شرح جلد نهم اسفار - فصل1: یازده اصل مربوط به معاد جسمانی
فصل1: یازده اصل مربوط به معاد جسمانی
اصل یکم: اصالت وجود
اصالت و واقعیت با وجود است و ماهیت به تبع وجود و بالعرض وجود دارد.
تفاوت وجود بالتبع و وجود بالعرض: وجود بالتبع درباره هر چیزی که گفته میشود، بدان معنی است که آن چیز حقیقتا وجود دارد ولی فرع وجود چیز دیگری است.
وجود بالعرض به معنی اسناد وجود به چیزی بهطور مجاز است نه حقیقت.
حقیقت هر چیزی وجود آن است نه ماهیت آن.
وجود آنگونه که بیشتر متاخرین گفتهاند، از معقولات ثانی و امور انتزاعی نیست که در خارج مابازائی ندارند.
شناخت وجود جز از طریق حضور و شهود ممکن نیست.
اصل دوم: تشخص هر چیزی به وجود است.
از نظر مشهور مشاء، عوارضی مانند کم و کیف و... که بهآنها عوارض مشخصه گفته میشود، مشخّص هستند. این عوارض با عروض بر ماهیت سبب تشخص میشوند و ماهیت کلی مثلا انسان پس از عروض عوارض تشخص، فردیت یافته و به صورت مثلا زید درمیآید.
بررسی: همانگونه که ماهیت جواهر کلی است، ماهیت عوارض هم کلی است و ضمیمه کردن کلی به کلی دیگر، به تمیز میانجامد ولی به تشخص هرگز.
عوارض مشخصه، أمارات و لوازم تشخصند نه خود مُشخص
ارتباط این دو اصل با معاد جسمانی در تعلیقه حکیم سبزواری: اگر اصالت به وجود شخص است و اگر تشخص و فردیت به وجود است، اگر وجود شخص، در معاد محشور شود، هویت اومحفوظ است و شخصی که محشور شده همان است که در دنیا بود.
اصل سوم: تشکیک و شدت و ضعف وجود(ص186)
وجود مشکک است و مراتبی دارد که به لحاظ شدت و ضعف، تقدم و تأخر، خست و شرافت با هم تفاوت دارند. نه منوع ذاتی و فصل دارند، نه مصنف عرضی و نه مشخِص زائد بر وجود.
منوع، مانند فصل، مصنف، مانند اعراض کلی و مُشخِّص، وصف عرضی جزئی مانند اعراضی که سبب اختلاف افراد یک صنف میشود.
نکته: نظر نهایی ملاصدرا هم بر اساس مبانی و هم تصریحات وی، تشکیک خاص الخاصی است نه خاصی.
اصل چهارم: اشتداد و تضعُّف در وجود که همان حرکت جوهری و اشتداد وجودی است.
نکته: براساس دیگاه نهایی ملاصدرا نه حرکت به همان معنای ارسطوی خروج از قوه به فعل است و نه حرکت جوهری و اشتداد مختص جواهد و وجودهای مادی است.
حرکت تضعفی بالعرض است و حرکت اشتدادی بالذات. حرکت درختی که خشک میشود و رو به نقص میرود بالعرض است که همراه با حرکت اشتدادی بالذات خود و موجودات دیگر است.
تفاوت میان اصل سوم و چهارم
بر اساس اصل سوم، وجود مراتب شدید و ضعیف دارد و بر اساس اصل چهارم، وجود ضعیف در حال اشتداد و رسیدن به مرتبه ضعیف است و برخی از وجودهای شدید به حسب ظاهر در حال تضعیف و تبدی به وجود ضعیف به منظور ایجاد اشتداد در مراتب خود یا سایر موجود است.
اصل پنجم: شیئیت شیئ به صورت آن است(ص187)
هویت چیزی که مرکب از ماده و صورت، (مانند اجسام) صورت آنهاست خواه مرکب، طبیعی باشد و خواه صناعی.
انسان مرکب از ماده و بدن است. ماده آن، بدن اوست و صورت آن، نفس او.
با توجه به این اصل، هویت انسان به نفس اوست و با تحقق نفس و صورتش، او تحقق مییابد خواه ماده او هم تحقق داشته باشد و خواه تحقق نداشته باشد.
دلیل: ماده، حامل قوه شیئ، موضوع انفعال و حرکت شیئ است. اگر ماده نباشد جسم انفعال و حرکت نخواهد داشت. (بنابر تعریف ارسطو از حرکت).
نسبت ماده به صورت، نسبت نقص به کمال است. همیشه نقص نیازمند به کمال است نه برعکس. به همین سبب ماده نیازمند به صورت است ولی صورت به ماده نیاز ندارد و بدون ماده هم میتواند وجود داشته باشد.
بنا بر اصل پنجم اصل در ماهیات نوعیه (مانند انسان)، فصل اخیر و صورت آنهاست که همان نفس ناطقه است.
اشراقیون، صورت نوعیه را عرض میدانند، زیرا حالّ در محلی است که جسم میباشد و هر حالّ در محل، عرض است.
مشاءک صورت نوعیه را جوهر میدانند، زیرا عرض حالّ در محلی است که مستغنی از حال در وجود و تنوع هر دو باشد مثل بیاض که حالّ در جسم است که جسم در وجود و نوعیت خود نیازی به بیاض ندارد اما صورت نوعیه آن محل اگر چه در وجودش نیاز به این حال ندارد اما در نوعیت خود محتاج صورت است، زیرا جسم مجموع هیولای اولی و صورت جسمیه است و بدون صورت نوعیه وجود دارد اما برای این که نوع خاصی از جسم باشد به صورت نوعیه نیاز دارد.
حکمت متعالیه: صورت نوعیه نه عرض است و نه جوهر بالذات بلکه جوهر بالعرض است.
فصول از سنخ وجودند و صور اشیاء، همان وجود خاص آنهاست.
از نظر مشهور ترکیب بین ماده و صورت، انضمامی است، یعنی جسم که به عقیده مشاء مرکب از ماده و صورت است، هر کدام وجودی دارند و با ترکیب آنها جسم بهوجود آمده است.
ملاصدرا به تبعیت از سید صدرالدین دشتکی شیرازی که از متکلمان است، ترکیب ماده و صورت را اتحادی میداند که در خارج، ماده و صورت به یک وجود موجودند
فصل اخیر انسان از سنخ وجود است نه ماهیت و وجود هم جزء ندارد نه خارجی و نه ذهنی تا بتوان آن را تعریف کرد و اجزاء آن را حد آن دانست. اگر انسان به لوازم و آثار و عوارض تعریف کنیم از باب "زیادة الحد علی المحدود" خواهد بود که از تعریف حدی خود چیزی کم ندارد. تعریف به لوازم که از باب زیادت حد بر محدود است، همان تعریف حدی است، زیرا وجود این لوازم مساوق با ناطق است و از وجود ناطق هم انتزاع میشوند بهگفته ابن سینا: اینها از وجود حدی کم ندارند، زیرا اینها ذهن را به حاق و متن ملزوم میرسانند
بهگفته ملاصدرا: تعریف قوای نفس به افعال و آثارشان از همین قبیل است و از باب تعریف به لوازم و زیادت حد علی المحدود است.
اصل ششم: وحدت نفس ناطقه(ص188)
نفس ناطقه وحدت شخصی ظلی دارد در برابر حق تعالی که وحدت شخصی حقه دارد. وحدت شخصی نفس، ظل و مظهر وحدت شخصی حق تعالی است.
وحدت شخصی هر موجودی متناسب با همان وجود است، زیرا وحدت، تشخص و وجود مساوق با همند و علاوه بر وحدت مصداق، حیثیت صدق آنها هم یکی است، از اینرو، وحدت شخصی هر موجودی متناسب با خودش است.
وحدت شخصی وجود مادی با وحدت شخصی وجود مجرد تفاوت دارد. مثلا یک جسم واحد نه اوصاف متضاد را میپذیرد نه متخالفات را جمع میکند چنانکه سیاهی و سفیدی در یک نقطه جمع نمیشود و محل چشم با محل گوش تفاوت دارد.
اما نفس انسان سیاهی و سفیدی را با هم تصور میکند و اوصاف متضاد را میپذیرد چنانکه هم میبیند و هم میشنود و متخالفات را هم در خود جمع میکند.
چنانکه نفس هم افعال طبیعی را انجام مبدهد و هم افعال حیوانی و افعال انسانی را.
افعال طبیعی: 1- قوه غاذیه که چهار خادم دارد: أ- جاذبه ب- ماسکه ج- هاضمه د- دافعه 2- قوه منمیه 3- قوه مولده
افعال حیوانی 1- ادراکی 2- تحریکی
بر اساس اصل ششم، نفس در مرتبه فعل نباتی، مادی است و در مرتبه تعقل، مجرد ؛ در حدوث مادی است و در بقاء مجرد.
مشاء: یک موجود در زمان واحد و از جهت واحد و در مرتبه واحد، یا مادی است یا مجرد و ممکن نیست هم مادی باشد و هم مجرد. چنانکه یا حادث است یا قدیم.
اصل هفتم: تشخص و هویت و شخصیت بدن به نفس است(ص190)
این اصل میتواند تفصیل اصل دوم (تشخص به وجود) باشد و بهطور خاص به تشخص بدن بپردازد.
چنانکه میتواند به این نکته اشاره کند که اصل دوم را همه حکما قبول ندارند اما این اصل را همه قبول دارند.
تا نفس باقیست حتی اگر بدنش یا برخی از اعضای آن عوض شده باشد یا از وجود طبیعی به وجود مثالی تبدیل شده باشد، باز هم شخصیت انسان و هویت او همانند گذشته، باقی است، زیرا اصل هویت هر کسی وجود او و نفس اوست.
اصل هشتم: تجرد قوه خیال(ص191)
حس مشترک هم مجرد است. حس مشترک، مدرک است و خیال حافظ؛ بلکه همه حواس باطن اعم از واهمه، حافظه، متصرفه و حس مشترک و خیال مجردند.
خیال چهار معنی دارد: 1- قوه خیال در مقابل حس مشترک 2- قوه متخیله که همان متصرفه در خدمت واهمه است 3- همه حواس باطن. تجرد خیال در حکمت متعالیه حواس باطن را شامل میشود. 4- امر سرابی و موهوم
قوه خیال نه در محلی مانند بدن و اعضای بدن است و نه محل بدن و اعضای بدن است.
قوه خیال، وضع و محازات با موجودات طبیعی و مادی ندارد تا به قوهای نزدیک و از دیگری دور باشد.
قوه خیال به سبب تجرد، در جهتی از جهات عالم طبیعت هم نیست.
قوه خیال از سنخ عالم دیگری بین عالم طبیعت و عالم عقل به نام مثال است.
موجودات مثالی، جوهر مقداری یا مقدار جوهریاند و موجود مثالی صوری که در جرم فلکی انطباع یافته باشد، چنان چه فارابی و ابن سینا درباره نفوس متوسطه قایلند، نیستند. (تجرد قوه خیال در اسفار، ج8، فصل2 اثبات شد.
اصل نهم: تجرد صور و مدرکات خیالی
فرق ادراک حسی و خیالی به حضور ماده خارجی و عدم آن نزد مدرک است.
اگرچه عنوان فصل، تجرد صور و مدرکات خیالی است ولی صور و مدرکات حسی هم به آن افزوده میشود و همه آنها مجردند. پس محتوای این اصل تجرد مطلق مدرکات جزئی است چه خیالی و چه حسی.
همه مدرکات حسی مجردند یعنی در بدن حلول ندارند و محلشان بدن نیست. (مشاء محلهایی را برای مدرکات حسی تعیین کردهاند)
قیام مدرکات جزئی به نفس قیام حلولی (مانند قیام عرض به جوهر) نیست بلکه قیام صدروی و مانند قیام فعل به فاعل و قیام معلول به علت است.
در باب ابصار نیز همینگونه است، یعنی صور مبصر، از مُنشئات نفسند و به انشاء نفس پدید میآید نه به انطباع که حکمای طبیعی گفتهاند نه به خروج شعاع که ریاضیون گفتند نه به اضافه اشراقیه و علم حضوری به مبصر خارجی که اشراقیون وسهروردی و فاربی در کتاب الجمع بین الرأیین (ارسطو وافلاطون) گفتند بلکه به انشاء نفس است، یعنی زمانی که شرایط ابصار محقق شد، نفس صورتی مماثل با صورت خارجی را در صقع خود میآفریند و ابصار محقق میشود.
واعلم(ص192) تا زمانی که نفس در عالم طبیعت است ادراک خیالیاش از جهت ترتب آثار مادی ضعیف است اما زمانی که از این عالم خارج شود، قوه خیال او قوت میگیرد، خروچش از عالم طبیعت با مرگ طبیعی باشد خواه با مرگ اختیاری و ارادی خواه با خواب خواه با اغما و بیهوشی و مانند آن.
با خروج نفس از عالم طبیعت، قوه خیال او که خیال متصل است تبدیل به خیال منفصل میشود.
اصل دهم: اقسام ایجاد
1- ایجاد چیزی با مشارکت ماده
2- ایجاد چیزی تنها با جهات فاعلی و ادراک بدون مشارکت ماده
نمونه یکم: عقول به اذن الله تعالی جرم افلاک و کواکب را بدون دخالت ماده پیشین ایجاد میکنند.
نمونه دوم: تصورات ذهنی انسان که با حس مشترک خود ایجاد میکند.
این صور نه حالّ در دماغ است نه در جای دیگر. این صور در عالم مثال مطلق و برزخ منفصل هم نیست چنانکه شیخ اشراق صور در آینه، آب شفاف و اجسام صاف را از عالم مثال میداند.
این صور در ذهن و صقع نفس و مثال متصل به وجود انسان است.
صوری که قوه خیال ایجاد کرده و آن را در خارج هم با بصر خیالی یا باطنی نه با چشم سر میبیند مانند صور که مجانین میبینند یا بیماران که در تشنگی آب را تصور میکنند و دست دراز میکند تا آب موهوم را برگیرد، در عالم حس و طبیعت نیست وگرنه باید هر کسی که چشم دارد آنها را میدید.
اشتغالات نفس، تفرق همت وپراکندگی خاطر و فکر سبب ضعف صورت خیالی در دنیاست ولی اگر نفس قوی باشد و اشتغالات بدنی را قطع کند و اراده و همت خود را متمرکز کند میتواند صورتی را به اذن الله تعالی در خارج ایجاد کند که تاثیرش به مراتب قویتر از صوری است که در خارج با حس دیده میشود.
اصل یازدهم: تثلیث عوالم و اختصاص سیر در عوالم به انسان(ص194)
عوالم جزئیه نامتناهی است اما عوالم کلیه متناهی و به نظر نهایی ملاصدرا بیشمار است.
عالم مشتق از علامت است و هر موجودی از موجودات، علامت اسم و صفت الهی است. پس هر موجودی از موجودات عالم خود عالمی است و با توجه به نامتناهی بودن موجودات، عوالم جزئی نامتناهی است.
عوالم منحصر به سه عالم است: 1- عالم عقل 2- عالم مثال یا نفس 3- عالم طبیعت
عوالم هستی، با هم اتصال معنوی دارند و میان هیچ دو مرتبهای، فاصله وجود ندارد.
در میان موجودات عالم تنها انسان است که میتواند با حرکت جوهری ذاتی هر سه عوالم را سیر کند، زیرا محل پیدایش انسان عالم طبیعت است و هم استعداد عالم مثال و عقل و ابزارهای مربوط به آنها را دارد و هم غایت او فراتر از عالم طبیعت است.
غایت اخیر وجودی همه موجودات الی الله است هرچند برخی بالاصاله و برخی بالتبع و نیز برخی بر صراط مستقیم و برخی بر صراطهای دیگر؛ همچنین برخی با مظهزیت تام تفصیلی همه اسماء و صفات و برخی بدون مظهری تام و تفصیلی و بالاخره برخی بهگونه اعتدالی و برخی بدون اعتدال. پس غایت همه موجودات عوالم هستی لقاء خدای متعال است و در عین حال این سیر بهگونه بالاصاله، بر صراط مستقیم، ظهور تفصیلی و اعتدالی مختص به انسان است..
انسان پیش از آمدن به عالم طبیعت، وجود و کینونت قبلی در عوالم قبل داشته است.
(ص196) تبدیل وجود دنیوی مادی به وجود اخروی مثالی بین مؤمن وکافر و بین موحد ومشرک و مُعطِّل، مشترک است.
پرسش: تجرد در وجود با عذاب سازگار نیست پس چگونه ممکن است کافر و مشرک و معطل هم تجرد داشته باشند و هم اهل عذاب باشند ؟
پاسخ: تجرد وجود نه تنها با عذاب منافات ندارد بلکه به سبب قوت و شدت وجودی که با تجرد حاصل میشود، عذاب را تشدید میکند. ملکات رذیله از قبیل حسد عذابدهنده هستند در همین دنیا هم وجود دارد و حسود را اذیت میکند ولی اشتغالات طبیعی و تخدیر طبیعت که مخدر نفس اوست از ادراک او و درنتیجه از رنج او میکاهد.
تجرد مثالی و انتقال از دنیا به آخرت و تبدیل وجود دنیوی به اخروی، کمال نهایی نیست. کمال نهایی، رسیدن به عالم عقل و مقام عندیت و مرتبه قرب و مجاورت با حق تعالی است و مصداق شدن برای کریمه «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر».
برخی از نفوس پس از خروج از دنیا در مرتبهای از مراتب برزخ یا در برخی از برازخ متوسط بین دنیا و آخرت محبوس میشوند و نمیتوانند بالاتر بروند ولی پس از مدت طولانی یا کوتاه و با یکی از اسباب چهارگانه که بیان خواهد شد از آن مرتبه ارتقاء مییابند.
وسایط ارتقاء: 1- نور معرفت 2- قوت طاعات و عبادات 3- جذبه ربانی 4- شفاعت شافعان و «آخر مَن یشفع هو ارحم الراحمین»