شرح جلد هشتم اسفار - الفصل الثانی: فی ماهیة النفس المطلقة

الفصل الثانی: فی ماهیة النفس المطلقة(ص23)

درباره ماهیت و حقیقت نفس و این که نفس اعم از نباتی، حیوانی و انسانی، جوهر است.

از تعریف معلوم نمی‌شود که نفس جوهر است یا عرض، زیرا کمال اول جسم که چیزی است که نوعیت نوع وابسته به آن است ممکن است نسبت نفس به نوع نبات یا حیوان و انسان مانند نسبت سواد به نوع اسود یا کتابت نسبت به نوع کاتب باشد.، زیرا نوعیت نوع اسود وابسته به سواد است و سواد کمال اول نوع اسود است و اگر کتابت نباشد نوع کاتب هم محقق نمی‌شود. پس از تعریف نفس به کمال اول جسم، جوهریت نفس استفاده نمی‌شود. البته این احتمال هم هست که نفس جوهر باشد.

اشکال: مربوط به همین دو مثال است مانند نفس می‌تواند مانند سواد باشد به نوع جسم اسود یا اسود از جسم که سواد خود مرکب از جسم و سواد است. این مرکب لا فی موضوع و جوهر است، زیرا سواد هم که جزء این مرکب است، لافی موضوع و جوهر می‌شود.

همین حرف در باب کتابت نیز مطرح می‌شود. کتابت جزء نوع مرکبی است که کاتب است و کتابت که جزء جوهر است خود جوهر می‌شود.

تعبیر دیگر برای جوهریت سواد یا کتابت: محل سواد که مرکب و اسود است، احتیاج به حال دارد که همان سواد است یعنی تا سواد در این محل حلول نکند مرکب درست نمی‌شود. هر حالّی که محل محتاج به او باشد، جوهر است مانند صورت که حال در ماده است و جوهر می‌باشد. پس سواد، حالّ در محلی است که آن محل احتیاج به آن حالّ دارد باید جوهر باشد.

(ص24) ملاصدرا با عبارتی از طبیعیات شفا دو پاسخ پاسخ می‌دهد. این پاسخ‌ها بر فرض آن است که برای مرکبی که اسود یا کاتب باشد، وجودی غیر از اجزاء قایل باشیم یا مرکب کاتب وجودی غیر از انسان و کتابت دارد.

با توجه به دو تبیین یادشده، اگر چه سواد نسبت به جسم، عرض است اما نسبت به اسود، جوهر است. این احتمال هم هست که نفس برای موضوعی که با هم نوع حیوان یا انسان را تشکیل می‌دهد، عرض باشد و در عین حال نفس نسبت به آن نوع مرکب، جوهر می‌شود.

پاسخ1: جوهریت و عرضیت نسبی نیست. اگر چیزی جوهر شد همیشه جوهر و نسبت به هر چیزی جوهر است و ملاک جوهریت لا فی موضوع بودن است. نمی‌توان گفت کتابت نسبت به انسان عرض و نسبت به کاتب جوهر است. اگر چیزی عرض شد همیشه عرض و اگر جوهر شد همیشه جوهر است.

البته ذاتیت و عرضیت نسبی است و ممکن است چیزی نسبت به چیزی ذاتی و نسبت به چیز دیگر عرضی باشد.

اقسام عرضی(ص25)

1- عرضی ایساغوچی که نقطه مقابل ذاتی است.

2- عرضی قاطیغوریاس و مقولات عشر که نقطه مقابل جوهر است.

حیوان نسبت به انسان عرض عام است و نسبت به جسم جوهر است.

پاسخ2: اگر چیزی در جایی عرض نبود مستلزم آن نیست که آن‌جا جوهر باشد مثلا سواد در اسود عرض نیست اما در جسم عرض است، زیرا اسود لا فی موضوع است و سواد جزء آن است پس لازمه‌اش این نیست که جوهر باشد. ولو فی نفسه عرض است اما نسبت به اسود نه جوهر است و نه عرض مانند زید فی السماء نه واحد است نه کثیر هرچند فی نفسه زید واحد است و کثرت ندارد. سواد هم فی نفسه عرض است اما در اسود نه عرض است نه جوهر.

 

موضوع: اثبات جوهریت نفس

متاخرین در اثبات جوهریت نفس تنها به ادله تجرد نفس ناطقه اکتفا کرده‌اند. آن‌ها با این ادله دو کار انجام داده‌اند: 1- تجرد نفس ناطقه را اثبات کرده‌اند. 2- جوهریت نفس را ثابت نموده‌اند. بدین جهت که وقتی نفس ناطقه مجرد باشد باید جوهر باشد و عرض مجرد وجود ندارد.

اما به‌گفته ملاصدرا این کافی نیست، این ادله تنها جوهریت نفس انسان را ثابت می‌کند و ما باید جوهریت همه نفوس اعم از نفس نبات، حیوان و انسان را اثبات کنیم.

پس نخست باید جوهریت همه نفوس اثبات شود سپس تجرد مثالی نفس حیوان و در پایان تجرد عقلی نفس ناطقه انسانی اثبات شود

اثبات جوهریت نفس حیوان (و انسان):

برهان بر جوهریت نفس حیوانی

مقدمه اول: حیوان مبدا افعال حیات (حس و حرکت و ادراک] می‌باشد.

مقدمه دوم: حیاتی که حس، ادراک و شعور دارد، ذاتی حیوان است و در تعریف حیوان احساس و ادراک اخذ شده که همان حیات است.

مقدمه سوم: حیوان نوعی از جسم است

نتیجه: حیات ذاتی جسم حیوان است.

جسم حیوان مرکب از ماده و صورت جسمیه است.

مبدا و منشاء حیات در جسم حیوان، صورت جسمیه است یا هیولی.

شکی نیست که هیچ‌یک از این دو نمی‌تواند مبدا حیات در جسم باشد، زیرا اگر حیات مربوط به صورت جسمیه یا هیولی باشد باید همه اجسام حیات داشته باشند که چنین نیست پس مبدا حیات آن صورت نوعیه حیوان است که به آن نفس گفته می‌شود. پس حیوان، نفس و صورت نوعیه‌ای دارد که مبدأ حیات است.

مقدمه چهارم: حیوان که نوعی از جسم است، یک نوع جوهری است و عرض نیست، زیرا ممکن نیست ذاتی و مقوم نوع جوهری عرض باشد. پس نفس حیوانی جوهر است.

پرسش(ص26): یکی از مقدمات این برهان این است که حیات، ذاتی و مقوم جسم حیوان است باشد در حالی که ملاصدرا در آخر فصل اول فرمود: حیات جسم، بالعرض است اما حیات نفس، ذاتی است. این دو باه جمع نمی‌شود.

متاخران حتی شیخ اشراق هم قایل‌اند که حیات عرض غریب برای جسم است و به‌واسطه نفس بر جسم عارض می‌شود و هیچ جسمی که حی بالذات باشد، وجود ندارد و همه اجسام میت، ظلماتی و تاریک‌اند و نور حیات در آن نیست.

پاسخ: مقصود از جسمی که حیات ذاتی آن است جسم به معنای جنسی است نه موضوع و ماده که محل است و در وجودش نیاز به صورت دارد. جسم لابشرط است نه جسم با موضوع که ماده بشرط لای از صورت لحاظ می‌شود. فرق بین ماده و و جنس به اعتبار است: اعتبار لابشرطی و بشرط‌لایی.

جسم لابشرط، جسم به معنای جنس است اما لابشرطی اینجا قید نیست، جسم مطلقی که کلیت و اطلاق قید آن نیست. جسمی کلیت و اطلاق قید آن باشد، فقط در ذهن است و وجود خارجی ندارد. ذاتی بودن حیات برای جسم جنسی است که می‌تواند از عالم ماده عبور می‌کند و در نشاء مثال وارد می‌شود و جسم مثالی شود. حیات و شعور، در این جسم ذاتی آن است نه عرضی. اما جسم به معنی ماده که بشرط لای از صورت و نفس است و متمرکز در مرتبه مادیت است، حیات، ذاتی آن نیست بلکه حیاتش بالعرض و به‌واسطه نفس است.

حتی شیخ اشراق هم به این مطلب باور دارد، زیرا ایشان قایل به عالم مثال است و می‌گوید: هر جسمی مرده و تاریک است، زیرا حیوان نوعی جسم است و حیات ذاتی جسم حیوانی است که حی بالذات است و برخی از اجسام زنده‌اند و منور به نور حیات می‌باشد اما جسم به معنای ماده که بشرط لای از صورت و ماده است، مرده می‌باشد.

 

اثبات جوهریت مطلق نفس (نباتی، حیوانی و انسانی)(ص27)

برهانی که اقامه شد بر اثبات جوهریت نفس حیوان بود و اکنون جوهریت نفس نباتی اثبات می‌شود:

مقدمه نخست: نبات بودن نبات به رشد و نمو آن بستگی دارد و اگر نمو نداشته باشد، دیگر نباتی نیست. پس نمو ذاتی نبات است.

مقدمه دوم: نبات یک نوع از جسم است.

نتیجه: نمو ذاتی جسم است.

مبدا نمو در نبات چیست؟ ذات جسم نبات از هیولای اولی و صورت جسمیه تشکیل شده است.

مبدا نمو در جسم نبات هیچ‌یک از آن دو نیست، زیرا این دو در همه اجسام مشترک است پس اگر مبدا نمو در اجسام نباتی، هیولی و صورت جسمیه باشد باید همه اجسام نمو داشته باشد در حالی‌که این‌گونه نیست. پس مبدا نمو در ذات جسم نبات، صورت نوعیه نباتیه است که نفس نام دارد.

صورت نوعیه، فصل است و نسبت فصل به جنس، مقسّم و محصّل بودن است.

نسبت صورت نوعیه با ماده (اولی و ثانیه) هم محصّل بودن است، یعنی صورت نوعیه، ماده ثانیه را به‌وجود می‌آورد و بدون صورت نوعیه ماده وجود پیدا نمی‌کند.

صورت نوعیه مبدا آثاری، مانند نمو و تغذیه است.

جنس که جسم مطلق و لابشرط است، جوهر می‌باشد؛ جنسی که وجودش ابهام دارد «الجنس مغمورٌ بکل الاوعیه» و فانی در وجود انواع است، جوهر است و ممکن نیست که صورت نباتی و نوعیه که مقسّم و منوّع و نوع‌ساز است جوهر نباشد یا ماده جوهر باشد و صورت نوعیه که محصّل آن است جوهر نباشد یا صورت نوعیه‌ای که مفید آثاری از قبیل نمو و تغذیه است جوهر نباشد ولی ماده که قابل این آثار است جوهر باشد. پس صورت نوعیه به طریق اولی جوهر است.

در جلد پنجم (بحث جوهر) یک قاعده عرشیه که از ابتکارات ملاصدراست، مطرح شد:

 

قاعدة عرشیة

اگر یک جزء (مانند هیولای اولی و ماده و جسم) معلوم الجوهریه باشد و جوهر بودن جزء دیگر که صورت نوعیه و فصل است، محل تردید باشد، بنگر مرتبه کدام بالاتر است و کدام نقش موثرتری در آن مرکب ایفا می‌کند. اگر جزئی که جوهر است، هیولای اولی باشد و نقش کمتری را ایفا کند و نقش کم‌تری در صورت نوعیه دارد، جزء دیگر که نقش آن مهم‌تر است، به طریق اولی جوهر است .