شرح جلد نهم اسفار - فصل2: اشاره به آراء اهل تناسخ و ابطال آن

فصل2: اشاره به آراء اهل تناسخ و ابطال آن (ص7)

به ‌نظر برخی، نفوس انسانی پس از مرگ به بدن حیواناتی منتقل می‌شود که در ملکات و افعال با آن‌ها تناسب دارند به این دلیل که مفارقت نفس از بدن محال است پس پیوسته در بدن‌های حیوانات و اجرام در نقا و انتقال است.

پاسخ: نفوس انسانی یا منطبع در بدن است یا مجرد است و تناسخ در هر دو محال است.

1- بنابر انطباع نفس در بدن، اولا انطباع نفوس انسانی محال است و ثانیا بر فرض هم که منطبع باشد، حتی به نظر خودشان هم انتقال منطبعات (خواه جوهر باشد خواه عرض) از محلی به محل دیگر محال است.پالبته تحولات ذاتی نفس، از سنخ انتقال از محلی به محل دیگر نیست.

2- بنا بر تجرد نفوس، انتقال با عنایت الهی ناسازگار است، زیرا عنایت او مقتضی است که هر موجودی به غایت و کمال خود برسد.

کمال نفس یا علمی است که رسیدن به مرتبه عقل مستفاد است.

یا عملی است که انقطاع از تعلقات و تطهیر از رذائل اخلاقی و اعمال سیئه است.

اگر نفوس پیوسته در ابدان نقل و انتقال داشته باشند، لازمه‌اش این است که هرگز به کمالات خود نه علمی و نه عملی نرسند. (اگر انتقال پیوسته و دائمی هم نباشد، باز هم با عنایت الهی سازگار نیست، زیرا لازمه‌اش این است که با تاخیر به کمالات خود برسند.

به هر حال، به نظر قائلان به تناسخ، نفوس کاملان پس از مفارقت از بدن به عالم عقل می‌روند اما متوسطان و ناقصان در چرخه تناسخ قرار می‌گیرند 

 

دیگر قائلان به تناسخ دو دسته‌اند(ص8):

1- کسانی (حکمای مشرق زمین) که قائل به اکوار و ادوار و تناسخ نزولی هستند و می‌گویند: انسان باب الابواب است. قائلان به تناسخ نزولی او را باب الحیات می‌دانند و قائلان به تناسخ صعودی او را باب الکمال می‌شناسند.

نخست نفس انسان پدید می‌اید و پس از جدایی از بدن انسان، به بدن حیوان و سپس به نبات و بعد به جسم منتقل می‌شود. (در این صورت، نفس باب الحیات است) به گمان برخی، بر اساس حرکت جوهری همه نفوس از طریق سیر استکمالی انسان به کمال می‌رسند که این ربطی به تناسخ نزولی ندارد و اشکال آن هم روشن است.

2- کسانی که به تناسخ صعودی قائلند (و انسان را باب الکمال می‌دانند) می‌گویند: نخست نباتات و نفوس آن‌ها پدید آمده است سپس حیوانات بر اساس درجات خود و در آخر هم انسان پدید آمده است. این نفوس نباتات است که پس از پایان دوره حیات خود به ابدان حیوانات ضعیف و سپس متوسط و قوی رفته‌اند و پس از پایان دوره حیات حیوانی به ابدان انسان‌ها رفته‌اند.

 

دلایل ابطال این دو نظریه(ص9): برخی از دلایل عام است و برخی ناظر به یکی از دو رای. (پیش‌تر دو برهان بر ابطال تناسخ مطرح شد که یکی مبتنی بر مبانی صدرایی بود و دیگری مبتنی بر دیدگاه مشهور).

 

برهان یکم: برهان عامی که هر دو رای را ابطال می‌کند: آن‌گاه که نفس از بدن جدا شود، چهار احتمال وجود دارد: 1- نفس به عالم عقل برود 2- به عالم اشباح مقداری برود 3- به یکی از ابدان طبیعی برود 4- بدون داشتن بدن، معطل از تدبیر باشد.

احتمال سوم و چهارم باطل است. عالم عقل نیز مختص مقربان است و عالم برزخ مختص اصحاب یمین و اصحاب شمال.

در جای خود گفته شد که تعطیل محال است، زیرا تعطیل عبارت است از خروج از نظام علیت و معلولیت و فقدان تاثیر و تاثر و غایت.

بر اساس احتمال سوم، نفس قطعا پس از جدایی از بدن خاص خود به بدنی منتقل می‌شود که مزاج و استعداد خاصی داشته باشد نه به هر بدنی.

در این صورت آن بدنی که استعداد دریافت نفس را دارد، از سوی واهب الصور، نفسی بدان تعلق خواهد گرفت، همان‌گونه که نور خورشید به هر چیزی مه قابلیت دریافت نور داشته باشد، تابیده می‌شود و آن را روشن خواهد کرد. در این صورت، یک بدن دو نفس خواهد داشت یکی ابداعی و دیگری از طریق تناسخ که باطل است.

دلیل بطلان: از آن‌جا که نفس ملاک تشخص بدن است با داشتن دو نفس، هر فردی دو نفر خواهد بود و این خلاف فرض، خلاف بداهت و وجدان است.

اشکال: نفس تناسخی مانع از افاضه نفس ابداعی خواهد بود پس یک بدن دو نفس نخواهد داشت.

پاسخ: اولا تعلق نفس تناسخی به بدن اولی از نفس ابداعی نیست و تعلق آن به بدن ترجیح یا ترجح بلامرجح است.

ثانیا قابلیت بدن برای دریافت نفس مانند قابلیت اشیاء برای دریافت نور است که انوار انتکاسی مانع از تابش خورشید بر اشیاء نیست.

اشکال2: تعدد نفس بر یک قابل از اصل رخ نمی‌دهد، زیرا نفس ابداعی تنها برای نباتات است. نفوس نباتات با ارتقاء به حیوانات تعلق می‌گیرد و نفوس حیوانات با ارتقاء به بدن انسانی می‌رسد. پس دلیل بطلان تناسخ که تعلق دو نفس به یک بدن بود، از اصل حل می‌شود.

 

پاسخ(ص11): اگر مقصود این است که در آغاز همه اجسام و بدن‌ها اعم از نباتی، حیوانی و انسانی، نفس نباتی دارند که به‌ صورت تدریجی استکمال می‌یابد و مثلا انسان در آغاز نفس نباتی دارد آن‌گاه حیوان می‌شود و در آخر انسان می‌شود، این تناسخ نیست بلکه ارتقاء وجودی یک نفس بر اساس حرکت اشتدادی از مرتبه نباتی به حیوانی و سپس به مرتبه انسانی است.

ولی اگر مقصود این است که ماده نبات برای دریافت نفس نباتی از واهب الصور، مستعد است ولی ماده حیوان و انسان چنین استعدادی ندارد، نادرست است، زیرا اگر ماده نبات، مستعد دریافت نفس نباتی باشد ماده حیوانی و انسانی به طریق اولی مستعد دریافت نفسی اشرف از نفس نباتی است. تفاوت گذاشتن میان آن دو دلیلی ندارد.

اشکال: اولویت در عالم حرکات و حوادث، وجهی ندارد، زیرا ممکن است چیزی استعدادی داشته باشد که از چشم ما پوشیده باشد. پس نمی‌توان گفت چون آهن‌ربا، آهن را به خود جذب می‌کند بدن انسان که اشرف از آن است به طریق اولی باید آهن را به خود جذب کند.

پاسخ: اولویت یادشده، یعنی مزاج اشرف، مستدعی نفسی اشرف است، از نوع اولویت جذب آن نیست، زیرا اولویت در استعداد برای دریافت نفس اشرف، امری عینی و واقعی است، یعنی از کمالات وجود است نه از کمالات موجود خاص.

توضیح: موجودات به سبب قرب به مبدأ فیاض و بعد از ماده اولی، شرافت‌های حقیقی وجود دارند و بر اساس همین شرافت‌ها، استعدادهای متفاوت دارند. پس آن‌که به مبدأ وجود نزدیک است، استعداد دریافت نفس اشرفی هم نسبت به آن‌که از مبدأ وجود دور است، دارد. اما جذب و عدم جذب آهن از کمالات وجود نیست تا اگر در آهن‌ربا باشد در انسان بیش‌تر باشد. برای تبیین این مسأله باید علم، حیات و قدرت را مثال زد نه جذب آهن را.

اشکال3(ص12): اگر مزاج اشرف مستدعی نفس اشرف باشد پس همان‌گونه که بدن انسان از مراتب نباتی و حیوانی گذشته است باید نفس او هم از این مراتب عبور کرده باشد. پس باید نفس انسان همان نفس حیوان و نفس حیوان نیز همان نفس نباتی باشد که بدن نبات و حیوان را ترک کرده است و این تناسخ نیست.

پاسخ نقضی: نفوس افلاک در غایت شرافت است و هیچ کس نگفته که نفس انسان، حیوان و نبات پس از ترک بدن نباتی، حیوانی و انسانی خود به افلاک تعلق می‌گیرد. (اگر هم کسی بگوید، آن‌هم تناسخ است).

پاسخ حلی: در این که نفس انسان از نفس حیوان و نبات اشرف است تردیدی وجود ندارد ولی این مستلزم انتقال از اجسام و ابدان نباتی و حیوانی به انسان نیست بلکه راه آن این است که نفس انسان در آغاز نباتی باشد و همین نفس بدون انتقال از بدن مباین، استکمال یابد و نفس حیوانی شود همان‌گونه که بدن آن نفس نخست نباتی است و از طریق حرکت، حیوانی می‌شود و این مسیر را ادامه دهد و در پایان نفس انسانی شود چنان‌که همین تحول در بدن او هم رخ می‌دهد نه آن‌که هر مرتبه‌ای را در بدنی مباین با بدن انسانی طی کرده باشد.

برهان دوم: برهان عامی که هر دو رأی مربوط به تناسخ را ابطال می‌کند:

اگر نفس ار بدنی به بدن دیگر منتقل شود با توجه به این‌که دو لدن، متمایز از هم هستند، لحظه خروج آن از بدن فبلی غیر از لحظه ورود به بدن بعدی است. پس در یک لحظه نفس فاقد بدن خواهد بود. فقدان بدن بودن نفس، همان بطلان نفسیت نفس وتعطیل آن از تدبیر است در حالی که نفسیت نفس، عین وجود آن است نه عارض بر آن.

 

برهان سوم(ص13): برهان خاص بر ابطال انتقال نزولی

لازمه تناسخ نزولی این است که زمان مرگ و فساد بدن هر انسانی دقیقا همان زمان پیدایش بدن حیوان باشد تا نفس انسانی با ترک بدن خود به بدن حیوانی منتقل شود. چنین همزمانی قطعا نادرست است.

بیان ملازمه: از آن‌جا که بدن انسان را باب الحیات دانسته‌اند به‌گونه‌ای که همه مراتب فروتر از انسان مانند حیوان و نبات تنها از طریق انسان به حیات می‌رسند، پس همه حیوانات تابع و ولیده انسان هستند و با انتقال نفس انسان به ابدان فروتر از خود، حیوان پدید می‌آید. علت آن هم این است که بسیاری از خلق‌های متنوعی که در نفس انسان شکل گرفته است، خلق‌های حیوانی است و تنزا این‌ها سبب پیدایش انواع حیوان می‌شود. در این صورت، تفاوت حیوانات به سبب تفاوت‌ خلق‌های انسان است. پس تا خلقی در نفس انسان نباشد و انسان بدن خود را رها نکند وجود بدن حیوانی ممکن نیست. پس رهایی بدن انسان باشد با شکل‌گیری بدن انسانی هم‌زمان باشد.

دلیل یکم بر بطلان لازم(ص14): هیچ ملازمه روشنی میان همزمانی مرگ بدن انسانی با تکون بدن حیوانی نیست بلکه عکس آن و عدم ملازمه روشن‌تر است به‌ویژه که همیشه تعداد مرگ‌های انسانی به مراتب کم‌تر از تکون بدن‌های حیوانی است.

اشکال: این ملازمه مربوط به هیئات فلکی است که از چشم ما پوشیده است همان‌گونه که سود بردن برخی با خسارت دیدن برخی دیگر ملازم است و هیچ‌گاه مالی بدون صاحب نمی‌ماند اگرچه بر ما پوشیده است.

پاسخ: این تنها یک احتمال است که نمی‌تواند ناقض برهان باشد و اگر چنین احتمالاتی قابل اعنتا باشد، نه ملازمه بین دو چیز را می‌توان اثبات کرد و نه عد ملازمه میان آن‌ها را، زیرا محتوای برهان هر چه که باشد می‌توان از این احتمالات خلاف  برایش مطرح کرد.

دلیل دوم بر بطلان لازم: لازمه‌اش این است که همیشه تعداد انسان‌های در حال مرگ با تعداد حیوانات در حال ولادت برابر باشد و اگر نباشد، لازمه‌اش این است تعداد بسیاری از ابدان حیوانی بدون نفس باشد.

اشکال: اگر برخی از حیوانات به تعداد نفوسی که از بدن‌های انسانی جدا شده و تنزل یافته است، نفس تناسخی داشته باشند و بقیه نفس ابداعی، مشکل حل می‌شود.

پاسخ: این‌که کدام نفس تناسخی داشته باشد و کدام نفس ابداعی، ترجیح بدون مرجح است. علاوه بر این‌که این مخالف باب الحیاط بودن انسان است.

شرح بطلان تالی(ص15): گاهی تعداد برخی از انواع حیوانات نه همه آن‌ها بلکه تعداد افراد یکی از انواع حیوانات مانند مورچه، چندین برابر انسان‌هایی است که در آن زمان می‌میرند چه رسد به این‌که از میان مرده‌ها هم تنها نفوس اهل خرص به مورچه‌ها منتقل شود.

اشکال1: لازم نیست عدد ابدان فاسد انسانی به تعداد ابدان کائن حیوانی باشد، زیرا نفسی که به حیوان منتقل می‌شود همین نفسی نیست که اینک از بدن انسانی خارج شده است بلکه ممکن است این نفس هزاران سال پیش از بدن انسانی خارج شده باشد و پس از انتقال‌های بسیار اینک به بدن مورچه وارد شده است.

پاسخ1: این‌ها احتمالات غیر موجه است و با برهان معارضه نمی‌کند.

پاسخ2: لازمه‌اش این است که تعداد انسان‌ها از آغاز تا کنون برابر با تعدا حیوانات از آغاز تا کنون باشد و چنین چیزی قطعا نادرست است.

اشکال2: عکس آن‌چه گفته شد نیز ممکن است، یعنی فزونی ابدان فاسد انسانی بر ابدان کائن حیوانی چنان‌که در حوادث طبیعی بزرگ یا امراض چنان تعدادی از انسان‌ها و حیوانات می‌میرند که چندین برابر حیوانات در حال ولادتند.

پاسخ(ص16): چنین احتمالاتی هیچ توجیه و دلیلی ندارد.

سخن ملاصدرا در پاسخ به همه این احتمالات یادشده: دلیل بر ابطال تناسخ همان است که در آغاز فصل یکم به عنوان برهان عرشی مطرح شد که تعبیر دیگر آن از این قرار است:

همه موجودات به سوی غایات خود در حرکتند و از قوه به فعل می‌رسند و پیوسته در حال اشتداد وجودی هستند تا به درجه‌ای از اشتداد می‌رسند که از بدن بی‌نیاز می‌شوند و آن را رها می‌کنند.

نفس انسان که در حدوث، تجرد ذاتی داشت و از نظر فعل مادی و نیازمند به ماده بود پس از اشتداد وجودی باید هم از نظر ذات و هم از نظر فعل مادی باشد، زیرا لازمه تناسخ چنین چیزی است. بدین دلی که در تناسخ و انتقال نفس از بدن انسان به بدن حیوان یا نبات، تجرد ذاتی خود را نیز از دست می‌دهد در حالی که باید با اشتداد وجودی، علاوه بر تجرد ذاتی تجرد فعلی نیز به‌دست می‌آورد چنان‌که نتیجه خروج از قوه به فعل یا اشتداد وجودی همین است.

علاوه بر این، همه اشیاء غایات ذاتی دارند که از طریق حرکت و فعلیت باید بدان برسند در حالی که بر اساس تناسخ نزولی چنین چیزی رخ نمی‌دهد بلکه عکس آن رخ می‌دهد علاوه بر این‌که حرکت رجوعی و انتکاسی از اشد به انقص و از اقوی به اضعف و از بالفعل به بالقوه محال است.

اشکال(ص17): تبدیل انسان به حیوان و فروتر از آن، حرکت ذاتی و طبیعی نیست بلکه ممکن است نتیجه قسر و اجبار باشد.

پاسخ1: قسر نه دائمی است نه اکثری یعنی نه همه زمان‌ها را شامل می‌شود و نه بیش‌تر افراد را در حالی‌که مقتضای تناسخ این است که هم دائمی باشد و هم اکثری، زیرا قائل به تناسخ آن را به زمان معینی اختصاص نداده است بلکه در همه زمان‌ها این چرخه را درست و محقق می‌داند پس باید در همه زمان‌ها تناسخ ضروری باشد و اکثری هم خواهد بود، زیرا اکثر انسان‌ها این مسیر رجوع و انتکاس را طی می‌کنند و از این طریق به کمالاتشان خواهند رسیدو تنها تعدا اندکی که به عالم عقول می‌روند از این قسر مستثنی هستند.

پاسخ2: حرکت ذاتی و اشتداد وجودی مانع و قاسر ندارد، زیرا خروج از قوه به فعل است. وجود قاسر یا باید خروج را از فعل به قوه تغییر دهد که با بازگشت زمان برابر است یا خروج از قوه به فعل و در نتیجه زمان را کند کند که محال است. کندی زمان که در فیزیک و نیز در سخنان علامه هست، کندی نسبی و در مقایسه با حرکت‌های سریع است نه فی‌ نفسه.

اشکال: اگر همه موجودات به سوی کمالات وجود می‌روند، پس معنی شقاوت چیست؟

پاسخ: منشأ شقاوت نیز نوعی کمال است بدین صورت که نفس از طریق حرکت به برخی از اعمال قبیح و ناپسند معتاد می‌شود که هنگام خروج از دنیا که زمان ترک آن‌ها و زمان مشاهده حقیقت آن‌هاست دچار عذاب می‌شود.

توضیح(ص18): خروج از قوه به فعلیت اعم از سعادت و شقاوت است، زیرا ممکن است از طریق حرکت، صفات و ملکاتی به دست آورد که با فطرت او سازگار نباشد و به لوازم آن مبتلا شود و از آن رنج ببر مانند آموختن که کمال است ولی ممکن است محتوای آموزش برای انسان زیان‌آور باشد.

به‌ تعبیر دیگر، انسان از طریق حرکت به فعلیتی می‌رسد که قوه ندارد، به صورتی که ماده ندارد. در این مرتبه که فعلیت و صورت محض است متاثر از لوازم فعلیت‌های خود است و ممکن است فعلیت‌های یادشده علاوه بر این صورت و فعلیت، سعادت هم باشد و ممکن است نباشد بستگی به این دارد که صور و فعلیت‌های یادشده با فطرت او نیز سازگار باشد یا نباشد.

اشکال: اگر نفس به درجه‌ای می‌رسد که صورت بدون ماده است، در واقع عقل شده است و دیگر معنی ندارد سعادت نداشته بلکه شقاوت داشته باشد، زیرا شقاوت با عقل که موجود کامل قدسی است، جمع نمی‌شود.

پاسخ: صورت مجرد بودن اعم است از تجرد تام و تجرد ناقص، یعنی تجردی که نه ماده دارد و نه عوارض مادی و مقادی و ابعاد مانند صور عقلی و تجردی که ماده ندارد ولی ابعاد و مقادیر و لوازم آن را دارد مانند صور مثالی و برزخی.

نکته: مجرد بودن نفس انسان پس از مرگ با بدن داشتن ناسازگار نیست، زیرا بدن‌های اخروی که مناسب اخلاق و ملکات نفس است، از سنخ بدن‌های دنیوی مادی نیست بلکه اشباح و اظلال نفس است، زیرا بدن‌های اخروی نتیجه فاعلیت نفس است نه نتیجه قابلیت و حرکات مادی آن. در واقع بدن‌های اخروی از لوازم نفس است و برای نفس همانند ظل برای ذی‌ظل است. همان‌گونه که ظل از ذی‌ظل خود نه استکمال می‌پذیرد و نه انفعال بلکه بدان توجه هم ندارد، نفس هم نسبت به بدن مثالی و برزخی همین‌گونه است.

اشکال: مگر نه این است که انسان یک نوع است؟ پس چونه ممکن است تبدیل به انواع مختلف و حیوانات ملکوت شود و افراد متفاوتی داشته باشد که تحت یک نوع مندرج نباشند؟

پاسخ: انسان از این جهت که تعلق به بدن دارد و فصل ناطق و مدرک کلیات دارد، نوع واحد است اما نفس از جهت پذیرش صور مختلف، انواع مختلفی دارد همان‌گونه که هیولی اولی ذاتا واحد است ولی به حسب مراتب مختلف خروج از قوه به فعل متعدد می‌شود پس میان وحدت ذاتی و کثرت ناشی از صور ناسازگاری وجود ندارد. نفس هم همین‌گونه است.

(ص20) انسان از این جهت که مرکب از نفس و بدن است، مزاج معتدلی دارد که حافظ آن است، ماهیتی دارد که مرکب از جنس و فصل آن است، کمال اول برای جسم طبیعی است، نوع واحد است ولی از جهت قابلیت پذیرش صور، ملکات، انجام افعال، هر صنفی از آن، نوع خاصی می‌شود که ملکوت و باطن مناسب آن را دارد و پس از ظهور باطن و ملکوت انواع مختلف خواهد داشت.(در مباحث حشر گفته خواهد شد که نفوس به سبب حرکت جوهری، انواع بی‌شمار است و ملاصدرا تصریح خواهد کرد که هر فردی از افراد انسان در هر نَفَسی از نَفَس‌ها، نوع خاصی است و متفاوت با انواع پیش و پس از آن است.

(ص21) چنان‌که حق تعالی فرمود: کان الناس امة واحدة فاختلفوا

و تحسبه جمیعا و قلوبهم شتی

الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا الخ

و درباره تفاوت نوع علما با دیگران فرمود: و من الناس و الدواب و النعام تا من عباده العلماء

نکته: نقس تا زمانی که بالقوه است پیوسته در حال تغییر است ولی آن‌گاه که به صور باطنی درآمد و فعلیت یافت، استعداد انتقال از نقص به فعلیت نخواهد داشت و از حال و نوعی به حال و نوع دیگر تبدیل نخواهد شد، زیرا بازگشت از فطرت ثانیه به فطرت اولی محال است و بازگشت به مرتبه تراب و هیولی تمنی باطل است. (و فیه: این که بازگشت از فطرت ثانی به فطرت اولی و از حالی به حالی شدن محال است از دقت برخوردار نیست بلکه بازگشت به فطرت اولی که توحید است نه تنها ممکن بلکه ضروری است ولی بازگشت به قوه همان‌گونه که گفتند، محال است. یعنی اولا فطرت اولی حاک و قوه محض نیست بلکه توحید و کمالات وجود به‌گونه اجمال است. ثانیا فطرت ثانی یا خود افعال، اعراض و حرکات و سکون طبیعی و دنیوی است یا نتیجه آن که اگر با فطرت اولی که توحید و عبودیت است سازگار نباشد در حکم موانع و قواسر است و از بین رفتنی است. از این‌ها گذشته، قوه و استعداد انسان که همان مرتبه خلافت، مرتبه حمل امانت، مثل اعلای خدا بودن و مانند آن است نامتناهی است و هرگز به پایانی که همراه با سکون و ثبات باشد نمی‌رسد و ممکن نیست برسد.

 

حکمت عرشی: برهان چهارم بر امتناع تناسخ

نفس انسان سه مرتبه دارد: 1- مرتبه حسی و طبیعی که مظهر آن حواس پنج‌گانه ظاهری است. به این مرتبه به دلیل نزدیکی آن و تقدم بر دو مرتبه دیگر، دنیا هم گفته می‌شود و چون مشهود به حواس است و خیرات و شرور آن برای همه معلوم است، عالم شهادت هم گفته می‌شود. (نکته: دنیا تنها از دنائت نیست آن‌گونه که اکثر تصور کرده‌اند بلکه از دنو هم هست.

2- (ص22) مرتبه اشباح و صور غایب از حواس ظاهر که مظهر آن حواس باطنی است به دلیل مقایسه آن با مرتبه قبل، غیبت و آخرت نامیده می‌شود.

این مرتبه به بهشت و دوزخ تقسیم می‌شود. بهشت جای اهل سعادت و دوزخ خانه اهل شقاوت است.

مبادی سعادت و شقاوت، ملکات و اخلاق فاضله و رذیله است.

3- مرتبه عقلی که منزل مقربان و خانه عقل و معقول است و مظهر آن قوه عاقله انسانی است که عقل بالفعل شده است.

استعداد و قوه نفس مربوط به مرتبه نخست و دنیوی آن است ولی پس از خروج از قوه به فعل، (در آراء، ملکات و افعال) ممکن نیست به وضع قوه و استعداد قبلی خود برگردد، زیرا بازگشت به قوه و استعداد سابق در صورتی ممکن است که اوصاف و ملکات باطنی خود را از دست بدهد و این علاوه بر این‌که محال است، با دیدگاه اهل تناسخ هم سازگار نیست، زیرا به عقیده آن‌ها نفس با هیئات و ملکات پس خود به ابدان حیوانات منتقل می‌شود.

 

برهان پنجم: برهان خاص بر یطلان انتقال صعودی

حیوان یا نفس مجرد دارد یا ندارد و در هر دو صورت به مرتبه انسانی منتقل نمی‌شود، زیرا اگر نفس مجرد نداشته باشد، نفسش منطبع در جسم و بدنش است.

انتقال صور منطبع خواه جوهر باشد خواه عرض محال است. پس انتقال نفس غیرمجرد حیوان به بدن انسان محال است.

(ص23) اگر نس حیوان مجرد باشد، این پرسش مطرح می‌شود که حیوان اگرچه نفسش مجرد است ولی بدون داشتن آلات و قوای انسانی چگونه به مرتبه انسانی رسیده است تا نفسش به بدن او منتقل شود.

قوای حیوانی که مبادی آثار و افعال و علائق زمینی است شهوت است غضب و این دو نه تنها سبب ارتقائ به مرتبه انسان نمی‌شود بلکه حتی در انسان هم سبب اخلاد به اجسام است.

چگونه ممکن است غضب و شهوت که اگر بر انسان که اشرف انواع کائنات است غلبه کند سبب سقوط و انحطاط او به درجات فرودین حیوانی می‌شود در حیوانات سبب صعود آن‌ها به مرتبه انسانی شود؟

قوایی که سبب شقاوت است ممکن نیست در حیوانات سبب رفعت درجاتشان شود.

سخنی در ردّ این برهان

اولا حیوان نفس دارد که با تغییر تدریجی بدن حیوان، بر حیوانت خود باقی می‌ماند.

ثانیا حیوان ادراک کلی دارد چنان‌که اگر از کسی ضربه‌ای بخورد و پس از گذشت زمانی، کسی چوبی را بردارد یا در هوا بچرخاند، از آن فرار می‌کند. این نشان می‌دهد که معانی کلی چوب خوردن را در ذهنش دارد و چون اعاده عین کتک خوردن سابق محال است بلکه در صورد عود، مثل آن خواهد بود نه عین آن، پس آن‌چه حیوان در ذهن خود دارد، معنی جزئی نیست.

ثالثا(ص24) حیوانات به همه اشتراکاتی که در حیوانیت دارند، نسبت به انسان قرب و بعد دارند مانند میمون که کارهای انسان را تقلی می‌کند و طوطی که گفته‌های انسان را تکرار می‌کند. بنابراین برخی از حیوانات درجاتی از قوه نظری و برخی از مراتب قوه عملی انسان را دارند.

رابعا برخی از شگفتی‌های احوال حیوانات و ملکات آن‌ها مانند تمبر شیر، کینه شتر، مهندسی زنبور و عنکبوت، گوش دادن شتر به هُدی و غرق در نغمه آن شدن طوری که خورد و خوراکش را فراموش می‌کند، نشان می‌دهد که نفوس آن‌ها نیز منطبع در مادّه نیست بلکه نفس آن‌ها به نفس انسان نزدیک است.

حاصل آن‌که آن‌ها به سوی کمالات و غایات خود حرکت ذاتی و غریزی دارند و رسیدن به آن‌ها به این است که نخست به مرتبه‌ انسانی و سپس به مرتبه ملکی برسند.

پاسخ (نظر نهایی ملاصدرا نیست): همه حیوانات رب النوعی دارند که آن‌ها را تدبیر می‌کنند و آثار یادشده مربوط به رب النوع آن‌هاست.

از نظر مشاء، ادراکات و افعال شگفت‌انگیز برخی از حیوانات به کمک قوای فلکی و الهامات آسمانی انجام می‌شود. پس حیوانات نفس ندارند چه رسد به این‌که نفس آن‌ها سبب وصول به مرتبه انسانی شود.

(ص25): از نظر ملاصدرا حیوانات نفس دارند و نفس آن‌ها تجرد خیالی هم دارد ولی با دلایلی که بر رد تناسخ ارائه شد، این‌ها و نفس داشتن حیوانات تناسخ را توجیه نمی‌کند.

علاوه بر این‌که اگر چه حیوانات از این جهت همانند انسان هستند که بیش‌تر آن‌ها تنها تجرد خیالی دارند ولی مرتبه انسانی، تجرد عقلی است و حتی همه انسان‌ها هم نمی‌توانند به آن مرتبه برسند چه رسد به حیوانات.

غایت داشتن همه موجودات از جمله حیوانات و به سوی آن رفتن اولا مستلزم رسیدن به مقام و مرتبه انسان نیست و ثانیا، بر فرض که استعداد وصول به کمال عقلی را داشته باشند، این مستلزم وصول آن‌ها به کمالاتشان از طریق انسان و از راه تناسخ نیست، زیرا طرق الی الله و راه وصول به دار کرامت و ملکوت، منحصر به راه نفس انسانی نیست چنان‌که حق تعالی فرمود: فلکل وجهة هو مولیها.

و نیز فرمود: ما من دابّة الاّ هو آخذ بناصیتها انّ ربّی علی صراط مستقیم.

مقصود از صراط مستقیم، صراط انسان است که او را به ربّ محمد (ص) و سایر انبیاء می‌رساند و ربّ او اسم جامع همه کمالات اسمائی و مظاهر آن به‌گونه اعتدالی است برخلاف دیگر صراط‌ها که به ارباب انواع و اسماء دیگر مانند منتقم، مذلّ، جبار، مضر و مانند آن می‌انجامد که یا همه اسماء در آن‌ها ظهور ندارند یا به‌گونه اعتدالی ظهور ندارند.