شرح جلد نهم اسفار - فصل1: فی ابطاله بوجه عرشی
فصل1: فی ابطاله بوجه عرشی(ص1)
تناسخ خواه بهطریق نزول باشد خواه به طریق صعود، نحال است.
برهان یکم: (برهان ویژه صدرایی است).
تعلق نفس به بدن، تعلق ذاتی و طبیعی است نه وضعی و قراردادی و ترکیب نفس و بدن نیز ترکیب طبیعی انحادی است نه انضمامی و هر یک از نفس و بدن حرکت ذاتی جوهری با دیگری دارد.
نفس و بدن در آغاز حدوث، بالقوه هستند و با خروج از قوه به فعل به کمال خود میرسند.
درجات قوه و فعل در هر نفسی متناسب و متعلق به بدن خاصی است و بالعکس، درجات قوه و فعل هر بدنی
هم متناسب و متعلق به نفس خاص است.
از این مقدمات دو نوع نتیجه میتوان گرفت:
1- آنچه ملاصدرا بدان تصریح کرده است که عبارت است از: نفس با همراهی بدن پیوسته از قوه به فعلیت میرسد (خواه در مسیر سعادت باشد و خواه شقاوت) و ممکن نیست نفسی که به درجاتی از فعلیت رسیده است با دیگر به مرتبه قوه محض یا شبیه آن برگردد و به بدنی که از همه یا برخی جهات بالقوه است تعلق گیرد یا به مرتبهای از قوه برگردد (هر چند قوه محض نباشد) و به بدن دیگری تعلق گیرد.
اشکالی که این بیان دارد این است که اگر قوه و فعلیت بدنی با قوه و فعلیت بدن دیگر غیر از بدن خاص خودش برابر و همانند باشد، تناسخ محال نیست و نفس میتواند خودش را از بدن خود رها کند و با بدنی دیگر ولی همتای بدن خودش تعلق گیرد.
بر اساس این تقریر، چیزی که محال است این است که نفسی که درجاتی از فعلیت را دارد به نطفه، علقه و مانند آن تعلق گیرد، زیرا لازمهاش این است که نفس بالفعل باشد و بدن بالقوه و ترکیب طبیعی با چنین تعلقی ناسازگار است.
2- با توجه به اینکه فعلیت نفس و بدن متاثر از تعلق طبیعی و ذاتی آن دو به یکدیگر است، قطع نظر از مراتب فعل و انفعال آنها، ترکیب آنها طبیعی است و اگر نفس بدن خاص خود را که با آن ترکیب و تعلق طبیعی دارد رها کند و بدن دیگری را بپذیرد، دیگر ترکیب و تعلق، طبیعی نخواهد بود بلکه انضمامی و صناعی خواهد بود مانند اینکه میوه از درختی که آن را تولید کرده است کنده شود و به درخت دیگری که در تولید آن نقشی نداشته است، وصل شود یا بر سری که مو ندارد، کلاهگیس بگذارند. همانگونه که درخت با میوه درخت دیگر و سر با کلاهگیس ترکیب و تعلق طبیعی حاصل از حرکت ذاتی جوهری ندارد نفس هم با بدنی غیر از بدن خودش همینگونه است و ترکیب آن دو انضمامی و صناعی خواهد بود در حالیکه ترکیب انضمامی و صناعی برای موجود مجرد محال است اگرچه در پیوند زدن اجسام، ترکیب انضمامی و صناعی امور مشابه ممکن است.
برهان دوم: دلیل مشهور(ص3)
در مرکبات طبیعی که اجزاء آن با هم اتحاد دارند، صورت، خواه نفس باشد خواه صورت طبیعی، از مادّه، خواه بدن باشد خواه جسم، جداییناپذیر است و اگر از هم جدا شوند ممکن نیست یک (مادّه یا صورت) باقی بماند و دیگری از بین برود، زیرا نسبت ماده به صورت، نسبت نقص به کمال است چنانکه در مباحث تلازم میان مادّه و صورت گفته شد.
حقیقت و تشخص صورت هم به مادّهای است که حامل آن تشخص و مخصص احوال و افعال آن صورت است.
بنابراین، تحقق ماده با تکوّن صورت تلازم دارد و بدون صورت ممکن نیست تحقق داشته باشد، ازاینرو فساد هر یک از ماده و صورت با فساد دیری همراه و ملازم است.
به تعبیر دیگر، وجود ناقص از جهت ناقص بودن بدون وجود کامل محال است. پس ماده بدون صورت و صورت بدون ماده ممکن نیست و چون بدن، ماده نفس است و نفس وابسته به آن است با جدایی از هم، دیگر نه بدن وجود خواهد داشت و نه نفس که صورت است.
البته این حکم از جهت صورت بودن برای ماده است که جدایی از آن ممکن نیست ولی از جهت دیگری که مستقل از ماده است، ممکن است از ماده جدا شود و بهطور مستقل باقی بماند مانند جدای نفس از بدن و بقاء آن بدون بدن اما از حیث صورت بودن تها به یک ماده تعلق دارد.
علاوه بر این، جدایی آن دو از هم و ترکیب دوباره آنها با هم یا با چیز دیگر نشاندهنده ترکیب انضمامی آنهاست که تنها در اجسام ممکن است.
نفس از جهت نفس بودن، صورت نوعی بدن است و بدن از جهت بدن بودن، ماده نفس است و جداییناپذیری ماده و صورت و امتناع بقاء آنها پس از جدایی، در مورد نفس و بدن هم درست است.
علاوه بر این، نفس تا زمانی که به کمال نرسیده است نیازمند به بدن طبیعی است و جدایی آنها سبب بطلان هر دو میشود.
البته چنانکه گفته شد، نفس غیر از صورت بودن برای بدن، جهتهای دیگری هم دارد مانند وجود مثالی و عقلی که از این جهات، جدایی آن از بدن سبب زوال و بطلان آن نمیشود ولی بدن جز ماده بودن برای نفس حیثیت دیگری ندارد از اینرو با جدایی از نفس، باطل میشود.
این برهان همه اقسام تناسخ، خواه نزولی و خواه صعودی را ابطال میکند.
انتقال نزولی نفس از بدنی به بدنی دیگر اگر بدن دوم هم بدن اسنانی باشد مانند انتقال نفس از بدن سالخورده به بدن خردسال(نسخ) است.
اگر بدن دوم، بدن حیوانی باشد، مانند انتقال نفس از بدن انسان به بدن یکی از حیوانات، مسخ است.
اگر بدن دوم، جسم نباتی باشد، مانند انتقال نفس از بدن انسان به یکی از درختان یا گیاهان، فسخ است.
اگر بدن دوم، جسم جامد باشد، مانند انتقال نفس از بدن انسان به یکی از جمادات، رسخ است.
انتقال صعودی عکس موارد یادشده است که نام خاصی ندارد.
همچنین انتقال نفس به اجرام فلکی که شیخ از برخی که گزافهگو نیستند نقل میکند و آن را در مورد نفوس بله و متوسطان درست میداند و آن را میپسندد، باطل است.
اینها همه مربوط به تناسخ مُلکی بود. قسم دیگری از تناسخ وجود دارد که تناسخ ملکوتی نام دارد.
تناسخ ملکوتی(ص4): تحول نفس از طبیعت به آخرت و ملکوت و متصور و متمثل شدن آن به صورت ملکات و احوال حاصل از افکار، اخلاق و افعال خود نه تنها محال نیست بلکه هم ضرورت دارد و هم مورد تایید برهان است و هم مورد تایید کشف و وحی و الهام.
چنانکه حق تعالی فرمود(ص5): وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (انعام، 38) بنا بر این تفسیر که مقصود از دواب و طائر در عوالم دیگر، انسانهای طبیعی دنیوی هستند که به صورت ملکات و احوال جنبندگان و پرندگان متمثل و متصور شدهاند.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ (مائده، 60)
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (بقره، 65)
حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (فصلت، 20) با این توضیح که اعضاء دنیوی به صورت ملکوتی مناسب ملکات حاصل از افعال مکر خود در آخرت ظاهر شده و شهادت میدهند.
يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (نور، 24).
وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا (اسراء، 97)
مقصود از وجوه همان صور باطنی و ملکوتی آنهاست.
فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ (هود، 106). این صداها، صداهای صور باطنی آنهاست، زیرا در دنیا از حیوانات نبودند تا زفیر و شهیق داشته باشند.
احادیث: یحشر الناس علی صورة یحسن عندها القردة و الخنازیر
من خالف الامام فی افعال الصلاة یحشر و رأسه رأس حمار. مخالفت با کسی و در چیزی که هیچ نفع طاهر، باطنی، دنیوی و اخروی ندارد، عین بلاهت است.
درباره منافقان فرمود: یلبسون الناس جلود الضأن و قلوبهم کالذئاب.
سخنان حکمای بزرگ(ص6) و اصرار آنها بر تناسخ به معنی همین تناسخ ملکوتی است.
قائلان به تناسخ، آن را در مورد انسانهای ناقص در علم و عمل یا ناقص در علم، مجرمان، اشقیاء، متوسط در علم و عمل، کامل در عمل ولی ناقص در علم جاری دانستهاند اما در مورد نفوس کانل در علم خواه در عمل هم کامل باشند خواه ناقص باشند، تناسخ را روا نمیدانند، زیرا هدف از تناسخ از نظر آنها، استکمال نفس است و کمال نفس به علم است.