شرح جلد هشتم اسفار - فصل7: فاعل نفس ناطق امر مفارق عقلی است

فصل7: فاعل نفس ناطق امر مفارق عقلی است

برهان: نفس ناطق ممکن الوجود است و نیازمند به فاعل است. فاعل آن یا جسم است یا قوه جسمانی یا موجود مفارق عقلی.

نفی فاعلیت از جسم: اگر جسم فاعل نفس ناطق باشد باید هر جسمی فاعل باشد و همه اجسام باید نفس ناطق می‌شدند، زیرا جسمیت در همه اجسام وجود دارد.

نفی فاعلیت از قوه جسمانی: قوه جسمانی بر دو قسم است که هیچ کدام فاعلیت ندارند.

1- قوه جسمانی که در وجود و ذاتش به جسم نیاز دارد (مانند صورت نوعی مادی و جسمانی) 2- قوه جسمانی که در ایجاد و فاعلیت نیازمند به جسم است (مانند نفس فلک) مقصود نفس فلکی است آن هم نه نفس منطبعه فلک که حیوانی، مادی و طبیعی است بلکه نفس مجرد فلک مقصود است، زیرا سخن درباره فاعل مطلق نفس ارضی است، در این صورت فاعل نمی‌تواند از افراد همین نفس ارضی باشد و باید فاعل نفس ناطق فلک باشد.

دلایل نفی فاعلیت از صورت جسمانی و مادی

دلیل1- صورت جسمانی نیازمند به جسم است و فعلش بدون مشارکت جسم نیست. اما این که در وجودش نیاز به جسم دارد به این خاطر که جسم قابل صورت نوعی جسمی است که یکی از دو جزء جسم است.

(ص397) دلیل2: فعل صورت مادی و جسمانی با وضوع و محاذات است.

اگر نفس معدوم باشد وضع با معدوم برقرار نمی‌شود و اگر موجود باشد، مجرد، وضع ندارد

دلیل3: فاعل و علت باید اقوی از معلول خود باشد در حالی که نفس در این‌جا قوی‌تر از صورت جسمانی است، نفس مجرد است و صورت جسمانی، مادی.و تکیه بر جسم ندارد.

با این سه دلیل، احتمال دوم هم باطل شد و صورت نوعی جسمانی نمی‌تواند فاعل نفس ناطق باشد.

نفی فاعلیت از قوه جسمانی که در فاعلیت خود نیازمند به جسم است مانند نفوس مجرد سماوی و نفس فلک

قوه جسمانی در ایجاد و تأثیر نیاز به جسم دارد پس اگر نفس فلک فاعل باشد، نیاز به جسم فلک دارد. معنای این نیاز این است که نفس فلک باید جسم فلک را در این ایجاد وتأثیر و فعل بین خود و نفس ناطق انسان واسطه قرار دهد تا تأثیری در معلول که نفس ناطق است داشته باشد. پس باید بین جرم فلک و معلول وضع و محازات باشد تا در آن تأثیر بگذراد. در حالی که نفس ناطقه مجرد است و با چیزی وضع و محاذات ندارد. پس عقل فاعل نفس ناطقه است.

پایان جلد هشتم