شرح جلد هشتم اسفار - فصل2: شواهد سمعي و نقلی بر تجرد نفس ناطق
فصل2: شواهد سمعي و نقلی بر تجرد نفس ناطق
(ص304) شواهد قرآنی
1- وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي: اضافه روح به خدا، تشریفی است. روح منتسب به خداست، خدا مجرد است و به حکم سنخیت میان علت و معلول، اسناد روح مادی به حق تعالی ممکن نیست. پس روح مجرد است.
اشکال: «نفخت فیه من روحی» مربوط به حضرت آدم است و تجرد نفس ناطق همه انسانها را اثبات نمیکند؟
پاسخ: از این کریمه تجرد نفس همه انسانها استفاده میشود، زیرا در آیه دیگر فرمود: «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون» و «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ*فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ و «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ. این آیات مربوط به همه انسانهاست.
درباره حضرت عیسی فرمود: «وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ». کلمه خدا همانند ذات او مجرد باشد.
درباره حضرت ابراهیم فرمود: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.
و فرمود: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.
در این آیات چهار صفت برای حضرت ابراهیم بیان شده است:
الف- رؤیت و مشاهده ملکوت و غیب آسمآنها و زمین ب- ایقان ج- توجه با ذات به حق تعالی د- حنفیت که به معنای قدس و طهارت است.
هیچیک از اینها ویژگی جسم و جسمانی نیست، رؤیت، یقین، توجه ذاتی و طهارت و قداست از ویژگیهای روح مجرد است.
ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.
پیش از «ثم انشأناه» مراحل مادی خلقت انسان که نطفه، علقه، مضغه و روئیدن گوشت است با فاء آمده و بعد لحن عوض شده و با ثم آمده که انشاء است و تعبیر از خلق به انشاء تبدیل شده آن هم «خلقا آخرَ» که خلقتی غیر از آن است که قبلا بیان شد همه اینها دلالت بر تجرد نفس ناطق دارد.
سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ.
ثم ننشأکم فیما لا تعلمون
ماده و جسم مما تعلمون است پس نفس ناطق که از ممالاتعلمون آفذیده شده، مجرد است.
(ص305) إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ: صعود به سوی حق تعالی با مادیت ممکن نیست. طیب هم که صفت کلم است طهارت زا هرگونه آلودگی از جمله ملدیت و جسمانیت طبیعی است.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ: اگر انسان مانند دیگر موجودات مادی باشد، احسن تقویم درباره او صادق نیست بلکه درباره هم موجودات صادق است.
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً: رجوع به حق تعالی، نخست، تخلق به اخلاق و سپس تحقق به اخلاق اوست.
تمام آیاتی که به معاد و احوال انسان در عالم آخرت اشاره دارد بر تجرد نفس ناطق دلالت میکند، زیرا اگر نفس جسم و جسمانی باشد یا با مرگ از بین میرود و اعاده معدوم ممکن نیست یا با مرگ از بدن دنیوی به بدن برزخی منتقل میشود که انتقال عرض است و محال.
انتقال عرض و آنچه در حکم عرض است مانند قوای جسمانی که محل دارد محال است.
شواهد روایی بر تجرد نفس ناطق
من عرف نفسه عرف ربه: میان مثال و ممثل از جهاتی سنخیت وجود دارد، پس تجرد حق تعالی نشاندهنده تجرد نفس است.
(ص306) أعرفكم بنفسه أعرفكم بربه
من رآني فقد رأى الحق: پیامبر باید مجرد باشد تا دیدن او دیدن حق باشد.
أنا النذير العريان: عریان یعنی کسوت مادی نداشتن و مجرد بودن.
لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملك مقرب و لا نبي مرسل: این مقام که بالاتر از ملک مقربی و نبی مرسل است با مادیت نفس امکان پذیر نمیباشد.
أبيت عند ربي يطعمني و يسقيني: بیتوته نزد خد با مادیت نمیسازد.
رب أرني الأشياء كما هي: دعای پیامبر مستجاب است و خدا حقیقت اشیاء را به ایشان نمایانده است. رؤیت شهود و علم حضوری است و در علم شهودی، شاهد و مشهود متحدند. امکان ندارد که پیامبر خدا را با مادیت مشاهده کند.
رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى: رؤیت فعل، جدای از رؤیت فاعل نیست و بدون تجرد نفس امکانپذیر نمیباشد.
قلب المؤمن عرش الله: عرش، مادی و جسمانی نیست پس قلب و نفس، مجرد است.
قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن: مقصود از قلب، نفس ناطق است. انگشت خدا جسمانی نیست بلکه مقصود از آن یا عقل کلی و نفس کلی است.
عقل کلی: مرتبه ادراک اجمالی حقایق که ام الکتاب نام دارد.
نفس کلی: مرتبه ادراک کلیات تفصیلی که کتاب مبین و لوح محفوظ نام دارد.
یا قوه عقلیه و قوه نفسیه است.
قوه عقلیه: قوه عاقله و قوه نفسیه: قوای نفسیه جزئی است که تجرد مثالی دارد.
المؤمن أعظم قدرا عند الله من العرش: مقصود از عرش: مجموعه خلقت است و مؤمن از آن بزرگتر است. این بزرگی مادی نیست.
خلق الله الأرواح پیش الأجساد بألفي عام: مقصود از سال نوع جبروتی و ملکوتی است.
(ص307) عالمی یهودی از امیرالمومنین (ع) پرسید: هل رأيت ربك حين عبدته؟ فرمود: ويلك! ما كنت أعبد ربا لم أره پرسید: و كيف رأيته؟ أو كيف الرؤية؟ فرمود: ويلك! لا تدركه العيون في مشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان: خدا با چشم دیده نمیشود بلکه با رؤیت عقلی دیده میشود و این با قوه جسمانی و نفس مادی امکان ندارد.
كيف قلعت باب خيبر؟ قلعتُه بقوة ربانية لا بقوة جسمانية:
فرمود: الروح ملك من ملائكة الله له سبعون ألف وجه:
انسان هفت مرتبه دارد: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی
در هر مرتبهای حواس دهگانه ظاهری و باطنی یا اجسام و عناصر کلی دهگانه (جوهر و اعراض نهگانه) متناسب با هر مرتبه وجود دارند. هفت مرتبه وجودی انسان که در ده ضرب شود هفتاد میشود. هر کدام از اینها، مظهر هزار اسم الهیاند که هفتاد هزار وجه میشود.
لن يلج ملكوت السماوات من لم يولد مرتين: 1- تولد طبیعی 2- تولد حقیقی که تولد نفس مجرد است.
لا يصعد إلى السماء إلا من نزل منها: تنها کسی که از آسمان پایین آمده میتواند به آسمان برود یعنی نفس مجرد و آسمانی است.
شواهدی از سخنان پیشینیان
در ارشاد القلوب دیلمی حدیثی آمده است: «کان ارسطو نبیا قد جهله قومه»
فاضل تونی: من شبهای جمعه برای ارسطو فاتح میخوانم.
(ص308) محتوای سخنان پیشینیان
1- خلع بدن. شیخ الاشراق: حکیم کسی است که بتواند هر وقت بخواهد بدن خود را خلع کند. ابن فارض مصری هفت یا هشت روز خلع بدن میکرد. افلوطین هم میگوید من بدنم را خلع کردم. از سید احمد کربلائی نقل شده: روزی در جائی استراحت کرده بودم کسی مرا بیدار کرد و گفت: اگر میخواهی نور اسفهبدیه (نفس ناطق) را تماشا کنی از جای برخیز. وقتی چشم گشودم دیدم نوری بی حد و اندازه مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است.
شیخ عبد الکریم جیلی در کتاب الانسان الکامل گوید: به یاد دارم وقتی به مقدار یک لمحه به من حالی دست داد خود را متحد با جمیع موجودات یافتم بهطوری که حضور همه آنها را به عیان مشهود خود میدیدم ولی این حال بیش از یک لحظه ادامه نداشت.
2- پاداش فلسفه و حکمت: از مرحوم الهی قمشهای نقل شده: فقه اکبر بخوانید که اگر دنیا ندارد آخرت دارد.
پیامبر: «یا علی اذا رأیت الناس یتقرّبون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم».
ارسطویا افلوطین: فیلسوف و حکیم پس از مفارقت نفس از بدن پاداش حکمت و فلسفه خود را میگیرد.
محتوای رساله تفاحیه: 1- کلمات لحظه مرگ 2- استدلال به فن فلسفه و شرافت فلسفه 3- فیلسوف پس از مرگ پاداش فلسفه خود را میگیرد.
داستان رساله تفاحیه در پایان کلیات خمسه نظامی و در خردنامه آن آمده است:
بیالود روغن ز روشن چراغ بفرمود که آرند سیبی ز باغ
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب به بوئی همی داد جان را شکیب الخ
3- نفوس کامله (انبیاء و اوصیاء) برای استکمال به دنیا نیامدهاند بلکه به دنیا آمدهاند تا راه استخلاص از طبیعت را به دیگران نشان دهند. نفوس غیر کامله است که برای استکمال به طبیعت آمدهاند.
4- فاضل تونی در تعلیقه فارسی مختصر بر مقدمه قیصری: «سرّ هبوط آدم از بهشت به عالم اجسام که در قرآن و کتب علمای سلف و حکمای اقدمین به رمز بدان اشاره شده است: که آدم گرچه به روحانیت در جنت عقلی بود»، زیرا نفس ناطق، موجودی عقلی است «و دارای کمال اتم» یعنی مظهریت صفات تنزیهیه است، زیرا موجودات عقلی، نقص ماده را ندارند. «ولی چون صفات تشبیهیه (که نسبت به تنزیهیه نقص است) ولی نسبت به مرتبه جامعیت، کمال است» و موجودی که هر دو دسته صفات را دارد کاملتر میشود «پس آدم به واسطه خطیئه تکوینیه، یعنی استعداد ذاتی که در عالم عقلی و روحانی که در فعلیات محضاند وجود نداشت به اغوای شیطان -که وهم و خیال در عالم صغیر انسانی مظهر آن است- از جنت عقلی به عالم سفلی هبوط کرد و علت هبوط این بود تا هر کمالی که در استعداد اوست را به فعلیت آورد و دارای صفات تشبیهی نیز بشود تا مرتبه اکملیت و استحقاق خلافت وی حاصل آید چه استحقاق خلافت الهیه بدون مرتبه جامعیت ممکن نیست ازاینرو خداوند در پاسخ ملایکه که گفتند: نحن «نسبح بحمدک و نقدسک» فرمود: «انی اعلم ما لا تعلمون.
(ص309)افلاطون: صفات نفس در نظر افلاطون مختلف است، زیرا از سویی حس را از صفات نفس ندانسته است و از طرف دیگر در همه جا هم حس را به عنوان صفت نفس نفی نکرده است.
وی اتصال نفس به بدن را مذمت و تحقیر کرده: نفس در غار بدن گرفتار و محصور است. آزادی نفس زمانی است که از غار بدن خارج شود و به عالم عقل ارتقاء بیابد.
انباذقلس: در این مطالب با افلاطون همراه و موافق است جز این که افلاطون از بدن به غار تعبیر کرده و انباذقلس بدن را، زنگار یا پژواک میداند و ملاصدرا کلام انباذقلس را موافقتر با قرآن میداند به دلیل «بل ران علی قلوبهم».
ملاصدرا: اختلاف صفات نفس در کلام افلاطون به مراتب نفس ارتباط دارد.
افلاطوندر کتاب فاذِن: علت هبوط نفس به عالم اجسام این است که پر و بالش ریخته است و اگر دوباره پر و بال (بال نظری و عملی) در بیاورد به عالم عقلی و مکان نخست خود بازمیگردد.
در کتاب تیماووس: علت هبوط نفس امور گوناگونی است:
خطیئه (خطیئه تکوینی و استعداد ذاتی).
خدا نفس را در این عالم ایجاد کرده تا عالم اجسام، موجود زنده عاقلی داشته باشد.
دلیل یکم: وجود نفس در این عالم ممکن است و کمال عالم اجسام است پس خدا آن را آفرید تا عالم طبیعت تام و کامل باشد.
دلیل دوم: وجود نفوس بین ارباب انواع و طبیعت، ضروری است. (قاعده امکان اشرف).
دلیل سوم: تطابق عوالم، یعنی هر موجودی که در مرتبه بالاتر است مظهری در مرتبه پایینتر دارد.
انسان در عالم عقل هست باید در عالم جسم هم باشد تا تطابق عوالم صورت گیرد ازاینرو خداوند نفس را در عالم اجسام آفرید.
(ص310) سخنان اهل شریعت(متکلمان، مفسران و عرفا) در تأیید تجرد نفس ناطق
جنید بغدادی: علم به روح، مختص خداوند است. نهایت چیزی که میتوان گفت این است که روح موجود است.
ملاصدرا: شاید مقصود ایشان این باشد که روح وجود بحت و خالص است یعنی بدون ماهیت. چنانکه نظر خود ملاصدرا، حکیم سبزواری و شیخ اشراق همین است، یعنی بالاتر از تجرد از ماده یعنی تجرد از ماهیت برای نفس اثبات میشود.
واجب تعالی، عقول و نفوس هویت بسیط و بدون ماهیتاند و مرکب از جنس و فصل نیستند.
ابویزید بسطامی: هر چه در عالم طبیعت و مثال دنبال ذات و نفس خود گشتم آن را پیدا نکردم پس معلوم میشود نفس از مفارقات عقلیه و مجرد است.
(ص311) وقتی از پوست خود در آمدم خودم را شناختم. ایشان از بدن تعبیر به پوست میکند یعنی نفس غیر از بدن است.
اگر همه عرش و همه آنچه عرش در بردارد در گوشه دل ابییزید قرار داده شود، احساس نمیکند.
ابن عطا: (مفسر): خداوند ارواح را پیش از اجساد خلق کرده است؛ لقد خلقناکم ثم صورناکم.
برخی دیگر: روح لطیفی است که قائم در کثیف است.
ملاصدرا: این قول هم اشکال دارد و هم قابل توجیه است:
اشکال: اگر روح لطیف در جسم کثیف باشد مستلزم عرضیت روح است.
توجیه: حرف جرّ "فی" برای تعدیه است و قیام هم به معنی اقامه است یعنی روح لطیفی است که یُقیم الکثیف یعنی روح بدن را سر پا کرده است.
برخی دیگر: روح عبارت و لفظی است و مسمای روح و کنه آن مجهول است و فقط اسمش معلوم است و روح قائم به جسم است.
ملاصدرا: همان اشکال عرضیت نفس و توجیه در این سخن هم راه دارد.
توجیه: حرف جرّ "باء" برای تعدیه است و قیام به معنی اقامه است و حیات هم به معنای احیاء است، یعنی روح اجسام را سر پا داشته و زنده میدارد و "الحی" هم بدل از روح است. و با این توجیه این کلام دلالت میکند که حیات روح، ذاتی است و به واسطه جسم نیست بلکه روح حیی است که جسم را احیاء و سر پا میدارد.
(ص312) مفسران
برخی در کریمه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»: امر خداوند کلام خداست، زیرا فرمود: ـانما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» و امر خدا قول و کلام کُن وجودی خداست و خدا به روح میفرماید: "کن حیّاً" و روح هم زنده میشود. امر، کلام خداست، کلام خدا، به ذات اوست نه به جسم، پس روح در جسم نیست و مجرد است.
اهل شریعت هم در باب حدوث و قِدم نفس با هم اختلاف دارند. منشاء اختلاف آنها این است که "من" در من امر ربی، نشأئیه است یا تبعیضیه، یعنی روح ناشی از امر رب (کُن) است؛ در این صورت روح کُن نیست و داخل در فیکون است و حادث خواهد بود یا روح بعض امر رب و خود آن است در این صورت روح خود کُن و قدیم خواهد بود.
برخی گفتهاند: روح حضرت جبرئیل است.
ملاصدرا: این سخن شبیه کلام حکماست که نفس در صورت استکمال با عقل فعال متحد میشودو نزدیک به این سخن حضرت امیرمومنان علی (ع) است که فرمودند: روح، «ملکٌ له سبعون الف وجه».
ابن عباس، ابوصالح و مجاهد: سخن ایشان دلالت بر این دارد که نفس اعضاء روحانی و مجرد دارد و نفس هم در نهایت تجرد خواهد بود.
(ص313) ملاصدرا: مقصود از این اعضاء، اعضای جسمانی نیست بلکه همانگونه که روح مجرد است، اعضاء آن هم مجرد است چنانکه افلوطین فرموده انسانِ حسی مظهر انسان عقلی است که همه اعضایش روحانی و مجرد است. مواضع اعضای انسان حسی، مختلف است ولی مواضع انسان عقلی مختلف نیست، زیرا آن عالم وحدت است.
در عالم حس هر حسی کار خود را انجام میدهد اما در عالم مثال و انسان مثالی هر حسی کار هر نه حس دیگر را هم انجام میدهد و در نتیجه صد حس میشود و در انسان عقلی هر حس کار هر صد حس مثالی را هم انجام میدهد که هزار حس میشود و در نهایت هر کسی در آخرت هزار و صد و ده حس دارد.
سخن سعید ابن جبیر برداشت از احادیث نبوی است:
خدا خلقی عظیمتر از روح جز عرش ندارد.
اگر روح بخواهد میتواند همه سماوات و ارضین را یکجا ببلعد.
صورت باطن روح صورت فرشته و صورت ظاهرش صورت انسان است.
در قیامت روح از یمین عرش قیام میکند و در یک صف با ملایکه قرار میگیرد.
جبرئیل در قیامت برای اهل توحید شفاعت میکند.
اگر بین روح و سماوات پردهای از نور نباشد اهل سماوات از اشعه روح میسوزند.
توضیح حکیم سبزواری: مقصود از روح، جبرئیل و روح الامین است.
اشکال:بحث درباره روح انسان است و شواهد یادشده مربوط به روح انسان نیست.
پاسخ: روح پس از استکمال با عقل فعال (جبرئیل) متحد میشود پس سخن از روح الامین سخن از روح انسان است.
عبارت: اگر روح بخواهد همه آسمآنها و زمینها را میتواند در یک لقمه ببلعد، اشاره به روایتی است که آسمآنها نسبت به سعه عالم عقل مانند حلقه انگشتری در بیابانی است.
عبارت صورت باطن روح الامین، فرشته و صورت ظاهرش انسان است، اشاره به صورت حقیقی جبرئیل دارد که رسول اکرم (ص) دوبار دیدند و فرمودند: «رأیته و قد سدّ الافق باجنحته و رأیته و قد طبق الخافقین» جبرئیل در صورت حقیقی تمام افق را با بالهای خود پوشانده و شرق و غرب عالم را فرا گرفته بود و اشاره به صورت ظاهری او دارد که به صورت دحیه کلبی درمیآمد.
ارکان عرش: 1- عقول کلی 2- نفوس کلی (نفوس فلکی) 3- مُثُل معلقه 4- طبایع کلی.
جبرئیل در قیامت برای اهل توحید شفاعت میکند: یعنی جبرئیل مُخرِج نفوس از قوه به فعلیت است، زیرا مسؤل ابلاغ وحی به انبیاء و تعلیم علم به علماء جبریل است و این در قیامت به صورت شفاعت ظاهر میشود.
(ص314) برخی: روح از امر کُن صادر نشده است که داخل در ذُلّ باشد یعنی روح داخل در کُن است و از جمله امر کُن است و از صفات جمال و جلال حق صادر شده که بالاتر است، زیرا صفات مقدم بر افعال است.
ملاصدرا: مقصود این است که روح از موجودات طبیعی مادی نیست تا داخل در یکون و مصداق آن باشد، یعنی از موجودات طبیعی و مادی نیست، زیرا موجودات مادی فاسد میشوند و از بین میروند ولی موجودات عقلی از موجودات عالم به شمار نمیروند بلکه از صقع ربوبی محسوب میشوند.
(ص315) برخی: روح لطیفهای است که از خدا فایض به ابدان و اجساد میشود و غیر از تعبیر موجود سخن دیگری نمیتوان دربارهاش گفت.
ملاصدرا: توضیح این سخن در تفسیر کلام جنید گذشت که روح، وجود بدون ماهیت است و ماهیتِ مرکب از جنس و فصل ندارد و در این صورت ماده هم نخواهد داشت، زیرا ماده از جنس انتزاع میشود ازاینرو روح امکان استعدادی هم ندارد و روح از چیز دیگری خلق نشده و ایجاد و خلقتش ابداعی است که به ایجاد موجود مجرد میگویند برخلاف مادیات که تخلیق و خلق است و امکان استعدادی مادیات در مادهای است.
از ابوسعید خرّاز پرسیدند: آیا روح مخلوق است؟ پاسخ داد: آری. به این دلیل که روح در عالم ذر به ربوبیت اقرار کرده است. اما روح مخلوقی است با چهار ویژگی: 1- مُقیم جسم و محیی آن است 2- حیات بدن به واسطه روح است 3- ثبوت عقل به واسطه روح است 4- قیام حجت له یا علیه عقل به واسطه روح است.
برخی: روح جوهر مخلوق است اما صافترین جوهر و سه ویژگی دارد: 1- مغیبات به واسطه روح دیده میشود 2- کشف حقایق برای اهل کشف با روح صورت میگیرد 3- اگر روح نباشد جوارح بیادبی میکنند مانند حیوانات.
(ص318) از واسطی پرسیدند؟ چرا رسول خدا ص استوارترین و محکمترین خلق است؟
گفت:، زیرا روح رسول خاتم اول خلق شده است ازاینرو معیت تمکین و استغراق برای ایشان واقع شده است.
تمکین در مقابل تلوین است و منزل در برابر مقام: فرق بین منزل و مقام مانند فرق بین حال و ملکه است.
حال: همان واردات قلبی است. مقام: همان حال است که دوام و استمرار یابد.
تلوین نسبت به حال است و تمکین نسبت به مقام.
تمکین و استقرار در مقام فناء، قرب مختص به ایشان است، پس احکم و استوارترین خلق است.
برخی: روح از نور عزت و ابلیس از نار عزت آفریده شده است و نور از نار بهتر است، زیرا نار و آتش صفای نور را ندارد و چون روح از نور خلق شده است مجرد است
برخی: روح بهخاطر لطافت و تجرد، نموش از علم است چنانکه نمو بدن با غذاست.
ملاصدرا: اکثر متکلمان، حیوانیت و انسانیت را دو عرض میدانند و روح را همان حیات که عرض و وصف است و با مردن هم معدوم شده و با قیامت اعاده میشود.
اگر این سخن از عارفی صادر میشد توجیه داشت: حیوانیت و انسانیت طبیعی با مردن معدوم میشود، یعنی بدن حیوان و انسان با مرگ از بین میرود اما روح حیوان و انسان فناپذیر نیست.
ابوالمعالی جوینی استاد غزالی: روح جسم لطیفی است که اختلاط با جسم کثیفی (بدن) دارد.
ملاصدرا: این هم مانند پیش قابل توجیه است
توجیه: مقصود از روح جسم برزخی است که از مظاهر روح است و اختلاط با بدن ندارد و داخل در بدن نیست اما شبیه اختلاط با بدن را دارد یعنی احاطه به بدن دارد.
برخی از متأخرین متکلمان اصرار بر عرض بودن روح دارند که نظر اکثر ایشان هم هست در حالی که ادله سمعی و نقلی بر عروج، هبوط و تردد در برزخ برای روح دلالت بر استقلال و جوهریت روح میکنند.
(ص319) از ابن عباس پرسیدند: روح پس از مفارقت از بدن کجا میرود؟
پاسخ: نور چراغ پس از خاموش شدن کجا میرود؟
ملاصدرا: مقصود این است که روح به همان جائی میرود که از آن آمده است.
از ابن عباس پرسیده شد: این بدنها که زیر خاک میپوسد کجا میرود؟
پاسخ: گوشت بدن که آب میشود کجا میرود؟
ابوطالب مکی: روح و نفس دو جوهر در بدناند؛
حرکت روح سبب پیدایش نوری در قلب میشود و حرکت نفس در بدن سبب پیدایش ظلمتی در قلب است.
ملاصدرا: مقصود از این حرکات، حرکتهای فکری است که منافاتی با تجرد نفس و روح ندارد.
(ص320) غزالی: مشاعر و مدارک جزئی انسان همراه با روح پس از مرگ به عالم دیگر منتقل میشوند و با این مدراک جزئی انسان پس از مرگ هم خود را در قبر و برزخ ادراک میکند و هم مردن خود را میفهمد و هم مرگ را درک میکند و هم ثواب و عقابهای جزئی را درک میکند.
حکیم سبزواری: این کلام غزالی اشاره به رد کسانی است که معاد را منحصر در روحانی میدانند و معاد جسمانی را قبول ندارند و معتقدند که مدارک جزئی با مرگ نابود میشود و ثواب و عقاب جزئی را درک نمیکند ازاینرو معاد جسمانی را انکار میکنند.
ملاصدرا با این سخن غزالی موافق است و قائل به تجرد خیالی است و رئیس این مدراک جزئی وهم است که باقی میمانند و انسان با همینها لذات و آلام جزئی را ادراک میکند.
سهرودی عارف (استاد سعدی) در کتاب عوارف المعارف: (عوارف جمع عارفه به معنی بخشش است و چون مطالب این کتاب بخشش یزدان است نام آن را عوارف المعارف نهاده است)
مطالبی نقل شده از عوارف المعارف، در کتاب طواسیم حسین ابن منصور حلاج است و یواسین روزبهان بقلی هم هست: روح دو نوع است: 1- روح علوی سماوی (روح انسانی و نفس ناطق) که از عالم امر است. 2- روح حیوانی بشری که از عالم خلق و مادی است (روح بخاری).
روح بخاری، محل روح انسانی است و روح انسانی بر آن وارد میشود؛ عامل حس و حرکت است؛ در همه حیوانات هست؛ تقویت روح بخاری با غذاست ولی آدمی با علم فربه و تقویت میشود؛ محل قوه متخیله (مقصود در اینجا همه حواس باطنه) است؛ قوای حسی از روح بخاری فایض میشوند؛ با علم طب در این روح بخاری تصرف میشود و نسخه طبیب برای این روح است؛ اعتدال مزاج مربوط به همین روح بخاری است.
با ورود روح انسانی امری و مجرد بر روح بشری خلقی و مادی (روح بخاری)، نفس پیدا میشود پس تکوّن نفس از روح است.
قلب سهگونه است: 1- قلب مؤیدکه قلب مومن است و میلش به طرف پدر و همان روح است.
2- قلب منکوس و واژگون که قلب کافر است و میلش به طرف مادر سوء است که نفس اماره است و مادر خوب نفس مطمئنه است.
3- قلب متردد و مذبذب: بین پدر و مادر متردد است و سعادت به این است که این قلب به کدام سوی از پدر و مادر تمایل بیابد.
رسول خدا: قلبها چهار قسمند:
1- قلب مومن: قلب صافی که چراغی روشن و درخشنده در آن است.
2- قلب کافر: قلب سیاه و منکوس و واژگون
3- قلب منافق: که مربوط به علاقهای (ذاتی به مادّه و طبیعت) است که اعتقاد خود را پنهان و پا بند میکند تا بروز ندهد.
4- قلب کژ: که ایمان و نفاق هر دو در آن است و مثَل ایمان در آن مانند سبزهای است که آب پاکیزه آن را میکشد و مثَل نفاق هم جراحتی است که چرک و خون آن را میکشد و هر کدام که غالب شود به همان حکم خواهد بود.
عاقبت قلب متردد یا قلب موید و مومن است یا قلب منکوس کافر به تعبیر دیگر بین ایمان و کفر منزلت و واسطهای نیست.
حکیم سبزواری: اقسام کفر: 1- کفر جهالت: کفر ناشی از نشنیدن و نفهمیدن دعوت پیامبر مانند کفر مستضعف که سبکترین عذاب مربوط به این دسته کافران است بلکه بیشترشان عذاب ندارند.
2- کفر جحود: کفر ناشی از عناد و استکبار که دچار عذاب عظیم میشوند.
3- کفر نفاق: این اشدّ انواع کفر است و ایشان در درک اسفل ناراند.
4- کفر تهوّد: برعکس نفاق است یعنی اعتقاد قلبی است اما اظهار کفر میشود. ایشان عذابی نزدیک به کافران دارند.
5- کفر ضلالت: در کسانی است که در دین بصیرت ندارند و از امام و نایب او اطاعت ندارند که به اندازه ضلالت خود عذاب میشود. «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة».
6- کفر فسوق: کسانی که دعوت را شنیده و قبول دارند و در دل پذیرفته و از امام اطاعت دارند و مستبصر هم هستند اما امتثال اوامر و نواهی ندارند. «و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فان الله غنی عن العالمین». پیامبر فرمود: «لا یزنی الزانی و هو مومن» ایشان مخلد در عذاب نمیباشند.
کفر تهوّد: برعکس نفاق است یعنی اعتقاد قلبی است اما اظهار کفر میشود «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم»؛ «فلما جآئهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین» ایشان عذابی نزدیک به کافران دارند
سه قسم از این موارد کفر باطنی و در اصطلاح سلوکی است نه در اصطلاح شریعت و کفر ظاهری که عبارتند از: کفر ضلالت و فسوق و جهالت.
(ص323) ابوسعید قرشی: روح دو نوع است: 1- روح ممات که اگر از جسد خارج شود انسان میمیرد 2-
روح حیات که انسان با این روح نفس میکشد و قدرت بر خوردن و آشامیدن دارد.