شرح جلد نهم اسفار - فصل5: تبیین وحدت نفس با قوا به منظور درک بهتر توحید افعالی
فصل5: تبیین وحدت نفس با قوا به منظور درک بهتر توحید افعالی
1- درک وجدانی نشان میدهد که حقیقت نفس امری واحد است و در عین حال، عاقل، حساس، مشتهی، غضبان، متحیز، متجرک، ساکن و مانند آن است؛ صفات بسیاری دارد که برخی عقلی، برخی خیالی و برخی دیگر جسمانی است یعنی وحدت در عین کثرت دارد.
(ص57) 2- کسی که توان درک وجدت نفس خود را ندارد، توان درک توحید حق تعالی را نیز ندارد.
عالمان در این موضوع، نخست افعال را دستهبندی کردند و بر اساس آن هر دستهای را به قوهای نسبت دادند و از سر ناچاری، حقیقتی ورای قوا را پذیرفتند که قوا به منزله توابع و فروع آن است.
آراء صاحبنظران درباره نفس
گروه اول: نفس واحد است. این گروه به سه دسته تقسیم میشوند:
الف- نفس همه افعال را انجام میدهد ولی به وسیله قوا و آلات مختلف. (شیخ)
ب- نظر مولف که بعدا مطرح خواهد شد.
ج- کسانی که افعال به به قوا نسبت میدهند و مجازا آن را فعل نفس میدانند و به خاطر سخیف بودن آن، بدان نپرداختند.
گروه دوم: نفس متعدد است مانند نفس مفکر، حساس، شهوی و غضبی.
دلایل گروه دوم (منکران وحدت نفس)
1- از آنجا که نفوس متعدد یادشده بدون هم وجود دارند مثلا در نبات فقط نفس نباتی وجود دارد بدون نفس حیوانی و انسانی، در حیوان نفس حساس وجود دارد بدون نفس ناطقه، معلوم میشود که نفوس متعدد است، زیرا اگر واحد بود باید در همه موجودات دارای نفس، حساس و مفرک و ناطق باشند و جدایی آنها از هم ممکن نباشد.
(ص58) بررسی
در بسایری از انواع بسیط مانند سیاهی، در برخی از موارد برخی از مقوماتش وجود دارد مانند لون و برخی دیگر وجود ندارد مانند قابض بصر. تفرق این مقومات دلیل بر این نیست که لون در سیاهی، غیر از قابض بصر است.
2- قوا در هر یک از انواع با قوا در انواع دیگر، از یک نوع نیست، از اینرو، قوه غازیه در نبات، همان نوع قوه غازیه در حیوان نیست چنانکه قوه حساس در حیوان از نظر نوع همان قوه حساس در انسان نیست. پس تفرق آنها در نبات و حیوان و انسان در واقع، تفرق نیست و در هر کدام نفس واحدی اس با قوای خاص خود.
(ص59) دلیل قائلان به وحدت نفس یعنی حکیمان مشائئ
افعال متفاوت به قوای متفاوت مستند است و هر قوهای کار خاصی انجام میدهد از اینرو قوه غضب از مشتهیات متاثر نمیشود چنانکه شهوت از موذیات متاثر نمیشود.
این قوای متعدد گاهی برای انجام کاری به هم کمک میکنند مثلا هر گاه چیزی را اخساس میکنیم بدان اشتها یا غضب پیدا میکنیم؛ گاهی هم مانع از انجام کار قوه دیگر میشوند مثلا وقتی میاندیشیم، احساس مختل میشود یا وقتی احساس میکنیم، غضب و شوت مختل میشود.
اگر حقیقت مشترکی میان قوا وجود نداشته باشد که آنها را تدبیر کند، کمک و اخلال قدای برای هم ممکن نبود، زیرا اگر کار هر قوهای مختص خودش بود ارتباطی به قوای دیگر نداشت همانگونه که آلات، مشترک و مرتبط نیست، معاونت معنا نداشت. پس قوای نفس، امر مشترکی دارند.
آن امر مشترک، یا جسم است یا حالّ در جسم یا هیچکدام.
جسم یا حالّ در جسم نیست چنانکه در فصلهای پیش (تجرد نفس) گفته شد. پس چیزی مشترک میان قواست که نه جسم است و نه حالّ در جسم.
بررسی ملاصدرا: این استدلال اشکالاتی دارد:
1- اگر مقصود این است که نفس علت وجود قواست، این برای اثبات وحدت نفس و قوا و اینکه این نفس بعبنه، حساس، غاذی، ساکن، کاتب و ضاحک است، بسنده نیست، زیرا نفس میتواند علت باشد و هر کدام از قوا هم مستقل باشند بلکه علیت نفس برای آنها دلیل بر معاون یا مدافع بودن برخی نسبت به برخی دیگر نیست، زیرا علت، سبب ایجاد معلول در محلهای مختلف و متباین میشود بهگونهای که هر کدام فعل خاص خود را داشته باشند و از باقی قوا و معلولها منفصل باشند. پس فعل یکی از آنها نه به تعاون میانجامد نه به تخالف، زیرا هر کدام از آنها با ابزار خاص و محل خاص خود، کار خاص خود را انجام میدهند.
همانگونه که عقل فعال که از نظر شما مبدأ همه قوای بدنی است لازمه حرف شما این است که چون علت واحد است باید قوا تعاون و تدافع داشته باشند بدون آنکه وجود نفس فرض شود. درواقع، علت بودن عقل فعال برای قوا باید همین تعاون و تدافع را اشته باشد خواه نفس واحد باشد خواه نباشد.
(ص60) 2- اگر مقصود این است که نفس مدبر قوا و محرک آنهاست دو احتمال دارد:
احتمال یکم: اینکه نفس مرئیات را ببیند، مسموعات را بشنود و به مشتهیات اشتها داشته باشد و ذات نفس مبدأ این افعال و محل این قوا باشد. این درست است ولی مشاء نمیتواند آن را تبیین کند، زیرا حال که حقیقیت واحد به نام نفس همه افعال قوا را انجام میدهد، چرا قوا متعدد است؟ و چرا قوا گاهی تعاون دارند و گاهی تمانع؟
حاصل آنکه اگر نفس واحد است و کارهای قوا را انجام میدهد، تعدد قوا و قرار داشتن آنها در اعضاء مخصوص و مختلف که شیخ و دیگران آن را اثبات کردهاند، مردود خواهد بود، زیرا اگر خود نفس، باصره، سامعه و مشتهیه است نیازی به اثبات قوه باصره، سامعه و مشتهیه در جاهای مخصوص در مغز نخواهد بود.
بعلاوه، اگر دیدن و شنیدن نفس به وسیله قوایی است که هر کدام جای خاصی در مغز دارند، لازمهاش این است که نفس دیدن و شنیدن را به ذات خود نداشته باشد بلکه سمع و بصر او قائم به غیر باشد و این خلاف استناد افعال به نفس است.
احتمال دوم: مقصود از این که نفس حلقه رابط و متصل کننده قواست این باشد که هر قوهای مثلا باصره صورت شخص خاصی را ببیند نفس میفهمد که در خارج کسی با رنگ و شکل و وضع و دیگر ویژگیهای معین وجود دارد. (البته ادراک هر یک از ویژگیها و فرد یادشده بهگونه کلی است، زیرا صورت ذهنی اگر هزار قید هم داشته باشد، باز هم کلی است).
پس احساس یا ابصار آن جزئی سبب میشود نفس بتواند آن جزئی را بهگونه کلی درک کند. آن ادراک کلی نفس سبب میشود طلبی کلی برای دستیابی به آن شئ بهوجود آید. در این صورت، شهوت برای شیئ خاص پدید میآید. همچنین است باقی ادراکات حسی و نیز سایر قوای نفسانی مانند غضب.
این نهایت تبیینی است که میتوان برای رابط بودن نفس برای قوا بر اساس دیدگاه شیخ و اتباع او ارائه کرد.
(ص61) بررسی
1- نسبت نفس به قوا مانند نسبت امور مباین به چیز دیگری که شأن آن ادراک کلی همه آن چیزهایی است که قوا آن را بهگونه جزئی درک کردهاند نیست وگرنه لازمهاش این که عقل فعال نیز حس، غضب، شهوت و حرکت داشته باشد، زیرا نسبت این قوا به نفس همانند نسبت آنها م نفس با عقل فعال است.
2- ما بالوجدان مییابیم که ذات واحدی داریم که هم تعقل میکند هم احساس و هم حرکت و غضب و شهوت دارد.
ما بالوجدان مییابیم که همان که کلیات را درک میکند خودش جزئیات و شخصیات را نیز درک میکند و آنکه شهوت دارد بعینه همان است که غضب دارد.
این وحدت که در افعال مختلف مییابیم ممکن نیست وحدت اعتباری و نسبی باشد آنگونه که میان فرمانده و سربازان وجود دارد بلکه باید وحدت حقیقی طبیعی باشد که میان یک شیئ و شئونات مختلف او وجود دارد.
در جای خود گفته شد که هر چه وجود شدیدتر و بسیطتر باشد، صفات، افعال و آثار آن بیشتر است.
3- عوالم وجود سه مرتبه است: عالم عقل، نفس حیوانی و طبیعت
عالم عقل مبرای از هر کثرتی است. عالم نفس منزه از کثرتهای مادی و وضعی است. عالم طبیعت آمیخته به کثرت، تضاد و انقسام مادی است.
(ص62) نتیجه نکات سهگانه
نفس انسان در میان سایر نفوس حیوانی، هر سه مرتبه از عوالم وجود را دارد.
هر وصف و فعلی که در یکی از مراتب برای نفس حاصل شود، در مراتب دیگر هم به گونه مناسب آن از جهت وحدت و کثرت، شرافت و خساست، تجرد و تجسم حاصل خواهد شد.
مثلا حواس و قوای ادراکی و تحریکی در بدن در جاهای مختلف وجود دارد اما در نفس و خیال بهگونه متحد وجوددارند. در مرتبه نفس یک چیز است که میبیند و میشوند بدون آنکه در جاهای مختلف بدن باشد اما در مرتبه عقل، در عین حال که همه ادراکات وجود دارد ولی حتی کثرت خیالی جزئی هم ندارد.
(ص63) انسان عقلی و همه قوای عقلی او به یک وجود موجود است و به یک وجود ادراک میکند چنانکه افلوطین گفته ایت.
(ص64) پرسش: اگر نفس بعینه همه ادراکات را درک میکند و فاعل همه افعال است چه نیازی به اثبات قوای متعدد مانند سمع و بصر و مانند آن است؟
پاسخ: نفس اگرچه واحد است ولی وجود و ظهور این قوا در طبیعت ممکن نیست مگر آنکه آلات مختلف و متفرق در جاهای مختلف داشته باشد، زیرا عالم اجسام، عالم تفرق و انقسام است و ممکن نیست یک جسم عنصری، مبدأ و محل صفات متعددی مانند سمع و بصر و غیره باشد و ممکن نیست یک عضو هم سمع باشد و هم بصر، هم جاذب باشد و هم دافع و غیر آن. ولی چنین جامعیتی در جواهد نفسانی و عقلی ممکن بلکه ضرور است.
پرسش: تفاوت میان عقل و نفس از جهت جامعیت چیست که نفس برای انجام افعال نیازمند به تعدد قواست ولی عقل بینیاز از آن است؟
(ص65) پاسخ: افعال عقل و کمالات آن بهگونه افاضه و ایجاد به مرتبه طبیعت و مواد خارجی نازل میشود بدون آنکه متأثر و منفعل از آنها و مستکمل به وسیله آنها باشد ولی نفس تا زمانی که عقل محض نشده است متاثر و منفعل و مستکمل به افعال خود است.
تا زمانی که در عالم طبیعت است نیازمند اعضاء طبیعی است و تا زمانی که در عالم نفس و خیال است نیازمند به قواست.