شرح جلد نهم اسفار - فصل5: کیفیت حصول عقل فعال در نفس
فصل5: کیفیت حصول عقل فعال در نفس(ص140)
توضیح: برای رسیدن به سعادت عقلی باید معقولات را تعقل کرد. معقوات از سنخ مفاهیم نیستند اگرچه مفهوم هم دارند، بنابراین ادراک آنها تنها با درک مفاهیم کلی حاکی از آنها بسنده نیست.
برای ادراک انها یا باید به آنها متصل شد یا متحد یا عین آنها و به تعبیر دیگر نفس باید در مراتب حرکت وجود و اشتدادی خود به مرتب عقول مجرد برسد.
این رسید به دو نوع ممکن است: 1- اینکه نفس انسان از طریق حرکت و اشتداد جودی به مرتبه عقل فعال برسد و مانند آن شود. 2- از این مرتبه هم فراتر رود به مرتبهای برسد که عقل فعال مرتبهای از مراتب و قوهای از قوای نفس شود. نظر ملاصدرا، نوع دوم است.
البته این بدان معنی نیست که عقل فعال وجود مستقل خودش را از دست بدهد و مثلا نفس جای او را بگیرد بلکه به این معناست که نفس به درجهای کمال برسد که قوهای از قوای آن همانند عقل فعال باشد.
نکته دیگر این است که عقل به دلیل عدم تناهی وجودی و مثل اعلا و خلیفه بودن برای حق تعالی میتواند به درجهای از شدت و تمامیت برسد که همه عقول، وجوه متعدد آن باشند و در مرتبه فراتر از عقول قرار گیرد.
عقل فعال دو وجود دارد: 1- یک وجود فی نفسه و قطع نظر از نفس ناطقه دارد چنانکه در مباحث الهیات از آن بحث شده است 2- یک وجود فی غیره و برای نفس ناطقه دارد و یکی از ظهورات آن است چنانکه در مباحث علم نفس از آن بحث شده است.
وجود نخست عقل فعال، وجود نفسی و وجود دوم آن را وجود رابطی عقل فعال نام دارد. بنابر یک تفسیر، این وجود دوم، ظهور رقیقه و مظهر عقل فعال است که برای نفس ناطقه ظاهر میشود و به تفسیر دیگر، با توجه به اینکه نفس در حرکت اشتدادی وجودی خود از مرتبه عقل فعال هم فراتر خواهد رفت، این قوهای از قوای نفس است نه رقیقه و ظهوری از ظهورات عقل فعال. (نظر دقیق و صدرایی همین است، به تفسیر نخست، عقل فعال، وجود رابطی نخواهد داشت تا برای نفس انسان باشد بلمه این نفس است که وجود رابطه و وجهی از وجود عقل فعال خواهد بود که در جای دیگر بحث شده است.).
بههر حال، اتحاد نفس ناطقه با عقل فعال، اتحاد آن با وجود نفسی عقل فعال نیست بلکه اتحاد با وجود رابطی عقل فعال است، یعنی نفس ناطقه به مرتبهای از کمال برسد که بنابر تفسیر اول، مظهر عقل بشود یا با رقیقه عقل فعال متحد شود و بنابر تفسیر دوم، به مرتبهای برسد که قوای درونی آن که یکی از آنها که عقل فعال است، ظاهر شود.
با وصول نفس به این مرتبه اگر نفس با عقل فعال متحد شود یا مظهر عقل فعال شد یا بر اساس نظر دقیق، عقل فعال به عنوان یکی از قوای نفس ظاهر شود که میتوان به ادراک و مشاهده معقولات و کلیات دست یافت.
بنابر تفسیر نخست که نفس مظهر عقل فعال شود، عقل فعال وجوه و اشعه نامتناهی دارد که هر نفسی که به این مرتبه میرسد، یکی از آن وجود خواهد بود ولی بنابر تفسیر دوم، نه نفس از این جهت و در این مرتبه مظهر عقل فعال است و نه عقل فعال از جهت وجود نفسی خود که در مراتب سیر نزولی قرار دارد، وجه و جلوه نفس خواهد بود بلکه همانگونه که هر نفسی مثلا قوه شهوی، غضبی و عقلی دارد، مرتبهای از عقل را دارد که در این مرتبه برابر با عقل فعال است ولی در مراتب بالاتر حاصل از حرکت اشتدادی نفس، مرتبهای لز عقل را دارد که بالاتر از عقل فعال و سایر عقول طولی خواهد بود. در واقع سیر استکمالی نفس توقف ندارد و در مراتب مختلف اشتدادی خود همانند و مضاهی هر مرتبهای از مراتب عوالم هستی را دارد. پس نفس در مرتبه عقل فعال، قوهای دارد که برابر با عقل فعال است و در مرتبه هر یک از عقول دیگر نیز قوایی دارد که همانند و مضاهی هر عقلی در مرتبه خودش است.
دلیل: وصول نفس به عقل دهم یا ظهور عقل دهم در نفس، غایت نفس است. وصول هر چیزی به غایت خود، قطعی و ضروری است وگرنه غایت نخواهد بود. چیزی که در مرتبهای غایت چیزی است، در مرتبه دیگر صورت آن خواهد بود مگر مانعی وجود داشته باشد که آنهم نه برای همه افراد یا اکثر آنها یعنی اکثری خواهد بود و نه دائمی و در همه اوقات.
پس نفس در مراتب سیر اشتدادی خود یه به عقل دهم خواهد رسید و با او متحد خواهد شد و یا به مرتبهخواهد رسید که عقل دهم از درون او به عنوان یکی از قوای او ظاهر خواهد شد.
این مسأله در جلد سوم، صفحه 461 و در جلد هفتم صفحه 262 تا 282 بررسی شد.
توجه به این نکته مهم است که این ادعا و استدلال مربوط به آن برای اهل عرفان و ذوق و وجدان سودمند است نه برای اهل انکار و طغیان.
اشکال: لازمه اتحاد نفس ناطقه با عقل فعال این است که نفس به تمام معقولات و معلومات عقل فعال علم یابد یا به تمام معلومات نفوس دیگری که با عقل فعال اتحاد یافتهاند، علم یابد.
پاسخ: هر نفسی با مرتبهای از مراتب وجود رابطی عقل فعال متحد میشود. این مراتب در عقل فعال نامتناهی است.
اشکال: عقلی که فاعل نفس ناطقه است و مقدم بر آن چگونه ممکن است غایت و متاخر از آن هم باشد؟
پاسخ: حق تعالی هم فاعل و غایت همه اشیاء است «انا لله وانا الیه راحعون» و «الیه یُرجع الامر کلُه». این اشکال در جایی وارد میشود که وحدت فاعل و غایت عددی باشد، یعنی وحدتی که با تکرارش اعداد درست میشود نه مانند حق تعالی، عقل و نفس که وحدت آنها عددی نیست بلکه وحدت حقه حقیقیه یا ظلیه است، یعنی وحدت جمعیه و جامع کثرات است چنانکه حق تعالی فرمود: «وهو معکم اینما کنتم»؛ هو الاول و الآخر الخ
و(ص141) حضرت امیرالمومنین(ع) فرمودند: «مع کل شیئ لا بمقارنة و غیر کل شیئ لا بمزایلة». معیت او با اشیاء بهگونهای نیست که با آنها ممزوج و مخلوط شود و از اشیاء ممکن بهحساب آید چنانکه غیریت او با اشیاء نیز سبب نمیشود برکنار و معزول از آنها باشد.
عقول و هر موجود مجرد دیگری نیز همینگونه است که هم واسطه در آغاز اشیائند و هم واسطه در رجوع آنها، زیرا عقول از ماسوی و از عالم به حساب نمیآیند بلکه از صقع ربوبی و از لوازم وجودی حق تعالی هستند به همین سبب باقی به ابقای حق تعالی هستند.
باقی به بقاء بودن به این است که برای وجود یافتن به چیزی غیر از فاعل نیاز ندارند نه به ماده، زمان، مکان و نه به صورت و قابلیت.
وجود نفسی عقل فعال غیر از وجود لغیره آن است. از جهت نخست در الهیات و ربوبیات (جلد هفتم) مورد بحث قرار گرفت و با سیزده دلیل وجود آن اثبات شد.
اما وجود لغیره آن یعنی کمال بودن آن برای نفس اینجا مطرح میشود.
براهین تبدیل نفس ناطقه به عقل فعال یا ظهور عقل فعال در نفس به عنوان قوهای از قوای آن
اتحاد نفس ناطقه با عقل فعال در جاهای متعددی مطرح شده است که یکی از آنها در جلد هفتم، که برهان اول بحث حاضر آنجا به عنوان برهان پنجم مطرح شده است. برهان دوم بحث حاضر، برهان آخر آنجاست. آنجا پس از برهان دوازدهم، برهانی مطرح کرده است که اینجا دومین برهان در اثبات وجود رابطی عقل فعال است با این تفاوت که اینجا برای اثبات وجود رابطی و آنجا برای اثبات وجود نفسی عقل فعال ارائه شده است.
وجود رابطی عقل فعال برای نفس هم در دو جا بحث شده است: 1- در جلد سوم در مباحث عقل و عاقل و معقول 2- در اینجا که در مباحث معاد و پیرو مباحث نفس مطرح شده است.
اکنون بحث در اثبات وجود رابطی عقل فعال است یعنی وجودی که عقل فعال برای نفس دارد که همان اتحاد است.
برهان یکم: نفس در آغاز اگر چه نفس بالفعل است و بدن را تدبیر میکند ولی عقل بالقوه است و پس از تصور معقولات و نظریات به فعلیت میرسد و عقل بالفعل میشود، یعنی تعقل در آغاز برای نفس بالقوه است و استعداد استحضار نظریات از بدیهیات (نه فعلیت همه نظریات) سبب میشود عقل بالقوه یا بلملکه، بالفعل شود. اگر این نظریات و تصورات تعقل شده همه در نفس حاضر شود، عقل مستفاد خواهد بود.
خروج نفس از مراتب هیولانی و ملکه به مرتبه عقل بالفعل و نیز مرتبه مستفاد، نیازمند مُخرج است.
دو احتمال درباره مُخرج میتوان مطرح کرد: 1- مُخرِج خود نفس ناطقه باشد، در این صورت نفس هم مفید خود است و هم مستفید که محال است. 2- مُخرج غیر نفس باشد که آنهم یا 1- جسم و جسمانی است یا 2- مجرد از آن.
جسم عبارت است از اجزاء جسم، یعنی مجموع صورت نوعیه و هیولای اولی.
جسمانی عبارت است از 1- صور نوعیه: که به آن طبایع و قوی گفته میشود. 2- اعراض که با جسم نشبت دارند.
جسم و جسمانی ممکن نیست مخرج نفس از قوه به فعلیت باشند، زیرا تخس و اضعف از آن هستند.
غیرجسمانی: یا عقل است یا نفس دیگری که به مرتبه عقل رسیده باشد.
اگر مخرج، نفسی باشد که عقل بالفعل شده است یا دور لازم میاید یا تسلسل، زیرا سخن به خود آن نفسی که بافعل شده است منتقل میشود که مخرج آن چیست؟
پس مخرج نفس از قوه به فعلیت، عقل است که به آن عقل فعال میگویند پس وجود رابطی عقل فعال برای نفس ثابت میشود، زیرا عقل فعال مُخرج نفس برای نفس وجود دارد. (حق این است که این دلیل، تنها وجود عقل فعال و مخرج بودن آن را برای نفس اثبات میکند نه وجود عقل فعال برای نفس را مگر آنکه مقصود از وجود لغیره عقل برای نفس تنها همان فاعلیت عقل فعال باشد در این صورت میتوان وجود لغیره خدای متعال را برای عقل فعال نیز اثبات کرد و حال آنکه موضوع این نیست.
برهان دوم(ص142): صور معقولهای که نفس ناطقه آنها را ادراک کرده است: 1- گاهی در نفس ظهور دارد و نفس آنها را ادراک و مشاهده میکند 2- گاهی از نفس غایب میشود.
در صورت غیبت از نفس: 1- گاهی نفس میتواند بدون کسب دوباره آنها را استذکار، استرجاع و یادآوری کند که به این حالت ذهول و سهو گفته میشود.
2- گاهی غیبت از نفس بهگونهای است که نفس نمیتواند بدون کسب و تحصیل جدید استرجاع و استذکار کرده و آنها را مشاهده کند که به این صورت نسیان گفته میشود.
در صورت سهو و ذهول خزانهای وجود دارد که این صورتها در وقتغیبت از نفس در آنجا نگهداری میشود و نفس میتواند از آن خزانه برگرداند. حفظ و نگهداشت آن صور نیازمند به موجودی به عنوان حافظ مدرکات عقلیه نفس است.
این خزانه، خود نفس نیست، زیرا نفس، مدرِک این صور است و ادراک، انفعال و قبول است (این نظر ملاصدرا نیست، زیرا ایشان ادراک را انفعال نمیداند) اما حفظ، فعل است و ممکن نیست نفس هم قابل و هم فاعل صور باشد. حافظ، جسم و قوای جسم هم نیست، زیرا جسم و قوای آن نه عاقل بالفعل است و نه معقول بالفعل یعنی مجرد نیست پس چگونه ممکن است علت چیزی باشد که نه جسم است و نه قوه جسم یعنی مجرد است. پس حافظ این صور عقل فعال است. پس خزانه صور نفس، عقل فعال است و عقل فعال بخشی یا وجهی از وجوه نفس است و برای آن وجود لغیره دارد.
اشکال: همه اجسام غیر مجرد نیستند بلکه برخی از آنها مجردند. پس اگر مشکل جسم برای حافظ بودن، مجرد نبودن آنهاست این مشکل قابل حل است مانند جسم معقول و صورت معقول از جسم که در نفس تاثیر میگذارد.
پاسخ: صورت معقول از جسم، فرد جسم و جسم به حمل شایع صناعی نیست چنانکه مفهومی فرد خود نمیباشد.
این که چیزی فرد یک مفهوم باشد دو شرط دارد: 1- صدق آن مفهوم بر آن شیئ 2- ترتب آثار خارجی آن مفهوم بر آن شیئ.
از مفهوم جسم نمیتوان آثار خارجی را به دست آورد ازاینرو، مفهوم جسم، جسم به حمل اول ذاتی است نه شایع صناعی و مصداق و فرد خارجی برای جسم.
علاوه بر آن، اگر جسم بخواهد در نفس که مجرد است تاثیر بگذارد باید وضع و محازات با آن داشته باشد درحالی که نفس مجرد است و وضع و محازات با هیچ چیزی ندارد، زیرا وضع و محاذات مربوط به امور قابل اشاره حسی است.
اشکال: حق تعالی مفیض هر چیزی است و نیازی به عقل برای اخراج نفس از قوه به فعل نیست.
پاسخ: اگر چه فیاضیت حق تعالی بالذات است هر چیزی را از راه اسباب و وسایط مناسب آنها ایجاد میکند. عقل که مُخرج نفس از قوه به فعلیت است، واسطه فیض و ایجاد حق تعالی است.
عقول در اصطلاح شریعت، ملایک مقرب هستند که حق تعالی امور مربوط به عوالم بهویژه عالم طبیعت و نفس را از مجرای آنها انجام میدهد.
تدبیر امور افراد هر نوعی را در این عالم در اصطلاح حکما از مجرای عقلی و به اصطلاح شرع از مجرای ملکی مقرب انجام میدهد.
این عقول را بدان سبب صور الهی میگفتند که عقول و ملایک، علوم تفصیلی حق تعالی به اشیاء و ممکنات این عالم است (یعنی مرتبهای از مراتب علم حق تعالی نه انحصار علم او به این عقول که نادرست است) و به واسطه آنها موجودات این عالم از خدا صادر میشود.
مکمّل نفوس، رب النوع آنهاست چنانکه حق تعالی فرمود: علّمه شدید القویو نیز فرمود: ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ*مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ و نیز فرمود: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ.
در روایات هم آمده که 1- جبرئیل موکل بر علوم است 2- میکائیل موکل بر ارزاق 3- اسرافیل موکل بر احیاء 4- عزائیل موکل بر مرگ و اماته.
کیفیت استکمال عقلی و علمی نفس ناطقه توسط عقل فعال(ص143)
صوَر محسوسه که نفس آنها را تصور میکند در ابتدا ضعیف و تاریکند و وجود ضعیفی دارند وقتی استعداد نفس ناطقه از طریق تهذیب و تطهیر نفس در شاخه عقل عملی و از طریق تکرر ادراک و فکر در شاخه عقل نظری، به کمال رسید و آمادگی و قابلیت یافت با تابش عقل فعال بر نفس و بر صور محسوسه متخیله آن هم نفس و هم صور آن نورانی میشود و نفس، عقل بالفعل میشود و معقولات آن هم معقول بالفعل.
تمثیل: وقتی خورشید بر چشم و اجسام خارجی میتابد چشم توان دیدن مییابد و اجسام خارجی مرئی و مُبصَر او میشوند همینگونه است تابش نور عقل فعال بر نفس و صور آن که سبب میشود نفس بتواند آنها را تعقل نماید.