شرح جلد نهم اسفار - فصل 12: حق بودن موت و بعث

فصل 12: حق بودن موت و بعث (ص237)

همه جواهر حرکت ذاتی و شوق طبیعی به سوی آخرت و عالم قدس و ملکوت دارند، چنان‌که همه آن‌ها به‌ویژه انسان، از آغاز پبدایش طبیعی عبادت ذاتی برای تقرب به حق تعالی دارند و پیوسته در حال انتقال از مرحله و مرتبه‌ای به مرحله و مرتبه دیگر تا وصول به پایان مرتبه طبیعی خود هستند. آن‌گاه از آن‌جا تا پایان مرتبه نفسانی و از آن‌جا تا پایان مرتبه عقلی خود در سیر و انتقال هستند و این حرکت و انتقال پایان‌ناپذیر است.

(ص238)

هرچه جوهر معنوی نفس، تشدید یابد صورت ظاهری و حسی آن تضعیف می‌شود.

مرگ اعم از طبیعی و ارادی عبارت است از خروج از رحم دنیا و ورود به آخرت.

مرگ برای نفس امری طبیعی است.

هر چه که برای چیزی طبیعی باشد، خیر و تمام آن است.

هرچه خیر و تمام باشد، حق است.

علت فساد و هلاکت بدن: فساد بدن امری عارضی است مانند سایر شرور طبیعی که تابع خیرات طبیعی است.

قوام و تمامیت بدن به نفس و قوای آن است.

هویت و شخصیت آن هم همین‌گونه است.

بدن با نفس اتحاد دارد همانند اتحاد ماده مبهم با صورت معین؛ اتحاد ناقص با تمام؛ اتحاد قوه با فعل.

اگر بدن از نفس جدا شود، انیت  و حقیقتی برای آن باقی نمی‌ماند مگر عناصر و اجزایی که هیچ کششی  نسبت به هم ندارد و تمایل به تجزیه و افتراق دارند.

انسان از دو اصل ترکیب نشده که نفس و بدن باشد (ص239)

بلکه از یک اصل و یک فرع تشکیل شده است. نفس اصل است و بدن فرع.

نسبت کمال و نقص در نفس و بدن عکس یک‌دیگر است:

هرچه نفس اقوی و اشرف باشد، بدن مربوط به آن از نظر قوه، انانیت و وجود، اضعف و انقص است و هر چه نفس در قوت و حیات و کمال، مستقرتر باشد بدن به ضعف و موت و زوال نزدیک‌تر است.

آن‌گاه که نفس به کمال برسد بدن متلاشی و معدوم می‌شود.

این قانون در طبیعت حاکم است مثلا:

جسمیت جماد اقوی از جسمیت نبات است و روحانیت آن دو برعکس است.

جسمیت نبات اقوی از جسمیت حیوان است و روحایت آن دو برعکس است.

جسمیت حیوان از جسمیت انسان است و روحایت آن دو برعکس است.

نکته‌ای عرفانی درباره حقیقت مرگ: (ص240)

مرگ اثر تجلی حق تعالی بر موسای نفس ناطقه است که نتیچه آن اندکاک جبل انیت بدن است.

این تجلی در عالم ملکوت تحقق می‌یابد.

دنیا و آخرت و نیز نفس و بدن مانند دو کفه ترازوست که هر کدام سنگین‌ باشد، آن دیگری سبک خواهد بود.

اشکال: این قانون تقابل قوت و ضعف در نفس و بدن با قوت فلک نقض می‌شود، زیرا نفس و بدن هر دو در فلک قوی است و همانند دو کفه ترازو نیست.

پاسخ: نفس و بدن در فلک نیز همین‌گونه است و این قانون بر آن‌ها نیز حاکم است، زیرا کمالات فلک مربوط به نفس آن‌هاست نه بدن آن‌ها.

به عنوان نمونه: تقسیم‌ناپذیری و امتناع ورود چیز در آن‌ها از بیرون و نیز امتناع آفت و فساد آن‌ها از درون از جهت قوت نفس آن‌هاست نه جسدشان.

جسم اعم از فلکی و غیر آن، اضعف مراتب وجود یا ظهور است.

جسم فلکی اضعف مراتب جسم است.

بلکه فلک بتمامه نفس است و چیزی که بدن آن به‌حساب می‌اید، چیزی شبیه به هیولاست تا بتواند با آن اوضاع و حرکات را بپذیرد.

اشکال: این قانون در مورد اجسام اخروی نیز نقض می‌شود، زیرا اجسام اخروی مانند نفوس قوی هستند و مانند دو کفه ترازو نیستند.

پاسخ: اجسام اخروی بعینه، نفوس هستند به همین سبب است که اجسام اخروی نه تنها درک و حیات دارند بلکه عین درک و حیات نفسانی هستند. حیات اخروی اجسام، ذاتی آن‌هاست نه عرضی آن‌ها برخلاف اجسام دنیوی که حیات از عوارض آن‌هاست.

بررسی: حق این است که نسبت میان نفوس و ابدان همانند دو کفه ترازوست که کفه نفس از جهت قوت و شدت بر کفه بدن غلبه دارد خواه ابدان و نفوس دنیوی باشد خواه اخروی، خواه عنصری باشد و خواه فلکی.

بعلاوه، عرضی بودن در حکمت متعالیه فاقد معنی محصلی است. 

حکمة الهیة: اثبات تجرد و معاد نفس از راه فطرت (ص241)

حق تعالی به جعل بسیط، شوق و عشق به وجود دائم و ابدی و تام را در هر نفسی قرار داده است چنان‌که کراهت و نفرت از فنا و عدم را در آن‌ها قرار داده است، زیرا همان‌گونه که اصل وجود، خیر محض و نور صرف است، بقاء و دوام آن نیز همین‌گونه است.

حق تعالی هیچ چیزی را عبث و باطل نیافرید و هر چه آفریده است، غایت و منتهایی دارد.

نتیجه: محبت نفوس به بقاء و دوام و کراهت آن‌ها از فنا و و عدم، حکمت و غایتی دارد و آن این است که به عالی‌ترین مرتبه وجود و کمالات وجود برسد.

 وصول به چنین مرتبه‌ای از وجود و کمالات وجود در دنیا ممکن نیست، زیرا بقاء در طبیعت ممکن نیست.

پس باید در عوالم فراتر از طبیعت محقق شود وگرنه وجود این محبت و نفرت، لغو و باطل خواهد بود که حق تعالی از چنین فعلی منزه و مبراست.

پس محبت نفوس به بقاء دلیل بر وجود آخرت و معاد ابدی است.

عقد و حل (ص241)

اشکال: اگر مرگ بدن در دنیا سبب حیات دائم نفس در آخرت است و نفس میل ذاتی به حیات دائم خود دارد و چنین جیزی هم جز در عالم آخرت ممکن نیست، علت ترس و وحشت و کرات نفس از مرگ در عالم طبیعت چیست؟

پاسخ (ص242): اسباب کراهت نفس از مرگ دو دسته است: دسته اول، اسباب فاعلی. دسته دوم، اسباب غایی.

اسباب فاعلی

1- تسلط عالم ملک بر ملکوت یا ارتباط محکم آن دو با هم که نتیجه‌اش تاثیرگذاری شدید بدن بر نفس است. به دلیل این ارتباط و تاثیر‌پذیری نفس از بذن، نفس از تفرق بدن رنج می‌برد. ازاین‌رو سبب کراهت از مرگ، طبیعت انسان است نه فطرت او.

2- مرگ طبیعی، مکروه نفس نیست بلکه آن‌چه مکروه آن است مرگ اخترامی است. با توجه به این‌که در مرگ اخترامی، نفس پیش از آن‌که برای رسیدن به کمالات خود حداکثر استفاده از بدن را برده باشد، بدن را از دست می‌دهد و گویی از برخی از کمالات ممکن او که باید از طریق بدن به دست می‌آمد، محروم شده است، مکروه نفس است.

3- علت ترس از مرگ، جهل به آن و لوازم آن است. اگر نفس بداند که مرگ سبب خلاصی از محدودیت‌ها و زندان بدن می‌شود، قطعا آن را محبوب می‌دارد نه مکروه.

اسباب غایی

1- توجه نفس به بدن مانند توجه راکب به مرکب خود است و همان‌گونه که فقدان مرکب سبب کراهت راکب است، فقدان بدن هم سبب کراهت نفس است.

2- این کراهت، سبب حفظ بدن از آفات عارضی طبیعی می‌شود. اگر این کراهت نبود، بدن که درک لازم برای حفظ خود و منافع خود از آفات را ندارد، از بین می‌رفت و چیزی شبیه مرگ اخترامی فوری برایش رخ می‌داد. پس از این جهت، این ترس، ذاتی نفس است.