شرح جلد هشتم اسفار - فصل5: دلایل نفی ادراک جزئیات از نفس(اعضاء، قوا و آلات، مدرک جزئیات است نه نفس).

(ص230) فصل5: دلایل نفی ادراک جزئیات از نفس(اعضاء، قوا و آلات، مدرک جزئیات است نه نفس).

دلایل آن‌ها دو دسته است: عام و خاص.

چهار دلیل عام  ارائه شده که به یک قوه اختصاص ندارد بلکه در همه قوای بدنی جاری می‌شود و سه دلیل خاص. دلایل خاص عبارت است از: دلیل مختص به قوه احساس؛ دلیل مختص به خیال؛ دلیل مختص به واهمه.

دلیل یکم عام: شکی نیست که قوا و اعضاء مدرک جزئیات‌اند و ادراک هر قسمی از جزئیات مختص به یک قوه و عضو است مثلا چشم می‌بیند، گوش می‌شنود و...

اشکال: اگر گفته شود نفس مدرک جزئیات است و قوا و اعضاء، آلات و ابزار ادراکند یعنی این نفس است که می‌بیند و چشم ابزار آن است و...

پاسخ: یا عضوی که ابزار ادراک جزئیات توسط نفس است ادراک جزئیات می‌کند یا نه مثلا یا چشم و قوه باصره‌ای که در چشم است و ابزار دیدن نفس است، می‌بیند و ادراک جزئیات می‌کند یا نه.

اگر ادراک می‌کند که مقصود اثبات می‌شود، یعنی اعضاء و قوا مدرِک جزئیات است.

اگر ادراک نمی‌کند چرا هر قسمی از ادراک، به عضوی اختصاص دارد؟

پاسخ ملاصدرا

اولا، ستدلال به باورهای عمومی برای مسأله فلسفی درست نیست، زیرا به عنوان نمونه به باور عموم، ادراک کلیات در قلب و دماغ است و حال آن‌که چنین نیست، زیرا ادراکات کلی مجرد‌اند.

(ص231) ثانیا، اعتقاد مردم هم این نیست که چشم می‌بیند و گوش می‌شنود بلکه اعتقاد عمومی این است که اولا، انسان همین هیکل محسوس است و ثانیا، مجموع این اعضایی که این هیکل را تشکیل می‌دهد می‌بیند و می‌شنود و ادراکات  را به مجموعه انسان و زید است نسبت می‌دهند.

دلیل دوم عام: اگر آسیبی به یکی از اعضاء برسد بخشی از ادراک جزئیات مختل می‌شود.

پس ادراک جزئیات کار همین اعضاء است که با آسیب آنها ادراکی اختلال می‌یابد نه نفس.

(ص232) پاسخ: اختلال ادراکات با آسیب دیدن اعضا، بدین سبب است که اعضاء ابزارند. نیازمندی نفس به چشم مانند نیاز چشم به عینک است.

دلیل عام سوم: اگر نفس مجرد، مدرک جزئیات باشد باید نفس حیوانات هم مجرد باشد، زیرا حیوانات هم ادراک جزئیات می‌کنند.

پاسخ نخست: حیوانات هم نفس مجرد مثالی دارند ادراک جزئیات هم مربوط به همین تجرد مثالی است.

پاسخ دوم: فعلا ادعا ما این نیست که نفس مجرد، مدرک جزئیات است بلکه ادعا این است که نفس، مدرِک جزئیات است بدون توجه به تجرد آن. بعدها ثابت می‌شود که نفس انسان مدرِک کلیات است و ادراک کلیات دلیل بر تجرد نفس است، زیرا کلیات مجرد‌ند.

اما در مورد حیوان فقط می‌گوییم: نفس مدرک جزئیات است اما آیا نفس مجرد در حیوان مدرک جزئیات است یا خیر؟ این مشکوکٌ فیه است، زیرا برهان ادراک کلی انسان، در حیوان وجود ندارد.

دلیل عام چهارم: اگر نفس مدرک جزئیات باشد وقتی شکل کره‌ای را تصور می‌کنیم باید شکل کره در نفس منطبع شود در حالی که نفس مجرد است و ممکن نیست مجرد، محلی برای شکل و صورت باشد. پس نفس مدرک جزئیات نیست.

پاسخ: این دلیل قابل ارائه به کسانی (مشاء) است که ادراکات جزئی را منطبع و مرتسم می‌دانند ولی
ملاصدرا ادراک کلی را به ارتسام و انطباع نمی‌داند بلکه از انشائات نفس در مرتبه خیالی می‌داند.

(ص233) پاسخ فخر رازی به دلیل چهارم: مستدل اگرچه ادراک جزئی را توسط نفس نمی‌پذیرد ولی ادراک کره کلی را توسط نفس قبول دارد. در ادراک کره کلی نیز همین چیزی که در دلیل مطرح شد لازم می‌آید که چه‌گونه صورت مجرد کره در نفس مجرد منطبع می‌شود. هر چه آنجا بگویید اینجا هم می‌توان گفت.

نقد ملاصدرا بر فخر رازی: این پاسخ درست نیست، زیرا کره کلی که همان مفهوم کره است به حمل اولی ذاتی کره است نه به حمل شایع صناعی، زیرا حمل شایع صناعی دو شرط دارد:

1- موضوع فرد و مصداقی از مفهوم محمول باشد.

2- آثار محمول بر انسان صادق باشد.

این دو شرط در ادراک کلیات وجود ندارد. بنابراین پاسخ فخر رازی باطل است.

 

دلیل‌های خاص

دلیل خاص یکم: این دلیل به ادراکات ظاهری اختصاص دارد؛ در ادراکات ظاهری هم حضور مدرَک لازم است و هم قرب مدرَک. اگر نفس مدرِک جزئیات باشد دیگر حضور و قرب مدرَک خارجی لازم نیست، زیرا نفس مجرد است و حضور و غیاب و قرب و بعد مربوط به اجسام است نه مجردات.

اشکال و پاسخ خود مستدل

اشکال: لزوم حضور و قرب به‌خاطر ابزار بودن عضو است نه نفس مجرد.

پاسخ: اگر خود آلت مدرِک نباشد مانند این است که برای ابصار زید بگوییم: حضور و قرب مبصر برای عمرو لازم است! زید مانند نفس و عمرو مانند آلت و چشم است اگر خود آلت نبیند چرا مبصر خارجی برای آلت حاضر و قریب باشد؟

پاسخ دلیل یکم: گرچه در ادراکات ظاهری، نفس مدرِک است اما ادراک نفس شرایطی دارد:

1- آلت سالم باشد 2- مُبصر نزد آلت، حضور داشته باشد 3- مُبصر به آلت قرب داشته باشد.

(ص234) تحقیق ملاصدرا: در این پاسخ حصول و قرب محسوس خارجی به چشم شرط ادراک و ابصار نفس دانسته شد اما ملاصدرا می‌فرماید: بر اساس حرکت جوهری، نفس بر حسب تثلیث عوالم سه مرتبه دارد: 1- مرتبه عقل 2- مرتبه خیال 3- مرتبه حس.

نفس در هر مرتبه‌ای با آن متحد و عین آن مرتبه است پس نفس عین خیال، عقل و حس است.

نفس در مرتبه حس عین حس است، یعنی نفس در این مرتبه عین چشمی است که قوه باصره در آن است.

در احساس (مانند ابصار) دو چیز تحقق می‌یابد: 1- تأثر حاسه یا انفعال چشم از مبصر خارجی 2- ادراک نفس که همان ابصار و حصول صورت مثالی مبصر خارجی در صقع نفس است.

نیاز به حضور مبصر و قرب آن به چشم از جهت تأثر و انفعالی است که حاسه می‌یابد نه از جهت ادراک نفس و حصول صورت مثالی مبصر خارجی در صقع نفس اما در پاسخی که گذشت حضور و قرب، شرط ادراک نفس دانسته شد.

دلیل خاص دوم: این دلیل از راه خیال است: قوه خیال که جسمانی است مدرک جزئیات است نه نفس.

سه دلیل بر جسمانی بودن قوه خیال

دلیل یکم بر جسمانی بودن قوه خیال: خیال جسمانی است، زیرا اگر یک مربع را تخیل کنیم که خود دو مربع مساوی با هم را در برداشته باشد شکی نیست که دو مربعی که مربع اول را تشکیل می‌دهد از هم ممتازند. امتیاز آن‌ها، یا 1- به خاطر ماهیت مربع است یا 2- به خاطر لوازم ماهیت مربع یا 3- به خاطر عرض مفارق

فرض یک و دو باطل است، زیرا این دو مربع در ماهیت و لوازم ماهیت، شریک‌اند

فرض سوم هم باطل است، زیرا آن عرض غیر لازم چیست؟ 1- فرضی و اعتباری باشد که به دو دلیل باطل است:

دلیل نخست: اگر امتیاز این دو مربع به فرض و اعتباری باشد، باید عکس آن هم ممکن باشد مثلا اگر فرض شده ، یکی در راست و دیگری در چپ قرار گرفته باشد عکس آن هم قابل فرض است و باید بتوان جای آن دو را در نفس تغییر دارد بدون آن‌که جای آن‌ها در خارج تغییر کرده باشد. در حالی‌که چنین چیزی ممکن نیست زمام امر امتیاز به دست فارض و معتبر نیست.

دلیل دوم: فرض فارض که مربعی در چپ و دیگری در راست کند باید بر اساس امتیازی باشد پس فرض فارض متوقف بر امتیازی بین این دو مربع است.

أ- اگر امتیاز بین این دو مربع متوقف بر فرض فارض باشد، دور خواهد بود.

ب- اگر امتیاز این دو مربع در ماده و جسمی در خارج باشد که یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ آن جسم است و آن ماده خارجی سبب امتیاز دو مربع در خیال ما شده است این صورت نیز به دو دلیل باطل است:

دلیل نخست: بسا چیزی تخیل شود که وجود خارجی ندارد و صرف تصور مربعی است که از دو مربع متساوی تشکیل شده است و در خارج وجود ندارد تا ماده خارجی سبب امتیاز شود.

دلیل دوم: اگر مدرِک جزئیات نفس باشد و نفس هم که مجرد است نسبت آن به هر دو قسمت مربع خارجی مساوی است چه مربع در سمت راست جسم خارجی باشد و چه آن که در سمت چپ باشد فرقی برای نفس ندارد، زیرا نفس به خاطر تجردش راست و چپ ندارد پس ماده خارجی نمی‌تواند سبب امتیاز دو مربع در خیال باشد، زیرا نسبت نفس مجرد به همه اجسام از نظر قرب و بعد، حضور و غیاب، راست و چپ مساوی است.

ج- اگر امتیاز این دو مربع، ذهن است و مطلوب همین صورت است که ماده ذهن سبب امتیاز این دو مربع می‌شود یعنی ما وقتی مربع را تخیل می‌کنیم مربع در ماده‌ای از ذهن و دماغ و مغز ما حلول می‌یابد که یکی از آن دو مربع سمت راست دماغ است و یکی هم در قسمت سمت چپ می‌باشد و این سبب جدایی و امتیاز دو مربع در خیال می‌شود و لذا قوه خیال جسمانی است و صوَر خیالی منطبع در ماده و دماغ است.

وقتی قوه خیال جسمانی شد پس این بخش از جزئیات را نفس ادراک نمی‌کند بلکه یک قوه جسمانی دارد که آن را ادراک می‌کند.

بر دلیل نخست بر جسمانیت قوه خیال، اشکالی مطرح می‌شود که این اشکال شبیه پاسخی است که فخر به دلیل چهارم عام داده بود و ملاصدرا پاسخ ایشان را رد کردند.

(ص235) اشکال: ما مربع کلی و سمت راست و چپ آن را تعقل می‌کنیم آن‌گاه مربعی در سمت راست و چپ آن را تعقل می‌کنیم. هر چه سبب امتیار سمت چپ و راست آن مربع شده است همان سبب امتیاز مربع سمت چپی و مربع سمت راستی باشد بدون آن که قائل به جسمانیت قوه خیال شویم.

پاسخ مستدل: بین این دو مورد فرق است که مربعی را تخیل کنی با دو مربع در دو طرف آن یا این که عقل جهت راست و چپ کلی را تعقل کند.

فرق: امتیاز در مورد ادراک راست و چپ کلی وابسته به فرض و تصور عقل است، یعنی عقل می‌تواند اول راست را تصور کند بعد چپ را یا برعکس. این در اختیار عقل است که بخواهد مربع کلی و راست و چپ کلی را تعقل کند و می‌تواند هر کدام را که خواست اول تعقل کند اما در تصور مربع سمت راست و مربع سمت چپ چنین اختیاری ندارد و به فرض فارض نیست و امکان ندارد که مربع خیالی راست را عینا مربع خیالی چپ فرض کند و بر عکس. پس ادراک مربع کلی و تیامن و تیاسر کلی به تصور و ادراک و در اختیار عقل است اما تصور مربع سمت راست و چپ در اختیار عقل نیست.

حکیم سبزواری: حق همان پاسخی است که ملاصدرا به فخر رازی داد: مربع کلی و راست و چپ به حمل شایع، مربع، چپ و راست نیست اما مربع جزئی به حمل شایع مربع است.

مستدل این گونه پاسخ نداد، زیرا اصطلاح حمل اولی و شایع از ابتکارات ملاصدرا است.

تعلیقه علامه: علامه اظهار شگفتی از ملاصدرا می‌کند! و می‌فرماید: ملاصدرا در پاسخ ارجاع به وجود ذهنی داد و وجود ذهنی اعم از کلی و جزئی است اما ملاصدرا کُره کلی را فرمود به حمل شایع کره نیست علامه فرماید: کره ذهنی مطلقا چه کلی باشد یا جزئی به حمل شایع کره نیست و حمل شایع فقط در محدوده مادیات جریان می‌یابد و صادق است و تنها در جزئیات خارجی و محسوس و صادق است نه جزئیات خیالی و ذهنی اما ملاصدرا کره کلی را فرمود به حمل شایع کره نیست و مقدار ندارد و نقیضش بر خودش صادق است اما کره جزئی خیالی مقدار دارد ولی مجرد است کره هست ذات مقدار هم هست و لیکن مجرد است.

دلیل دوم بر جسمانیت خیال: صور خیالی در نوع و در خیالی بودن یکی‌ هستند اما در مقدار متفاوتند. تفاوت صور خیالی در مقدار به خاطر مأخوذٌ منه(صورت خارجی) است یا به خاطر آخذ(قوه خیال)؟

به‌خاطر مأخوذٌ منه نیست، زیرا گاهی چیزی تخیل می‌شود که در خارج وجود ندارد.

پس این تفاوت باید به آخذ (قوه خیال) باشد که صورت خیالی کوچکتر در قسمت کمتری از دماغ منطبع می‌شود و صورت خیالی بزرگ‌تر در قسمت بیش‌تری از آن مرتسم می‌شود، پس قوه خیال جسمانی است.

برهان سوم: نمی‌توان سواد و بیاض و ضدان را در یک صورت خیالی تخیل کرد ولی می‌توان ضدان را در در دو جا تخیل کرد. آن دو جزء امتیاز در وضع (قابل اشاره حسی) دارند. پس معلوم می‌شود که صورت خیالی و قوه خیال منطبع در ماده و جسمانی است و سواد در جایی و بیاض در جای دیگر منطبع می‌شود و الا اگر نفس مدرِک جزئیات و صور خیالی بود نباید تخیل سواد و بیاض روی هم محال و در کنار هم ممکن بود برای نفس مجرد که فرقی ندارد که آنها را در حال اجتماع تخیل کند یا کنار هم تخیل کند.

بعد ملاصدرا این سه برهان را پاسخ می‌دهند که جسمانیت خیال خود دلیل خاص دوم بود بر این که نفس مدرِک جزئیات نیست.

1- پاسخ نقضی: این پاسخ در مباحث مشرقیه هم هست و از اختصاصات ملاصدرا نیست: شما در دلیل دنبال این بودید که امتیاز مربع سمت راست و چپ به چیست؟ در نهایت هم گفتید: هر کدام در یک قسمت از دماغ و مغز سر منطبع می‌شود یکی در راست و دیگری در چپ. این دلیل نقض می‌شود به این که گاهی صورت‌های بزرگی را تخیل می‌کنیم که در مغز سر نمی‌گنجد و فقط مقداری از آن در مغز می‌گنجد حال آن قسمت اضافه منطبع در مغز است یا نه؟

اگر بگویید: منطبع نیست، این خلاف گفته شماست که صورت خیالی را منطبع در دماغ می‌دانید.

پس باید در همان جایی که بخشی از صورت (مساوی با دماغ) منطبع شده، بخش زائد نیز منطبع شود و این اضافه صورت هم روی همان قبلی بیفتد.

در این صورت، امتیاز مقدار مساوی با دماغ با مقدار زیادی به چیست؟ هر پاسخی که آنجا بگویید در این دو مربع هم می‌گوییم. پس معلوم می‌شود صور خیالی می‌تواند در محل واحد حاصل شود و امتیاز هم داشته باشد و ما در این صورت می‌گوییم: در نفس مجرد صورت خیالی پیدا می‌شود و نفس مدرک جزئیات است.

2- پاسخ حلی خاص ملاصدرا:(ص236)

مقدمه: میان ایجاد یک صورت و شکل در خارج و در ذهن؛ تقسیم مربع در خارج  و نفس، تفاوت است.

تفاوت‌ها

1- صورت مربع خارجی در ماده است ولی شکل مربع در ذهن بدون ماده است

2- مخصص صور خارجی جهات قابلی است و مخصص صور خیالی و ذهنی جهات فاعلی، زیرا شکل و مقدار در موجود مادی، عرض زاید است اما در موجود مثالی، ذات و جوهر وجود مثالی را تشکیل می‌دهد.

جهات قابلی: عوارض ماده. جهات فاعلی: تصور و اراده نسبت به صور اخروی (اخلاق و ملکات).

نفس ماده قابلی صور خیالی و ذهنی نیست و نفس صور ذهنی را قبول نمی‌کند بلکه آن‌ها را ایجاد می‌کند.

3- جعلی که در خارج نسبت به شکل و مقدار صورت می‌گیرد، جعل ترکیبی، دو مفعولی و تألیفی است اما جعلی که نسبت به صورت و مقدار ذهنی و خیالی صورت می‌گیرد، جعل بسیط است

4- جعل مربع خارجی و ایجاد آن "من شیئٍ" است اما جعل و ایجاد مربع ذهنی "جعل لا من شیئٍ" است، زیرا در خارج ماده‌ای وجود دارد که به صورت مربع درمی‌آید اما در ذهن چیزی در تصور نیست تا به صورت مربع و شکل درآید، لذا به جعل خارجی "تخلیق" و "تکوین" گویند و جعل ذهنی را "ابداع" و "اختراع" و "انشاء" می‌گویند.

5- در خارج وقتی یک صورتی معدوم می‌شود معدوم الی شیئ می‌شود اما در ذهن صورت معدوم شده به چیزی تبدیل نمی‌شود.

6- در تقسیم خارجی بین مقسم و اقسام، ماده مشترک وجود دارد اما در تقسیم ذهنی نیست. در خارج که مربعی را به دو مربع تقسیم کنید ماده مشترکی بین مربع اولی و دو مربع بعدی وجود دارد اما در ذهن ماده مشترک وجود ندارد و انشاء دو مربع بعدی انشاء ابتدایی و جدید است. به تعبیر دیگر در انقسام خارجی یک مجعول (مربع اول) و مجعول ٌ الیه (دو مربع بعد از تقسیم ) داریم اما در تقسیم ذهنی و ماده مشترک بین مقسم و اقسام نیست.

(ص237) پاسخ حلی: از میان شقوقی که در مورد امتیاز مربع سمت راستی و چپی در ذهن مطرح بود ما فرض فارض و اعتبار معتبر را می‌پذیریم که امتیاز دو مربع را به اعتبار معتبر می‌دانیم و نفس دو مربع را انشاء و فرض می‌کند در دلیل گفته شد: اگر امتیاز به فرض و اعتبار باشد باید بتوان آن‌ها را جابجا کرد. به خاطر شش تفاوتی که بیان شد، چنین نیست. نمی‌توان این دو صورت ذهن و خارج را تغییر داد و نمی‌توان شکل، مقدار، مکان و وضع دو مربع را تغییر داد، زیرا بین تقسیم ذهنی و خارجی تفاوت است و ماده مشترک در کار نیست و جعل تألیفی و ترکیبی نیست و تخصص به جهات فاعلی است و هر صورت جدیدی یک تصور مستأنف و انشاء مستقل و ابتدایی می‌خواهد و نمی‌توان آن را جابجا کرد.

پاسخ دلیل دوم بر جسمانیت قوه تخیل

 دلیل دوم بر جسمانیت قوه تخیل این بود: صور خیالی در نوع با هم متحد‌اند اما در مقدار با هم متفاوت‌اند یکی کوچکتر و یکی بزرگ‌تر است و این یا به خاطر؛

مأخوذٌ منه و صورت خارجی است یا آخد که قوه خیال است.

پاسخ: به خاطر مأخوذٌ منه نیست، زیرا گاهی صورتی را تخیل می‌کنیم که در خارج وجود ندارد. به خاطر آخذ هم نیست بلکه به خاطر فعل آخذ یعنی تصور نفس است. گاه نفس صورت کوچکی را تخیل می‌کند و گاهی هم صورت بزرگی را تفاوت به فعل و انشاء و تصور نفس است

دلیل سوم: نمی‌توانیم سواد و بیاض و ضدان را در یک صورت خیالی تخیل کنیم ولی می‌توانیم ضدان را در کنار هم در یک صورت خیالی تخییل کنیم معلوم می‌شود که این دو صورت بیاض و سواد در دو جا قرار می‌گیرند و امتیاز در وضع (قابل اشاره حسی) دارند و می‌توان به هر کدام جداگانه اشاره کرد و معلوم می‌شود که صورت خیالی و قوه خیال منطبع در ماده و دماغ و جسمانی است و سواد در جایی و صورت بیاض در جای دیگری منطبع می‌شود و الا اگر نفس مدرِک جزئیات و صور خیالی بود نباید تخیل سواد و بیاض روی هم محال و در کنار هم ممکن بود برای نفس مجرد که فرقی ندارد که آنها را در حال اجتماع تخیل کند یا کنار هم تخیل کند.

پاسخ: تغایر و تعدد مقدار و اختلاف صور خیالی را انکار نمی‌کنیم بلکه می‌گوییم: صور خیالی و قوه خیال مجردند. قبول داریم که نفس آن صورت خیالی‌ای که سواد و بیاض در آن اجتماع کند را نمی‌تواند تصور کند اما صور خیالی‌ای که سواد و بیاض در کنار هم باشد را می‌تواند تصور کند در عین حال نفس مجرد مدرِک است و جسم مدرک صور خیالی نیست در عین حالی که صور خیالی با هم فرق دارند و اختلافات سر جای خود است اما لازم نمی‌آید نفس و قوه خیال مادی باشد.

(ص239) دلیل خاص سوم: کسانی که بر این باور‌اند نفس مدرِک جزئیات نیست به عنوان دلیل سوم خاص به قوه واهمه استناد کرده‌اند و گفته‌اند: قوه واهمه جسمانی است و چیزهایی را ادراک می‌کند که فقط یک قوه جسمانی می‌تواند ادراک کند نه نفس.

اما چرا واهمه جسمانی است؟، زیرا واهمه معانی کلی را ادراک نمی‌کند مثلا صداقت مطلقه و عداوت مطلقه را ادراک نمی‌کند که کار عقل است بلکه معانی جزئی را ادراک می‌کند مانند عداوت یک شخص را ادراک می‌کند لذا؛

یا مدرَک قوه واهمه مرکب است که یک جزء آن شخص است؛ در این صورت شخص که جزء مدرَک قوه واهمه است توسط قوه واهمه باید ادراک شود.

یا مدرَک آن تصدیق به ثبوت معنایی مانند عداوت و صداقت برای شخص است؛ در این صورت باز باید شخص توسط واهمه ادراک شود، زیرا تصدیق مسبوق به طرفین است باز شخص یک طرف آن است در هر حال قوه واهمه باید شخص را ادراک کند و به سه دلیل هم گذشت که مدرِک شخص جسمانی است پس واهمه هم که شخص را ادراک می‌کند، یک قوه جسمانی است.

پاسخ: تجرد قوه خیال ثابت شد و از آن سه دلیل هم پاسخ داده شد. در اوایل همین جلد هم تجرد نفس حیوانی و قوه خیال در فصل مستقلی ثابت شد. وقتی تجرد قوه خیال که مدرِک شخص است، ثابت شد واهمه به طریق اولی باید مجرد باشد، زیرا واهمه معنا را ادراک می‌کند و اگر قوه‌ای که خود جزئی را ادراک می‌کند مجرد باشد واهمه که معنای جزئی را ادراک می‌کند به‌طریق اولی مجرد خواهد بود.

سه مطلب مهم

1- تحقیق درباره وجود قوه واهمه و مدرَکات آن

2- بیان مراتب تجرد قوای مدرِکه

3- درباره قوای محرکه از نظر تجرد و عدم تجرد

1- وجود واهمه: قوه واهمه وجودی مستقل و منحاز از عقل ندارد بلکه وهم، عقل متعلق به خیال است همان عقل است که به خیال تعلق یافته است که به آن عقل منزَّل گفته می‌شود و واهمه مرتبه نازله عقل خواهد بود.

مدرَکات واهمه: تفاوت مدرکات واهمه با مدرَکات عقل هم به اعتبار است نه تفاوت حقیقی. مدرَک عقل کلی است و مدرَک وهم حصه کلی است. حصه همان کلی است که به قیدی مقید شده است. قید هم ماهیت است مانند انسان به‌گونه‌ای که تقید کلی به قید داخل در حصه است و خود قید خارج از معنای حصه است تقید وجود به انسان داخل حصه و خود انسان خارج از حصه است این تقید هم که داخل در حصه است به نحو نسبیت است نه به نحو طرفیّت و به عنوان طرف نسبت و به تعبیری به عنوان معنای حرفی است نه به عنوان معنای اسمی بلکه به لحاظ آلیت است نه این که خود ملحوظ بالذات باشد یعنی نسبت آلت و وسیله و ابزاری است که معنای کلی در آن دیده می‌شود لذا تفاوت مدرک عقل و وهم به اعتبار است و تفاوت حقیقی نمی‌شود عقل عداوت کلی و صداقت کلی را ادراک می‌کند و وهم ادراک صداقت مضاف به شخص را ادراک می‌کند نه صداقت و عداوت منضم به شخص را، زیرا مدرک وهم مرکب قلمداد شده است یعنی مدرِک وهم مرکب از معنا و شخص است و لذا واهمه باید جزء این مرکب را که شخص است را ادراک کند و چون مدرَک شخص جسمانی است واهمه هم جسمانی است.

بله مرکب وهم مرکب از معنا و شخص نیست یعنی معنای منضم به شخص و منضم به شخص و ضمیمه به آن نیست بلکه معنای مضاف و متعلق به شخص است این معنای منضم به شخص را عقل مشوب به خیال ادراک می‌کند نه واهمه یعنی عقل آمیخته به خیال که عقل آن معنای کلی را ادراک می‌کند و خیال هم آن شخص را ادراک می‌کند و واهمه آن را ادراک نمی‌کند حصه همان کلی است که نسبت به شخص دارد و نسبت به عنوان معنای حرفی و به عنوان لحاظ آلت در نظر گرفته می‌شود و در نسبت همان معنای کلی لحاظ می‌شود و فرق و بین عقل و واهمه به اعتبار می‌شود و وهم عقل منزَل می‌شود و وهم وجودی جدای از عقل نمی‌یابد.

مطلب دوم: بیان مراتب تجرد قوای مدرِکه است از بالا به پایین به ترتیب؛

عقل: همان نفس در مرتبه ناطقه است و مجرد از کونین است یعنی از مجرد از عالم طبیعت و عالم مثال است هم ذاتا و هم فعلا

وهم: مجرد از عالم طبیعت ذاتا و تعلقا است هم خود مجرد است و هم تعلقی ندارد اما مجرد از عالم مثال و صورت خیالی است ذاتا لا تعلقا، زیرا عقل متعلق به خیال وهم است.

خیال: مجرد از عالم طبیعت است ذاتا نه تعلقا، زیرا تخیل نسبت به همین صور محسوسه عالم طبیعت پیدا می‌شود.
مطلب سوم: درباره قوای محرکه

محرکه: أ‌- شوقیه: یا سببه که همان اراده است که کار تحریک و بعث را انجام می‌دهد.

شوقیه دو شاخه دارد: 1- شهویه 2- غضبیه

نسبت شوقیه به شهویه و غضبیه نسبت وهم به خیال است یعنی همان‌گونه که خیال و وهم هردو مجرد‌اند اما مرتبه تجرد وهم از خیال بالاتر است قوه شوقیه و شهویه هر دو مجرد‌اند اما تجرد اراده بیش‌تر است، زیرا اراده میل و شوق عقل عملی است لذا تجرد بالاتر و برتری از شهوت و غضب دارد

دلیلی بر جسمانیت قوه شوقیه اقامه نشده است.

ب‌- عامله: که منبثّ در عضلات است و در ماهیچه‌های بدن پخش و مادی می‌باشد و با کشیدن و رها کردن ماهیچه‌ها، حرکت را انجام می‌دهد همان‌گونه که طبیعت و جسم مباشر حرکت هم جسمانی است.

حال خواه حرکت طبیعی: مانند حرکت سنگ از بالا به پایین باشد.

خواه حرکت قسری: مانند حرکت سنگ از پایین به بالا

خواه حرکت ارادی: مانند راه رفتن انسان.

در همه این حرکات طبیعت به کار گرفته می‌شود که جسمانی و مادی است