باب روح

بَابُ الرُّوحِ

باب روح

و هو الباب العشرون من كتاب التوحيد و فيه أربعة احاديث

علت این‌که روایات مربوط به روح را در کتاب توحید آوردند این است که برخی گمان کردند که روح، خدا یا جزء خدا یا غیرمخلوق است؛ یا روحی در کریمه «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» (حجر-29) به معنی نفسی و ذاتی است.

129- الحديث الاوّل‏ و هو التاسع و الثلاثون و ثلاث مائة

عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنِ الرُّوحِ الَّتِي فِي آدَمَ(ع) قَوْلُهُ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قَالَ هَذِهِ رُوحٌ مَخْلُوقَةٌ وَ الرُّوحُ الَّتِي فِي عِيسَى مَخْلُوقَةٌ.

ترجمه: احول گوید: از حضرت صادق علیه السلام درباره روحی كه در آدم (ع) دمیده شد پرسیدم كه خدا فرماید: (38 سوره 11) «چون او را برابر ساختم و از روح خود در او دمیدم» حضرت فرمود: آن روح مخلوق است و هم روحی كه در عیسى بود مخلوق بود.

شرح‏

شناخت روح جز برای اوحدی از عالمان ربانی میسر نیست چنان‌که خدای متعال فرمود: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا

روح با نفس از جهاتی تفاوت دارد: 1- روح واحد است و نفوس کثیر 2- روح پیش از بدن و طبیعت است و نفس پس از بدن 3- روح از امر خدای متعال است و نفس از خلق او 4- روح مجرد تام است و نفس مجرد ناقص 5- روح یا ملک است یا اعظم ملائک چنان‌که در روایت آمده که أميرالمؤمنين فرمود:

هو ملك من الملائكة، له سبعون الف وجه، و لكلّ وجه منه سبعون الف لسان، و لكلّ لسان منه سبعون الف لغة، يسبح اللّه بتلك اللغات كلها، و يخلق من كلّ تسبيحة ملك يطير مع الملائكة الى يوم القيامة.

به‌خاطر عظمت روح في کریمه: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي، برخی توهم کردند که روح مخلوق نیست که حضرت فرمود این روح و نیز روحی که به مریم القاء شد، وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ مخلوق است.

قَالَ هَذِهِ رُوحٌ مَخْلُوقَةٌ وَ الرُّوحُ الَّتِي فِي عِيسَى مَخْلُوقَةٌ: از این عبارت می‌توان فهمید که روحی که به آدم دمیده شد و روحی که به حضرت مریم القاء شد، مخلوق است و اشاره به مخلوق بودن ارواح دیگر ندارد بلکه به خلاف آن اشاره دارد.

130- الحديث الثاني و هو الاربعون و ثلاث مائة

عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رُوحٌ مِنْهُ قَالَ هِيَ رُوحُ اللَّهِ مَخْلُوقَةٌ خَلَقَهَا اللَّهُ فِي آدَمَ وَ عِيسَى.

ترجمه: حمران گوید: از امام صادق علیه السلام درباره قول خداى عزوجل «و روح منه» پرسیدم، فرمود آن روح آفریده است كه آن را خدا در آدم و عیسى پدید آورد.

عن أبي‌جعفر (ع) قال له(ثَعْلَبَةَ عَنْ حُمْرَانَ): انت من شيعتنا في الدنيا و الآخرة، و روى انه من حواري محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهما السلام. و قال عليّ بن احمد العقيقي: انه عارف.

ترجمه: امام باقر علیه‌السلام به حمران فرمود: تو در دنیا و آخرت از شیعیان ما هستی. روایت شده است که حمران از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق علیهما‌السلام است. علی بن احمد گوید او عارف بود.

جرى ذكر حمران عند أبي‌عبداللّه (ع) فقال: مات و اللّه مؤمنا و هو عظيم المنزلة.

از حمران نزد امام صادق نام برده شد، آن حضرت فرمود: به خدا قسم او با ایمان از دنیا رفت، او مقامی بس بزرگ داشت.

شرح‏

گرچه انسان‌ها از نظر ظاهر چنان با هم شباهت دارند که همه مندرج در یک نوع هستند ولی از جهت باطن و از جهت نشئه اخروی تفاوت‌های عظیم دارند به‌گونه‌ای که انواع مختلف بلکه هر فردی از آن‌ها یک نوع هستند.

اغلب این انواع از جهتی مندرج تحت جنس حیوانند؛ برخی از آن‌ها مندرج تحت اجناس ملائک ملکوتی و جبروتی و برخی دیگر مندرج تحت نباتات هستند.

البته آن‌ها که تحت جنس حیوان هستند، صرفا حیوانات شناخته شده طبیعی نیستند بلکه در عین حیوان بودن، متفاوت از انواع شناخته شده هستند چنان‌که در احادیث مربوط به انواع اخروی آمده است.

حتی اخبار اخروی نیز به معنی محدودیت انواع انسان مندرج تحت حیوان نیست بلکه به سبب عدم تناهی افراد و در نتیجه انواع، در دنیا و آخرت انواع انسان‌های مندرج تحت حیوان از حیث صفات و اعراض و آثار چنان متفاوتند که قابل تصور نیستند.

نام‌بردن برخی از انواع و طوائف انسان‌ها به معنی محدودیت و انحصار آن‌ها نیست بلکه به‌معنی محدودیت الفاظ و معانی قابل تصور برای انسان است.

در عین حال کلیات آن‌ها عبارت است از:

گروهی که تنها نفس حیوانی خیالی و مثالی دارند. (اصحاب نفوس)

گروهی که نفس ناطقه عقلی دارند.(اصحاب قلوب)

گروهی که به مرتبه روح رسیده‌اند.

گروهی که روح محض هستند.

برخی از دسته اخیر از آغاز آفرینش این‌گونه بوده‌اند مانند حضرت خاتم الانبیاء و اهل بیت مطهر آن حضرت.

برخی دیگر پس از سلوک الی الله و در اوان یا اواخر سلوکشان به این درجه رسیده‌اند.

عن كميل بن زياد قال: سألت مولانا أميرالمؤمنين (ع): يا أميرالمؤمنين أريد ان تعرفني نفسي

قال: يا كميل و اي الانفس تريد أن أعرفك؟ قلت: يا مولاى و هل هي الّا نفس واحدة؟

قال: يا كميل انما هي أربعة: النامية النباتية و الحسية الحيوانية و الناطقة القدسية و الكلية الالهية، و لكل واحدة من هذه خمس قوى و خاصيتان: فالنامية النباتية لها خمس قوى: جاذبة و ماسكة و هاضمة و دافعة و مربية، و لها خاصيتان: الزيادة و النقصان، و انبعاثها من الكبد

و الحسية الحيوانيّة لها خمس قوى: سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس، و لها خاصيتان: الشهوة و الغضب، و انبعاثها من القلب

و الناطقة القدسية لها خمس قوى: فكر و ذكر و علم و حلم و نباهة، و ليس لها انبعاث و هي اشبه الاشياء بالنّفوس الملكيّة و لها خاصيتان: النزاهة و الحكمة،

و الكلية الالهية لها خمس قوى: بقاء في فناء و نعيم في شقاء و عزّ في ذل و فقر في غناء و صبر في بلاء، و لها خاصيتان: الرضاء و التسليم.

و هذه التي مبدأها من اللّه و إليه تعود و قال اللّه تعالى: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي، و قال: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً «4»، و العقل وسط الكل.

ترجمه: کمیل بن زیاد خطاب به امام علی علیه السلام عرض کرد : ای امیر مومنان ! خواهم که از نفسم برایم بگویی ، تا معرفتی بدان یابم ! حضرت علیه السلام فرمود : ای کمیل ! از کدام نفس برایت بگویم ؟ کمیل گفت: مولای من ! مگر بیش از یک نفس است ؟ ! فرمود : ای کمیل ! همانا چهار نفس موجود است : نامیه نباتیه و حسیه حیوانیه و ناطقه قدسیه و کلیه الهیه هر یک از آن ها را پنج قوه و دو خصیصه است : ۱- نامیه نباتیه را پنج قوه است: ماسکه (نگهدارنده) و جاذبه (جذب کننده) و هاضمه(هضم کننده) و دافعه(دفع کننده) و مربیه(رشد دهنده).

اما دو خصلت آن عبارت است از زیادت و نقصان ، و انبعاث (برانگیختگی) آن از کبد است. و آن شبیه ترین اشیاء به روح حیوانی است. ۲- حسیه حیوانیه را نیز پنج قوه است که عبارتند از : شنوایی و بینایی و بویایی و چشایی و لامسه . دو خصلتش نیز رضایت و غضب است (مانند خوش آمدن از بویی خوب یا بد آمدن از بویی بد) ، و محل انبعاثش ، قلب می باشد.

و آن شبیه ترین اشیاء به روح انسانی است. ۳- نفس ناطقه قدسیه را نیز پنج قوه است: فکر و ذکر (حافظه) و علم و حلم و نباهت (هوشیاری) ، و آن را انبعاثی (در بدن) نیست . این نفس شبیه ترین چیزهابه نفوس ملکیه است ، و دو خصیصه دارد که عبارتند از : نزاهت (پاکی) و حکمت . ۴- کلیه الهیه نیز پنج قوه دارد که عبارتند از : بقای در فنا (فانی کردن نفس) و نعیم در شقا (محرومیت از سایر نعمات و لذات) و عزت در ذلت و فقر در غنا (فقر در پیشگاه خدا) و صبر در بلا. دو خاصیت آن نیز رضا و تسلیم است. این همان نفسی است که مبدأش از خداست و عاقبت به سوی او بازگشت دارد؛ چنان‌که خدای تعالی فرموده است: و نفخت فیه من روحی و یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.

و عقل وسط همه است (به معنای اثر و مؤثر) زیرا کسی چیزی را نمی‌فهمد مگر به قیاسی معقول ( بعدا توضیح داده خواهد شد).

شرح

روحی که در مخلوق بودن آن اختلاف است این روح كلّي الهي است.

البته در بقاء این روح اختلافی وجود ندارد، زیرا امر الهی است و امر الهی فناناپذیر است.

عوالم وجود از همه حیثیات نامتناهی است ولی کلیات آن دو عالم است: 1- عالم خلق 2- عالم امر.

خلق به‌معنى مساحت و تقدير است که عالم دنیا و عالم شهادت نام‌های دیگر آن است.

عالم شهادت همان است که از طریق حواس ظاهری بی‌واسطه یا باواسطه قابل ادراک است.

عالم امر، عالمی است که به امر الهی و بدون سابقه و ماده و مدت پدید آمده است که عالم آخرت و عالم غيب نام‌های دیگر آن است.

عالم امر همان است که از طریق حواس باطنی قابل ادراک است.

کلیات عالم امر عبارت است از قلم، لوح، عرش، کرسی، عقول، مثل و نفوس.

گمان می‌رود که هر یک از عوالم امر در سیر صعود یا تفصیل صعودی بهشت و جهنم و دست‌کم بهشت دارد.

اگر چه کلیات عالم خلق را در جمادات، نباتات، حیوانات و انسان محصور دانسته‌اند ولی گمان بر این است که این‌ها عوالمی است که بی‌واسطه با حواس ظاهری قابل درکند.

عوالمی وجود دارد که در عین این‌که با حواس ادراک می‌شوند ولی بی‌واسطه و بدون ابزار قابل شناسایی نیستند، زیرا ابزار حسی تنها اشیاء دو بعدی و سه‌بعدی را درک می‌کند و حال آن‌که موجودات عالم خلق محدود به این دو نیست.

حکم دست‌نیافتنی بودن روح (من امر ربی) عام نیست و به‌حکم من عرف نفسه فقد عرف ربه، برخی از کمل از انسان‌ها حتی فروتر از انبیاء به شناخت روح دست‌یافته‌اند.

131- الحديث الثالث‏ و هو الواحد و الاربعون و ثلاث مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ؟

فَقَالَ: إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ

وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ؛ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ، لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ‏ مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ

وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ، لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ: بَيْتِي وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ: خَلِيلِي وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ

وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ

ترجمه: محمد بن مسلم گوید از امام صادق علیه‌السلام درباره قول خداى عزوجل «و از روح خود در او دمیدم» پرسیدم كه آن دمیدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحرك است و براى آن روحش نامند كه نامش از ریح (باد) مشتق است و چون أرواح هم جنس باد باشند روح را از لفظ ریح بیرون آورد و آن را به خود نسبت داد، زیرا كه آن را بر سایر ارواح بر گزید چنان‌كه نسبت بیك خانه از میان همه خانه‌ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بیك پیامبر (ابراهیم) از میان پیامبران فرموده است خلیل من و نظایر این‌ها (چنان‌كه گوید: دین من، بنده من، رسول من) و همه این‌ها مخلوق و ساخته شده و پدید آمده و پروریده و تحت تدبیرند.

شرح‏

از سویی، نفخ و دمیدن، نوعی حرکت است و حرکت مستلزم جسمانیت است، از دیگر سو، نه روح که دمیده شده، متحرک و جسمانی است و نه حق تعالی که آن را دمیده است، متحرک و جسمانی است. پس این پرسش قابل طرح است که چگونه چیزی (روح) که حرکت ندارد و جسم نیست حکم و وصف جسمانی دارد و کسی (خدا) که جسم نیست فعل جسمانی و متحرک دارد؟

پاسخ: 1- اگر چه روح، جسم نیست ولی جسمانی است و به جسم تعلق و ارتباط دارد و به همین سبب است که به‌نوعی به بدن تعلق می‌گیرد.

2- روح مراتب وجودی متعدد و مختلفی دارد و در برخی از مراتب وجودی خود، جسمانی است. در طبیعت احکام طبیعی دارد و در مثال احکام مثالی و در عالم عقل، احکام عقلی دارد و در مرتبه وجود حقیقی، احکام وجوبی دارد.

3- روح اگرچه از عالم طبیعت نیست ولی مظاهر و مجالي في عالن طبیعت و بدن دارد و نفخ و حرکت مربوط به مظاهر و مجالی آن است نه حقیقت آن.

روح بخاری که به آن روح حيواني هم گفته می‌شود، یکی از مظاهر آن است.

چنان‌که نفس حیوانی یکی دیگر از مصادیق آن است. و به حسب مراتب عالم وجود، مجالی و مظاهر مناسب آن مراتب دارد تا برسد به روح امری ربّانی.

4- اسناد این‌گونه صفات به روح، اسناد مجازی باشد مانند اسناد غضب(غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ)، رضاء (رَضِیَ الله عَنهُم)، انتقام (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ) و مانند آن (و جاءَ رَبُّک) به حق تعالی.

5- اسناد نفخ به روح یا از باب استعاره و کنایه و از باب اسناد نتیجه آن به روح باشد.

8- روح دارای مراتب متعدد است از روح بخاری حیوانی گرفته تا روح انسانی، روح ملائکه ملکوتی، روح ملائکه جبروتی و مراتب میان آن‌ها و بالاتر از آن‌ها.

احکام هر کدام از آن‌ها و صفات آن‌ها از حیث تجرد و مراتب تجرد چنان متفاوت است که نسبت صفتی یا فعلی به مرتبه‌ای صادق و نسبت آن به مرتبه‌ای دیگر کاذب است.

6- نفخ دارای مرتب متعدد و مختلف باشد و به هر چیزی مرتبه مناسب آن نسبت داده شود و در نتیجه اسناد نفخ به روح، حقیقی باشد نه مجازی و کنایی و استعاری ولی مرتبه مناسب از نفخ به روح نسبت داده شود و مراتب دیگر آن به مراتب دیگر وجود مانند جسم و مادّه.

بر این اساس، اگر نفخ در عالم طبیعت باشد، دمیدن به معنی خروج هوا از ریه دمنده به درون شئ دمیده شده خواهد بود و اگر نفخ در عوالم فراتر از طبیعت با همه درجات متعدد و متفات آن‌ها باشد، به معنی دمیدن جسمانی نیست بلکه به معنی افاضه نور سر روح عِلوي مثالی یا عقلی یا الهي على بدن و جسد لطيف معتدل مستوي حيواني و انسانی خواهد بود.

به سبب همین افاضه نور سر روح عِلوي مثالی یا عقلی یا الهي على نطفه معتدل حيواني و انسانی است نور مجرد روحانی در آن‌ها شعله‌ور می‌شود و از جسم بی‌جان به بدن جان‌دار مبدل می‌شوند.

همان‌گونه که اگر جسم به حد تسویه و اعتدال برسد، بسیاری از کمالات وجودی مجرد مانند نفس و کمالات نفس بدان تعلق می‌گیرد هم‌چنین در صورت وصول به تسویه و اعتدال اخلاق و وجودی مناسب عالم امر، روح عِلوی امری الهی بدان تعلق خواهد گرفت.

به تعبیر دیگر هر مرتبه‌ای از مراتب تسویه و تعدیل زمینه و قابلی افاضه مرتبه‌ای از مراتب ملکوت و جبروت و مرتبه‌ای از نفخه روح مانند افاضه قابلیت روح بخاری حیوانی، مسجودیت برای قوای حیوانی، استواء بر عرش روح بخاري وخلافت الهی در زمین بدن، قابلیت نفخ روح امری، استحقاق خلافت الهی در آسمان‌ها و زمین، مسجوديت ملائكه، استواء بر عرش نفس ناطقه كليّة و مراتب بالاتر از آن خواهد شد.

این نفخه و افاضه در هیچ مرتبه‌ای از مراتب به جدایی و انفصال چیزی از حق تعالی یا عالم امر و دیگر مراتب عوالم مجرد و پیوستن و اتصال آن به موجودات طبیعی نیست.

کم‌ترین چیزی که در قالب تمثیل به‌منظور تقریب معقول به محسوس در این مورد می‌توان گفت مانند انتقال عکس به آیینه ، انتقال علم به متعلم و انتقال اراده به مخاطب است.

هم‌چنین حاصل نفخه نه در داخل بدن و ممازج با آن است نه در خارج بدن و مباین با آن؛ نه متصل به بدن است نه منفصل از آن.

مانند اتصاف انسان به علم و جهل، خوف و رجاء، غم و شادی، بخل و جود و مانند آن.

فهم این‌که چیزی نه درون بدن باشد نه بیرون آن نه برای همه بلکه برای خواص از عالمان نیز در غایت سختی و پیچیدگی است.

تفاوت‌های فهم عالمان مسلمان چون كرّامية، حنابلة، اشاعره و مانند آن‌ها درباره خدای متعال شاهد این گفته است.

عموم خلق و عالمان همان‌گونه که اجتماع دو چیز در مکان واحد را محال می‌دانند اجتماع دو چیز در لامکان را نیز محال می‌پندارند، زیرا تفاوت مکان و لامکان را درک نمی‌کنند.

چنان‌که عینیت ذات و صفات حق تعالی و نیز عینیت و وحدت همه صفات با هم را درک نمی‌کنند.

بر این اساس، «من» در نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ابتدائي است نه تبعيضي، زیرا نه روح تجزیه‌پذیر است نه خدای متعال.

وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ: هر روحی خواه مصطفی باشد یا نباشد، روح حیوانی باشد یا ملکی و انسانی و بالاتر از آن همه بدون استثناء مخلوق و مصنوع حق تعالی هستند و بنابر این، محدَث و مربوب و مدَبَّر او تعالی هستند.

بدین سبب مخلوق و مصنوع هستند که خلق یا به‌معنى ايجاد است یا تقدیر

بدین سبب محدَث هستند که وجود آن‌ها به‌نوعی مسبوق به عدم آن‌هاست و وجودشان از ذاتشان نیست.

بدین سبب مربوب هستند که تربيت عبارت است از تبليغ شي‏ء به كمال آن به‌گونه تدريج.

132- الحديث الرّابع‏ و هو الثاني و الاربعون و ثلاث مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) عَمَّا يَرْوُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ فَقَالَ هِيَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَةٌ وَ اصْطَفَاهَا اللَّهُ وَ اخْتَارَهَا عَلَى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ فَأَضَافَهَا إِلَى نَفْسِهِ كَمَا أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلَى نَفْسِهِ وَ الرُّوحَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ بَيْتِيَ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي

ترجمه: محمد بن مسلم گويد از امام باقر (عليه السّلام) پرسيدم درباره آن‌چه روايت كنند كه: خدا آدم را به صورت خود آفريده است» حضرت فرمود: آن صورتى است پديده و آفريده كه خدا آن را انتخاب كرده و بر ساير صورت‌هاى مختلف برگزيده است و به خود نسبت داده است هم‌چنان‌كه كعبه و روح را به خود نسبت داده و فرموده است: خانه من و دميدم در او از روحم.

شرح‏

1- تردیدی نیست که این روایت از حضرت پیامبر(ص) نقل شده است.

2- در روایت دیگری آمده است که خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَةِ الرَحمن.

معانی صورت

1- ترکیب و ترتیب و به‌هم پیوستگی اشکال؛ صورت محسوس

2- ترکیب و ترتیب و به‌هم پیوستگی معانی و صفات؛ صورت غیرمحسوس

3- تحقق وجود در خارج؛ صورت خارجی

4- تحقق وجود در ذهن یا عقل؛ صورت عقلی یل ماهیت عقلی

5- تمام شئ در ذات یا اعراض خود؛ فصل اشیاء

6- مقوم مادّه و تحقق آن به عنوان نوع

7- وجود مجرد

مقصود از صورت در حدیث شربف معنی دوم است؛ ترتیب عقلی، و ترکیب صفات معانی.

حق تعالی مثل ندارد نه در ذات و نه در وصف و نه در فعل ولی مَثَل، مثال، همانند در اضافات و سلوب دارد، (وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى) و داشتن مَثَل با نفی مثل ناسازگار نیست، مثل که همانندی در سلوب و اضافات است خارج از ذات حق تعالی است. اگر همانندی میان حق و خلق نباشد، اولاً به نفی سنخیت میان علت و معلول می‌انجامد و ثانیاً از شناخت نفس و اشیاء نمی‌توان به شناخت حق تعالی دست یافت. (من عرف نفسه فقد عرف ربه)، نفس با خدای متعال در ذات و صفات و افعال همانندی و سنخیت دارد.

به‌عنوان نمونه: نفس با ذات خدای متعال شباهت و همانندی دارد در تجرد از مادّه، مکان، جهت و نیز نفس، نه جسم است نه عرض نه قابل اشاره حسی؛ نه با بدن اتصال دارد نه انفصال؛ نه داخل بدن و عالم است نه خارج آن. پس نفس با حق تعالی در صفات سلبی و تقدیسی شباهت و همانندی دارد.

شباهت و همانندی نفس با حق تعالی در صفات: نفس همانند حق تعالی حیّ، عالم، قادر، سمیع، بصیر، مرید و متکلم است.

البته همانندی نفس با حق تعالی در صفات در دنیا و آخرت تفاوت دارد.

در دنیا، نفس با ابزار می‌شنود و می‌بیند و می‌گوید ولی در آخرت همه صفات نفس عین ذات اوست و بدون ابزار و آلات می‌شنود و می‌بیند و می‌گوید.

اصْطَفَاهَا اللَّهُ وَ اخْتَارَهَا عَلَى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ:

اصطفی: خالص کردن، انتخاب کردن

علت انتخاب و خالص بودن انسان برای حق تعالی: شرافت، تمامیت صفات، تمامیت حکایت او از حق تعالی و جامعیت اوست

أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلَى نَفْسِهِ وَ الرُّوحَ إِلَى نَفْسِهِ: اضافه روح به حق تعالی نیز به همین سبب است. در هر دو اضافه حقیقی و ناشی از تکوین محض است و بنابراین، غیر قابل جای‌گزین.

اما اضافه کعبه به حق تعالی تکوین محض به‌گونه‌ای که غیرقابل جای‌گزین باشد، نیست بلکه مانند احکام تشریعی است که رعایت مصالح انسان سبب شرافت آن شده است.

البته تشریع نیز ریشه در تکوین دارد.

آمار بازدید

Today107
Total8,293,993

جستجو