شرح جلد نهم اسفار - فصل3: حل اشکالات قائلان به تناسخ

فصل3: (حل اشکالات قائلان به تناسخ)

یکم: نفوس به حسب فطرت، نیازمند به بدن هستند، بدین سبب که ناقصند و باید به کمال برسند و نمی‌توانند بدون بدن به کمالات شایسته خود دست‌یابند.

شکی نیست که ناقص‌ترین انسان‌ها، اهل کفر و عسیان هستند و نیازمندی آن‌ها به بدن بسیار بیش‌تر است پس باید تناسخ وجود داشته باشد تا آن‌ها از طریق انتقال به بدن‌های دیگر، ابزار استکمال را به دست آورند وگرنه به کمالات خود نخواهند رسید.

پاسخ(ص27): نفوس انسانی اگر چه در بدو حدوث نسبت به همه صفات و کمالات باقوه هستند ولی در عین حال، صورت جسم طبیعی مادی هستند پس از جهتی هم بافعلند.

این نفوس پس از وجود طبیعی ئ در مدتی که از ابزار بدنی استفاده می‌کنند، صفات و ملکات، آراء و اعتقادات، افعال و انفعالاتی کسب می‌کنند که آن‌ها را از قوه محض سابق خارج می‌سازد.

اگر این فعلیت‌ها مربوط به سعادت اخروی باشد، در سلک ملائکه وارد می‌شوند.

اگر مربوط به شقاوت باشد در سلک شیاطین خوهند رفت.

بنابراین، نیازمندی انسان به بدن از جهت قوه و قابلیت محض آن نسبت به صفات و ملکات است و به هر اندازه که صفات و ملکات برایش بالفعل شود، هم از قوه و استعداد او کاسته می‌شود و هم از نیازمندی او به بدن. این فرایند ادامه دارد تا جایی که بی‌نیاز از بدن شود و از آن جدا گردد.

پس از جدایی، آن‌هایی که صفات ملکی برایشان غالب است به ملائکه می‌پیوندند و آن‌هایی که صفات شیطانی غالب دارند، به شیاطین ملحق می‌شوند؛ آن‌ها که صفات چرندگان دارند، به چرندگان و آن‌ها که صفات درندگان دارند به درندگان می‌پیئندند چنان که حق تعالی فرمود: و جعل منهم القردة و الخنازیر و عبد الطاغوت.

نکته(ص28): خروج از قوه به فعل با شقاوت ناسازگار نیست و نفوس شقی هر چند از جهت صفات و ملکات به مراتب فروتر شایسته انسانی و اقتضائات آن به سبب عوامل قسری و موانع خارجی، تنزل و سقوط کرده‌اند ولی از قوه به فعل رسیده‌اند.

 

شبهه دوم: تناسخ برای عقوبت

نفوس جهال و اهل فسق گاهی به دلیل کم شدن اشتغال آن‌ها به محسوسات به سبب اتصال به عالم قدس، از امور غیبی اطلاع پیدا می‌کنند. پیاست که پس از قطع علاقه به محسوسات و ابدان و عدم اشتغال به جهل و فسق، این اتصال به عالم قدس اولی و اشد خواهد بود و این با شقاوت و عقوبت سازگار نیست. پس برای تعذیب و عقوبت آن‌ها باید پیوسته به ابدان دنیوی اتصال داشته باشند. پس باید هنگام مرگ، نفس آن‌ها به بدن حیوان برود تا عذاب و عقوبت شوند.

پاسخ: اولا، نفوس اشقیاء، کاهنان و مجانین و مانند آن‌ها هنگام کاهش اشتغال به بدن به مبادی عالی متصل نمی‌شوند بلکه نهایت مرتبه آن‌ها وصول به مرتبه برزخ میان طبیعت و عالم قدس است.

ثانیا، این که اگر کسی با کاهش تعلقات بدنی به عالم فراتر از طبیعت متصل شود، مستلزم این نیست که پس از قطع علاقه از بدن به عالم فراتر از طبیعت متصل شوند.، زیرا ممکن است به سبب سختی‌ها و عذاب‌های عالم بعدی، اشتغالشان بیش‌تر شود چنان‌که حق تعالی فرمود: و جعلنا من بین ایدیهم الخ

و فرمود: کلا بل ران علی قلویهم الخ؛ کلا انهم عن ربهم لمحجوبون؛ قد حیل بینهم و بین ما یشتهون

 

شبهه سوم: تمسک به نقل وحیانی و عرفانی

شواهدی از نقل و عرفان وجود دارد که تناسخ را توجیه می‌کند به عنوان نمونه:

کلما نضجت جلودهم الخ؛ لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رردناه الخ؛ ربنا امتنا اثنتین الخ؛ ربنا اخرجنا فان عدنا فانا ظالمون؛ قال اخسئوا فیها الخ

پاسخ(ص30): شواهد نقلی یادشده ربطی به تناسخ ندارد، زیرا تناسخ یادشده محال است. این ظواهر اگر دلالت بر تغییر صوری دارد مربوط به صورت‌های باطنی و ملکوتی است که نه تنها ممکن بلکه ضروری است، زیرا مواعید یادشده مربوط به آخرت است و آخرت منحصر به عالم عقل نیست که تغییر و تبدل در آن ممکن نباشد. عالم آخرت دو مرتبه دارد: 1- عالم عقل نوری 2- عالم حسی که به بهشت که نورانی است و دوزخ که ظلمانی است تقسیم می‌شود. عالم نور محض، مختص مقربان است و عالم حسی نورانی، مختص اصحاب یمین و عالم حسی ظلمانی، مختص به اصحاب شمال است.

آن‌چه در کلام انبیاء و عرفاست، حشر است نه نسخ و طرفداران تناسخ میان آن‌ دوخلط کرده‌اند.

در عالم برزخ بین طبیعت و عقل، اولا، هر خُلقی بدنی دارد و خُلق‌های متفاوت بی‌شمار بدن‌های متفاوت بی‌شمار دارند. مثلا تکبر و تهور شیر، خباثت و فریب روباه، تقلید و تمسخر میمون، عُجب طاووس، حرص خوک و مانند آن هر کدام بدن خاصی دارد.

ثانیا، هر خُلقی مراتب مختلف دارد که هر کدام از آن‌ها بدن ویژه خود دارند.

ثالثا، ترکیبات مختلف خُلق‌ها با هم‌دیگر سبب تعدد مراتب و گونه‌های خُلق می‌شود که هر کدام از آن‌ها نیز بدن ویژه خود دارند به‌گونه‌ای که نه تعداد خُلق‌های بسیط و مرکب، شدید و ضعیف و خُلق‌های حاصل از ترکیب‌، قابل شمارش است و نه بدن‌های حاصل از آن‌ها.

پس از آن‌که دوره یکی از خُلق‌های ناپسند به پایان رسید و زائل شد، نوبت به ظهور خلق ناپسند دیگر و بدن مناسب آن فرامی‌رسد و این فرایند تا جایی که خُلق‌ها قابل تغییر و زوال باشند ادامه خواهد یافت.

تمام این تغییرات در عالم برزخ مثالی ممکن است و آیات یادشده مانند کلما نضجت الخ به تغییرات و تحولات بدن‌های مثالی حاصل از ملکات دارد.

اشکال(ص31): دلایلی که در ابطال نقل و تناسخ گفته شد، شامل تناسخ ملکوتی هم می‌شود، زیرا اگر بدن اخروی استعداد دریافت نفس را داشته باشد، واهب الصور نفسی جدید بر او افاضه خواهد کرد و اگر این نفس دنیوی هم بدان تعلق گیرد، لازمه‌اش تعلق دو نفس به یک بدن (اخروی) است که محال است. هر پاسخی که این‌جا داده شود، در مورد تناسخ ملکی هم داده خواهد شد.

پاسخ: بدن‌های اخروی نه وجود استعدادی دارند و نه تکون آن‌ها به سبب استعدادهای مواد و حرکات و زمینه‌ها و استکمالات تدریجی حاصل از اسباب غریب و لواحق مفارق است بلکه آن بدن‌ها از لوازم نفوس خود هستند مانند ظل که از لوازم ذی‌ظل است و در واقع، از ابداعات حق تعالی به‌حسب جهات فاعلی است نه قابلی. (در واقع، ابدان این بدن و نفس آن به جعل واحد ابداع شده است نه آن‌که برای نفس، بدنی جعل شور که متوقف بر قابلیات و اجسام دنیوی باشد بلکه این بدن‌ها همراه با تغییرات بدن‌های دنیوی متحقق شده بود ولی مستور بود و در عالم پس از طبیعت منکشف خواهد شد).

بدن اخروی نه مقدم بر نفس است و نه متاخر از آن بلکه با هم و عین همند و تفاوت آن‌ها در اصالت و فرعیت است همان‌گونه که ظل و ذی‌ظل نه بر هم تقدم دارند و نه از هم تاخرو همان‌گونه که وجود ظل به خاطر استعداد ذی‌ظل و نیز عکس آن نیست، نفس و بدن اخروی هم همین‌گونه است.

اشکال: ظواهر عقلی نشان می‌دهد مه بدن‌های اخروی هر کسی عینا همین بدن دنیوی آن‌هاست.

پاسخ: عینیت یادشده در صورت آن‌هاست نه در ماده آن‌ها و تمامیت هر چیزی به صورت آن است نه به ماده آن چنان‌که بدن هر کسی از اول عمر تا آخر آن بشخصه باقی است در حالی که ماده آن پیوسته در تغییر و زوال بوده است. این بقاء بدن مربوط به صورت آن است نه به بدن آن. چنان‌که هر عضوی نیز از اول تا آخر عمر باقی است در حالی که ماده آن مکرر تغییر کرده است.

پس معیار بقاء شخص انسان در عالم دیگر، صورت آن است چنان‌که در دنیا نیز همین‌گونه بود. همان‌گونه که با تغییرات پیوسته بدن دنیوی، هویت شخص باقی است بدین سبب که صورت آن باقی است در آخرت نیز همین‌گونه است، یعنی نفس با ماده مبهمی که صور مختلف ناشی از صفات نفسانی را می‌پذیر، باقی است.

شواهد نقلی(ص33)

روایاتی که درباره صفات اهل بهشت وارد شده است و می‌فرماید: اهل بهشت سی ساله هستند؛ انهم جرد مرد؛ اولین گروهی که وارد بهشت می‌شوند مانند ماه شب چهاردهم هستند؛  ثم الذین یلونهم کاشد کوکب درّی فی السماء الخ، گروه پس از آن‌ها مانند ستاره درخشان در آسمانند. (روایات دیده شود).

شبهه چهارم: عالمی که سختی، کیفر، شرور و آلام دارد، همین عالم طبیعت است بدین سبب که در عالم طبیعت، تضاد و تزاحم و امور قسری و اتفاقی وجود دارد.

عوالم دیگر چنین نقائص و محدودیت‌هایی ندارند. این نقائص هم نتیجه مرتبه آن است، زیرا مرتبه این عالم از به سبب ظلمت و کدورت آن فروترین مرتبه عوالم است بنابراین، این جهان باید دوزخ اشقیاء و کفار باشد. آتش آن، آتش طبیعت باشد که از سوزاندن سیر نمی‌شود بلکه شعله‌ورتر می‌شود و درکات آن بدن‌های حیوانات است که خروج آن از این بدن‌ها ممکن نیست بدین سبب که حیوانات، جهالات و خلق‌های پست متراکمند که خروج از آن بسی سخت است.

اگر تناسخ نباشد و نفوس آن‌ها به بدن حیوانات منتقل نشود، مانند اهل سعادت، تنها یک مرگ خواهد داشت که با آن از بدنی جدا می‌شوند در حالی که آن‌ها به‌خاطر اخلاق و صفات رذیله باید مرگ‌های متعدد داشته باشند.

پاسخ1(ص34): عالم طبیعت بهترین عالم برای این مقصود یعنی ابتلای به سخت‌ترین عذاب‌ها نیست، زیرا شدت و ضعف عالم نشان‌دهنده شدت و ضعف کیفر و پاداش آن است.

هر چه عالمی لطیف‌تر و خالص‌تر باشد، هم لذائذ آن لطیف‌تر و خالص‌تر و در نتیجه بیش‌تر و عمیق‌تر است و هم کیفرهای آن سخت‌تر و رنج‌آورتر.

عالم آخرت، عالمی ادراکی و زنده است و عوامل لذت و الم آن خارج از اجسام لذت‌برنده و عذاب‌شونده نیست بلکه عین وجود آن‌هاست. بنابراین، هم لذائذ آن عالم شدیدترین مرتبه لذت است و هم عذاب‌های آن شدیدترین مرتبه عذاب است، زیرا عوامل لذت و الم، بی‌واسطه در لذت‌برنده و عذاب‌شونده اثر می‌کند.

با توجه به آن‌چه گفته شد، عالم آخرت به سبب شدت وجود خود، همین‌گونه است هر چند برای بیش‌تر انسان‌ها تا زمانی که در عالم طبیعت هستند قابل درک و احساس نیست و توانایی دیدن و ادراک حسی آن را ندارند.

پاسخ2(ص35)

درد و عذاب عالم طبیعت نه‌تنها از درد و عذاب عالم آخرت کم‌تر است بلکه آدراک آن‌هم کم‌تر است. هم وجود لذت و الم دنیوی به دلیل محدودیت طبیعت از عوالم پس از آن کم‌تر است و هم همان درد و رنج محدود هم به درستی و به‌طور کامل ادراک نمی‌شود، زیرا هم طبیعت سبب سرگرمی انسان می‌شود و هم نفس تخدیر و بدان معتاد می‌شود. این عامل سبب می‌شود انسانی که مبتلای به درد و رنج آن شده است، درد و رنج آن را که محصول افکار، اخلاق و ملکات و افعال ناپسند است، آن‌گونه که باید درک نکند.

با خروج از عالم طبیعت و رفع حجاب از حواس ادراکی، آثار دردآور اعمال خود را به بهترین و شدیدترین صورت ممکن خواهد دید و اگر سیئات به ملکات نفسی تبدیل شده باشد، به شدیدترین صورت دچار عذاب خواهد شد چنان‌که حق تعالی فرمود: فکشفنا عنک غطائک الخ

پس با توجه به لطافت آخرت، اگر چه عذاب آن از نعمت‌های دنیوی لطیف‌تر است ولی به سبب همین لطافت، به بهترین صورت ممکن درک خواهد شد. هرچه ادراک خالص‌تر و لطیف‌تر باشد، مدرَک آن هم خالص‌تر و لطیف‌تر و درنتیجه اثر آن هم شدیدتر خواهد بود.

عوامل عذاب اشقیاء در همین طبیعت نیز وجود دارد بلکه آن‌ها را احاطه کرده است چنان‌که حق تعالی فرمود: انّ جهنم لمیطة بالکافرین ولی سرگرمی و مستی حاصل از طبیعت و تخدیر و اعتیاد حواس آن‌ها و نابینایی آن‌ها مانع از درک آن و ابتلای به عذاب آن شده است.

کسی که درد و عذاب ناشی از نوم، خیال و توهم را تجربه کرده باشد، به فهم این حقیقت نزدیک می‌شود، زیرا درد و عذاب یادشده بدون اسباب خارجی و عوامل محسوس برای نائم و متوهم حاصل شده است ولی از بسیاری از درد و رنج‌های طبیعی سخت‌تر و شدیدتر است.

شبهه پنجم: تحقق عذاب‌هایی که در شریعت بدان وعده داده شده است مانند جهل مرکب در آخرت برای اضقیاء ممکن نیست، زیرا اگر اشقیاء در آخرت بدن جسمانی طبیعی نداشته باشند و تنها روح باشند قوه تخیل نخواهند داشت و اگر قوه تخیل نداشته باشند، نمی‌توانند صور مولم و ملذ جزئی را که به قوای ادراکی شوقی جزئی وابسته است درک کنند. جهل مرکب اگرچه جهل است ولی تصورات و تصدیقات خلاف واقع متعددی دارد که کسی که در عالم روحانی محض باشد و فاقد جرم و بدن باشد، نمی‌تواند چنین تصورات و تصدیقات خلاف واقع را درک کند و داشته باشد، زیرا اگر محدودیت جسمانی و مادی نبود، تصور و تصدیق خلاف واقع هم نخواهد بود و در این صورت عذابی هم وجود نخواهد داشت.

(ص36) پس اگر تناسخ نباشد، و عالم پس از طبیعت هم، جسمانی و مادی نباشد و عذاب به جوهر عقلی و روح انسان تعلق بگیرد، عذاب جهل مرکب بلکه سایر عذاب‌ها هم برای اشقیاء ممکن نخواهد بود، زیرا عذاب وابسته به تخیل مادی و وابسته به بدن است و اشقیاء در آن عالم نه بدن دارند و نه تخیل، پس عذابی درک نخواهند کرد.

تنها عذابی که می‌توانند داشته باشند، عذاب ناشی از ملکات اخلاقی است. ملکات اخلاقی هم اگر عوامل امداد و بقاء نداشته باشند، به‌تدریج از بین خواهند رفت و چون عوامل امداد و بقاء آن‌ها، فعالیت‌های طبیعی و جسمانی است و آن‌هم در آخرت وجود ندارد پس ملکات هم از بین خواهند رفت و دیگر چیزی برای درک عذاب باقی نمی‌ماند. در این صورت، اشقیاء، درک و تصوری از عذاب و عوامل آن ندارند، از این‌رو اشتیاقی هم بدان‌ها ندارند تا به خاطر ناتوانی از دست‌یابی به آن‌ها عذاب بکشند مانند کسی که قوای طبیعی او آرام شده یا به پایان رسیده است و مثلا قوه غضب و شهوت او موقتا یا برای همیسه از کار افتاده است و دیگر اشتیاقی به لذائذ قوا ندارد و به دنبال آن‌ها هم نخواهد بود.

اگر ابزار تخیل، مغز باشد، با مرگ آن هم فاسد می‌شود و درنتیجه تصور، حفظ، یادآوری و فکر هم از بین می‌رود و عذاب یدون تصور و اخوات آن ممکن نیست.

اگر ابزار تخیل، جسم فلکی باشد باز هم درک عذاب ممکن نخواهد بود، زیرا نفس آن‌که به جسم علاقه دارد به‌خاطر علاقه‌ای است که بین نفس و بدن وجود دارد یا به‌وجود آمده است و چنین تعلقی با مرگ از بین می‌رود و پیدایش  تعلق به اجسام فلکی از ریشه نادرست و ناممکن است، زیرا نفس، نسبتی با جرم افلاک ندارد تا به جای بدن خود به جسم افلاک تعلق گیرد.

بعلاوه، جسمی که موضوع و ابزار تخیل نفس است باید به‌گونه‌ای باشد که نفس در آن تصرف کند و به تبع علایق و حرکات نفسانی و انتقالات فکری، آن را به حرکت درآورد آن‌گونه که مغز به تبع تغییرات و حرکات نفسانی تغییر می‌کند اما اجرام فلکی چنین تبعیتی از نفس ندارند و نفس نمی‌تواند در آن‌ها تصرف کند. بنابراین، وجهی ندارد که نفس، به جرمی از اجرام افلاک تعلق گیرد نه به جرم دیگر.

(ص37) اگر ابزار تخیل، جرم مرکب دخانی باشد، آن‌ هم عذاب روحانی را توجیه نمی‌کند، زیرا چنین جسمی به دلیل عدم اعتدال، نفس ندارد.

علاوه براین‌که به دلیل عدم تناهی نفوس، لازمه این سخن که جرم فلک، موضوع و ابزار تخیل باشد، این است که نفوس نامتناهی به جسم واحدی تعلق گیرد که ممکن نیست، زیرا لازمه‌اش این است که نفوس نامتناهی نباشند یا جسم فلم متناهی نباشد و هر دو محال است.

پاسخ(ص38): این شبهه از آن‌جا مطرح شده است که اشکال‌کننده، تجرد را منحصر به تجرد عقلی می‌داند و تجرد خیالی را یا درک نکرده یا انکار کرده است، زیرا همه اشکال در این بود که اشقیاء پس مرگ قوه تخیل ندارند و درک عذاب رب قوه تخیل جزئی وابسه است یل تخیل دارند ولی تخیل امری مادی است اعم از مغز، جسم فلکی و جسم دخانی. در حالی‌که در جای خود ثابت شده که اولا تخیا مجرد است و ثانیا تجرد آن مثالی است نه عقلی. پس اشقیاء بعد از مرگ، تجرد عقلی نخواهند داشت تا در عالم مجردات عقلی که عذاب وجود ندارد، آن‌ها هم عذاب نشوند چنان‌که مادی صرف هم نیستند تا نتوانند تصورت و تصدیقات مربوط به عذاب را درک کنند و از آن متاثر شوند.

اگرچه تعلق نفوس به افلاک از اصل نادرست است ولی اشکال یادشده مبتنی بر امتناع تعلق نفوس نامتناهی به جرم یک فلک، از دقت برخوردار نیست، زیرا اولا همه نفوس نامتناهی در افلام متناهی جمع نمی‌شوند بلکه تنها نفوس اشقیاء بدان تعلق می‌گیرند و آن را موضوع تخیل خود قرار می‌دهند. ثانیا، اجتماع موجودات مجرد در یک فلک، امتناع و تزاحمی ندارد، زیرا تزاح مربوط به اجتماع امور مادی در ماده محدود است نه امور مجرد.

(ص40) نقدی بر شیخ اشراق: جای شگفتی است که شیخ اشراق با این‌که عوالم را منحصر به طبیعت و عقل نمی‌داند و عالم مثال را اثبات کرده است ولی نظریع تعلق نفوس متوسطان به جسم افلاک را پذیرفته است.

این دسته از سر ناچاری چنین نظریه‌ای را پذیرفته‌اند در حالی که شیخ اشراق چنین اضطراری ندارد.

مشاء به این دلیل این نظریه را پذیرفته‌اند که از سویی نفوس بدن مادی و طبیعی خود را از دست داده‌اند و از دیگر سو نه عالمی به عنوان مثال وجود دارد و نه نفوس تجرد خیالی دارند تا با عالم مثال بروند این نفوس رانده از طبیعت و مانده از عالم عقلند پس باید به بدن افلاک تعلق گیرند وگرنه باید باطل شوند.

شیخ اشراق تعلق نفوس به اجرام فلکی را می‌پسندد و تنها اشکال آن را این می‌داند که چگونه ممکن است نفوس اشقیاء به اجرام شریف فلکی که نفوس نوری دارند تعلق گیرند؟ بی‌تردید بی‌توجهی به لوازم تجرد خیالی و نیاز شدید به حل مسأله بقاء نفوس، وی را به این امر شگفت‌آور واداشته است.

شیخ اشراق برای حل این شگفتی تعلق نفوس اشقیاء به ابدان شریف فلکی می‌گوید: می‌توان اجرام غیر منقسم و نامتغیری بین طبیعت عنصری و عالم اثیری که محل افلاک است، تصور کرد تا نفوس اشقیاء پس از مفارقت از بدن به آن‌ها تعلق گیرند و به وسیله آن‌ها اعمال ناپسند خود را به‌گونه آتش و مار و عقرب تخیل کنند و با آن‌ها عذاب شوند تا هم آن‌ها باطل نشوند و باقی باشند و عذاب شده باشند هم اجرام فلکی موضوع تعلق نفوس اشقیاء و اشرار نباشد.

(ص42) سخن آخر شیخ اشراق: با ریاضت‌هایی که کشیده‌ام دریافته‌ام که اگر جهال و اشرار از قوه مادی که احوال آن‌ها را به خاطرشان می‌آورد، تجرد یابند و خلاص شوند، از عذاب نجات یافته و به روح اعظم (عالم عقل) خواهند پیوست.

نقد ملاصدرا: هرگاه جسمی اعم از فلکی و عنصری موضوع تخیل و تعلق نفس باشد، باید میان آن دو رابطع علی و معلولی بی‌واسطه یا باواسطه باشد بدین صورت که یا نفس انسان برای آن جسم، صورت کمالی باشد یا برای برخی از قوای آن صورت کمالی باشد، به هر حال، جسم یادشده به نوعی در تصرف نفس باشد. ولی چنی چیزی در مورد جسم فلکی وجود ندارد، یعنی چیزی جز نفس خودشان در آن‌ها تاثیر ندارد نه به‌طبع و نه به قسر. بنابراین، تعلق نفس انسان به آن ممکن نیست.

جرم علوی نامنقسم و غیرمتغیر میان افلاک و طبیعت نیز که شیخ اشراق پیشنهاد داده است، همان محذور اجسام فلکی را دارد، ازاین‌رو ممکن نیست نفس اشرار به آن‌ها تعلق گیرد.

از آن‌جا که نفوس یادشده بدن ندارند تا از جهت بدنشان با اجرام فلکی رابطه و نسبتی داشته باشند و درنتیجه نفس آن‌ها به تبع بدنشان با اجرام تعلقی داشته باشند، تعلق تبعی آن نفوس با از بین رفتن بدنشان، از بین می‌رود و تعلق نفوس یادشده به اجرام فلکی منتفی خواهد شد.

بعلاوه، بر فرض تعلق نفس به افلاک، صورت‌هایی را تخیل خواهند کرد که در جرم فلکی وجود دارد و جرم فلکی مانند مغز نیست که صور منطبع در آن نتیجه افعال و اخلاق انسانی باشد. در این صورت، از آن‌جا که در اجرام فلکی، صور موذی و شریر وجود ندارد، عذاب شدن نفوس اشقیاء از طریق تعلق نفس انسان به آن‌ها ممکن نخواهد بود.

(ص43) جسم ابداعی فروتر از فلک هم همین‌گونه است. پس تعذیب اشرار از طریق تعلق آن‌ها به افلاک یا اجرام همانند یا فروتر از آن ممکن نخواهد بود.

حق همان است که گفته شد مبنی بر این‌که صور ملذ و مولم پس از مرگ نه حال در اجسام است و نه قائم به قوه‌ جسمانی بلکه در عالم دیگر، قائم به ذات خود هستند و نفوس اهل سعادت و شقاوت، مظاهر آنند.

حاصل آن‌که منشأ همه آن‌چه که سبب لذت و عذاب در آخرت می‌شود و به نفس می‌رسد، خود نفس است.

نفوسی که در علم و عمل ناقصند (اشقیاء) و نیز نفوسی که در علم ناقصند (سعداء) اگر چه از اجسام طبیعی تجرد می‌یابند ولی از اشباح مقدار تجرد نخواهند یافت. این اشباح مقداری در رساندن لذت و الم به نفس هم شدیدتر از اجیام طبیعی هستند و هم بادوام‌تر از آن‌ها چنان‌که حق تعالی فرمود: و لعذاب الآخرة اشد و ابقی. بلکه آتش طلیعت جسمانی همان آتش اخروی است که پس از تنزلات و تحجب‌های بسیار به عالم طبیعت وارد شده‌اند چنان‌که پیامبر (ص) فرمود: انّ نارکم هذه من نار جهنم غسلت بسبعین ماءً ثم نزلت.

همین‌گونه است نسبت نعمت‌های طبیعی به نعمت‌های اخروی.

تایید و تذکرة: سخن ابن عربی به عنوان ردّی دیگر بر تعلق نفوس به اجرام فلکی یا عنصری و درواقع، ردی بر تناسخ:

شاهد بر این‌که صور اخروی که سبب لذت و عذاب می‌شود، منطبع در افلاک و اجرام دیگر نیست بلکه در نفس وجود دارد و نتیجه اعمال دنیوی است که سبب پیدایش ملکات نفسانی شده است و صور معلقه برزخی نتیجه آن است، سخن ابن عربی است:

(ص45) برزخی که نفوس پس از مرگ وارد آن می‌شوند غیر از برزخی است که میان عالم عقل و طبیعت در سیر نزول است.

(ص46) و نیز برزخ صعودی، صور اعمال و نتیجه افعال است اما برزخ نزولی این‌گونه نیست.

تایید دیگر از ابن عربی:

برزخ نزولی را غیب نزولی خوانند و برزخ صعودی را غیب محالی و این‌دو غیر هم هستند.

علت نام‌گذاری: آن‌چه که در برزخ نزولی وجود دارد ممکن است در عالم شهادت ظاهر شود ولی آن چه در برزخ صعودی وجود دارد ممکن نیست به عالم شهادت بازگردد. ظهور آن برای اندکی از مکاشفان است برخلاف برزخ نزولی که برای همه ظاهر می‌شود.

از طریق مکاشفه برزخ نزولی حوادثی که در دنیا ظاهر خواهد شد، دیده می‌شود ولی مکاشفه احوال مردگان که در برزخ صعودی هستند، مقدور نیست.

سخن دیگر: همان‌گونه که انسان صور را در آینه می‌بیند در خواب و پس از مرگ هم می‌بیند با این تفاوت که صور دیده شده در خواب، قائم به نفس است و صور دیده شده در عالم پس از مرگ، قاوم به ذات خودند. مکاشف در بیداری همان چیزی را می‌بیند که نائم در خواب و مرده پس از مرگ می‌بیند چنان‌که در آخرت صورت اعمال را با که اعراض هستند، مشاهده می‌کند و مثلا مرگ را کبش املح می‌بیند در حالی که مرگ عبارت است از نسبت مفارقت بعد از اجتماع.