شرح جلد هشتم اسفار - فصل5: امتناع فساد و نابودی نفس ناطق

(385) فصل5: امتناع فساد و نابودی نفس ناطق

حکیم سبزواری: فرق این فصل با فصل قبلی در این است که در فصل قبلی بحث مقید بود و در این فصل بحث مطلق است و فساد بدن مطرح نیست و به‌طور کلی فساد بر نفس محال است چه بدن فاسد بشود یا نشود.

دلیل یکم: نفس ممکن الوجود است. ممکن موجود نیاز به علت دارد. تا زمانی که علت نفس موجود و تمام باشد، نفس موجود خواهد بود.

پرسش: آیا امکان دارد سببیت نفس معدوم شود یا در سببیت آن کاستی پیدا شود؟

پاسخ: سبب چهار قسم است:

1- فاعلی: سبب فاعلی نفس، عقل است. عقل، عدم‌پذیر نیست، زیرا همین بیانی که برای عدم‌ناپذیری نفس گفته شد در عقل مفارق هم جاری است؛ تا سبب عقل مفارق موجود و تمام باشد، عقل هم موجود خواهد بود. سبب عقل مفارق واجب تعالی است که نیستی در او راه ندارد.

2- مادی: همان ماده است.ادله تجرد نفس ناطق اثبات می‌کند نفس ناطق ماده ندارد تا با انعدام آن معدوم شود.

3- صوری: به دو دلیل نفس سبب صوری ندارد تا با انعدام آن نفس معدوم شود:

أ- نفس خودش صورت است.

ب- بر فرض این که نفس علت صوری و صورت داشته باشد تسلسل و محال است.

تسلسل: اگر نفس سبب صوری غیر خود داشته باشد لازم می‌آید آن سبب صوری هم سبب صوری دیگری داشته باشد و به تسلسل می‌انجامد.

4- غایی: به دو دلیل مشابه همان دو دلیل در سبب صوری می‌باشد این فرض هم باطل است؛

أ- سبب غایی و غایت، نفس است چنان‌که شیخ در اشارات می‌گوید: موجود، غایت ندارد و حق تعالی آن‌ها را به غایت رسیده ابداع و ایجاد می‌شود بر خلاف موجودات مادی و طبیعی که ایجاد شده‌اند به غایتی که حشر آن‌ها می‌باشد برسند اما مجردات از اول خُلقَت محشورةً و حشر آن با ایجاد است. پس نفس هم که مجرد است سبب غایی آن خودش است نه چیزی زاید بر آن.

ب- تسلسل مانند آن‌چه درباره علت صوری گفته شد.

اما امکان نابودی صور و اعراض مادی، بدین سبب است که ممکن است سبب فاعلی قریب آن‌ها معدوم شود و بدین واسطه آن‌ها هم معدوم گردند. سبب فاعلی قریب آن‌ها مزاج‌ها و ترکیب‌های مختلفی است که باعث استعدادات مختلف می‌شود و هر ترکیبی مستعد برای پذیرش صورت یک جسم و اعراض یک جسم است.

خود این مزاج‌های مختلف هم به واسطه حرکات افلاک (به قول قدما) و یا به واسطه حرکت ذاتی جوهری خود جسم پیدا می‌شود (به قول ملاصدرا). پس با این دلیل فساد بر نفس به‌طور کلی محال است.

(ص388) دلیل دوم فسادناپذیری نفس

اگر نفس فاسد شود باید فساد آن ممکن باشد و اگر استعداد فساد داشته باشد، باید قوه و امکان استعدادی فساد نفس قبلا در محلی موجود باشد.

اشکال: در مورد وجود قبول داریم اما در مورد فساد و و عدم لازم نیست امکان استعدادی آن در محلی باشد، زیرا عدم که چیزی نیست.

پاسخ: عدم در این جا مقصود عدم نعتی است یعنی فساد نفس نه فساد مطلق. در این صورت لازم است امکان استعدادی این عدم در مکانی و محلی باشد. آن محل کجاست؟ دو احتمال وجود دارد:

1- محل، خود نفس است: این فرض درست نیست، زیرا محل باید چیزی باشد که با فساد نفس باقی بماند.

2- محل، ماده و جزء نفس است: این فرض هم درست نیست، زیرا اولا، نفس ماده ندارد و ثانیا، یا تسلسل لازم می‌آید و یا خُلف.

تسلسل: اگر گفته شود استعداد فساد نفس در محلی است که ماده یا جزء نفس است و استعداد فساد آن ماده و جزء هم در ماده دیگری است و به ماده‌ فسادناپذیر نرسد، تسلسل می‌شود.

خلف: در صورتی که سلسله قطع شود و به ماده‌ای برسد که فساد نداشته و باقی باشد لازم می‌آید آن جزء خود نفس باشد و نفس باقی باشد در حالی که فرض کردیم نفس فساد می‌یابد

چرا لازم می‌آید جزء باقی خود نفس باشد؟ بدین دلیل که نفس با ادراک صور عقلی و کلی، مقارن با آن‌هاست. وقتی نفس مقارن با معقولات شد جزء نفس هم بر این فرض که جزء داشته باشد و همان ماده نفس باشد آن هم در ضمن نفس است و با مفهوم عقلی و کلی قرین می‌شود و وقتی نفس مقارن معقول شد ماده آن هم مقارن معقول می‌شود و در این صورت، این جزء نفس نباید ذات وضع و مادی باشد بلکه باید مجرد باشد، زیرا صورت عقلیه مجرد است و وجود مادی با موجود مجرد مقارن نمی‌شود.

خلاصه: اگر نفس فاسد باید قبلا استعداد فساد آن در محلی باشد؛ محل خود نفس نیست پس باید ماده نفس باشد و در این صورت اولا نفس ماده ندارد و ثانیا یا تسلسل لازم می‌آید و یا خلف

اشکال: قوه وجود نفس قبلا در محلی (بدن) هست بعد نفس در آن محل به‌وجود می‌آید، قوه فساد هم در همان بدن باشد.

پاسخ: بدن می‌تواند قوه وجود نفس باشد اما قوه فساد نفس نیست، زیرا اگر محل قوه وجود است باید با وجود نفس باقی باشد و اگر قوه فساد است باید با فساد آن باقی بماند. بدن با وجود نفس باقی می‌ماند اما هیچ کس نگفته بدن با فساد نفس باقی باشد.

ملاصدرا: این دو دلیل فسادناپذیری موجود مجرد را اثبات می‌کند نه نفس را، زیرا نفس جسمانیة الحدوث است. کل کاین فاسد، هر حادثی فاسد است، زیرا متغیر و متجدد است. عکس نقیض: هر موجود مجرد فسادناپذیر کاین و حادث نمی‌باشد.

یک موجود نمی‌تواند هم حادث و هم مجرد باشد بر خلاف مشاء که موجود واحد بالعدد مانند نفس را حادث و مجرد می‌دانند اگر حادث است مادی است و اگر مجرد است مادی نیست مگر از طریق حرکت جوهری و جسمانی الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس باشد که نفس در آغاز مادی است و بعد مجرد می‌شود.

(ص389) اشکال بر نظریه جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء: نفس مجرد در بقاء، حادث است، با توجه به این که موجود مجرد ماده و استعداد مادی ندارد چگونه حادث است؟ هر متجدد و حادثی باید پیش از حدوث، امکان استعدادی آن را داشته باشد. نفس در آغاز جسم است و در ادامه با حرکت اشتدادی ارتقاء می‌یابد و مجرد حادث می‌شود اما مجرد که ماده و استعداد ماده ندارد تا حامل استعداد در او باشد؟

پاسخ: حدوث نفس مجرد در بقاء و در ادامه حرکت جوهری، حدوث یک موجود مجرد نیست تا اشکال شود موجود مجرد که ماده ندارد حادث نیست. نمی‌خواهیم بگوییم که نفس مجرد که اول نبود حادث و موجود می‌شود معنای حدوث نفس مجرد: 1- قطع رابطه نفس با بدن 2- تحقق و حصول رابطه با وجود عقلی.

تنظیر: در فرق بین سهو و نسیان گفته‌اند: سهو این است که مطلبی را شخص یادش نمی‌آید با زحمت به یاد می‌آورد و نسیان آن است که مطلبی را که از یاد برده به یاد نمی‌آورد.

مشاء: در سهو، صورت معقول از عاقله زائل می‌شود و در نسیان هم از عاقله، هم از خیال که خزانه حس مشترک است و هم از حافظه و خزانه وهم و واهمه.

پرسش: مگر صورت مجرد و معقول زوال می‌یابد و دستخوش تغییر می‌شود؟

پاسخ: مقصود این است که در نسیان ارتباط بین عاقله و عقل فعال قطع می‌شود اما در سهو این ارتباط برقرار است. اینجا هم همین‌طور است؛ نفس که اول مادی است و در ادامه با حرکت جوهری مجرد می‌شود به این معنا نیست که یک نفس مجرد حادث شود تا گفته شود: ماده ندارد تا حادث شود. معنای حدوث نفس مجرد در بقاء و ادامه حرکت جوهری این است که تا وقتی نفس مجرد حادث نشده ارتباط بین نفس و بدن برقرار است و ارتباط بین نفس و عقل قطع است و هنگامی که نفس مجرد، حادث و حاصل شد بر عکس می‌شود و ارتباط با بدن قطع می‌شود و ارتباط با آن طرف که عالم عقل و وجود عقلی است بر قرار می‌شود.

اشکال و پاسخی ذیل دلیل دوم فسادناپذیری نفس مطرح شد. در دلیل دوم گفته شد: اگر نفس فاسد شود، هر متجددی مسبوق به استعداد در یک محل است آن محل هم خود نفس نیست تا محل استعداد نفس باشد و قابل فساد نفس باشد و خود نفس قابل فساد خودش باشد، زیرا قابل باید با مقبول وجود داشته باشند در حالی که نفس با فساد خودش جمع نمی‌شود آن محل اگر ماده نفس باشد اولا نفس ماده ندارد و ثانیا تسلسل و خلف پیش می‌آید.

بعد اشکالی شد که حامل برای استعداد فساد نفس، بدن است، زیرا بدن در آغاز حامل استعداد وجود نفس است و همین بدن حامل استعداد عدم و فساد نفس هم باشد.

پاسخ داد شده: بین این دو صورت فرق است زیرا؛ قابل باید با وجود مقبول باقی باشد نفس وجود می‌یابد بدن باقی است ازاین‌رو می‌توان گفت: بدن حامل استعداد وجود نفس است یعنی قابل وجود نفس است اما در فساد نفس همه قبول دارند که بدن باقی نمی‌ماند پس نمی‌توان گفت: بدن، قابل فساد نفس است، زیرا با فساد نفس بدن باقی نمی‌ماند در حالی که قابل باید با وجود مقبول باقی باشد.

در این پاسخ مغالطه وجود دارد.

(مغالطه اشتراک از شش نوع مغالطه لفظی است و مغالطه جابه‌جایی بالذات با بالعرض از هفت قسم مغالطه معنوی است)/

بیان مغالطه لفظی: قبول و قابل مشترک است بین 1- قوه استعدادی 2- منفعل، متصف و مستکمل

بدن قابل وجود نفس به معنای دوم است اما ماده بدن، قابل وجود نفس به معنای قوه و استعداد است که نطفه است. آن قابل به معنای قوه و استعداد است و آن که با وجود مقبول باقی نمی‌ماند وقتی نفس می‌آید نطفه نیست، زیرا نطفه قوه نفس بود که وقتی نفس فعلیت یافت دیگر قوه و فعلیت با هم جمع نمی‌شود و دیگر نطفه‌ای در کار نیست اما بدن زنده که با وجود نفس باقی می‌ماند این قابل به معنی منفعل و متصف است و اینجا مغالطه لفظی شده است.

مغالطه معنوی که جابه‌جایی بالذات با بالعرض است: وجود نفس یک حامل استعداد ما بالذات دارد و یک حامل استعداد مابالعرض. حامل استعداد بالذات آن، ماده بدن است که همان نطفه باشد. حامل استعداد بالعرض بدن است، زیرا اشتمال بدن بر ماده‌ای که نطفه است. بدن حامل بالعرض است و حامل بالذات ماده است که با فساد نفس باقی می‌ماند نفس که فاسد شود ماه بدن هست هر چند متفرق و متلاشی شود و زنده نباشد. و این‌ها خلط شده که حامل بالذات ماده و حامل باعرض بدن است.

از ماده به ما منه النفس و از بدن ما فیه النفس تعبیر می‌کند.