«السلاّم عليك يا لِسانَ الحَق»


ويژگي خاندان پيامبر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ در سخن گفتن اين است كه مي‌فرمايند: «نحن اُمُراءُ الكلام»؛ يعني ما اميران سخن هستيم. آن بزرگواران جز در ضرورت و به ضرورت سخن نمي‌گويند. به علت محدوديت‌هاي فردي, اجتماعي و خلقي كه مخاطب كلام دارد, محدود سخن مي‌گويند. اما آنچه مي‌گويند, در بهترين وجه ممكن و بدون بديل و جايگزين است. مولا اميرالمؤمنين علي ـ عليه‌السلام ـ در شرح رفتارهاي عملي پارسايان, سه نمونه را بيان مي‌كند كه بهتر از آن قابل تصوّر و بيان نيست. اگر مي‌فرمايد: «منطقُهُم الصّواب,ملبسهُم الاقتصاد و مشيهُم التوّاضع» سه نمونه را ذكر مي‌كند كه جايگزيني ندارد و نمي‌توان عبارت ديگري را كه اين چنين زيبا و روان حق مطلب را ادا كند, به جاي آن استفاده كرد.
لقب زيباي "اميرالمؤمنين" براي حضرت علي- عليه‌السلام- بدين معناست كه نه فقط وجود نازنينش امير ايمان و مؤمنان است, بلكه امير دين و دنيا و آخرت است. نه فقط امير امور حقيقي است, بلكه در امور اعتباري نيز امارت دارد. تمام عالم هستي محكوم به امارت اوست. با اين نگاه تفسير سخنان معصومين, به گونه‌اي ديگر مطرح مي‌شود.
اگر سخني از معصوم در حدّ درك و فهم ما نيست, توجيه‌هايي از قبيل اينكه «اين مطلب, عصري است.» يا «اين گفته, نسبي است», از محدوديت‌ها و آلودگي‌هاي ما نشأت مي‌گيرد و اتّصاف سخن معصوم به آن پسنديده نيست. البته چون عموماً آدميان, شهامت گفتن «نمي‌دانم» را ندارند, در ميانه راه هم گمان نمي‌برند كه به خطا مي‌روند و در پرده‌اي از جهل هستند؛ در نتيجه هر چه گفته شده باشد و گوينده هر كه باشد, مطلب را در قالب‌هاي محدود ذهن خود مي‌ريزند و به ميل و سليقه و قابليت‌هاي خودشان تفسير مي‌كنند و صد البتّه پيداست كه با اين شيوه, در سخنان خدا و اولياء خدا, تناقض و تعارض ديده مي‌شود. به عنوان مثال براي اين سخن امير مؤمنان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ در مورد زنان كه مي‌فرمايد: «زنان سه نقص دارند...» چه تفسير‌ها كه نكردند و نمي‌كنند! بعضي مي‌گويند: «امام در شرايط ويژه‌اي, با آن مخاطب خاص چنين فرمودند و اين به زنان عصر حاضر, ربطي ندارد.»
در يك نگاهِ معتقد به عصمت اولياء خدا و طهارت ايشان از هرگونه محدوديت ذهني و آلودگي, نمي‌توان پذيرفت كه نقصي فردي, در زمان گذشته به همگان تعميم داده شود و اين سخن تا انتهاي تاريخ بماند و مردمان آنرا بخوانند و تفسير كنند؛ در عين حال آنرا سخن معصومانه بدانند.
با اين توجيه يك اشكال را برطرف كرديم اما اشكال ديگري پديد آمده است و آن عصري و نسبي دانستن سخن اولياء خداست. اعتقاد شيعه بر اين است كه سخنان ايشان, مبتني بر مباني دقيق و شناخته شده معقول يا مشهود است. بدون توجه به اين اصل, سخن ايشان در هر زمان به‌گونه‌اي تفسير مي‌شود.
معناي امارت كلام اين است كه امير سخن, محيط بر كلام و تعبير و واژه است. به  دنبال  الفاظ نمي‌گردد, بلكه همه در نزد او حاضر است. او بر تمام قلمرو فكر و زبان, باطن و ظاهر, مادّه و ماوراء مادّه حاكم مطلق است. اگر از او يك نكته پرسيده شود بهترين سخن را مي‌گويد. اگر از او دو نكته و دو سفارش طلب كنند, دو امري را مي‌فرمايد كه بديل ندارد. ويژگي عصمت و خطاناپذيري ايشان, همين است. كلام, مأمور در حضور اوست؛ نه بدين معنا كه قدرت پيدا كردن واژگان زيبا را در گزينش و انتخاب دارد. گاه اين‌گونه به نظر مي‌رسد كه حقايقي را كه اولياء خدا, به ويژه خاندان پيامبر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مشاهده فرموده‌اند, قابل بيان نيست. در مورد افراد معمول نيز چنين است كه براي بيان احساسات عميق و دريافتهايي ويژه, به الفاظي متوسل مي‌شوند كه تا حدّ ممكن, معنا را منتقل كند. اگر چه حقايق شهودي در قالب لفظ نمي‌گنجد, اما الفاظ و عبارات خاندان پيامبر در بيان اين معاني, رساترين و زيباترين كلمات است. هر چه مشاهدات دقيق‌تر باشند, الفاظ نيز از دقت بيشتري برخودارند و از فهم عرفي بشر, دورتر خواهند بود. پس اگر امير مؤمنان در وصف پارسايان مي‌فرمايد: «منطقُهْم الصواب, ...», سه نمونه‌اي را بيان مي‌كند كه حتي در ترتيب جايگزين ندارد.

مقايسة مراتب نقص و گناه در اهل بدايات (خلق خدا) و اهل نهايات (خاندان پاك پيامبر)
در بسياري از تعابير ديني, سفارشاتي از حضرت رسول ـ صلوات الله عليه وآله ـ به خاندان پاكش نقل شده است. در اين‌گونه روايات, دقت و تأمل در دو نكته لازم است. نخست به گوينده كلام كه صاحب مقام محمود و حبيب خداست و سپس به شنونده و مخاطب كلام كه ولي معصوم است. در نگاه عامّه اين‌گونه است كه خداي متعال به حبيب خود دستوري داده است تا ديگران از زبان او بشنوند و مخاطب واقعي كلام, رسول خدا نبوده است و نيز رسول خدا به خاندانش سفارش مي‌كند تا ديگران با به طور غير مستقيم, هدايت و تربيت كند. در اكثر متون و تفاسير, مجموعه تذكرات الهي به رسول خدا و مجموعه تذكّرات رسول خدا ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ به خاندان پاكش را اين‌گونه تعبير مي‌كنند. به عبارتي نقص و تقصير در اولياء خدا راه ندارد, بنابراين تذكّر نيز ضرورت ندارد. اما با نگاهي دقيق‌تر مي‌توان گفت همچنان كه وجود داراي مراتب است, كمالات داراي مراتبند, نقص‌ها و ضعف‌ها نيز داراي مراتبند. يعني در اين‌گونه تعابير, اولياء خدا حقيقتاً مخاطب كلام هستند. در بيان ديگر آنچه را كه معصومين در مناجاتها مطرح كرده‌اند, نه فقط براي تعليم خلق خدا بوده است؛ بلكه از سويداي دل مي‌فرمايد: «اللهم اغفِرليُ الذّنوْبُ التي تهتِكْ العِصَم.» به يقين, خاندان پيامبر, چنين گناهاني ندارند كه پرده عصمت آدمي را بدرد. ايشان عين و سرچشمه طهارت و پاكي و عصمت‌اند. معناي عرفي و سطحي اين سخن آن است كه خلق خدا از كلام معصومين بياموزند و تقليد كنند و به اين طريق به كمال خويش دست يابند. اما بزرگاني از اهل معرفت, چون حضرت امام ـ رحمه الله عليه ـ اين معنا را به شدّت نفي كرده‌اند و حق هم همين است. همچنان كه عالي‌ترين وجود امكاني, به وجود خلقي خاندان پيامبر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ تعلق مي‌گيرد, ضعيف ‌ترين نقص خلقي نيز مي‌تواند به ايشان تعلق گيرد. يعني ايشان به لحاظ كمالات در اوج و قلّه‌اند اما به خاطر داشتن وجه خلقي و امكاني كه منزل و مبدأ و مأواي تمام نقايص و شرور است, به اين گونه امور متّصف مي‌شوند.
توجه به اين نكته لازم است كه آنچه كه براي ايشان نقص است و بايد از آن استغفار كنند, براي ما كمال نامتناهي است كه در خاطرمان نمي‌گنجد, نقص ايشان در محدوده درك و فهم بشري نيست. قصور در مرتبه نفس, قلب, روح و يا بقيه مراتب وجود, در ايشان راه ندارد و اگر هست رقيقه جنبه حقّاني است كه در وجود امكاني, ظهور پيدا كرده است. به تعبير ديگر, همگان سالكند. نمي‌شود كسي در مسيري حركت كند كه قبلاً آن راه را طي كرده باشد. تكرار مسير محال است. پس اگر انبياء و اولياء «اليه راجعون»(بقره/46)‌اند و به سوي خدا حركت و رجوع دارند, يعني مسير ناپيموده دارند. اما تفاوت مسير ناپيموده ايشان با مسير ناپيموده خلقي كه اكثر و عمده وجودشان, وجوه امكاني است؛ تفاوتي ماهوي, ذاتي و حقيقي است.
ابتداي سير محبوبان كه در نهايت قدم برمي‌دارند, انتهاي سير تمام عالم هستي است. خلق اگر اهل سير باشند, در مسير بدايات قدم مي‌زنند. اگر مقاماتِ به لحاظ كمّي و كيفي نامتناهي را يكي پس از ديگري طي كنند, به كجا خواهند رسيد؟ به جايي كه انبياء و اولياء و محبوبان الهي, در ازل از آنجا آغاز كرده‌اند و اين دو مسير تفاوت بسيار دارد. بنابراين نقص و ضعف و گناه ايشان, به نقص و ضعف و گناه ما ابداً شباهتي ندارد. گناه ما, گناه خلقي است كه وسوسه‌اي, غريزه‌اي, شيطاني يا شيطنتي مسبّب آن است. اين گناه باديه نشينان است كه اهل بدايتند؛ اما گناه اولياء خدا چنين نيست. زيرا شيطان ايشان, مريدشان است نه مرادشان. شيطان ايشان در برابرشان تابع و تسليم, بلكه مطيع و منقاد است.  نه بدين معني كه  به او امر كنند و اطاعت كند, بلكه او هر چه را كه احتمال مي‌دهد مطلوب اولياء خدا و بخصوص خاندان پاك پيامبر است, انجام مي‌دهد؛ اگر چه بعد از انجام عمل معلوم شود كه مطلوب ايشان نبوده است. تفسير اين انقياد را در زيارت جامعه كبيره مي‌توان ديد.  شیاطین ايشان نسبت به امر خاندان پيامبر, ذرّه‌اي تمرّد ندارند؛ چه در تكوين و چه در تشريع.

شرح چگونگي جمع مقام قرب (او ادني) و استغفارها و انابه‌ها و اظهار عجز خاندان پيامبر در پيشگاه ربّ اعلا
وجود, مادّه و جسم خاندان پيامبر, تنزّل يافته مقام روح ايشان است؛ برخلاف ديگر خلق كه روح, ثمره و ميوه و نتيجه مقام جسمانيت است. ايشان صاحب تعادل جسماني و سلامت تامّ هستند. غرايز ايشان در عين اعتدال و از آلودگي‌ها پاك و مطهّر است. اگر به امر الهي و اراده خداوند ظهور كنند, تمام عالم را فرا مي‌گيرند. اگر غضب ايشان به جوشش در آيد, كسي را تاب مقاومت نباشد. عواطف ايشان نيز در اوج اعتدال است؛ آنجا كه ظاهر مي‌شوند, چنان اشك مي‌ريزند كه خلقي در خروش مي‌آيند و چنانچه به سخن مي‌پردازند, گويي قرآن ناطق به سخن آمده است. مطالعه تاريخ كربلا و شرح حالات و حوادثي كه بر اين خاندان پاك رخ داده است, همه مايه فهم و رشد و هدايت است. نه فقط مايه عبرت, بلكه مايه كسب معرفت است. در ادامه مي‌توان گفت خاندان پيامبر نفسي ندارند كه ايشان را وسوسه كند, شيطان ندارند كه در وجودشان طغيان كند, غرايزي ندارند كه از حدّ آن خارج شوند. همان گونه كه ابليس لعين اظهار مي‌كند: «مرا سلطه و سلطنتي بر عباد مخلص تو نيست.» نفس از جنبه نفساني بودنش, اماره بالسّوء است. چنانچه مي‌فرمايد: «اِنّ النفس لامّاره بالسّوء الاّ ما رحم ربي »(یوسف/53), مگر آنچنان مغلوب قلب باشد كه از او جز نام نمانده باشد. چنان كه قلب نيز, پيوسته در تغيير و تحوّل است, مگر آنچنان مغلوب روح باشد, كه از او جز نام نمانده باشد و همين طور ساير مراتب وجود. حال اگر هيچ كدام از اينها نباشد يا مغلوب مرتبة بالاتري باشد, در اين صورت گناه محال است. گناه, فعل و نيازمند به فاعل است. پيدايش فعلي مثل لغزش و گناه, فاعل متناسب با خويش را مي‌طلبد. فعل ناقص, نشاني از نقص فاعل است.
فاعلي كه تام بلكه فوق تمام است, گناه از او صادر نمي‌شود. مگر اين‌كه اولياء خدا را خلق عادي بدانيم و وحي و ارتباط با آسمان را برايشان عارض كنيم. بايد گفت تا وجودي آسماني نشود, نمي‌تواند با ملأ اعلا ارتباط پيدا كند. كسي قابليت وحي بي‌واسطه الهي را دارد كه سنخيت و شباهتي بدان مبدأ وحي داشته باشد. اين وجود, قداست دارد. خاندان پاك پيامبر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ از هر گونه عيب و نقص خلقي, منزّه و مبرّايند. نقص خلقي مربوط به دايره امكان موجودي است كه به مقام اتّصال پيوسته و دائم و لقاء ابدي و فناي ذاتي و هميشگي دست نيافته باشد؛ اما كسي كه به تعبير قرآن كريم, به مقام قُرب «او ادني»(نجم/9) رسيده است, نقصي خلقي ندارد اما در عين حال, عبد است و نسبت به صاحب مقام و جاه, از خود هيچ ندارد. يك‌پارچه نقص است. اين نقص, نقص وجوبي است. استغفارها, توبه‌ها, انابه‌هاي انبياء و اولياء خدا, مربوط به اين مقام است. به همين خاطر است كه اگر كسي مناجات ايشان را بخواند, اگر چه معناي آن را در نيابد, تأثير و ولعي در جان او ايجاد مي‌شود كه خارج از توصيف است. كسي كه در اين مقام قرار گرفته است, با اينكه در «قاب قوسين» بلكه «او ادني» است اما نسبت به پروردگار خويش, نقص خود را آشكار مي‌بيند. اين مقام, مقام وجوب است. هنگامي كه هويّت ذات خويش را ظاهر مي‌بيند, خود را عبد ضعيف ذليل فقير مي‌يابد كه از خود هيچ ندارد. چنين موجودي اگر از ازل تا به ابد در استغفار باشد, رواست. اين است معناي سخن امير مؤمنان, علي ـ عليه السلام ـ كه خود را عبدي از عبيد محمّد ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ مي‌خواند, همچنان كه تجلّي كامل رسول خدا و جان اوست.