حرکت و قطرات باران در حس مشترک جمع‌اند.

(ص210) دلیل سوم قوی‌ترین دلیل بر اثبات حس مشترک: انسان صورت‌هایی را ادراک می‌کند و صداهایی را می‌شنود که وجود خارجی ندارند این صورت‌ها را یا عقل ادراک می‌کند یا حس ظاهر یا حس باطن و آن هم یا خیال یا حس مشترک که تنها حس مشترک می‌تواند آن‌ها را ادراک کند.

به بیان دیگر، انسان صورت‌هایی را ادراک می‌کند که وجود خارجی ندارند مانند صوری که بیماران، ضعفاء العقول، و افراد نائم و انبیاء و اولیاء می‌بینند.

این صورت‌ها و صدا‌ها در خارج نیستند، زیرا اگر در خارج بودند باید هر شخص سلیم الحواسی این صورت‌ها را ادراک می‌کرد و این صدا‌ها را می‌شنید در حالی که چنین نیست.

عقل نمی‌تواند این صورت‌ها را ادراک کند، زیرا این صورت‌ها جزئی و دارای مقدار و شکل‌اند.

حواس ظاهری به سه ذلیل مدرِک این صور نیست.

دلیل1: این صورت‌ها غالبا در زمانی ادراک می‌شوند که حواس ظاهری از کار می‌افتندو

دلیل2: گاهی این صورت‌ها در خواب ادراک می‌شوند و در خواب حس ظاهر تعطیل است.

دلیل3: گاهی این صورت‌ها در حالی ادراک می‌شوند که چشم‌ها بسته‌اند مانند ضعفاء العقول در بحبوحه شداید که از ترس چشم‌ها را می‌بندند اما باز هم صورت‌های وحشتناکی را می‌بینند

حس باطنی (خیال) مدرک این صور نیست، زیرا خیال حافظ و خزانه صوری است که حس مشترک آن را ادراک و به خیال تحویل می‌دهد. اگر خیال مشاهد می‌کند باید تمام آن صور ادراک و مشاهده کند که چنین نیست.

پس مدرِک این صور حس مشترک است.

دلایل منکران حس مشترک

دلیل1: گاهی شخص در خواب صورت عظیمی را می‌بیند مانند کوهی از یاقوت یا دریای برافروخته. با توجه به نظر مشهور که محل حس مشترک قسمتی از مغز است، انطباع عظیم در صغیر است. پس حس مشترک نمی‌تواند مدرک این صورت‌ها باشد بلکه نفس با تجرد و سعه‌ای که دارد باید مدرک این صورت‌های عظیم باشد نه حس مشترک.

(ص211) دلیل2: همان‌گونه که با دست و پایمان طعم غذا را نمی‌چشیم و بوی گُل را استشمام نمی‌کنیم با مغز سر هم نمی‌توان آن‌ها را ادراک کرد، زیرا قایلان به حس مشترک بر این باور‌اند که حس مشترک صور جزئی مبصرات و مسموعات و ملومسات و مشمومات و مذوقات را ادراک می‌کند و مشهور حس مشترک را مادی می‌داند و محل آن را هم در بخشی از دماغ می‌دانند.

پاسخ از دلیل اول منکران: نظر مشهور مبنی بر این‌که حس مشترک در مغز سر است درست نیست بلکه صور ادراکی قیام صدوری و قیام فعل به فاعل است نه قیام حلولی که قیام عرض به جوهر است. این که این صور عظیم مانند کوه یاقوت و دریای جیوه در جزئی از مغز سر حلول می‌کند، نادرست است، زیرا این صور مجرد استو در فصل 2 از باب 2 از همین جلد، تجرد نفس حیوانی و خیال را اثبات کردیم (البته خیال به معنی اعم که همه حواس باطنی را شامل می‌شود).

پاسخ از دلیل دوم منکران: مغز سر مدرِک نیست بلکه معد نفس است تا صورت ادراکی را در صقع خود بیافریند.