شرح جلد هشتم اسفار - فصل3: قوای متخیله، واهمه و ذاکره یا حافظه

فصل3: قوای متخیله، واهمه و ذاکره یا حافظه(ص214)

1- قوه متخیله: قوه متصرفه است در صورتی که توسط واهمه استخدام شود، متخیله نام دارد و اگر در استخدام عاقله باشد، مفکره نام دارد.

وقتی در خدمت عقل است، در ترتیب و تقدیم مقدمات دخالت دارد.

دلیل وجود متخیله: گاهی دست به ترکیب و تفصیل صور محسوسه می‌زنیم. ترکیب یا تقطیع صور نیازمند قوه‌ای است که این کار را انجام دهد.

قوای ادراکی عهده‌دار این کار نیست، زیرا عمل غیر از ادراک است. باید  قوه‌ای باشد که شأن آن عمل و تصرف باشد. این کار قوه متخیله است که همان متصرفه در استخدام واهمه است.

اشکال یکم: اگر متخیله ادراک داد لازم می‌آید هم مدرک باشد و هم متصرف و اگر ندارد چه‌گونه بین دو چیز حکم می‌کند؟

اشکال دوم: واهمه متصرفه را استخدام می‌کند پس واهمه هم مدرِک است و هم متصرِّف، زیرا  اساس دلیل اثبات وجود متخیله، مغایرت ادراک و عمل است، یعنی چون عمل انجام می‌دهد و قوای ادراکی نمی‌تواند متکفل آن باشد. حال واهمه هم که متصرفه را استخدام می‌کند، خود استخدام، عمل و کار است و از طرفی واهمه مدرک معانی جزئی است. پس نیازی به اثبات قوه جداگانه‌ای که کارش عمل باشد، نیست.

خواجه در جلد دوم شرح اشارات به هر دو پاسخ داده است که از قرار ذیر است:

پاسخ اشکال یکم: قوه متصرفه حاکم بین دو طرف نیست و حکم یا ادراک از متصرفه صادر نمی‌شود بلکه این قوه متصرف است و به ترکیب و تفصیل در صور محسوسه می‌پردازد و اگر حاکم و مدرِک بود باید طرفین حکم را ادراک می‌کرد اما فقط تصرف می‌کند.

(ص215) پاسخ اشکال دوم: قوه واهمه ادراک و تصرف ندارد تا نیاز به متخیله نباشد، زیرا واهمه بالذات ادراک می‌کند و متصرف بالآلة یا قوه واهمه با آلتی مدرک است و با آلتی دیگر متصرف. قوه واهمه بالذات مدرِک معانی جزئی است اما با آلتی که قوه متصرفه باشد، متصرف است یعنی قوه متصرفه را استخدام می‌کند و تصرف واهمه در صور محسوسه توسط قوه متصرفه است نه بدون واسطه.

صورت دیگر این است که قوه واهمه مدرِک به آلتی است و متصرف به آلت دیگر. حیوانی را که سرش انسان و بدنش اسب بالدار است، واهمه ادراک می‌کند با ابزاری که خیال است و تصرف آن به وسیله آلت دیگری است که متصرفه باشد.

دلیل اثبات وجود واهمه: حکم بر امور محسوس به امور غیرمحسوس دلیل وجود واهمه است. این حکم دو صورت دارد.

1- گاهی اصلا شأنیت احساس را ندارد مانند معانی جزئی: ادراکی که یک گوسفند نسبت به محبت مادر دارد و به طرف آن می‌رود و احساس عداوت نسبت به گرگ و فرار از آن.

2- گاهی شأنیت احساس را دارد اما الان احساس نمی‌شود: مانند حکم به عسل بودن جسم زردی یا حکم به ترسناک بودن جنازه مرده.

حکم اول را واهمه بالذات ادراک می‌کند و دومی را به واسطه خیال که خیال می‌کند جنازه مرده خطرناک است.

نظر اختصاصی ملاصدرا: وهم، عقل منَزَّل و واهمه مرتبه نازله عقل است و واهمه وجودی غیر از عقل ندارد. واهمه عقلی است که با اشخاص سر و کار دارد یا عقل متعلق به خیال است که با صور ارتباط دارد.

(ص216) تفاوت میان مدرکات عقل و مدرکات واهمه: عقل معانی کلی را ادراک می‌کند ولی واهمه، معانی کلی منسوب به صوَر و اشخاص را. به همین دلی واهمه وجودی غیر از عقل ندارد چنان‌که ماهیت، وجود و تحققی بدون وجود خارجی و ذهنی ندارد.

(ص217) دلیل دیدگاه شخصی ملاصدرا درباره واهمه: اگر واهمه عداوت کلی را ادراک می‌کند، همان عقل است، زیرا عقل است که کلیات را ادراک می‌کند. اگر عدوات شخصی را ادراک می‌کند عداوت شخصی قائم به شخص نیست بلکه قائم به نفس و ذهن و عقل است. پس باز هم واهمه همان عقل است، زیرا عداوت مانند وجود و وحدت نیست که قائم به شخص باشد اگر قائم به شخص بود، با حس درک می‌شد اما عداوت با حس درک نمی‌شود، پس قائم به ذهن و عقل و نفس است نه قائم به شخص.

تفصیل برهان اثبات وجود واهمه: معانی کلی که در اشخاص و محسوسات و جزئیات وجود دارد دو قسم است:

1- معانی ذهنی: معانی کلی که ذهن آن را انتزاع می‌کند و قائم به ذهن‌اند مانند علیت و معلولیت، تقدم و تأخر، ابوت و بنوت و سایر اضافات که در اشخاص (مثلا علیت در واجب و معلولیت در ممکن) وجود دارند. علیت چیزی قائم به وجود واجب نیست بلکه ذهن آن را از وجود واجب، و معلولیت و تأخر را از وجود ممکن انتزاع می‌کند. این معانی کلی قیام به ذهن دارند.

2- معانی شخصی: معانی کلی که در اشخاص وجود می‌یابد و قائم به اشخاص است مانند سواد، طعم و رایحه که معانی کلی است که در افراد جسم وجود دارد.

در دسته اول اگر معنای کلی من حیث هو با قطع نظر از تعلق و انتسابی که به شخص دارد، ادراک شود، مدرَک عقل است. اگر از حیث تعلق و انتسابی که به شخص دارد ادراک شود مدرَک وهم است

دسته دوم را حس و خیال ادارک می‌کنند مانند سواد و طعم، عدوات یا محبت از معانی کلی است که در اشخاص وجود می‌یابد.

این دسته از معانی از معانی کلی می‌باشد که در اشخاص وجود می‌یابد اما قائم به ذهن و نفس و عقل است. (عداوت مانند علیت و معلولیت، تقدم و تأخر، ابوت و بنوت است)

ولی اگر عداوت من حیث هی و با قطع نظر از اضافه‌ای که به گرگ دارد مورد ادراک قرار گیرد مدرَک عقلی می‌شود و اگر با اضافه و انتساب و تعلقی که به شخص گرگ دارد مورد ادراک قرار گیرد با وهم مورد ادراک قرار می‌گیرد  بنابراین مدرَک وهم معنای کلی مقید به شخص و جزئی است و منتسب به شخص و جزئی و مضاف به آن است.

پس  وهم چیزی جدای از عقل نیست و مدرَک وهم همان معنای کلی است که مدرک عقل است اما با اضافه و انتساب و تقید به اشخاص و کلیات.

(ص218) قوه حافظه یا ذاکره یا مسترجعه: این قوه خزانه واهمه است چنان‌که خیال، خزانه حس مشترک است.

به این دلیل، آن را ذاکره گویند که یادآوری معانی جزئی می‌کند.

یادآوری معانی جزئی، استرجاع آنها توسط حافظه است از این جهت، به مسترجعه هم می‌گویند.

البته بعدها گفته خواهد شد که استرجاع و تذکر تنها با قوه حافظه صورت نمی‌گیرد بلکه قوای دیگر هم در آن دخیل‌اند.

دلیل اثبات وجود قوه حافظه همین است و اگر حافظه نبود تا نگهبان معانی جزئی‌ای باشد که واهمه آن‌ها را ادراک کرده است تذکر و استرجاع امکان‌پذیر نبود.

کیفیت استرجاع معانی جزئی

1- استعراض که دو صورت دارد: الف- استعراض صور موجود در خیال که مسیر استرجاع از صورت به معنا است در این صورت واهمه به کمک متصرفه (با همه قوا سر و کار دارد) یا متخیله صور موجود در خیال را استعراض می‌کند یعنی طلب عرضه بر خود می‌کند یعنی طلب می‌کند که صورت‌هایی که در آن نگهداری می‌شود یکی یک به وهم عرضه شود و این صورت‌ها را بررسی می‌کند تا اینکه به صورتی برسد که معنای مورد نظر را با آن صورت ادراک کرده است و مسیر از صورت به معنا است.

ب- استعراض معانی موجود در حافظه که مسیر استرجاع از معنا به صورت است. در این‌جا معانی را یکی یکی بررسی می‌کند تا به معنای مورد نظر برسد

2- احساس جدید: گاهی برای استرجاع معنای جزئی نیاز به احساس جدید است، زیرا آن صورتی که آن معنای جزئی با آن صورت ادراک شده، کلا فراموش شده است.

(ص219) اشکال بر دلیل اثبات حافظه: استرجاع سه رکن داد: 1- ادراک 2- حفظ 3- استعراض که تصرف و عمل است.

قوه متصرفه و متخیله صور خیال و معانی حافظه را بر وهم عرضه می‌کند تا بررسی کند و به معنای مورد نظر برای استعاده برسد.

و این‌ها غیر از هم‌اند و یک قوه نمی‌تواند متکفل هر سه کار باشد (حافظ، تصرف، و تذکر و استرجاع) این کار با یک قوه صورت نمی‌گیرد.

تغایر، دلیل بر اثبات همه قوا بود و ادراک و حفظ و تصرف هم غیر از هم‌اند. بنابراین عدد حواس باطنی باید بیش از پنج تا باشد تا حالا دو حس ادراک و دو حس حفظ و یک حس هم تصرف می‌کرد. استرجاع خود سه کار می‌خواهد که هیچ کدام از آن‌ها که یک کار انجام می‌دهند نمی‌توانند انجام دهند. همین‌طور تذکر هم دو کار است: 1- ادراک 2-حفظ. این دو غیر از هم‌اند و یک قوه نمی‌تواند متکفل هر دو فعل شود پس تعداد قوای باطنی باید بیش‌تر می‌باشد.

پاسخ ملاصدرا: استرجاع با یک قوه انجام نمی‌شود بلکه سه قوه در آن دخالت دارند: 1- واهمه 2- خیال و حافظه که صور و معانی را حفظ می‌کند، 3- متصرفه که تصرف و استعراض را بر واهمه انجام می‌دهد.

پس مسترجعه یک قوه نیست و اگر یک قوه هم دانسته می‌شود وحدت آن اعتباری است و در واقع سه قوه در کار استرجاع هستند.

ذاکره هم یک قوه نیست، هم واهمه است و هم حافظه و وحدت آن هم اعتباری است.

وحدت اعتباری واهمه و عاقله

اگر چه تغایر قوا به دلیل انفکاک از هم، دلالت بر تعدد قوا دارد ولی در صورت کامل شدن قوای حیوانی که با حصول قوه وهم قوای حیوانی کامل می‌شود در این صورت؛ تمام قوای حیوانی به یک قوه (وهم) برمی‌گردند.

تمام قوای انسانی به یک قوه (عقل) برمی‌گردد، زیرا کمال قوا در انسان به حصول قوه عاقله است.

واهمه حیوان هم شوؤن و مراتب و ابعاد مختلفی دارد؛ از بعدی حس ظاهر است؛ از بعد خیال و از بعدی هم وهم.

قوه عاقله در انسان هم همین‌گونه است: از بعد عقل است، از بعدی، حواس ظاهر، از بعدی، خیال و از بعدی هم واهمه.

(ملاصدرا: در گذشته به این مطلب اشاره شد که قوه عاقله مدرک جزئیات و کلیات است اما به خاطر اهمیت در فصل پنج همین باب دوباره به‌طور مستقل از آن بحث می‌کنیم).

 ملاصدرا سخنان ابن سینا را در تأیید سخن خود می‌آورد و او را از اضطراب و تشویشی که فخر رازی درباره ابن سینا گفته است، تبرئه می‌کند.