شرح جلد هشتم اسفار - فصل سوم: رفع اشکالات مربوط به جوهریت نفس

فصل سوم: رفع اشکالات مربوط به جوهریت نفس

مشهور مشاء: صور نوعیه نباتی و نفس حیوانی، مادی، منطبع و حالّ در جسم است.

جسم مرکب از هیولای اولی و امتداد در سه بُعد است.

نفس یا همان صورت نوعیه نبات و حیوان در جسم حلول می‌کند. پس هر دو مادی‌. به همین سبب مشائیان به نفس حیوانی "نفس منطبعه" می‌گویند. اما نفس ناطقه انسانی که مدرِک کلیات است مجرد است.

مجموع صورت نوعیه نبات و جسم، (نبات)؛ صورت نوعیه حیوان و جسم (نفس حیوان)، دو نوع جوهری‌اند، بنابراین ممکن نیست اجزاء (نفس) آن‌ها عرض باشد، زیرا تقوم جوهر به عرض محال است. پس نفس نباتی و حیوانی که جزیی از دو نوع جوهری نبات و حیوان‌اند، باید جوهر باشند.

نفس انسانی هم از نظر مشاء جوهر است اما جوهر مجرد نه منطبع در ماده و جسم.

(ص45) برخی براین عقیده‌اند که نفس هم جوهر است وهم عرض ولی به دو اعتبار.

الف: به بیانی که در سخن مشاء گذشت، جوهر است، زیرا نفس جزء نوع جوهری (حیوان و نبات) است.

ب: عرض است، زیرا حالّ است در محلی که آن محل مستغنی از این حالّ در جسمانیت خود است.

نفس حالّ در جسم می‌کند و جسم (محل) یعنی نبات و حیوان در جسمانیت خود نیاز به نفس ندارد.

اشراقیون: برخلاف مشاء که صور نوعی را جوهر می‌دانند، نفس و صور نوعی را عرض می‌دانند، زیرا هر چه است مطلقا عرض است و صور نوعی (نبات و حیوان که نفس نباتی و حیوانی است) حال در محل و عرضند.

پرسش: صورت جسمیه هم بنا بر نظر اشراقیون باید عرض باشد، زیرا آن هم حالّ در محل می‌باشد.

پاسخ: صورت جسمیه، جوهر است، زیرا اشراقیون هیولای اولی را قبول ندارند و صورت جسمیه را جوهر و جسم بسیط می‌دانند.

ملاصدرا: هر دو نظریه: (1- این که نفس هم جوهر باشد و هم عرض 2- عرض بودن نفس)، باطل است.

ابطال نظریه اول: وجه ابطال آن در فصل دوم از باب اول گذشت. در آغاز این فصل نیز گفته شد که جوهریت و عرضیت نسبی نیست. اگر چیزی جوهر است، مطلقا جوهر است و اگر عرض است مطلقا عرض است.

ابطال نظریه دوم: هر حالّ در محلی عرض نیست بلکه حالی عرض است که محل مستغنی در دو چیز از حال باشد: 1- وجود 2- نوعیت.

صورت جسمیه با آن که حالّ در جسم است اما عرض نیست، زیرا محل آن در وجودش نیاز به صورت جسمیه دارد.

مشّاء با دو برهان فصل و وصل و قوه و فعل وجود هیولی را اثبات می‌کنند و محل (جسم) در نوع بودن نیازمند به صورت نوعیه است و تا صورت نوعیه نباشد نوع برای جسم تحقق نمی‌یابد.

 

دلایل قایلان به عرض بودن نفس(ص46)

دلیل یکم: حالّ (نفس) در محل (جسم) علت محل نیست، زیرا اگر حالّ، علت محل باشد، دور لازم می‌آید، زیرا معلول (جسم ) به علت (نفس) نیاز دارد و نفس هم به محل (جسم). این نیاز دوطرفه حال و محل به هم، دور است. پس نفس سبب محل نیست تا گفته شود سبب جوهر باید جوهر باشد. پس نفس عرض است.

دلیل دوم: بر فرض که حال سبب محل باشد باز هم در این موضوع، علیت مننتفی است و نفس سبب و محل مزاج و جسم نیست، زیرا وجود نفس، متوقف بر حدوث مزاج است و تا مزاج صالح و آماده پیدا نشود نفس به‌وجود نمی‌آید و اگر نفس علت مزاج باشد و مزاج هم محتاج نفس شود دور است. (مشاء از راه علیت برای محل، جوهریت نفس را ثابت کرد).

دلیل سوم: اگر نفس علت محل باشد، ذاتی جسم است. ذاتی شیئ، بیّن الثبوت است. اگر ذاتی بودن نفس برای محلش (جسم) روشن است این همه اختلاف در باب نفس از کجا آمده است؟

پاسخ دلیل نخست: گفته شد: اگر نفس که حالّ در جسم است علت محل خود باشد دور است.

پاسخ: دور نیست، زیرا جهت احتیاج متفاوت است. صورت جسمیه حالّ در محلی است که هیولای اولی است هیولی در وجود تیازمند به صورت جسمیه است و صورت جسمیه در تشخص، نیازمند به هیولی است. پس دور نیست.

صورت نوعیه هم که حالّ در محل (جسم) است، این جسم در وجودش نیاز به حالّ (صورت نوعیه) ندارد بلکه در نوعیت خود به صورت نوعیه نیازمند است.

پاسخ دلیل دوم: بر فرض که حالّ (نفس)، سبب محل (جسم و مزاج) باشد، اما در این‌جا سببیت نفس برای مزاج را پذیرفته نیست، زیرا مزاج نیز به نفس نیازمند و در نتیجه دور است . نفس متوقف بر وجود مزاج است و تا مزاج سالمی نباشد نفس افاضه نمی‌شود پس متاخر از مزاج است و اگر علت حدوث مزاج باشد، نفس باید متقدم بر مزاج باشد و درنتیجه نفس به جهت علیت متقدم بر مزاج و به جهت توقف افاضه نفس بر پیدایش مزاج مستعد و سالم، متاخر از مزاج است باطل است.

پاسخ این شبهه: همان‌گونه که پیشتر گفته شد، علت حدوث مزاج، نفس پدر و مادر است. مزاج سالم، مستعد پذیرش صورت نوعیه (معدنی، نباتی، حیوانی و انسانی) است و با صورت نوعیه، مبقی و حافظ مزاج همین صورت نوعیه خواهد بود. بنابراین مزاجی که حدوث نفس متوقف بر آن است غیر از مزاجی است که نفس حافظ آن است؛ مزاجی که حدوث نفس بر آن متوقف است اصل وجود مزاجی است که نفس ابوین آن را پدید آورده است و نفسی که حافظ مزاج است نفسی است که صورت نباتی، انسانی و حیوانی برروی آن آمده است.

پاسخ دلیل سوم: اشراقیون گفتند: اگر نفس جوهر باشد با توجه به این که جوهر، جنس انواع تحت خود است نفس نیز جنس جوهر می‌شود و جنس نوع، ذاتی آن و بیّن الثبوت برای آن است. پس ثبوت جوهر برای نفس باید بدیهی باشد در حالی که مورد اختلاف‌ است.

ابن سینا پاسخی به دلیل سوم داده که فخر رازی بر آن اشکال می‌کند و ملاصدرا آن اشکال را رفع می‌کند.

پاسخ ابن سینا: نفس دو حیثیت دارد: 1- حیثیت نفسیت نفس که به اضافه آن به بدن و تعلق و تدبیر آن است. 2- حیثیت ذات و حقیقت نفس. از این حیثیت، نفس از مقوله جوهر است؛ جوهر مدبر بدن.

ابن سینا: بُعد اول نفس برای ما معلوم است و از این جهت از مقوله اضافه است اما بُعد جوهریت و حقیقت نفس برای همگان ناشناخته است و نمی‌توان گفت جوهریت آن بیّن الثبوت است.

اشکال فخر بر ابن سینا: علم انسان به خودش کسبی و حصولی نیست. (در برهان دوم فصل قبل در تجرد نفس حیوانی گفته شد). در واقع این علم چیزی غیر از نفس نیست بلکه عین نفس است. حقیقت نفس هم که جوهر است پس چگونه ابن سینا می‌گوید علمی که به نفس خود داریم به جنبه تدبیری نفس تعلق گرفته و مربوط به بدن است نه به ذات نفس که جوهر می‌باشد ؟

پاسخ فخر به دلیل سوم اشراقیون: جوهریت، ذاتی انواع جوهر نیست بلکه عرضی آن است همان‌گونه که عرضیت برای انواع عرض و مقولات تسع عرضی است. پس شیخ اشراق نمی‌توان بگوید: جوهریت ذاتی نفس و برای آن بیّن الثبوت است.

پاسخ ملاصدرا از دلیل سوم اشراقیون(ص47): وی عرضی بودن نفس برای انواع جوهری را نمی‌پذیرد و می‌گوید: نفس دو جنبه دارد اما نه آن جهاتی که ابن سینا گفت. دو جنبه نفس(مانند همه ممکنات)، وجود و ماهیت آن است.

جوهر، ذاتی ماهیت نفس است، زیرا جنس آن است. فصل آن هم مدبر بدن بودن است. جوهر، جنس ماهیت نفس است نه جزء و جنس وجود آن، زیرا وجود نفس نه جزء دارد و نه جنس و فصل.

بُعدی که معلوم همگان است و بدان علم حضوری دارند، وجود نفس است که با "انا" به آن اشاره می‌شود اما بُعد ماهوی نفس (که جوهر جنس آن و تدبیر بدن، فصل آن است)که با "هو" به آن اشاره می‌شود، می‌تواند مجهول باشد.

به‌گفته ملاصدرا(ص48)، اگر پاسخ ابن سینا را بر این حمل کنیم تناقضی که فخر ادعا کرد پیش نمی‌آید.

 

دلیل دیگر در جوهریت نفس

از مباحث پیشین معلوم شد که به‌نظر مشهور، نفس نباتی و حیوانی جسم نیستند بلکه منطبع و حالّ در جسمند (فصل 2 از باب دوم همین جلد). ملاصدرا تجرد مثالی نفس حیوانی را ثابت کرد. اگر نفس حیوانی مجرد باشد جوهریت آن به طریق اولی ثابت می‌شود، زیرا نه امر مجرد، عرض است و نه عرض، مجرد.

حیواناتی که تنها قوه لامسه دارند و به نظر مشهور، قوه خیال ندارند و گیاهانی که نزدیک به حیوانند مانند نخل، این‌ها هم نفس و تجرد برزخی دارند.

تجرد مثالی و جوهریت نفس این دسته از جانداران

دلیل جوهریت نفس ناطقه در فصل 2 از باب اول گذشت: دلیل آن هم مقومیت نفس برای جوهر نوعی است. به تعبیر دیگر دلیل جوهریت نفس عبارت است از حالّ بودن نفس در محلی که نیازمند این حالّ است و اگر صورت جسمیه نبات در جسم حلول نکند نوع نبات محقق نمی‌شود. نوع نبات و حیوان، جوهر است. اجزاء جوهر هم جوهرند. ملاصدرا همین دلیل را به بیان دیگر تکرار می‌کند:

بیان دوم دلیل: مزاج و ترکیبی که این حیوانات و ترکیبی که گیاهان نزدیک به حیوان مانند نخل دارند بدون صورت نوعیه نبات و حیوان، تحقق ندارد. ترکیب نباتی که رشد و نمو و تغذیه دارد، بدون نفس و صورت نوعیه نباتیه و حیوانیه تحقق و تحصلی ندارد و اگر صورت نوعیه زایل شود این ترکیب از بین می‌رود.

این که بسیاری گمان کرده‌اند که نطفه انسان و حیوان با همین صورت منویه که در حد صورت معدنی است، تحصل و وجود می‌یابد و نفس و عوارض دیگر بر آن عارض می‌شوند و تحقق معروض وابسته به عرض نیست و نطفه انسان بدون صورت منویه حصول پیدا می‌کند و نفس هم که عرض است نقشی در ایجاد معروض خود ایفا نمی‌کند، این پنداری غلط است و این ترکیب بدون نفس تحصل ندارد.

اشکال خواجه طوسی(ص49): وی قبلا گفت: علت اجتماع عناصر و اجزاء منی و اصل وجود آن، نفس پدر و مادر است و این نفس ابوین است که ماده منی را می‌سازد و وقتی استعداد دریافت صورت منویه را پیدا کرد، همان حافظ آن می‌شود.

پاسخ: درست است که آن صورت معدنی تکامل و تزاید می‌یافت و به مرحله نفس نباتی و حیوانی و انسانی می‌رسید اما این گمان که موضوع و محل قریبی که نفس دارد، بدون نفس تحقق و وجود می‌یابد، غلط است. اگر نفس از این موضوع قریب مفارقت کند، آن ترکیب بعید به‌طور کلی مضمحل می‌شود و بدن از هم می‌پاشد

موارد نادری که خلاف این به تحربه ثابت شده بدنی جهت است که: نفس خلیفه‌ای در بدن باقی می‌گذارد و با آن ترکیب بدن حفظ می‌شود. بیان کیفیت این استخلاف خالی از صعوبت نیست، زیرا این خلیفه فعل نفس است و وقتی نفس از بدن مفارقت کرد فاعل این استخلاف که نفس است وجود ندارد پس چگونه استخلاف که فعلی بدون فاعل است انجام می‌شود و اگر چنان‌که استخلاف فعل نفس نباشد نمی‌توان جوهریت نفس را اثبات کرد.

ملاصدرا: قبلا بیانی درباره کیفیت استخلاف نفس داشتیم. در آن بیان، صدرا نفس را به بَنّا تشبیه کرد و بدن را به بِنا و ساختمان و علت باقی ماندن ساختمان را پس از ازبین رفتن بنّا یبوست عناصر و اجزاءی دانست که در ساختمان به کار رفته است و فرمود: نفس علت قریب جسمی است که نفس به آن تعلق تصرفی دارد و سبب بقای بدن پس از نفس سبب دیگری است که به آن خلیفه نفس می‌گویند.

به ‌گفته حکیم سبزواری، همین خلیفه نفس در بدن است که وجه صحت و قداست زیارت اهل قبور را تبیین می‌کند.

اشکال دیگر که مهم‌تر است: (ملاصدرا می‌گفت: ماده بدون نفس وجود پیدا نمی‌کند و این دلیل بر جوهریت نفس است، زیرا مقوم ماده باید جوهر باشد نه عرض. این دلیل را ملاصدرا برای جوهریت نفس مطرح کرد).

اینک اشکال: این دلیل جوهریت نفس نباتی را اثبات می‌کند نه جوهریت نفس حیوانی را.

توضیح: ماده نبات با مزاج و ترکیب خاصی که دارد آماده قبول نفس نباتی می‌شود و بدون نفس نباتی، ماده و جسم نباتی هم تحصل و تحقق پیدا نمی‌کند اما وقتی جسم نباتی به‌وجود آمد و تحقق یافت نفس حیوانی به آن عارض می‌شود پس نفس حیوانی عرض است نه جوهر.

پاسخ: مقصود از نفس نباتی که ماده و جسم به وسیله آن حصول پیدا می‌کند چیست؟ دراین مورد سه احتمال وجود دارد:

یکم: مقصود، نفس نباتی نوعی باشد که این نفس اختصاص به نوع نبات دارد.

دوم: مقصود نفس نباتی جنسی باشد به معنای مبدأ تغذیه، نمو و تولید که در این احتمال نفس نباتی عام و کلی و مشترک بین نبات و انسان و حیوان است.

سوم: مقصود قوای نفس نباتی باشد یعنی غاذیه، نامیه و مولده که هر کدام مبدأ و علت یکی از آثار نباتی یعنی نمو، تغذیه و تولیدند.

بررسی احتمالات(ص50):

احتمال اول که نفس نباتی را نوع می‌دانست، باطل است، زیرا نوع نبات در حیوان، بالفعل وجود ندارد. گرچه حیوان کامل‌تر از نبات است ولی نوع نبات بالفعل در آن موجود نیست، همان‌گونه که سواد ضعیف در سواد شدید وجود بالفعل ندارد بلکه سواد شدید مرتبه کامل‌تری از سواد ضعیف است. پس نمی‌توان گفت که ماده و نبات وجودش با آن تمام می‌شود بعد حیوان بر آن عارض می‌شود.

احتمال دوم که نفس نباتی را معنای جنسی می‌دانست و شامل انسان، حیوان و نبات می‌شود و به معنی مبدأ تغذیه نمو و تولید است، اثر کلی هم کلی است.

مثال اول: مصنوع عام و کلی به صانع عام و کلی اسناد داده می‌شود و کتابت مطلق و کلی به کاتب کلی و مطلق نسبت داده می‌شود. وقتی نفس نباتی، جنسی، کلی و عام باشد، از آن‌جا که جنس با این کلی وجود پیدا نمی‌کند ماده نبات و جسم آن هم با این نفس کلی نباتی و جنسی وجود پیدا نمی‌کند، زیرا اثر کلی، کلی است این جنس و نفس نباتی جنسی در نبات با نفس حیوان وجود پیدا می‌کند و در حیوان با نفس حیوان و در انسان هم با نفس انسان وجود پیدا می‌کند. خود این نفس نباتی جنسی در انسان با نفس انسان و در حیوان با نفس حیوان وجود می‌یابد بعد چگونه ممکن است که نفس حیوان عارض باشد؟

چنان‌که در همه کلیا حکم همین است که به وجود افراد خارجی وجود پیدا می‌کنند؛ نوع، فصل، عرض عام و... در ضمن افراد وجود می‌یابند. نفس نباتی جنسی هم با نفس حیوان وجود پیدا می‌کند پس نفس حیوان با این احتمال عرض نمی‌شود.

بعلاوه، نفس نباتی جنسی که جوهر است چگونه ممکن است از نفس حیوانی که ادعا می‌شود عرض است، پدید آید؟

احتمال سوم: این بود که با قوای نفس نباتی وجود پیدا کند مثلا قوه نامیه.

پاسخ ملاصدرا: در این‌که این قوه نامیه را نفس حیوانی استخدام می‌کند یا نه، دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: قوه نامیه، اول بدن حیوان را می‌سازد و بعد از آن که جسم و بدن حیوان وجود پیدا کرد بعد نفس حیوانی بر آن عارض می‌شود. پس از آن‌که به بدن عارض شد، قوه نامیه را به عنوان خادم استخدام می‌کند و به کار می‌گیرد.

احتمال دوم: قوه نامیه خادم نفس حیوان باشد. درافعال صناعی، فاعل می‌تواند تفویض فعل به فاعل دیگری کند اما تفویض فعل در افعال طبیعی امکان ندارد پس ممکن نیست تا زمانی قوه نامیه کار خود را انجام دهد و وقتی که نفس حیوانی عارض شد تحت فرمان و سیطره آن قرار گیرد و کارش را به فاعل و نفس حیوانی تفویض کند.

اگر قوه نامیه خادم نفس حیوانی است(که همین هم درست است) قوه نامیه بدون نفس حیوانی وجود پیدا نمی‌کند و بدون آن به کار نمی‌افتد تا بتواند جسم یا ماده را بسازد، زیرا استعمال آلت قبل از وجود مستعمِل محال است. وجود آلت قبل از ذی الآله محال است مانند این که ابتدا قوه نامیه بیاید و ماده و جسم را وجود بدهد و بعد نفس حیوانی پدید آید! چنان‌که قوای نفس حیوانی که مدرکه و محرکه است بدون نفس ناطقه وجود پیدا نمی‌کند.

این احتمال دوم از معنای سوم که گفتیم طبق نظر مشهور حکما است و در این مورد ملاصدرا نظری خاص خود دارد که مطرح خواهد شد.

عبارت "و ستعلم انَّ لکل بدنٍ منا نفس واحدة" اشاره به فصل 9 از باب 3 دارد که آن جا نظریه دو گروه قاصرین و سطح بالاتر از ایشان مطرح می‌شود مورد بررسی قرار می‌دهد و سپس نظر خودشان را بیان می‌فرمایند که انسان و حیوان دارای یک نفس است. اما عبارت "هذا علی مااشتهر عند ائمة الحکمة من المتأخرین " مربوط به قبل از "ستعلم" است. ملاصدرا این جمله را برای تقویت قول مشهور فرمودند که ایشان بر این باورند که قوای نفس نباتی یا تحت استخدام نفس حیوانی هستند و یا خیر؟

 

ابتکارات ملاصدرا در بحث نفس(ص51)

نظر مشهور: نخست نفس حیوانی حادث می‌شود و بعد قوه نامیه نباتی را به خدمت می‌گیرد. قوای نفس نباتی بدون نفس حیوانی وجود پیدا نمی‌کند.

نظریه ملاصدرا: پیدایش نفس و قوای نباتی، طلیعه نفس انسان و حیوان است و آغاز وجود نفس انسان از همان مرحله نباتی شکل می‌گیرد و نفس انسان و حیوان اصل و محفوظ در همه قواست.

این یکی از نتایج حرکت جوهری ایشان است. برخی از نتایج دیگر آن عبارت است از:

النفس فی الحدوث جسمانیة          و فی البقا تکون روحانیة

النفس فی وحدته کل القوی           و فعلها فی فعله قد انطوی

ملاصدرا در باب پیدایش نفس می‌گوید: آغاز پیدایش نفس از مرحله طبیعی، جمادی، معدنی و منوی است سپس با حرکت جوهری به مرحله نفس نباتی می‌رسد. سپس به مرتبه نفس حیوانی و انسانی می‌رسد.

در همه این مراحل حقیقت همه آن‌ها همان نفس حیوان و انسان است و همان زید است که روزی نطفه بود بعد نبات شد وسپس حیوان و انسان را پشت سر گذاشت و در نهایت زید شد و در هر مرحله‌ای هم نفس کار خاص خود را دارد: کار نفس در مرحله نباتی و جمادی، جمع و حفظ عناصر و تشکیل مزاج و ترکیب بدن انسان. در مرتبه نباتی، تغذیه و تنمیه است. در مرتبه حیوانیّ، ادراکات جزئی و افعال غضبی و شهوی است.

قوای نفس حیوانی: 1- ادراکی 2- تحریکی

قوای تحریکی: 1- شوقیه 2- عامله

قوای شوقیه: 1- غضبیه 2- شهویه

قوای تحریکی، سلامت مزاج را از گزند عوامل مخالف بیرونی حفظ می‌کنند.

دلیل ملاصدرا(که به‌گفته وی قوی‌ترین دلیل‌هاست): اگر نفسی که در مرتبه حیوانی است همان نفسی نیست که در مرتبه معدنی بود، چگونه صحت مزاج منی و نطفه حفظ می‌شود؟

نفس نباتی، حیوانی و انسانی یک حقیقت نباشد چگونه تصورات خوشایند مربوط به نفس انسانی سبب فربگی او که مربوط به نفس نباتی است می‌شود و برعکس، تصورات ناخوشایند ذبول و کاهیدن از بدن او می‌شود؟

روح بخاری: نفس ناطقه تجرد تام دارد و بدن، مادی است. ارتباط مجرد و مادی به جهت عدم سنخیت وجودی امکان ندارد. پس باید واسطه‌های وجودی بین این دو مرتبه باشد.

دو واسطه وجودی هست: واسطه اول از طرف نفس، بدن مثالی است. واسطه دوم از طرف بدن، روح بخاری است که به جهت لطافت وجودیش با بدن مثالی سنخیت دارد، یعنی ابتدا نفس به بدن مثالی تعلق می‌گیرد و بعد به روح بخاری و سپس به بدن و جسم تعلق می‌یابد.

نظریه ابتکاری ملاصدرا در فرجام نفس: برخلاف نظر مشهور که نفس انسان را نوع اخیر می‌دانند ملاصدرا نفس انسانی را بر حسب باطن جنس می‌داند که چهار نوع در تحت آن مندرج می‌باشد و انسآن‌ها با هم اختلاف نوعی دارند.

انواع مندرج تحت جنس انسان: 1-نوع بَهیمی 2- نوع سَبُعی 3- نوع شیطانی 4- نوع ملکی.

کریمه: و لا تدری نفسٌ بایّ ارض ٍ تموتّ، به همین مراتب اشاره دارد.

 

تفاوت قوای نباتی با قوای انسانی و حیوانی(ص52)

ماهیت و نوع قوای نباتی موجود در نفس نباتی با قوای نباتی موجود در نفس حیوان و انسان تفاوت دارد:

قوای تباتی در نبات بالفعل (متمایز و تفصیلی) موجود است و در انسان و حیوان بالقوه (وحدت، بساطت و اجمال).

نفس انسان و حیوان با وحدت و بساطتی که دارد جامع نفس نباتی و قوای آن است.

نفس و قوای نباتی صادر از نفس حیوان و انسان است.

نسبت نباتی به انسان و حیوان نسبت فعل به فاعل و نسبت معلول به علت است نه نسبت مقبول به قابل یا عرض به جوهر.

تمثیل: مانند نفس نباتی و قوای آن مانند قوای معقول و کلیّات تفصیلیه است و مانند نفس انسان و حیوان مانند عقل بسیط است یعنی ملکه خلّاقه تفاصیل است.

توضیح: ملاصدرا در فصل نهم از باب سوم می‌فرماید: عده‌ای که از نظر فهم مباحث نفس جزء قاصرین وکوته نظرانند گمان می‌کنند که؛ انسان سه نفس دارد: 1- نفس حیوانی. 2- نفس نباتی. 3- نفس انسانی که این سه نفس غیر از بدن و طبیعت و جسم او می‌باشند.

عده دیگری که از این گروه برترند بر این گمانند که انسان یک نفس دارد که همان نفس انسانی است. حیوان نیز یک نفس دارد که همان نفس حیوانی است ولی نفس نباتی و قوای آن بعد از پیدایش نفس حیواتی برآن عارض می‌شود و ابزار نفس حیوانی قرار می‌گیرند.

بنابراین نسبت نفس نباتی به نفس حیوانی نسبت مقبول به قابل و نسبت آلت به ذی الآلة می‌شود.

هیچ کدام از این دو نظریه درست نیست. انسان و حیوان یک نفس دارد و همه قوای نفس نیز منشعب و صادر از همین نفس واحد است و نسبت نفس نباتی به نفس انسان و حیوان نسبت فعل به فاعل و نسبت معلول به علت است نه مقبول به قابل و آلت به ذی الآلة.

این نکته در عبارت "و اما الذی استقرّ علیه اعتقادنا(ص51)" بیان شده است و بعدها به تفصیل مطرح خواهد شد.