شرح جلد هشتم اسفار - فصل4: فسادناپذیری نفس با فساد بدن

(380) فصل4: فسادناپذیری نفس با فساد بدن

برهان شیخ: نفس با حدوث بدن حادث می‌شود (نه پیش از حدوث بدن و نه به حدوث بدن)

حال این نفس حادث با بدن یا با هم معیت دارند یا یکی بر دیگر تقدم دارد: اگر معیت دارند:

أ‌- معیت آن دو در ماهیت و مفهوم است، در این صورت نفس و بدن متضایفین است و مفهوم هر کدام وابسته به دیگری باشد مانند ابوّت و بنوّت که بدون یکدیگر مفهومشان تصور نمی‌شود در حالی که نفس و بدن جوهر‌اند نه مضاف.

ب- معیت آن‌ها در وجود است، در این فرض اگر یکی از آن‌ها نباشد معیت نخواهند داشت. پس اگر بدن نباشد نفس هم به فساد آن از بین برود.

یا یکی بر دیگری تقدم دارد، یعنی تا آن نباشد آن دیگری نخواهد بود در این فرض:

أ- نفس تقدم بر بدن دارد:

1- تقدم زمانی است، یعنی اول نفس به وجود می‌آبد بعد بدن. ولی این فرض غلط است، زیرا نفس پیش از بدن موجود نیست و حدوث نفس مع البدن است.

2- تقدم ذاتی و بالعلیه است، یعنی نفس علت بدن باشد این هم درست نیست، زیرا با بقای نفس نباید بدن معدوم شود

ب- بدن تقدم بر نفس دارد. این نیز باطل است، زیرا بدن باید یکی از علل چهارگانه نفس باشد که نیست:

1- علت فاعلی نیست، اگر بدن فاعل نفس باشد

یا به خاطر جسم بودنش علت نفس است، پس هر جسمی باید بتواند علت نفس باشد.

یا به خاطر چیزی افزون بر جسمیت خود علت نفس باشد که به دو جهت غلط است:

یکم: افعال بدن با وضع و محاذات است در حالی‌که هنوز نفسی نیست و معدوم وضع ندارد

بعلاوه، نفس مجرد است و مجرد وضع ندارد.

دوم: بدن به خاطر مادی بودن اضعف از نفس مجرد است و فاعل باید از فعل خود قوی‌تر باشد.

2- علت مادی نیست، زیرا نفس مجرد است و ماده ندارد

3- علت صوری نیست، زیرا نفس که مجرد است علت صوری بدن است نه بالعکس

4- علت غایی نیست، به همان جهتی که هم اینک درباره علت صوری گفته شد.

پس اگر بدن از بین رفت لازم نمی‌آید نفس هم از بین برود.

(ص381) اشکال: کسانی که این برهان را مطرح کرده‌اند خود اشکال کرده‌اند که مگر بدن شرط حدوث نفس نیست؟ زیرا می‌گویید نفس حادث است مع حدوث البدن و تا بدنی نباشد نفسی هم حادث نخواهد شد ازاین‌رو شما حدوث بدن را شرط نفس می‌دانید.

حدوث هم به معنای وجود پس از عدم است یعنی اگر بدن شرط حدوث نفس شد در این صورت با انعدام شرط مشروط هم منعدم می‌شود و با از بین رفتن بدن نفس هم از بین خواهد رفت.

خود ایشان سه پاسخ از این اشکال داده‌اند:

پاسخ نخست: بدن شرط وجود نفس نیست بلکه شرط افاضه نفس از سوی مبدأ مفارق است. نسبت علت مفارق و مجرد نفس، به همه زمان‌ها مساوی است در این صورت، علت تخصیص افاضه نفس به زمان چیست؟ پاسخ: علت مخصص، حدوث بدن است و با خلق جنین در رحم، نفس به آن افاضه می‌شود.

پاسخ دوم: بدن شرط حدوث نفس است نه وجود نفس آن. (حدوث بعدیت وجود نسبت به عدم است)

پاسخ سوم: بدن شرط استکمال نفس است نه وجود نفس

ملاصدرا درباره دلیل فساد ناپذیری نفس به تبع بدن، سه اشکال دارند:

1- بین نفس و بدن معیت است

2- تقدم ذاتی نفس بر بدن باطل است.

3- علت مادی بودن بدن برای نفس باطل است.

توضیح اشکال نخست: در استدلال آمده که بین نفس و بدن معیت اتفاقی است و نفس و بدن با هم کاری ندارند، ازاین‌رو اگر بدن فاسد شد، نفس فاسد نمی‌شود.

(ص382) ملاصدرا: چگونه بین نفس و بدن علاقه لزومی نباشد در حالی که خود مشاء‌ نفس را کمال اول یعنی صورت و فصل بدن معرفی کرده‌اند؟

به باور خودتان از ترکیب جنس (حیوان و بدن) و فصل(ناطق و نفس)، نوع طبیعی انسان حاصل می‌شود و جنس و فصل، مقوم و ذاتی نوع است پس چگونه بین نفس و بدن علاقه لزومی(علت و معلول) نیست؟

حق این است که معیت نفس و بدن، نه مانند متضایفین است که معیت در ماهیت و مفهوم باشد؛ نه مانند معیت بین دو معلول علت واحد است که معیت در وجود دارند اما بین خود آن دو علاقه لزومی نیست.

معیت نفس و بدن معیت متلازمین است، دو چیزی که هر کدام به دیگری نیاز دارند به گونه‌ای که مستلزم دور محال نباشد. بدن، ماده نفس و نفس، صورت بدن و هر کدام به دیگری نیاز دارند ولی جهت نیازشان فرق دارد:

نیاز ماده به صورت در وجود است آن هم نیاز به صورت مطلق نه صورت مشخص و معین.

نیاز صورت به ماده در تشخص خودش است. پس دور نیست.

به تعبیر دیگر، نفس دو وجود دارد: 1- وجود عقلی 2- وجود طبیعی و نیاز نفس به بدن، در نفس طبیعی است

نکته دوم: در استدلال، تقدم ذاتی نفس بر بدن انکار شد.

ملاصدرا: نفس تقدم ذاتی بر بدن دارد یعنی نفس نسبت به بدن علیت دارد.

خلاصه استدلال بر رد تقدم ذاتی نفس بر بدن این بود: اگر نفس، علت بدن باشد باید علت انعدام بدن، علت انعدام نفس هم باشد یعنی با نبود نفس باید بدن نابود بشود

پاسخ: با انعدام نفس، بدن هم منعدم می‌شود تا وقتی بدن، بدن است که متعلق نفس باشد و در آن تصرف کند و اگر تعلق و تصرف نفس برداشته شود دیگر بدنی نخواهد بود. آن‌چه باقی مانده است، جماد است نه بدن. پس نفس بر بدن تقدم ذاتی دارد.

اشکال درباره تقدم ذاتی نفس بر بدن: اگر نفس علت بدن باشد تفاوت نفس با عقل چیست؟

پاسخ: عقل در افعالش هم مجرد است اما نفس در افعال خود مجرد نیست.

اشکال: اگر فعل نفس به‌وسیله ماده باشد نیازمند به وضع است و باید بین نفس و ماده و بین ماده که وسیله فعل نفس است با فعل نفس، باید وضع و محازات باشد. حال اگر نفس بخواهد فاعل بدن باشد باید به وسیله بدن و با بدن وضع و محازات داشته باشد تا بتواند در بدن تأثیر گذارد در حالی که بین ماده و خودش وضع نیست پس چگونه می‌گویید: نفس فاعل بدن است و تقدم ذاتی بر آن دارد؟

(ص383، لانا نقول) پاسخ ملاصدرا: تقدم ذاتی و علیت و فاعلیت نفس برای بدن با مشارکت موجود مفارق عقلی است. بعلاوه، مقصود، نفس شخصی و خاص و معین نیست بلکه نفس مطلقه، یعنی نفس در همه مراتبش مقصود است. به تعبیر دیگر نفس مطلقه که متبدل است ولی وحدتش با موجود عقلی محفوظ است.

نکته سوم و قولهم ص383: اگر بدن علیت و تقدم بر نفس داشته باشد به یکی از چهار قسم علت است (اصل استدلال ص380 سه سطر مانده با آخر). بدن علت مادی نفس نیست، زیرا نفس مجرد است و ماده ندارد.

ملاصدرا: بدن علت مادی برای وجود نفسی نفس است، یعنی برای وجودی که نفس در محل طبیعت دارد نه وجود عقلی نفس، زیرا وجود نفس و نفسیت نفس یک چیز است نفسیت نفس همان تصرف نفس در بدن و استکمالی است که نفس بوسیله بدن پیدا می‌کند وجود نفس با نفسیت نفس که تصرف نفس در بدن و استکمال نفس به وسیله بدن است یکی می‌باشد و این‌گونه نیست که نفسیت نفس عارض بر وجود نفس باشد.

همان‌گونه که وجود صورت با صورتیت صورت برای ماده یکی است.

همان‌گونه که وجود حق تعالی با علم و قدرت و سایر صفاتش یکی است

نفس تا نفس است وجود تصرفی دارد و در بدن تصرف می‌کند و صورت بدن است و بدن هم علت مادی و ماده آن است و ماده نفس می‌باشد.

نقد‌های ملاصدرا به استدلال فسادناپذیری نفس به تبع بدن

دلیلی در استدلال آمده بود مبنی بر این‌که بدن، علت مادی نفس نیست، نفس مجرد است و ماده ندارد

پاسخ ملاصدرا: نفس در آغاز حدوث مجرد نیست تا بدن ماده آن نباشد. اگر نفس مجرد باشد عقل می‌شود وگرنه تا زمانی که نفس است، مجرد نیست. بدن برای نفس نه مانند آلت نجار می‌ماند و نه نسبت نفس به بدن مانند ربّان به سفینه و نه مانند صاحب دکان به آن می‌باشد، زیرا نجار گاهی از تیشه استفاده می‌کند و گاه هم آن را کنار می‌گذارد و در این حالت هم نجار است و کشتیبانی که در خانه است و به کشتی کاری ندارد باز هم ناخدا است. اما نفس و بدن این‌گونه نیست که با هم کاری نداشته باشند بلکه بدن ماده نفس است و نفس صورت بدن و نفس متصرف در بدن و مستکمل به آن می‌باشد.

(ص384) این دلیل و استدلال شیخ اگر برای بقای عقل اقامه می‌شد تمام بود اما برای نفس نمی‌توان این دلیل را اقامه کرد، زیرا نفس تا نفس است مجرد نیست و با بدن استکمال می‌یابد و از بدن جدا نمی‌شود.

آیا همه نفوس به مرتبه تجرد عقلی می‌رسند؟ و نفوسی که رسیدند، چگونه می‌رسند؟

پاسخ ملاصدرا در فصل ششم در پرسش خواجه از حکیم خسروشاهی خواهد آمد.

ادامه نقد استدلال شیخ: به نظر مشاء بدن شرط حدوث نفس است و حدوث، وجود مسبوق به عدم است پس بدن شرط وجود نفس است و در این صورت باید با فساد بدن، نفس هم فاسد شود.

پاسخ‌ها: 1- بدن شرط افاضه فیاض مطلق است 2- بدن شرط حدوث نفس است نه وجود نفس 3- بدن شرط استکمال نفس است.

نقد ملاصدرا بر پاسخها: شرط حدوث منفک از شرط وجود نیست اگر بدن شرط حدوث نفس است شرط وجود آن هم هست، زیرا حدوث، ذاتی حادث است نه عارضی آن، یعنی گونه وجود آن است و نمی‌توان بین شرط حدوث و شرط وجود تفکیک قائل شد و اگر بدن شرط وجود نفس شد دو اشکال لازم می‌آید:

1- با انعدام شرط مشروط هم منعدم می‌شود و با فساد بدن نفس هم معدوم می‌شود که شیخ هم فرمود

چگونه می‌شود از سویی بدن شرط وجود نفس باشد و از سویی هم نفس مجرد باشد، زیرا وقتی مجرد است کاری با ماده ندارد و چگونه ماده‌ای که بدن است شرط وجود آن باشد؟

شرط بودن بدن برای وجود نفس به این معناست که حالات ماده‌ای که بدن است همان حالات و قابلیت و استعداد نفس است و با تجرد نفس آن‌گونه که مشاء می‌گویند، سازگار نیست. استعداد وجود نفس باید در بدنی باشد، زیرا شیخ در شرط افاضه فیاض مطلق این‌گونه می‌گفت: باید استعداد وجود نفس در بدنی باشد تا فیاض نفس را در این وقت افاضه کند و استعداد این بدن باید استعداد نفس باشد و حالات این ماده باید از احوال و حالت نفس باشد.