شرح جلد نهم اسفار - فصل4: برهان ششم بر امتناع تناسخ

(47) فصل4: برهان ششم بر امتناع تناسخ

چند نکته به عنوان مقدمه

1- نفس حامل بدن است نه آن‌که بدن حامل نفس باشد. اگثر خلق چون درباره بدن شنیده‌اند که زبده عناصر و منتخب طبایع است، گفته‌اند پس بدن حامل نفس است.

2- به‌نظر اکثر خلق، نفس حاصل از بدن است و با قوت غذا، تقویت و با ضعف آن تضعیف می‌شود وای این گمان درست نیست بلکه نفس، محصّل و مکوّن بدن است و این نفس است که بدن را به جهات مختلف می‌بد و آن‌گونه که می‌خواد آن را تدبیر می‌کند.

(48) 3- با این‌که نفس، بدن را به هرجا که بخواهد می‌برد ولی نمی‌تواند آن را با این جسم کثیف طبیعی به آسمان و عوالم پس از طبیعت و به بهشت ببرد بلکه با رهایی از این بدن، بدنی از جنس نور از باطن آن آشکار می‌شود و با آن به بهشت اهل سعادت می‌رود.

4- نفس برای ورود به بهشت مقربان و عالم صور مفارق عقلی و مثل افلاطونی باید بدن مقالی را نیز رها کند و از آن مجرد شود و در واقع از هر دو عالم رها شود  و هر دو را ترک کند.

(ص49) 5- مقصود از این مقدمات است که نفس برای وصول به این مراتب بزرگ‌تر از آن است که تابع بدن باشد بلکه بدن به اندازه توان خود در برخی از مراتب فرودین تابع نفس است. با این بیان، بطلان تناسخ آشکار می‌شود. با این بیان نظر رایج درباره مرگ طبیعی هم باطل می‌شود.

(ص50) علت مرگ طبیعی

نظر اطبا و طبیعت‌گرایان: مرگ طبیعی، پایان توانمندی بدن و حرارت غریزی آن، خستگی الات بدن و فروپاشی آن است، یعنی اختلال بدن و فساد مزاج سبب مرگ طبیعی است.

(ص51) نظر ملاصدرا: نفس به دلیل استقلال تدریجی از بدن، به تدریج از آن جدا می‌شود و به‌تدریج از عالم طبیعت خارج و به عالم بعدی وارد می‌شود.

استدلال: نفس با حرکت جوهری وجودی، پیوسته تغییر می‌کند و وجودش از ضعف به سوی قوت می‌رود.

() هر چه نفس قوی‌تر می‌شود توجه آن به عالم خود و عالم پس از طبیعت بیش‌تر و از توجهش به بدن کاسته می‌شود و به تدریج از تدبیر بدن روگردان می‌شود و درنتیجه بدن و قوای بدنی ضعیف می‌شود تا بالاخره تعلق و تدبیرش از بدن کاملا قطع می‌شود و مرگ رخ می‌دهد.

حالات کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری و مرگ تابع حالات نفس است؛ هرچه نفس قوی‌تر شود، بدن ضعیف‌تر می‌شود تا جایی که نفس به کمال قوت خود برسد، بدن می‌میرد. ارتحال نفس به عالم دیگر سبب ویرانی بدن می‌شود نه آن‌که ویرانی بدن سبب ارتحال نفس شود.

عکس آن مربوط به مرگ اخترامی است نه مرگ طبیعی.

حاصل آن‌که مرگ نتیجه حرکت ذاتی و وجودی نفس در بازگشت به حق تعالی است.

(ص53) سازگاری کمال نفس با شقاوت

فعلیت نفس و استعداد ورود به عالم پس از طبیعت اعم است از این‌که در عالم بعدی، اهل سعادت باشد یا اهل شقاوت، نتیجه افکار، اخلاق و اعمال نفس است. اگر آن‌ها صادق و فضیلت باشند، نفس علاوه بر این‌که به فعلیت می‌رسد و قابلیت ارتحال به عالم آخرت پیدا می‌کند، اهل سعادت هم هست و اگر آن‌ها کاذب و رذیلت باشند، باز هم نفس به فعلیت می‌رسد و قابلیت ارتحال پیدا می‌کند ولی همراه با شقاوت خواهد بود.

پس با توجه به این‌که علت مرگ، توجه ذاتی نفس به آخرت است، تناسخ باطل خواهد بود.

تذکرة فیها تبصره

1- انسان از آغاز خلقت که نطفه بود، پیوسته در حال استکمال است تا وقتی که به ملاقات خدای متعال موفق گردد اعم از این‌که مسرور و همراه با انبیاء و اولیاء باشد یا محزون و همراه با شیاطین و کفار باشد. (البته حقیقت استکمال از این به بعد آغاز و اشکار می‌شود).

2- همه موجودات که در طبیعت هستند، در حال سلوک الی الله هستند اگر چه خود هم نمی‌دانند ولی این سیر در انسان به‌ویژه انسان کامل، آشکارتر است.

(ص54) تمثیلی برای ابطال تناسخ

ساختار انسانی همانند کشتی محکی همراه با قوای نفسانی و سربازان عماله است. این کشتی بدون وزش باد حرکت نمی‌کند و با توقف باد، آن هم متوقف می‌شود. باد برای کشتی همانند نفس برای بدن است. همان‌گونه که با توقف باد، کشتی متوقف می‌شود  اگر چه کشتی در کمال صحت، باقی می‌ماند با خروج نفس از بدن، حیات و ادراک آن که به منزله حرکت کشتی است، متوقف می‌شود اگرچه مواد بدن از بین نمی‌رود و بسا ترکیب آن هم باقی بماند.

همان‌گونه که از سنخ جوهر کشتی نیست بلکه حرکت کشتی تابع تابع حرکت آن است و همان‌گونه که کشتی، باد را حمل نمی‌کند بلکه باد، کشتی را حمل می‌کند و کشتی و کارگران آن نمی‌توانند باد رفته را برگردانند، نفس و بدن نیز همین‌گونه هستند؛ نفس از سنخ جوهر بدن نیست و حرکت بدن تابع حرکت نفس است؛ بدن، نفس را حمل نمی‌کند بلکه نفس، بدن را حمل می‌کند و پس از جدایی نفس از بدن، بدن و عمال آن نمی‌توانند نفس جداشده را به آن برگردانند. پس حیات و حرکت بدن تابع نفس است نه برعکس. از این‌رو تناسخ که بازگرداندن نفس به بدن است باطل است.

(ص55) تفاوت موت طبیعی و اخترامی در مورد کشتی

نابودی کشتی از دو جهت است: 1- متلاشی شدن جرم و ترکیب آن و درنتیجه غرق شدن آن

2- متلاشی شدن آن به وسیله طوفان خارج از حد توان و مقاومت کشتی

مرگ بدن انسان هم از همین دو جهت است.

(ص56) وضع سرنشین کشتی هنگام متلاشی شدن آن دو گونه است:

1- کسانی که عالم و مومن به قضاء و قدر الهی هستند که با اطمینان خاطر تسلیم سرنوشت می‌شوند.

2- افراد نادان که سذنوشت آن‌ها سختی، جزع و فزع خواهد بود مانند انسان در دنیا و هنگام مرگ.