باب عرش و كرسى

بَابُ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِيِّ

باب عرش و كرسى

و هو الباب التاسع عشر من كتاب التوحيد و فيه سبعة احاديث:

122- الحديث الاول و هو الثانی و الثلاثون و ثلاث مائة

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلَ الْجَاثَلِيقُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(ع) فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَحْمِلُ الْعَرْشَ أَمِ الْعَرْشُ يَحْمِلُهُ؟ فَقَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَامِلُ الْعَرْشِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً.

قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِهِ وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ فَكَيْفَ قَالَ ذَلِكَ؟ وَ قُلْتَ إِنَّهُ يَحْمِلُ الْعَرْشَ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ.

فَقَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ: نُورٍ أَحْمَرَ، مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ؛ وَ نُورٍ أَخْضَرَ، مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ؛ وَ نُورٍ أَصْفَرَ، مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ؛ وَ نُورٍ أَبْيَضَ، مِنْهُ ابْيَضَّ الْبَيَاضُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِي حَمَّلَهُ اللَّهُ الْحَمَلَةَ، وَ ذَلِكَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ؛

فَبه عظمتهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ؛

وَ به عظمتهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ؛

وَ به عظمتهِ وَ نُورِهِ ابْتَغَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ خَلائِقِهِ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَدْيَانِ الْمُشْتَبِهَةِ؛

فَكُلُّ مَحْمُولٍ يَحْمِلُهُ اللَّهُ بِنُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ لا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَ لا نَفْعاً وَ لا مَوْتاً وَ لا حَيَاةً وَ لا نُشُوراً؛

فَكُلُّ شَئ مَحْمُولٌ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْمُمْسِكُ لَهُمَا أَنْ تَزُولا وَ الْمُحِيطُ بِهِمَا مِنْ شَئ وَ هُوَ حَيَاةُ كُلِّ شَئ وَ نُورُ كُلِّ شَئ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً.

قَالَ لَهُ فَأَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَيْنَ هُوَ؟ فَقَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) هُوَ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا وَ فَوْقُ وَ تَحْتُ وَ مُحِيطٌ بِنَا وَ مَعَنَا وَ هُوَ قَوْلُهُ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا؛ فَالْكُرْسِيُّ مُحِيطٌ بِالسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى؛ وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛

فَالَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ هُمُ الْعُلَمَاءُ الَّذِينَ حَمَّلَهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ؛ وَ لَيْسَ يَخْرُجُ عَنْ هَذِهِ الْأَرْبَعَةِ شَيْ‏ءٌ خَلَقَ اللَّهُ فِي مَلَكُوتِهِ الَّذِي أَرَاهُ اللَّهُ أَصْفِيَاءَهُ وَ أَرَاهُ خَلِيلَهُ(ع)، فَقَالَ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ وَ كَيْفَ يَحْمِلُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ اللَّهَ وَ بِحَيَاتِهِ حَيِيَتْ قُلُوبُهُمْ وَ بِنُورِهِ اهْتَدَوْا إِلَى مَعْرِفَتِهِ

ترجمه: جاثلیق از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید و گفت: به من بگو آیا خداى عز و جل عرش را حمل می‌كند یا عرش او را حمل مى‌نماید؟ حضرت فرمود: خداى عز و جل حامل عرش و آسمان‌ها و زمین و آن‌چه در آن‌ها و میان آن‌هاست می‌باشد و این گفتار خود خداى عز و جل است (41 سوره 35) «خدا آسمان‌ها و زمین را نگه مى‌دارد كه نیفتد جز او هیچ‌كس نگهشان نمى‌دارد و او بردبار و آمرزنده است. جاثلیق گفت: پس چگونه خدا فرماید (17 سوره 69) در آن روز هشت نفر عرش پروردگار تو را در بالایشان حمل كنند و شما گفتى خدا عرش و آسمان‌ها و زمین را حمل كند. حضرت فرمود: همانا خداى تعالى عرش را از چهار نور آفرید: نور سرخى كه هر سرخى از آن سرخى گرفت و نور سبزی كه هر سبزى از آن سبزى یافت و نور زردی كه هر زردى از آن زردى گرفت و نور سفیدی كه هر سفیدى از آن سفید شد و آن دانشى است كه خدا به حاملین عطا فرموده است و آن نوریست از عظمت او، پس خدا به سبب عظمت و نورش دل‌هاى مؤمنان را بینا كرده و به همان سبب نادانان با او دشمنى كرده و به همان سبب تمام مخلوق او كه در آسمان‌ها و زمینند با اعمال مختلف و دین‌هاى همانند به سویش وسیله جویند آن‌ها كه از طریقی كه خود او تعیین كرده رفتند به حق رسیدند و كسانی كه به فكر خود و تقلید گمراهان تكیه كردند گمراه شدند و بت و خورشید و ماه و ستاره و امثال آن را پرستیدند بنابراین همگى محمولند و خدا آن‌ها را به سبب نور و عظمت و قدرتش حمل كند و آن‌ها بر زیان و سود و مرگ و زندگى و برخاستن از گور خود توانائى ندارند، همه چیز محمول است و خداى تبارك و تعالى آسمان و زمین و آن‌چه را به آن‌ها احاطه دارد از افتادن نگهدارد و خداست زندگى هر چیز و روشنى هر چیز، منزه است و برترى بزرگى دارد از آن‌چه به ناحق گویند. جاثلیق گفت: به من خبر ده كه خدا در كجاست؟ امیرالمؤمنین فرمود، او این‌جاست و این‌جا و بالا و پائین و محیط بر ما و همراه ما چنان‌كه فرماید «رازگوئى میان سه نفر نباشد جز این كه خدا چهارمین آن‌ها و نه میان پنج نفر جز این‌كه او ششمین آن‌ها و نه كم‌تر از این و نه بیش‌تر باشد جز این‌كه هر كجا باشند خدا با آن‌هاست» بنابراین كرسى به آسمان‌ها و زمین و فضا و زیر خاك احاطه دارد و اگر به گفتارت آواز بردارى او راز و پنهان تو را از آن را مى‌داند و همین است معنى قول خداى تعالى (2، 255) كرسى خدا آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته و نگهداشتن بر او سنگینى نمی‌كند و او والا و بزرگ است، پس كسانی كه عرش را حمل كنند علمایى هستند كه خدا علم خود را به آن‌ها عطا فرموده و آن‌چه خدا در ملكوتش آفریده و به برگزیدگان و خلیلش ابراهیم علیه السلام نموده از این چهار نور بیرون نیست كه فرموده است(6، 75) «بدین‌سان ملكوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمودیم و براى این‌كه از اهل یقین باشد «چگونه ممكن است حاملین عرش خدا را حمل كنند با آن‌كه به سبب زندگى او دل‌هاى ایشان زنده گشته و به سبب نور او به معرفتش راهنمائى شده‌اند.

توضیح عرش در لغت به معنى سایبان و تخت است و در زبان اخبار گاهى به معنى فلك بزرگ محیط بر همه افلاك و گاهى به معنى آن‌چه غیر خداست از عقل و روح و جسم و گاهى به معنى علم خدا به‌طور كلى یا علمیكه برسل و ائمه می‌دهد به كار می‌رود كه در این حدیث و حدیث بعد معنى اخیر مناسب است ولى سائل گمان كرده است كه عرش به معنى تخت است و خدا العیاذ بالله روى آن نشسته است و چون عرش را هشت نفر حمل كنند خدا هم حمل شده است پس او محمول خواهد بود.

شرح‏

1- حامل همه چیز حق تعالی است، از جمله عرش، کرسی، آسمان‌ها و زمین میانه آن‌ها.

توضیح: اولا، حامل هر چیزی، مقوم، علت و آن چیزی است که اشیاء بدان قیام دارند خواه بی‌واسطه و خواه با وسائط و جز حق تعالی نیست.

ثانیا، چیزی می‌تواند مقیم و مقوم دیگران باشد که خود قائم به ذات خود باشد و جز الله تعالی کسی این ویژگی را ندارد.

تنها الله به حقیقت معنی کلمه قیوم است و قائم به ذات و مقوم غیر است.

از همین نکته اخیر می‌توان دریافت که هیچ مقومی جز الله نیست تا قیام اشیاء به آن‌ها باشد و خدای متعال مقوم با واسطه باشد.

قیام به‌واسطه متوقف بر قیام ذاتی واسطه است که به حکم فقر عام هیچ موجودی قیام به‌ذات ندارد.

2- اسناد فعل به فاعل حقیقی و فاعل‌های ظلی صادق است، زیرا فاعل ظلی و به تعبیر فلسفی فاعل واسطه، فعل فاعل حقیقی است و فعل چیزی غیر از فاعل نیست بلکه مرتبه‌ای از مراتب و جلوه‌ای از جلوات اوست.

همان‌گونه که اسناد فعل به نفس و قوای نفسانی یا اسناد فعل به انسان و اعضای بدنی‌ او با هم تعارض ندارد و هر دو صادق است، اسناد فعل به خدای متعال و تجلیات او اعم از اسماء و عقول و نفوس و طبیعت صادق است و سازگار.

3- بصیرت، درک و شهودی عقلی است و نفس تا عقل بالفعل نرسد به حقیقت و کمال بصیرت و شهود نمی‌رسد.

نفس از طریق تعقل و معرفت و نیز عمل صالح منتهی به تعقل و معرفت، به‌اختیار یا به‌اضطرار از مرتبه عقل بالقوه به مرتبه عقل بالفعل می‌رسد.

خروج از مرتبه بالقوه به بالفعل یا از اجمال به تفصیل یل باطن به‌ ظاهر نیازمند به علت فاعلی است و چون مرتبه عقل بالفعل که غایت است، نور محض است باید مخرج از قوه به فعل نیز نور باشد و در هر مرتبه‌ای از مراتب فعلیت، نور مخرج نیز باید متناسب آن از نورانیت برخوردار باشد تا به اعلی درجه نورانیت برسد.

نقش وسائط و مجاری و مجالی که مراتب عظمت و نورانیت حق تعالی در مراتب خروج قابل فهم و روشن است و اعلی درجه خروج به نورانیت بالفعل، فعل حق تعالی است بدون واسطه، مجرا و مجلی.(فَبه عظمتهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ)

4- چنان‌که در نکته سوم گفته شد همه نفوس خواه به‌اختیار و خواه به‌اضطرار از قوه به فعلیت حرکت می‌کنند و فاعل و مخرج این حرکت طبیعی و تکوینی (تشریع هم یکی از مراتب تسریع در حرکت طبیعی است) خواه سریع باشد خواه بطئ، برای همه موجودات بدون استثناء حق تعالی است.(وَ به عظمتهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ) همه به‌واسطه نور عظمت حق تعالی به فعلیت خود می‌رسند.

تفاوت فعلیت‌های متعارض نفوس در وصول به رحمت و نقمت یا جمال و جلال است.

گمان نویسنده این است که نوع خروج از بطون و اجمال به ظهور و تفصیل علت تفاوت میان نفوس به‌فعلیت رسیده است.

 به‌همین سبب است که قابلیت برخورداری از شفاعت شافعان و خروج از نقمت الهی از بین نمی‌رود ولی اگر خروج از قوه به فعل باشد، پس از وصول به فعلیت تام، اگر منتهای کسی نقمت باشد، خروج از آن ممکن نخواهد بود و این هم خلاف عقل است هم خلاف نقل.

بیان عداوت برخی از طبقات خلق که مهم‌ترین ویژگی آن‌ها جهالت و دوری از تعقل است، به‌صورت فعل (عَادَاهُ) و مشتق، نشان‌دهنده همین نکته است که عداوت تمام ذات و هویت هیچ موجودی را فرانمی‌گیرد بلکه مربوط به مرتبه فعل آن‌هاست نه ذات آن‌ها. وصول انسان به مرتبه‌ای از قرب رحمانی و رحیمی که وجودش ولی الله بشود ممکن است و قطعا تحقق می‌یابد ولی وصول انسان به مرتبه‌ای از بعد رحیمی که وجودش عدوّ الله بشود ممکن نیست و قطعا تحقق نمی‌یابد. شاهد آن فطرت توحیدی همه خلق و نیز سبقت رحمت بر غضب است تکوینا و تشریعا.

5- وَ به عظمتهِ وَ نُورِهِ ابْتَغَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ خَلائِقِهِ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَدْيَانِ الْمُشْتَبِهَةِ

هر کس با هر علم و عملی که به کمال و فرب الهی می‌رسد، از طریق نور خدای متعال بدان می‌رسد.

توضیح: چون هویت و حقیقت انسان امری مجرد، نورانی است، چون نور و علم و سایر کمالات وجود با وجود مساوقند. بنابراین، حقیقت انسان نور و تجرد از مادّه و جسمانیت است.

بر این اساس، علم و عملی انسان را تغذیه می‌کند و او را از قوه یا اجمال و بطون به فعلیت و تفصیل و ظهور می‌رساند که از سنخ عقل و نور و وجود باشد.

اگر علم این‌ویژگی را داشته باشد اولین و آخرین وسیله خروج از قوه و اجمال و بطون است و اگر تخیل و توهم باشد و یا جهل مرکب باشد هر چند صاحب آن بی‌خبر باشد به‌اندازه سهم آن از علم سبب خروج می‌شود و نه بیش‌تر.

عمل نیز در صورتی سبب خروج است که یا علمی، عقلی و نورانی باشد و یا به علم و عقل و نور بیانجامد.

از این جهات اعمال با هم تفاوت دارند. بسیاری از اعمال زاینده وهم و خیال بلکه جهل مرکب است و بنابراین، نقشی در خروج انسان از قوه، اجمال و بطون ندارند بلکه سبب افزایش حجاب‌های ظلمانی می‌شود که هر چند می‌توان از آن به فعلیت تعبیر کرد و با اجمال و باطن بودن ملازم است و از تفصیل و ظهور به‌ویژه تفصیل و ظهور ملازم با رحمت بسیار فاصله دارند.

6- فَكُلُّ مَحْمُولٍ يَحْمِلُهُ اللَّهُ بِنُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ لا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَ لا نَفْعاً وَ لا مَوْتاً وَ لا حَيَاةً وَ لا نُشُوراً

همان‌گونه که مخرج انسان از قوه، اجمال و بطون، حق تعالی و نور عظمت اوست، حافظ دوام خروج و نیز حافظ فعلیت، تفصیل و ظهور نیز حق تعالی و نور عظمت اوست.

تمام موجودات، افعال و احوال آن‌ها فعل خدای متعال است خواه بی‌واسطه خواه باواسطه. همان‌گونه که محرک حرکت‌ها نور عظمت خدای متعال است، مقیم و حافظ دوام و ثبات نیز هموست.

واسطه‌ها خواه ذوات باشند، خواه روابط و خواه تعلقات، همه عیت ارتباط به نور و عظمت و قدرت خدای متعالند.

تفاوت نام‌های آن‌ها تاثیر در مقصود ندارد. واسطه‌ها را خواه علت و فاعل نامند خواه مجرا و خواه مجلی همه عین تعلق به‌اویند.

7- قَالَ لَهُ فَأَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَيْنَ هُوَ؟ فَقَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) هُوَ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا وَ فَوْقُ وَ تَحْتُ وَ مُحِيطٌ بِنَا وَ مَعَنَا وَ هُوَ قَوْلُهُ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا.

حق تعالی در عین تجرد و کمال تجرد بلکه فوق تجرد، و در عین واحدیت و احدیت و تنزه از هرگونه کثرت و تعدد و اختلاف، نه تنها هیچ مکانی از او تهی نیست بلکه چیزی جز او و فعل و ظهور او در هیچ مکانی وجود ندارد بلکه خود مکان نیز به‌اندازه وجودش، فعل و ظهور خدای متعال است.

این‌گونه نیست که اگر حق تعالی از مکان ستانده شود، مکانی تهی باقی بماند بلکه ستاندن فرضی حق تعالی از مکان و هر چیزی دیگری خواه طبیعی و خواه فراطبیعی، با عدم محض برابر است.

اگر چه بودن حق تعالی در مکان و موجودات را به بودن نفس در بدن تعبیر می‌کنند نه بودن آب در کوزه یا میوه، ولی این‌گونه تعبیرات از فرط ناتوانی از ارائه تمثیل‌های مناسب‌تر یا از فرط امتناع ارائه تمثیل‌های شایسته است.

حق تعالی محیط به همه موجودات است و احاطه او نیز از نوع احاطه تکوینی قیومی تام و اتم است. ولی احاطه نفس بر بدن، احاطه تدبیری آن‌هم از نوع ناقص آن است.

احاطه حق تعالی به همه موجودات، احاطه حقیقی است ولی همان احاطه تدبیری ناقص نفس نسبت به بدن، احاطه ظلی است. و تفاوت میان این دو تفاوت میان حقیقت و مجاز، متناهی و نامتناهی است.

8- فَالْكُرْسِيُّ مُحِيطٌ بِالسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى؛ وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ

احاطه علمی و وجودی خدای متعال به همه موجودات کلی و جزئی

وسع فلان الشئ: اذا احتمله و اطاقه و امكنه القيام.

در معنای کرسی چند قول است:

1- جسم عظيمی که آسمان‌ها و زمین را احاطه کرده است و با عرش یکی است. چون به سری هم عرش گفته می‌شود و هم کرسی

2- بالاتر از آسمان‌های هفت‌گانه و فروتر از عرش

3- بر اساس برخی از روایات، مقصود از کرسی، علم حق تعالی است. وسع کرسیه ای وسع علمه السموات و الارض

از آن‌جا که علم امری معتمد علیه است و کرسی نیز همین‌گونه است، بدان کرسی گفته شده است. چنان‌که به علماء كراسي و اوتاد الارض گفته می‌شود.

4- به‌نظر بسیاری از مفسران، مراد از كرسي، سلطان و قدرت تسمية الشي‏ء باسم محله و مكانه. وسع کرسیه ای احاطت قدرته

5- مراد از کرسی مُلك است. وسع کرسیه ای وسع ملکه؛ بدین سبب به مُلک کرسی گفته می‌شود که سلطان بر آن می‌نشیند.

6- مراد از کرسی تصوير عظمت اللّه و كبرياء اوست.

7- به نظر راسخان در علم، کرسی باید به‌گونه‌ای تاویل یا تفسیر شود که نه در ترک ظواهر زیاده‌روی شود (مانند معتزله) و نه به تشبیه و تجسیم نزدیک شود (مانند مجسمه و حنابلة) و از عقل فاصله گیرد نه مذبذب میان آن دو باشد (مانند اشاعره) که آیات و روایات مربوط به مبدأ را تاویل کردند و آیات و روایات مربوط به معاد را اخذ به‌ظاهر کردند.

توضیح: هیچ موجودی در عالم طبیعت نیست مگر آن‌که اصل و حقیت آن در عوالم فراتر از طبیعت وجود دارد و نیز هیچ موجودی در عالم معنی نیست مگر آن‌که عکس و ظل آن در حد امکان در عالم طبیعت وجود دارد. ان من شئٍ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزله إلاّ بقدر معلوم.

به‌تعبیر دیگر، بر اساس تشکیک در وجود یا ظهورات وجود، هر موجودی دارای مراتب سه‌گانه طبیعی، مثالی و عقلی است.

آن‌چه در عالم طبیعت وجود دارد، اشباح آن چیزی است که در عالم مثال وجود دارد و آن‌چه در عالم مثال وجود دارد، به‌نوبه خود اشباح آن چیزی است که در عالم عقل وجود دارد.

عالم طبیعت نسبت به عالم مثال، ظلّ و شبح و رؤیای آن است و عالم مثال نیز نسبت به عالم عقل، ظلّ و شبح و رؤیای آن است.

عین همین نسبت میان عوالم مختلف و عالم انسانی وجود دارد، یعنی هر چه در عوالم کبیر وجود دارد در عالم انسانی صغیر نیز مناسب با آن وجود دارد.

مثلا عرش در عالم صغیر و وجود انسانی نفس ناطقه اوست، زیرا محل استواء روح امری الهی است که جوهری قدسی و سرّی الهی و خلیفه حق تعالی در عالم صغیر است.

در عین حال اگر نفس ناطقه به مرتبه ظهور و تجلی تام تفصیلی نائل شود، عرش و کرسی عالم کبیر، مانند حلقه‌ای‌ است افتاده میان زمین و آسمان. و در این صورت انسان عالم کبیر می‌شود و عالم کبیر نسبت به انسان، صغیر خواهد بود.

چنان‌که در حدیث قدسی آمده که: لا يسعني ارضي و لا سمائي و انّما يسعني قلب عبدى المؤمن.

و به‌گفته بايزيد البسطامي: لو انّ العرش و ما حواه وقع في زاوية من زوايا قلب أبي يزيد لما احسّ به.

احادیث منقول از رسول‌اللّه (ص): انّ للمؤمن في قبره روضة خضراء و يرحب له قبره سبعين ذراعا و يضي‏ء حتى يكون كالقمر ليلة البدر؛ و درباره عذاب قبر کافر: يسلط عليه تسعة و تسعون تنينا لكل تنين تسعة رؤوس ينهشونه و يلحسونه الى يوم يبعثون، از همین قبیل است بدون آن‌که نیاز به تاویل داشته باشد یا اخذ به‌ظاهر آن مستلزم تجسیم و تشبیه باشد.

8- علم حق تعالی همانند وجود و عوالم وجود دارای مراتب است:

الف- مرتبه عنایت یا علم بسیط اجمالی

ب- مرتبه قضای الهی که عقل کل و قلم اعلی است و عبارت است از ثبوت صور موجودات در عالم عقل

ج- مرتبه قدر ربّانی و لوح قضاء و عالم نفس که نفس کلی نامیده می‌شود و عبارت است از حصول صور تفصیلی موجودات در آن.

د- مرتبه محو و اثبات که عبارت است از ارتسام صور جزئی متبل در الواح قدری مانند سماوات سبعه.

بر این اساس، عرش به خاطر بساطت آن، صورت عقل کلی و روح اعظم است که محل قضاء است.

كرسي صورت نفس كلي و محل قدر و لوح قضاء است.

فَالْكُرْسِيُّ مُحِيطٌ بِالسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى

احاطه کرسی، اشاره به احاطه علم تفصيلي حق تعالى به اشياء دارد و شاهد آن کریمه: وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى است که حضرت بدان استشهاد کرده‌اند.

123- الحديث الثاني و هو الثالث و الثلاثون و ثلاث مائة

عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ سَأَلَنِي أَبُوقُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلَى أَبِي‌الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَاسْتَأْذَنْتُهُ، فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلالِ وَ الْحَرَامِ.

ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ فَتُقِرُّ أَنَّ اللَّهَ مَحْمُولٌ؟ فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع): كُلُّ مَحْمُولٍ مَفْعُولٌ بِهِ، مُضَافٌ إِلَى غَيْرِهِ، مُحْتَاجٌ، وَ الْمَحْمُولُ اسْمُ نَقْصٍ فِي اللَّفْظِ وَ الْحَامِلُ فَاعِلٌ وَ هُوَ فِي اللَّفْظِ مِدْحَةٌ؛ وَ كَذَلِكَ قَوْلُ الْقَائِلِ فَوْقَ وَ تَحْتَ وَ أَعْلَى وَ أَسْفَلَ

وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها، وَ لَمْ يَقُلْ فِي كُتُبِهِ: إِنَّهُ الْمَحْمُولُ بَلْ قَالَ: إِنَّهُ الْحَامِلُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ الْمُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا؛

وَ الْمَحْمُولُ مَا سِوَى اللَّهِ؛ وَ لَمْ يُسْمَعْ أَحَدٌ آمَنَ بِاللَّهِ وَ عَظَمَتِهِ قَطُّ، قَالَ فِي دُعَائِهِ يَا مَحْمُولُ

قَالَ أَبُوقُرَّةَ: فَإِنَّهُ قَالَ وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ، وَ قَالَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ.‏

 فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع): الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللَّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَئ؛ ثُمَّ أَضَافَ الْحَمْلَ إِلَى غَيْرِهِ، خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ،

لِأَنَّهُ اسْتَعْبَدَ خَلْقَهُ بِحَمْلِ عَرْشِهِ وَ هُمْ حَمَلَةُ عِلْمِهِ

وَ خَلْقاً يُسَبِّحُونَ حَوْلَ عَرْشِهِ وَ هُمْ يَعْمَلُونَ بِعِلْمِهِ

وَ مَلائِكَةً يَكْتُبُونَ أَعْمَالَ عِبَادِهِ

وَ اسْتَعْبَدَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِالطَّوَافِ حَوْلَ بَيْتِهِ

وَ اللَّهُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى كَمَا قَالَ وَ الْعَرْشُ وَ مَنْ يَحْمِلُهُ وَ مَنْ حَوْلَ الْعَرْشِ (محمولٌ، خبر محذوف)

وَ اللَّهُ الْحَامِلُ لَهُمُ، الْحَافِظُ لَهُمُ، الْمُمْسِكُ الْقَائِمُ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ، وَ فَوْقَ كُلِّ شَئ، وَ عَلَى كُلِّ شَئ،

وَ لا يُقَالُ مَحْمُولٌ وَ لا أَسْفَلُ قَوْلًا مُفْرَداً لا يُوصَلُ بِشَئ فَيَفْسُدُ اللَّفْظُ وَ الْمَعْنَى

قَالَ أَبُوقُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَةِ الَّتِي جَاءَتْ أَنَّ اللَّهَ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا يُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَجِدُونَ ثِقْلَهُ عَلَى كَوَاهِلِهِمْ فَيَخِرُّونَ سُجَّداً فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ خَفَّ وَ رَجَعُوا إِلَى مَوَاقِفِهِمْ؟

فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع): أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ إِلَى يَوْمِكَ هَذَا هُوَ غَضْبَانُ عَلَيْهِ فَمَتَى رَضِيَ؟ وَ هُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْ يَزَلْ غَضْبَانَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ عَلَى أَتْبَاعِهِ؛ كَيْفَ تَجْتَرِئُ أَنْ تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغْيِيرِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ؟ وَ أَنَّهُ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا يَجْرِي‏ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ؟ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَمْ يَزُلْ مَعَ الزَّائِلِينَ وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ وَ لَمْ يَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِينَ وَ مَنْ دُونَهُ فِي يَدِهِ وَ تَدْبِيرِهِ وَ كُلُّهُمْ إِلَيْهِ مُحْتَاجٌ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَمَّنْ سِوَاهُ

ترجمه: ابوقرة محدث بر حضرت امام رضا علیه السلام وارد شد و از مسائل حلال و حرام پرسید، سپس عرض كرد: شما قبول دارید كه خدا محمول است؟ حضرت فرمود: هر محمولى فعلى بر او واقع شده كه به دیگرى نسبت دارد (و آن فعل حمل است كه به حامل نسبت دارد) و «محمول» اسمى است كه در تعبیر دلالت بر نقص دارد و «حامل» فاعل است و در تعبیر دلالت بر مدح دارد و هم‌چنین است قول آن‌كه گوید: زبر، زیر، بالا، پائین، (كه زبر و بالا دلالت بر مدح دارد و زیر و پائین دلالت بر نقص) و خدا فرموده است (110 سوره 17) «خدا را نام‌هاى نیكوست، او را به آن‌ها بخوانید» و در هیچ‌یك از كتب آسمانى خود نفرموده است كه او محمول است بلكه گفته است او حامل است در خشكى و دریا (فرزندان آدمرا در آیه 70 سوره 18) و نگهدار آسمان‌ها و زمین است از افتادن (در آیه 41 سوره 35) و غیر خدا محمول است و هیچ‌گاه از كسی كه به‌خدا و عظمتش ایمان دارد شنیده نشده كه در دعاى خود گوید «یا محمول» ابوقرة گفت: خدا خود فرموده است: در آنروز عرش پروردگار تو را هشت نفر در بالایشان حمل كنند» و باز فرموده است (7 سوره 40) كسانى كه عرش را حمل می‌كنند» حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: عرش كه خدا نیست عرش نام علم و قدرت است و عرشى است كه همه چیز در اوست (اشاره به معنى اول و دوم است كه در توضیح بیان كردیم) آن‌گاه فعل حمل را به غیر خود كه مخلوقى از مخلوقاتش باشد نسبت داده است بدین جهت كه از آن مخلوق به سبب حمل عرشش عبادت خواسته است، حاملان عرش حاملان علم خدایند و مخلوقى هستند كه گرد عرش او تسبیح گویند و به علم او كار كنند و فرشتگانى هستند كه كردارهاى بندگانش را نویسند و از اهل زمین به سبب طواف گرد خانه خویش عبادت خواسته است (پس از هر مخلوقى بنوعى خاص عبادت خواسته است) و خدا بر عرش تسلط دارد چنان‌که فرمود (و در باب سابق بیان شد) و عرش و آن‌ها كه حملش كنند و آن‌ها كه گردش باشند (همگى نسبت به‌خدا محمولند) و خدا حامل آن‌ها و حافظ آن‌ها و نگهدارنده آن‌هاست و بپا دارنده هر جان و بالاى هر چیز و بر همه چیز است و نسبت به‌خدا كلمه محمول و اسفل به تنهائى بدون این‌كه به كلمه دیگرى بچسبد نباید گفت تا لفظ و معنى خراب شود (زیرا اسماء خدای متعال توفیقى است «و محمول و اسفل» علاوه بر این‌كه دلالت بر نقص و احتیاج دارد در هیچ دعائى نسبت به‌خدا گفته نشده است ولى جایز است به كلمه دیگر بچسبد و مثلاً گفته شود عرش خدا خشم كند، فرشتگانی كه عرش را حمل می‌كنند از سنگینى دوش خود خشم او را دریابند و به سجده در افتند و چون خشم خدا برود و دوش آن‌ها سبك شود و به جایگاه خویش (حالت اولیه) برگردند، حضرت فرمود: به من بگو از زمانی كه خدا شیطان را لعنت كرده و بر او خشمگین شده است تا امروز كى از او خشنود گشته است طبق بیان تو كه خدا همیشه بر شیطان و دوستان و پیروانش خشمگین است (پس باید از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجود باشند، بعلاوه) چگونه جرأت می‌كنى كه پروردگار تو را به دگرگون شدن از حالى به حالى نسبت دهى و بگوئى آن‌چه بر مخلوق وارد می‌شود بر او هم وارد شود، او منزه است، متعالى ست، پا بر جاست همراه نابود شوندگان، بى‌دگرگونیست همراه دگرگونان، بى‌عوض شدن است همراه عوض شوندگان، هر چیز جز او در قبضه او و تحت تدبیر اوست و همگى به او محتاج و او از غیر خود بى‌نیاز است.

شرح‏

كواهل جمع كاهل: شانه، بیت دو کتف؛ تجترئ: جرأت داشتن.

از حدیث شریف چنین به‌نظر می‌رسد که أباقرة، از ظاهرگرایانی چون حنابله و أكثر اهل حديث است که از احادیث تنها معنی عرفی و لفظی آن را می‌فهمد.

به سبب داشتن چنین بینشی، آیاتی مانند الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى؛ وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ، محمول بودن خدای متعال را فهمیده است.

به همین سبب است که امام (ع) به توضیحات لفظی می‌پردازد نه دلایل عقلی.

دلایل لفظی امام (ع) از این قرار است:

1- محمول، اسم مفعول است و مفعول متأثر از فاعل.

2- هر مفعولی، مضاف به فاعل و نیازمند به آن است.

3- محمول اسم مفعول است و مفعول نشان نقص و ذم و فاعل نشان کمال و مدح.

وَ كَذَلِكَ قَوْلُ الْقَائِلِ فَوْقَ وَ تَحْتَ وَ أَعْلَى وَ أَسْفَلَ: فوق و تحت و نیز أعلى و أسفل هم مانند حامل و محمول و فاعل و مفعول است. فوق و اعلی اسم مدح و کمال است و تحت و اسفل، اسم ذم و نقص است.

4- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها. خدای متعال اسماء نیک دارد و در کتاب‌های آسمانی بدان‌ها تصریح یا اشاره شده است ولی هیچ‌گاه محمول به عنوان اسم او نیامده و به خواندن آن سفارش نشده است.

5- إِنَّهُ الْحَامِلُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ: اشاره به کریمه، وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ دارد.

6- وَ الْمُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا: اشاره به کریمه إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا دارد.

این ایه نیز نشان‌دهنده حامل بودن خدای متعال است، زیرا امساک یا به معنی حمل است یا به معنی چیزی که ملازم با حمل است.

7- هیچ‌کس که خدای متعال و عظمت او ایمان داشته باشد، او را را به یا محمول نخوانده است حال آن‌که اگر محمول اسم خدای متعال بود، در میان مومنان کسانی پیدا می‌شدند که او را بدان اسم بخوانند.

با توجه به شواهد یادشده نه می‌توان محمول را اسم حق تعالی دانست و نه او را بدان توصیف کرد.

أبوقرة بر محمول بودن حق تعالی به کریمه: وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ؛ و نیز کریمه: الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ استدلال کرد.

پاسخ: هیچ یک از دو آیه یادشده دلالتی بر محمول بودن خدای متعال ندارد، زیرا هر دو آیه عرش را محمول می‌داند و الله تعالی عین عرش نیست تا به واسطه محمول بودن عرش، او نیز محمول باشد.

پرسش: اگر چه حق تعالی عرش نیست ولی بر عرش ایستاده است (ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ) و با حمل عرش، او نیز حمل می‌شود.

پاسخ1: استواء بر عرش به معنی ایستادن یا نشستن بر آن نیست تا حمل آن ملازم با حمل خدای متعال باشد. مقصود از استواء، اقتدار و استیلاء است.

2- مقصود از عرش نیز جسم و مانند آن نیست. مقصود از عرش نیز علم و قدرت خدای متعال است.

وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَئ: عرش مراتب مختلف دارد: عرش طبیعی، عرش حیوانی، عرش نفسانی، عرش عقلی و عرش فراعقلی.

در این فراز از حدیث شریف به برخی مراتب آن با عبارت یادشده اشاره شده است.

وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ که عرش عقلی است و صفت یا در حکم صفت خدای متعال است.

وَ عَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَئ که یا عرش عقلی است یا مرتبه‌ای از آن است، زیرا یکی از معانی عرش، صورت قضای الهی است که همه چیز در آن به‌وصف عقلی وجود دارد.

نکته: همان‌گونه که انسان که عالم صغير است قواى سه‌گانه دارد:

1- عقل نظري که کمال آن علم به‌خدا و آیات اوست.

2- عقل عملي و نفس ناطقه که كمال آن، عبادت و طهارت و تجريد و تقرب به‌خدای متعال از طریق ذكر و فكر و سایر عبادات است.

3- قوة حيواني مباشر اعمال

عالم كبير نیز سه‌دسته ملک دارد:

1- عقول مجرد و ملائكة مقرب (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ؛ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ)

2- نفوس مدبر فلكي (وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ)

3- شبیه نفوس عماله مباشر (كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ).

وَ لا يُقَالُ مَحْمُولٌ وَ لا أَسْفَلُ قَوْلًا مُفْرَداً لا يُوصَلُ بِشَئ فَيَفْسُدُ اللَّفْظُ وَ الْمَعْنَى:

بدین سبب معنی فاسد می‌شود که حق تعالی عقلا و نقلا محمول نیست.

بدین سبب لفظ فاسد می‌شود که اطلاق اسماء بر خدای متعال توقیفی و شرعی است و در شرع چنین اجازه‌ای نیامده است.

پس از ابطال تمسک أبوقرة به قرآن، اینک به روايت تمسک می‌جوید: أَنَّ اللَّهَ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا يُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَجِدُونَ ثِقْلَهُ عَلَى كَوَاهِلِهِمْ فَيَخِرُّونَ سُجَّداً فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ خَفَّ وَ رَجَعُوا إِلَى مَوَاقِفِهِمْ.

ابوقره از این روایت می‌فهمد که نه تنها عرش خدای متعال محمول است بلکه در برخی از اوقات سنگین و در برخی دیگر سبک هم هست.

با توجه با توضیحات امام (ع) درباره عرش دیگر جایی برای این استدلال باقی نمی‌ماند. در عین حال امام (ع) به اندازه فهم ابوقره می‌فرماید:

أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ إِلَى يَوْمِكَ هَذَا هُوَ غَضْبَانُ عَلَيْهِ فَمَتَى رَضِيَ؟ وَ هُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْ يَزَلْ غَضْبَانَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ عَلَى أَتْبَاعِهِ؛

اولا، لازمه حرف ابوقره این است که غضب خدای متعال ابدی باشد و چون ضد رضاست با آن جمع نشود و درنتیجه نسبت به مومنین هم رضا نداشته باشد و نیز سبک شدن عرش معنی نداشته باشد.

كَيْفَ تَجْتَرِئُ أَنْ تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغْيِيرِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ؟ وَ أَنَّهُ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا يَجْرِي‏ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ؟ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَمْ يَزُلْ مَعَ الزَّائِلِينَ وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ وَ لَمْ يَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِينَ وَ مَنْ دُونَهُ فِي يَدِهِ وَ تَدْبِيرِهِ وَ كُلُّهُمْ إِلَيْهِ مُحْتَاجٌ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَمَّنْ سِوَاهُ

ثانیا، خدای متعال متصف به صفات جسمانی مخلوقات که مستلزم تغییر و تحول است بشود.

نسیت دادن چنین اوصافی به خدای متعال جرأتی جاهلانه می‌طلبد که البته اهل ظاهر از آن بی‌نصیب نیبستند.

سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَمْ يَزُلْ مَعَ الزَّائِلِينَ وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ وَ لَمْ يَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِينَ: تنزیه خدای متعال از اوصاف جاهلانه است.

124- الحديث الثالث و هو الرابع و الثلاثون و ثلاث مائة

عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.