شرح جلد نهم اسفار - فصل27: تتمه احوال بهشت و دوزخ
فصل27: تتمه احوال بهشت و دوزخ (ص335)
عالم آخرت میان دو عالم مجرد عقلی و عالم اجسام مادی قرار دارد.
صور این عالم بهوسیله خیال درک میشود.
خیال، در طبیعت، خیال است ولی در آخرت، حس است.
پس از عالم آخرت، قیامت است و پس از آن، بهشت و دوزخ.
همین نسبت پس عالم آخرت نیز ادامه خواهد داشت، یعنی در برزخ، خیال است و در قیامت، حس؛ در قیامت خیال است و در بهشت و دوزخ، حس است.
تفاوت صورت برزخی با صور مربوط به قیامت و بهشت و دوزخ، در شدت و ضعف آنهاست.
صور در همه عوالم یادشده، جزئی و غیرمادی است.
ان قلت (ص336)
تفاوت حواس دنیوی با حواس اخروی
1- هر یک از حواس دنیوی چیزی را درک میکند که حس دیگر آن را درک نمیکند اما هر یک از حواس دنیوی همه مدرَکات حواس دیگر را درک میکنند بنابراین با چشم هم میبیند و هم میشنود و هم ادراکات دیگر دارد.
2- هر یک از حواس دنیوی، در بدن جای ویژهای دارند مثلا جای بصر، چشم است و جای سمع، گوش، جای ذوق، زبان، جای شم، بینی و جای لمس، پوست بدن است ولی حواس اخروی جای ویژهای ندارند. همه بدن چشمند و با آن میبینند همانگونه که همه بدن گوش است با آن میشوند.
3- نسبت صور دنیوی با صور اخروی مانند جنین است به انسان بالغ. همین نسبت میان صور برزخی و اخروی هم وجود دارد بلکه صور در هر عالمی نسبت به عالم برتر از خود مانند نسبت مادی به مجرد، محدود به نامحدود، قوه به فعل و خواب به بیداری است.
سخن ابن عربی همراه با شرح آن
وجود طبیعت جسمانی در دنیا همه کمالات پیش از خود را بهگونه اجمال دارد.
جسم طبیعی هم حواس پنجگانه را دارد ، هم خیال و وهم را و هم حواس باطنی و عقل را. کمالات و قوای یادشده بهگونه اجمال و کمون و بطون در اجسام طبیعی وجود دارد.
نقش مرگ در هر مرحلهای اظهار مجملات و امور باطنی مناسب با همان مرتبه است.
به عنوان نمونه مرگ میان دنیا و برزخ، ارواح دنیوی را به اجسام برزخی خیالی تکمیل و تبدیل میکند همانگونه که خواب، ارواح دنیوی را به اجسام برزخی خیالی متصل تبدیل میکند و در واقع، آنچه را از کمالات که در ابدان دنیوی پوشیده و پنهان است، آشکار میکند.
اگر با مرگ طبیعی، قیامت صغرای میت قیام میکند بدین سبب است که قیامت او پیش از مرگ بهگونه اجمالی و مستور وجود داشت ولی قائم و ظاهر نبود. این مرگ و قیام قیامت، پیوسته ادامه دارد تا انسان از مراتب عوالم متعین خارج شود.
سخن دیگر از ابن عربی(ص337)
تجلی حق تعالی بر قلوب در دنیا پیوسته است و انقطاع ندارد به همین سبب است که خواطر قلبی متعددو متنوع است.
تنوع خواطر، عین تجلیات حق تعالی است اگر چه جز اهل الله آن را نمیداند و نمییابد.
همانگونه که اختلاف صور ظاهر در طبیعت و پس از آن در همه موجودات نتیجه تنوع تجلیات حق تعالی است.
این تبدلات، ابدی است جز اینکه در آخرت، این تبدلات فیالجمله خفی و مستور است.
صور اخروی عین صور اخروی است که متناسب با عالم آخرت تبدل یافته است. در واقع، تبدلات در دنیا و آخرت، خلق و تجلی جدید در هر لحظه است که خلق از درک و مشاهده آن ناتوان است چنانکه فرمود: بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ(ق، 15).
این تنوعات دنیوی و اخروی، و ظاهری و باطنی، همانندی با حق تعالی است و مصداق بودن خلق برای کریمه: كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ(رحمن، 29) است. (انتهی کلامه)
مشاهده خیالی در دنیا نیز برای برخی مانند انبیاء، اولیاء، حتی کاهنان، مجانین و کسانی که دچار تب شدید میشوند و هر کسی که حواسش ضعیف و خیالش قوی باشد، رخ میدهد. آنها چیزهایی را با چشم خیال میبینند که دیگران از دیدن آن ناتوانند و بسا نتوانند میان دیدههای خیالی و حسی فرق بگذارند.
آنچه انسانها در برزخ و قیامت مشاهده میکنند، با چشم خیالی مناسب با آن عوالم است. دیدههای خیالی در عوالم پس از طبیعت در حکم دیدههای حسی طبیعی در طبیعت است. همانگونه که جای محسوسات، طبیعت است، جای خیالات هم برزخ و آخرت است.
تفاوت مشاهدات و مدرکات خیالی در دنیا و آخرت
1- مشاهدات خیالی در دنیا برای همه نیست ولی در آخرت برای همه هست.
2- مشاهدات خیالی در دنیا بخشی از ادراکات است ولی در آخرت تمام ادراکات است.
3- مشاهدات خیالی در دنیا کوتاه و زودگذر است ولی در آخرت پیوسته است
4- مشاهدات خیالی در دنیا بهطور مطلق کمال و از مقامات نیست ولی در آخرت بهطور مطلق کمال و از مقامات است.
5- مشاهدات خیالی در دنیا در جای خود قرار نگرفته است، زیرا طبیعت جای ادراک حسی است نه خیال ولی در آخرت در جای خود قرار گرفته است.
6- مشاهدات خیالی در دنیا قابل اعتماد نیست، زیرا زودگذر است و در جای خود نیست ولی در آخرت تنها درک قابل اعتماد است.
با مرگ و رفع حجابهای طبیعی، مشاهدات خیالی هم ظاهر میشود و هم دائمی میگردد.
این صور اولا در نفس است و نه در بیرون آن و ثانیا مشاهدات مربوط به آنها نیز در نفس و خیال متصل انجام میشود نه در بیرون و حتی در خیال منفصل اگرچه خود نفس یکی از مصادیق خیال منفصل است.
اجسام در برزخ و آخرت و عالم خیال، عین ارواح است و ارواح نیز عین اجسام است و دوگانکی از میان آنها برداشته میشود و تجسد معانی و تجسم ارواح رخ میدهد. درواقع، تجسد ارواح و تروح اجساد، حکم عالم آخرت است.
سخن ابن عربی در عینیت یا غیریت تجسد ارواح با صور طبیعی(ص338)
1- آیا روح که مجسم مسشود واقعا عین همان صورتی است که مجسم شده است یا در چشم بیننده اینگونه ظاهر میشود، چنانکه آسمان، آبی دیده میشود در حالیکه آبی نیست
2- آیا روحی که عین جسم دیده میشود، روح آن جسم است نه تجسم روح چنانکه در طبیعت روح برای برخی قابل مشاهده در قالب جسمانی است ولی جسم نیست و تجسم روح رخ نداده است. تجسد ارواح، مشاهده روح در زمان حیات دنیوی نیست بلکه از نوع مشاهده روح پس از مرگ بدن است. بنابراین، تجسم روح برای مردگان است نه زندگان در طبیعت.
پرسش این است که آیا روحی که در عوالم پس از طبیعت در قالب جسم دیده میشود حقیقتا همان روحی است که در دنیا بود و متجسد شده است یا تخیل است و مانند رنگ آبی آسمان و یا جسم طبیعی است مانند سایر اجسام؟
پاسخ: آنانکه از روحانیت قوی برخوردارند و بر ابدان خود و دیگرام حاکم و مسلط هستند، میدانند که تجسد ارواح همین است. البته این از علوم نظری نیست بلکه از علوم ذوقی است که اهلش از آن برخوردارند و آن را با وجدان مییابند.
سخنی دیگر از ابن عربی(ص339)
همانگونه که قلیلی را که خدا کثیر کرده و کثیری را که قلیل کرده است مانند مدلول کریمه وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ(انفال، 44) با عین خیال ادراک میشود، صور مثالی را نیز با چشم خیال میتوان دید نه با چشم حس. اگر مشاهده با چشم خیال نباشد، قلیل را کثیر دیدن یا نشان دادن و بالعکس، کذب است و آن کسی که قلیل را کثیر نشان داده است و بالعکس، کاذب خواهد بود ولی اگر مشاهده با عین خیال باشد، حق و صدق است، زیرا کثیر باطل، در واقع قلیل است و قلیل حق در واقع، کثیر است.
ولی مدلول کریمه: قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ(آلعمران، 13) با چشم حس دیده میشود.
واعلم: اهمیت خیال(ص340)
1- فهمیدن فرق میان حس و خیال برای هر کسی ممکن نیست چنانکه اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم جبرئیل علیهالسلام را دحیه یا اعرابی دیدند در حالی که جبرئیل بود نه دخیه و اعرابی.
2- شبههای بزرگتر از درهم آمیختگی عین حس و خیال وجود ندارد، زیرا اگر محسوس، با عین خیال دیده شود و خیال با عین حس، در هر چیزی حتی محسوسات بدیهی نیز باید شک کرد و نمیتوان فهمید که آنچه درده شده است محسوس است یا متخیل؛ با چشم حس دیده شده است یا با چشم خیال.
اگر کسی بتواند با عین خیال ببیند، در محسوسات شک میکند و اگر نتواند، مخیلات را محسوس میپندارد.
رحم خیالی(ص341)
علم به تفاوت میان حس و خیال، اولین مرتبه نبوت است
کریمه: هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(آلعمران، 6) به رحم عالم خیال هم اشاره دارد.
رحم بر دو قسم است: 1- رحم حسی که بدن محسوس در آن شکل میگیرد. 2- رحم خیالی که بدن و صور خیالی در آن پدید میآید.
در این رحم خیالی است که اسلام، روغن دیده میشود، قرآن، عسل؛ زنجیر، ثبات در عقیده و ایمان؛ دین، لباس بلند و علم، شیر دیده میشود.
سخنی دیگر از ابن عربی: معیت حق و خلق در عالم خیال
اگر چه در عالم حس نیز آنچه عبد اراده میکند به اراده حق تعالی است و آنچه حق تعالی اراده کند بحول الله و قودته و اذنه و ارادته، عبد انجام میدهد ولی به سبب محدودیت عالم حس و جنبه حسی عبد، نه همه آنچه عبد اراده کند مراد خداست و انجام میشود و نه همه آنچه حق تعالی اراده کند و بدان راضی باشد، از طریق عبد انجام میشود. ولی در عالم خیال، به سبب اطلاق آن، هر چه عبد تخیل کند، بحول الله و قوته ایجاد میشود و هر آنچه حق تعالی اراده کند و بدان راضی باشد از طریق عبد انجام میشود.
از آنجا که خیال در عالم برزخ و پس از آن، همان حس و واقع است، هر چه عبد در آن عوالم اراده کند، به وجود خیالی که همان وجود واقعی و عینی در آن عوالم است، بدون هرگونه محدودیتی رخ میدهد.
در عالم حس، برخی از مشیات و مرادات عبد و حق، رخ میدهد ولی در عالم خیال، وقوع مشیات و مرادات عبد و حق، استثناء ندارد. در واقع، مشیت و اراده عبد در عالم خیال، در نافذ بودن مانند اراده مشیت حق تعالی است.
به تعبیر دیگر (ص342)، حق تعالی در عالم خیال، تابع عبد و شهوات اوست بلکه حق در این عالم، شأنی جز مراقبت از رخداد همه آنچه که عبد اراده کرده است ندارد.
البته عبد نیز تابع مشیت حق تعالی است و هر مشیتی از عبد، جلوهای از مشیت حق تعالی است. (انتهی کلامه) (البته در دنیا هم همینگونه است ولی آشکار نیست و همگان آن را نه میدانند و نه مییابند).
نتایج
1- بهشت جسمانی عبارت است از صور ادراکی خیالی قائم به نفس که فاقد مادّه است و نفس، هم فاعل آن است و هم محل آن.
2- نفس هر کسی با تصورات و مدرَکاتش، عالمی است اعظم از عالم ماده طبیعی و آنچه در نفس وجود دارد اعم از مرغوبات و مکروهات، بینهایت برابر بزرگتر و گستردهتر است از چیزهایی که در عالم طبیعت وجود دارد.
3- آنچه در عالم نفس وجود دارد اهم از اشجار، انهار، ابنیه، حور و قصور همه عین حیات هستند و حیات آنها نیز عین حیات نفس است.
4- ادراک اشیاءی که در نفس وجود دارند عین ایجاد آنهاست و صرفا با ادراک ایجاد میشوند نه آنکه نخست ادراک شوند آنگاه اراده به ایجاد آنها تعلق گیرد و سپس ایجاد گردند یا نخست ایجاد شوند آنگاه ادراک شوند. فعل و ادراک در عالم نفس و خیال (اعم از خیال متصل و منفصل) واحد است. (فاعلیت بالرضا).
5- (ص343) آنچه درباره نفس و بهشت گفته شد، درباره دوزخ صادق نیست، زیرا دوزخ روحانیت محض نیست بلکه آمیخته به مراتبی از عالم طبیعت است که فعل و ادراک در آن یکی نیست. دوزخ گویی همین جهان طبیعت است که با قهر و تسخیر آن را به آخرت بردهاند.
6- اهل دوزخ به سبب یادشده چیزی را میطلبند که نمییابند و به چیز میل دارندن که به ضرر آنهاست و کارهایی انجام میدهند که مکروه آنهاست، چیزهایی را اختیار میکنند که عذاب آنهاست، فرار میکنند از چیزهایی که با آنهاست چنانکه حق تعالی فرمود: حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ(زخرف، 38).
7- حقیقت دوزخ، همان حقیقت دنیاست.
8- در عالم آخرت، فواعل، موثرات، موانع و شرایط وحدود دنیوی برداشته شده است ازاینرو لاموثر فی الوجود، لا مالک الا هو و در واقع، توحید فاعلی در بهترین وجه ممکن و آنگونه که شایته او در آن عالم است، آشکار میشود.
9- به همین سبب است که هر که موافق رضای خدای متعال باشد و مصداق کریمه وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا(احزاب، 36)، فعلش عین فعل حق تعالی خواهد بود و درنتیجه در نعیم دائم خواهد بود.
10- وجه رضوان نامیده شدن خاذن بهشت: تا کسی به مرتبه رضا نرسد وارد بهشت نمیشود. رضا مانند همه کمالات نفسی، روحی و وجودی مراتب بسیار بلکه بینهایت دارد. آنان که به جنت رضوان میروند به درجاتی از رضا رسیده و بدان مفتخر شدهاند که اهل درجات فروتر از آن بدان نائل نشدهاند. جنت رضوان، بهشت مقربان است و خاذن بهشت که رضوان نام دارد متحقق به رضای الهی است به آن اندازه و درجهای که ملائکه میتوانند بدان متحقق شوند.
11- اما کسانی که از دنیا و تعلقات آن خارج نشدهاند، طبیعتی دارند یا کسب کردهاند و در آنها ظاهر شده است که ضد نظام هستی خواهد بود، زیرا طبیعت آنها تبعیت از شهوات است که ضد حکمت است ولی نظام هستی عین حکمت و عدل است در نتیجه طبیعت آنها ضد حکمت و عدالت است و چون رحمت از مجرا و مجلای عدل ظاهر و نازل میشود، چنین کسی از رحمت ممنوع خواهد بود چنانکه حق تعالی فرمود: وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ(سبا، 54)، زیرا خواستههای آنها باطل و خلاف حکمت و حقیقت است.
این ضدیت با نظام هستی در دنیا هم برایشان محقق بود ولی شواغل نفسانی و تخدیرات طبیعی مانع از ظهور آن بود.
12- دوزخ عالم مستقلی از دنیا و بهشت نیست بلکه ترکیبی از دنیا و بهشت است که اهل آن نه میتوانمند از مشتهیات دنیا برخوردار شوند چون مشتهیات دنیا باطل شده است و در آخرت وجود ندارد و نه میتوانند از نعمتهای بهشت برخوردار شوند، زیرا استعداد و قابلیت لازم برای آن را ندارند بهگونهای که اگر از نعمتهای بهشتی برخوردار شوند (چنانکه بعدا گفته خواهد شد) عذاب آنها بیشتر از عذابی است که از دوزخ درک خواهند کرد. درواقع، دوزخ عبارت است از مرحله انتقال از دنیا به آخرت که نه دنیاست و نه آخرت.
تایید: شاهد بر مستقل نبودن دوزخ(ص345)
یکی از شواهدی که نشان میدهد که دوزخ عالم مستقل و حقیقی نیست این است که دوزخ، صورت و ظهور غضب الهی است چنانکه بهشت، صورت و ظهور رحمت الهی است.
رحمت، اصیل و حقیقی و ذاتی است و غضب، تبعی و عارضی است چنانکه خیرات بالذات از حق تعالی صادر و نازل شده است ولی شرور بالعرض پدید آمده است. پس بهشت و ننعمتهای آن بالذات موجود است و دوزخ و عذابهای آن بالتبع.
ذکر تنبیهی: شاهدی دیگر بر طبیعی بودن دوزخ و لطیفهای عرفانی
لطیفه عرفانی: برخی از عرفا در تفسیر کریمه: فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ(بقره، 24)، گفتهاند: گاهی آتش به عنوان داروی شفابخش برای برخی از بیماریها بهکار میرود چنانکه حق تعالی فرمود: يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ(توبه، 35) و در عرف پزشکی قدیم نیز گفته شده که آخر الدواء الکی. درواقع، برخی از بیماریها تنها با سوزاندن بهبود مییابد
(ص346) بیماریهایی که از آتش بدتر و دردناکترند و برای بهبود آنها آتش تجویز میشود عبارت است از عقاید باطل، رذائل اخلاقی و گناهان کبیره.
درواقع، رحمت خدای متعال اقتضا میکند که اهل دوزخ برای پرهیز از عذابی سختتر از دوزخ، در آتش دوزخ سوزانده شوند تا شفا یابند و نعمتهایی که برای بیماری آنها از دوزخ سوزانتر است، به روح و ریحان تبدیل شود. چنانکه در دنیا حدود شرعی برای دور شدن گناهکار از عذاب آخرت است.
حقیقت آن عذاب سختی که از آتش سوزانتر و سختتر است، غضب الهی است که آتش دوزخ و همه درکات آن وجهی از وجوه و مرتبهای از مراتب نامتناهی آن است.
تایید بر تبعی بودن دوزخ: منشأ دوزخ، گمراهی و گناه است بهگونهای که اگر گناه نبود، دوزخ هم نبود. پس دوزخ فرع بر معصیت است و وجود تبعی دارد.
علاوه بر اینکه خود گناه هم از امور تبعی آفرینش انسان است و مقصود از آن بالذات نیست بلکه بالعرض است. هدف از آفرینش آن یا عمران و آبادی دنیاست که مزرعه آخرت است و اگر عمران و آبادی دینا مطلوب نبود گناهی هم تحقق نمییافت یا علت تبعی بودن گناه، محدودیت و تزاحم موجودات دنیوی است و اگر محدودیت و تزاحم نبود معصیت معنی نداشت. دلیل وجوب رعایت حقوق دیگران هم همین است که سوء استفاده از مال و حق دیگران بدین سبب نارواست که آنها در استفاده از مال و حقشان محدود خواهند شد. نفی مالکیت علم، اقتدای به کسی در نماز بدون اجازه، استفاده از نور چراغ کسی بدون مزاحمت بهطور مطلق به همین سبب است که تزاحم وجود ندارد.
اهل دوزخ کسانی هستند که استعداد دریافت رحمت و ورود به بهشت را داشتند ولی با ارتکاب گناه (اعم از عقدیه، خلق و عمل)، استعداد آنها باطل یا ضعیف شده است. پس اگر چنین استعدادی نداشتند و آن را باطل یا تضعیف نکرده بودند یا به دوزخ نمیرفتند یا اگر میرفتند، عذاب نمیشدند مانند ملائکه عذاب و مدبران و معمران دوزخ.
اهل دوزخ که استعداد خود را باطل یا تضعیف کردهاند در عذاب شدید خواهند بود تا وقتی که یا استعداد از دست رفته خود را بازیابند یا استعداد آنها بهطور کلی باطل شود.
در صورت نجات، به بهشت میروند و در صورت بطلان، استعداد خلود در دوزخ را خواهند داشت خواه در دوزخ عذاب شوند و خواه نشوند چنانکه در فصل بعدی(فصل28) گفته خواهد شد.
مثال: کسی که مزاجش از اعتدال خارج شده باشد مانند بیماران سخت، درد شدید خواهد داشت تا زمانی که با مداوا، یا شفا یابد یا مزاج او بهگونهای تغییر کند که با بیماری یادشده سازگار باشد. در این صورت، آنچه عذاب بود، عذب میشود.
(حق آن است که بطلان استعدا ممکن نیست زیرا اولا انعدام موجود محال است و ثانیا همه موجودات و استعدادهای آنها نتیجه ظهور توحید و رحمت ذاتی الهی است و همه استعداد وصول به توحید و رحمت الهی را دارند، از اینرو بطلان آن ممکن نیست.