« ولایت »
مطالب زیر از پایان نامه جناب استاد با عنوان «انسان شناسی از دیدگاه سید حیدر آملی و فلوطین» اقتباس شده است.
ظهور اسماء به صورت متعادل در انسان، سبب می شود که وی در مقام «ولایت» جا داشته باشد. اگر این ظهور به طور کامل و بالفعل باشد، به گونه ای که ظاهرتر از آن ممکن نباشد، نتیجه آن، ولایت تام و کامل است که اختصاص به ولیّ مطلق دارد و اگر ظهور آن به کاملترین و فعلی ترین صورت آن نباشد، ولایت مقیّد است که به ولی مقید یا تابع اختصاص دارد و اگر قوه ظهور متعادل یا درجات پایین آن باشد، نتیجه آن استعداد ولایت است که همه انسانها از آن بر خوردارند. همان گونه که ولایت یا کسبیِ ارثیِ عارضی است یا ذاتیِ ازلیِ حقیقی، ولی نیز، همین گونه است: آن ولی خدا که ولایتش، نوع دوم باشد، ولی مطلق و نوع اعظم است و آنکه ولایتش ازنوع اول باشد، ولی مقیّد و امام و خلیفه است . تعابیر متنوع دیگری در این زمینه در آغاز عارفان وجود دارد که از این قرار است:
ولایت عبارت است از فنای در حق و بقای به او و تصرّف در خلق؛ باطن نبوّت؛ فنای عبد از خود و قیام به حق و تحت سرپرستی حق تعالی به مقام قرب و تمکین رسیدند.
به حُسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حُسن ملاحت به یار ما نرسد
ظهور اسماء به صورت متعادل در انسان، سبب می شود که وی در مقام «ولایت» جا داشته باشد. اگر این ظهور به طور کامل و بالفعل باشد، به گونه ای که ظاهرتر از آن ممکن نباشد، نتیجه آن، ولایت تام و کامل است که اختصاص به ولیّ مطلق دارد و اگر ظهور آن به کاملترین و فعلی ترین صورت آن نباشد، ولایت مقیّد است که به ولی مقید یا تابع اختصاص دارد و اگر قوه ظهور متعادل یا درجات پایین آن باشد، نتیجه آن استعداد ولایت است که همه انسانها از آن بر خوردارند. همان گونه که ولایت یا کسبیِ ارثیِ عارضی است یا ذاتیِ ازلیِ حقیقی، ولی نیز، همین گونه است: آن ولی خدا که ولایتش، نوع دوم باشد، ولی مطلق و نوع اعظم است و آنکه ولایتش ازنوع اول باشد، ولی مقیّد و امام و خلیفه است . تعابیر متنوع دیگری در این زمینه در آغاز عارفان وجود دارد که از این قرار است:
ولایت عبارت است از فنای در حق و بقای به او و تصرّف در خلق؛ باطن نبوّت؛ فنای عبد از خود و قیام به حق و تحت سرپرستی حق تعالی به مقام قرب و تمکین رسیدند.
به حُسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حُسن ملاحت به یار ما نرسد
مطالب زیر از پایان نامه جناب استاد با عنوان «انسان شناسی از دیدگاه سید حیدر آملی و فلوطین» اقتباس شده است.
ظهور اسماء به صورت متعادل در انسان، سبب می شود که وی در مقام «ولایت» جا داشته باشد. اگر این ظهور به طور کامل و بالفعل باشد، به گونه ای که ظاهرتر از آن ممکن نباشد، نتیجه آن، ولایت تام و کامل است که اختصاص به ولیّ مطلق دارد و اگر ظهور آن به کاملترین و فعلی ترین صورت آن نباشد، ولایت مقیّد است که به ولی مقید یا تابع اختصاص دارد و اگر قوه ظهور متعادل یا درجات پایین آن باشد، نتیجه آن استعداد ولایت است که همه انسانها از آن بر خوردارند. همان گونه که ولایت یا کسبیِ ارثیِ عارضی است یا ذاتیِ ازلیِ حقیقی، ولی نیز، همین گونه است: آن ولی خدا که ولایتش، نوع دوم باشد، ولی مطلق و نوع اعظم است و آنکه ولایتش ازنوع اول باشد، ولی مقیّد و امام و خلیفه است . تعابیر متنوع دیگری در این زمینه در آغاز عارفان وجود دارد که از این قرار است:
ولایت عبارت است از فنای در حق و بقای به او و تصرّف در خلق؛ باطن نبوّت؛ فنای عبد از خود و قیام به حق و تحت سرپرستی حق تعالی به مقام قرب و تمکین رسیدند.
به حُسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حُسن ملاحت به یار ما نرسد
در هر صورت ولّی مطلق و امام اعظم که از او به قطب و امام الائمه تعبیر می شود، کسی است که مدار هستی و قیام شریعت و طریقت و حقیقیت به اوست و مراتب نبوّت و رسالت و ولایت به او باز می گردد و او کسی جز حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک وی «صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین» نمی باشد که به خاطر تمامیّت ظهور اسماء حق تعالی در او، تجلیّات حق تعالی بر سایر مراتب هستی از طریق او نازل می شود و در نتیجه همۀ عوالم کُلّی و جزیی و همه افراد و جزئیات آن در هستی و دوام و بقای آن، مدیون و متعلّق و نیازمند اویند و او جز به حق تعالی به هیچ کس یا چیزی تعلّق و نیاز ندارد.
با استناد به آیات و روایات و نیز کشف صحیح و مورد تأیید عقل و نقل عارفان بزرگ، مقام ولایت ذاتیِ حقیقی و نیز ختم آن ویژه حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک او – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- است و دیگر انبیاء و اولیاء، به میزان استعداد و شباهت آنها به این خاندان و پیروی آنان از آن ها، برخوردار از ولایت اند. در واقع این مقام، اصالتاً از آنِ حضرت حبیب و خاندان مطهّر وی می باشد و سهم دیگران، از مشکات ولایت آنهاست. همان گونه که وجود دیگران، فرع وجود آنان است. ولایتشان نیز فرع و تابش ولایت آنان است.
سرّ خاک که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند کان کس که گفت قصّه ما هم زما شنید
معارف الهی، رمز و رازهایی دارد که از بیان آنها برای دیگران منع شده است. این رازها، هم مربوط به توحید است و هم مربوط به ولایت و انسان و معاد. به تعبیر دیگر، معارف الهی دارای سطوح مختلف است؛ همان گونه که انسان دارای سطوح مختلفی است، این سطوح با سطوح مختلف و طبقات متعدد انسانها مطابقت دارد. برخی از این معارف، ویژه وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک وی است و هیچ کس حتی انبیاء نیز، استعداد دستیابی به آن را ندارد چنان که آن حضرت فرمود: مرا با خدا وقتی است که هیچ کس را در آن سهمی نیست، نه ملائکه مقرّب در آن شریکند نه انبیاء مرسل. ( بحار الانوار، 18 ،360 )
این سخن، اشاره به اختصاص برخی از اسرار الهی به آن حضرت است و مقصود این است که آن حضرت با حق تعالی حالات و اوقاتی دارد که هیچ کس برآن آگاه نیست، نه ملائک مقرّب، نه انبیاء مرسل و نه دیگر مخلوقات الهی . گویی این سخن اشاره به این نکته دارد که این اسرار در وقت و حالی بر او آشکار می شود و این انوار، در مرتبه ای بر او پدیدار می گردد که از تعلّقات جسمانی و روحانی، حتی از نبوّت و رسالت خود نیز تجرّد می یابد، در حالی که نه چون حال ملائک مقرّب است تا آنان با وی شریک باشند و نه چون حال انبیای مرسل است تا رسولان الهی با او همتا باشند. حالی است فراتر از حدّ نبوّت و رسالت و قرب ملائک؛ مقامی است که جبرئیل در مورد آن می گوید: «لو دنوت انملة لاحترقت» (بحارالانوار، 18، 382 ) و در این صورت دیگر جبرئیل وجود نخواهد داشت. در این وقت است که اسراری بر آن حضرت آشکار و نمایان می شود که ویژه اوست و هیچ یک از مخلوقات الهی در آن سهمی ندارند. ( ر.ک جامع الاسرار و منبع الانوار، 48)
پیداست که افشای چنین رازی بر دیگران، نه رواست و نه شدنی. در قالب مفهوم و زبان نمی گنجد تا برای دیگران بیان شود یا دیگران آن را فهم کنند، سرّ بودن آن، بیان ناپذیری و نیز فهم ناپذیری آن را به همراه دارد. پس در موضوعات مختلف معارف دینی، حقایقی وجود دارد که اختصاص به مقام جضرت ختمی مرتبت و اوصیاء ختمیین – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- دارد.
با مدعیّ مگویید اسرار عشق و مستی تا به خبر بمیرد در درد خود پرستی
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
امیر مؤمنان – صلوات الله وسلامه علیه – فرمود: «لَقَد عَلّمنی رسول الله الف باب مِن العلم یفتح الله کل باب اَلف اَلف باب.» ( بحار الانوار، 26 ،29) و نیز فرمود: «انه مجت علی مکنون علم لَو اُبهت به لا ضطربتم اضطراب الارشید فی الطوی البعیده.» ( بحار الانوار، 28،234؛ 35، 4؛ 77، 335 ). همچنین فرمود: «والله لَو شئت ان اخبر کُلّ رَجُل منکم بمفرجه و مواجه و جمیع شأنه لَفعلت ولکن اخاف ان تکفرو انّی برسول الله صلّی الله علیه و آله» ( نهج البلاغه ،خ 173). حقایق وجود دارد که نه کسی را یارای شنیدن آن است و نه کسی را توان فهم آن . این حقایق که اسرار ویژه معارف الهی است، اختصاص به خاندان پیامبر- صلوات الله وسلامه علیهم – دارد و هیچ کس را از آن سهم و بهره ای نیست، به همین خاطر است که در پنهان داشتن آن می کوشند.
فهم و تحمّل معارف الهی برای همگان ممکن نیست
عموم مردم، نه تنها یارای فهم این گونه اسرار الهی را ندارند، بلکه از فهم معارفی که برای آنها ممکن ولی دشوار است نیز، پرهیز می کنند. بدین خاطر، بیان آن معارف نیز سبب حیرت و تردید آنها می شود؛ از این رو، آن گاه که جزیی از این معارف بر زبان خاندان پیامبر- صلوات الله علیهم- جاری می شد، مخاطبان با تردید می پرسیدند که: « آیا غیب می گویی؟» چنان که از حضرت امیر مؤمنان – صلوات الله علیه- پرسیدند. آن حضرت فرمود: « این، غیب نیست، بلکه از صاحب علمی؛ فرا گرفتم.» مقصود از صاحب علم، حضرت ختمی مرتبت- صلّی الله و علیه و آله وسلم- می باشد. (ر.ک جامع الاسرار و منبع الانوار، 45؛ بحار الانوار، 57، 121 ؛ 32، 250 ) نمونه های فراوان از پرهیز اولیا خدا از افشای اسرار الهي ، در اخبار و روایات وجود دارد که هم نشان دهنده این نکته است که همه مراتب معرف الهی برای همگان مناسب و سودمند نیست؛ هم همگان توانایی فهم آن را ندارند؛ نه می توان از همگان دریغ داشت و نه می توان برای همگان آشکار و نمایان ساخت. برای هر فرد یا گروهی باید اندازه مناسب همان گروه را بیان کرد. به تعبیر ملای رومی:
نمونه هایی از روایات که به نوعی دلالت بر این امر دارد
1- کمیل از امیرمؤمنان – صلوات الله علیه – پرسید: « حقیقت چیست؟» آن حضرت فرمود: « تو را چه کار با حقیقت؟» یعنی تو کیستی که از حقیقت پرسش می کنی، در حالی که شایستۀ آن نیستی. کمیل گفت: « مگر من از یاران ویژه اصحاب سرّتو نیستم؟» حضرت فرمود: « آری هستی، امّا بیش از نمی از دریای موّاج علوم من به تو نمی رسد.» به تعبیردیگر، آری تو از یاران ویژه من هستی، اما شایستۀ چنین اسراری و رموزی نیستی. زیرا بیان چنین اسراری، هم برای من زیان آور است، هم برای تو. زیرا تو تاب تحمّل بیش از اندازه وجودت را نداری و این اسرار بیش از اندازۀ وجود توست. کمیل پرسید: « آیا کسی چون تو، نیازمندی را براند؛ کسی مانند تو که بر علوم و حقایق احاطه داری و ظرفیت و استعداد هر نیازمندی را می دانی، نیازمندان را از حق خویش محروم سازی و از دستیابی به مقصودشان باز داری؟ به خدا قسم چنین نیست، تو و مانند تو، هر کس را به قدر فهم و استعدادش، آموزش دهی». ( ر.ک جامع الاسرار و منبع الانوار، 52 ؛ بحر المعارف، 2 ، 231).
حاصل آنکه علی رغم این که کمیل از یاران ویژه امیرمؤمنان – صلوات الله وسلامه علیه – است که در خلوت و تاریکی شب هنگام، از تعالیم ویژه آن حضرت بهره ها برده است، ولی باز هم استعداد دست یابی به اسرار ویژه را ندارد؛ از این روست که حضرت در پایان این گفتگو وی را به خاموش کردن چراغ امر نمود، یعنی وی را به سکوت و پرهیز از گفتگو فرمان داد، بدین جهت که آنچه که قابل گفتن بود، گفته شد و این یعنی پایان و مرز توانایی کمیل در فهم معارف الهی که البته کمتر کسی نیز، به پایۀ او می رسد.
2- در اشعاری منسوب به امام سجاد- صلوات الله و سلامه علیه- چنین آمده است:
انی لاکتم من علمی جواهره کیلا یری الحق ذو جهل فیفتتنا
و قد تقد منا فیها ابوحسن مع الحسین و وحی قبله الحسنا
فرب جوهر علم لو ابوح به لقیل لی: انت ممن یعبد الوثنا
ولا ستحّل رجال مسلمون دحی یرون اقبح ما یاتونه حسنا
فیض کاشانی (در مقدمه کتاب وافی و در الاصول العقلیه ، ص 167) اشعار یاد شده را به آن حضرت نسبت می دهد. هم چنین محدث ارفوی، (در تعلیقه بر آن) نسبت این اشعار را به امام زین العابدین، مشهور می داند و مؤلف الغدیر نیز (ج7 ،ص36-35) آن را از آن حضرت می داند. معنای اشعار فوق چنین است:
گوهرهاي دانش خويش را پنهان مي سازم، مبادا حقيقت بر ناداني آشكار گردد و با ما در آويزد. امير المؤمنان و امام حسن و امام حسين ـ صلوات الله و سلامه اجمعين ـ در داشتن اين گوهرها بر من پيشي جسته اند. بسا دانش ارجمندي كه اگر آن را آشكار سازم، مرا از بت پرستان خواهند خواند. مردمان مسلمان، ريختن خون مرا روا خواهند داشت كه زشت ترين كارهايشان را پسنديده مي دانند.
گوهرهای گرانبهایی از دانش را از افراد نادان و کم ظرفیّت پنهان می کند بدین خاطر که آشکار ساختن آن، چیزی جز رنج و زحمت بلکه آشوب و فتنه به دنبال ندارد. به علومی آگاهی دارد وافشا نمی کند که پیش از او، امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین – علیه السلام- بدانها آگاه بودند. چه گوهرهای علمی گرانمایه ای نزد اوست که اگر زبان به بیان آن بگشاید، او را به بت پرستی متهم می سازند و مسلمانان که زشت ترین کارهای خود را نیک و پسندیده می دانند، ریختن خون او را به اتهام بت پرستی، روا می دانند.
3- امام سجّاد – صلوات الله علیه- فرمودند: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و لقد آخی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم بینهُما، فما ظنکُم بسایر الخلق» ( الغدیر،7 ، 37؛ بحار الانوار 22 ،343) به راستی اگر دو یار و دو برادر که چنان به هم نزدیک بودند که رسول خدا- صلوات الله وسلامه علیه- میان آن دو عقد و اخوت و پیمان برادری ایجاد نمود، این اندازه متفاوت باشند که آنچه را که یکی (سلمان) عین ایمان و حقیقت می داند، دیگری( ابوذر) عین کفر و باطل می شناسد، دیگر مردمانی که این اندازه هم به یکدیگر نزدیک نیستند، چگونه خواهند بود؟
4- به گفته برخی از بزرگان، به خاطر آگاهی اویس قرنی بر اسرار الهي بود که به چنان شایستگی و بزرگی رسید که رسول خدا- صلوات الله و سلامه علیه- در باره او فرمود: « وانی لا نشق روح الرحمن من طرف الیمن، و ورد «من ناحیه الیمن،» و من قبل الیمن، و قد سأله سلمان عن هذا الشخص فقال له: اِنّ بالیمن لَ شخصاً یقال له اویس القرنی، یحشر یوم القیامه امة واحدة، یدخل فی شفاعتهه مثل ربیعة و مضر، الامن رآه منکم فلیقرأه عنّی السلاّم .» (رک جامع الاسرار و منبع الانوار،47)
5- رسول خدا-صلوات الله وسلامه علیه – فرمود: «انّا معاشر الانبیاء اُمرنا ان نکلّم الناّس علی قدر عقولهم» (بحار الانوار،1، 85). اظهار اسرار معارف الهی برای افراد ناشایست، خلاف ادب و شریعت است امّا بیان آن برای افراد شایسته و مستعد، عین ادب است. چنان که گفته شده است:(رک نقد الفقود، 110)
و آداب ارباب العقول لذی الهوی کآداب اهل السکر عند ذوی العقل
و نیز گفته شده است:
دین منح الجهّال عملاً اضاعه ومن منع المستوجبین فقد ظلم
اقتضای ادب آن است که اسرار معارف را جایی آشکار کنیم که نه به آن معارف ستم شود و نه به مخاطب. بیان آن برای نا اهل و ناشایستگان، ظلم به آن است دریغ داشتن آن از شایستگان، ظلم به آنان است؛ از این رو باید راه میانه را برگزید و به هر کسی به اندازه توان و استعدادش، رازگویی کرد.
ظهور اسماء به صورت متعادل در انسان، سبب می شود که وی در مقام «ولایت» جا داشته باشد. اگر این ظهور به طور کامل و بالفعل باشد، به گونه ای که ظاهرتر از آن ممکن نباشد، نتیجه آن، ولایت تام و کامل است که اختصاص به ولیّ مطلق دارد و اگر ظهور آن به کاملترین و فعلی ترین صورت آن نباشد، ولایت مقیّد است که به ولی مقید یا تابع اختصاص دارد و اگر قوه ظهور متعادل یا درجات پایین آن باشد، نتیجه آن استعداد ولایت است که همه انسانها از آن بر خوردارند. همان گونه که ولایت یا کسبیِ ارثیِ عارضی است یا ذاتیِ ازلیِ حقیقی، ولی نیز، همین گونه است: آن ولی خدا که ولایتش، نوع دوم باشد، ولی مطلق و نوع اعظم است و آنکه ولایتش ازنوع اول باشد، ولی مقیّد و امام و خلیفه است . تعابیر متنوع دیگری در این زمینه در آغاز عارفان وجود دارد که از این قرار است:
ولایت عبارت است از فنای در حق و بقای به او و تصرّف در خلق؛ باطن نبوّت؛ فنای عبد از خود و قیام به حق و تحت سرپرستی حق تعالی به مقام قرب و تمکین رسیدند.
به حُسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حُسن ملاحت به یار ما نرسد
در هر صورت ولّی مطلق و امام اعظم که از او به قطب و امام الائمه تعبیر می شود، کسی است که مدار هستی و قیام شریعت و طریقت و حقیقیت به اوست و مراتب نبوّت و رسالت و ولایت به او باز می گردد و او کسی جز حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک وی «صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین» نمی باشد که به خاطر تمامیّت ظهور اسماء حق تعالی در او، تجلیّات حق تعالی بر سایر مراتب هستی از طریق او نازل می شود و در نتیجه همۀ عوالم کُلّی و جزیی و همه افراد و جزئیات آن در هستی و دوام و بقای آن، مدیون و متعلّق و نیازمند اویند و او جز به حق تعالی به هیچ کس یا چیزی تعلّق و نیاز ندارد.
با استناد به آیات و روایات و نیز کشف صحیح و مورد تأیید عقل و نقل عارفان بزرگ، مقام ولایت ذاتیِ حقیقی و نیز ختم آن ویژه حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک او – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- است و دیگر انبیاء و اولیاء، به میزان استعداد و شباهت آنها به این خاندان و پیروی آنان از آن ها، برخوردار از ولایت اند. در واقع این مقام، اصالتاً از آنِ حضرت حبیب و خاندان مطهّر وی می باشد و سهم دیگران، از مشکات ولایت آنهاست. همان گونه که وجود دیگران، فرع وجود آنان است. ولایتشان نیز فرع و تابش ولایت آنان است.
سرّ خاک که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند کان کس که گفت قصّه ما هم زما شنید
معارف الهی، رمز و رازهایی دارد که از بیان آنها برای دیگران منع شده است. این رازها، هم مربوط به توحید است و هم مربوط به ولایت و انسان و معاد. به تعبیر دیگر، معارف الهی دارای سطوح مختلف است؛ همان گونه که انسان دارای سطوح مختلفی است، این سطوح با سطوح مختلف و طبقات متعدد انسانها مطابقت دارد. برخی از این معارف، ویژه وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک وی است و هیچ کس حتی انبیاء نیز، استعداد دستیابی به آن را ندارد چنان که آن حضرت فرمود: مرا با خدا وقتی است که هیچ کس را در آن سهمی نیست، نه ملائکه مقرّب در آن شریکند نه انبیاء مرسل. ( بحار الانوار، 18 ،360 )
این سخن، اشاره به اختصاص برخی از اسرار الهی به آن حضرت است و مقصود این است که آن حضرت با حق تعالی حالات و اوقاتی دارد که هیچ کس برآن آگاه نیست، نه ملائک مقرّب، نه انبیاء مرسل و نه دیگر مخلوقات الهی . گویی این سخن اشاره به این نکته دارد که این اسرار در وقت و حالی بر او آشکار می شود و این انوار، در مرتبه ای بر او پدیدار می گردد که از تعلّقات جسمانی و روحانی، حتی از نبوّت و رسالت خود نیز تجرّد می یابد، در حالی که نه چون حال ملائک مقرّب است تا آنان با وی شریک باشند و نه چون حال انبیای مرسل است تا رسولان الهی با او همتا باشند. حالی است فراتر از حدّ نبوّت و رسالت و قرب ملائک؛ مقامی است که جبرئیل در مورد آن می گوید: «لو دنوت انملة لاحترقت» (بحارالانوار، 18، 382 ) و در این صورت دیگر جبرئیل وجود نخواهد داشت. در این وقت است که اسراری بر آن حضرت آشکار و نمایان می شود که ویژه اوست و هیچ یک از مخلوقات الهی در آن سهمی ندارند. ( ر.ک جامع الاسرار و منبع الانوار، 48)
پیداست که افشای چنین رازی بر دیگران، نه رواست و نه شدنی. در قالب مفهوم و زبان نمی گنجد تا برای دیگران بیان شود یا دیگران آن را فهم کنند، سرّ بودن آن، بیان ناپذیری و نیز فهم ناپذیری آن را به همراه دارد. پس در موضوعات مختلف معارف دینی، حقایقی وجود دارد که اختصاص به مقام جضرت ختمی مرتبت و اوصیاء ختمیین – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- دارد.
با مدعیّ مگویید اسرار عشق و مستی تا به خبر بمیرد در درد خود پرستی
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
امیر مؤمنان – صلوات الله وسلامه علیه – فرمود: «لَقَد عَلّمنی رسول الله الف باب مِن العلم یفتح الله کل باب اَلف اَلف باب.» ( بحار الانوار، 26 ،29) و نیز فرمود: «انه مجت علی مکنون علم لَو اُبهت به لا ضطربتم اضطراب الارشید فی الطوی البعیده.» ( بحار الانوار، 28،234؛ 35، 4؛ 77، 335 ). همچنین فرمود: «والله لَو شئت ان اخبر کُلّ رَجُل منکم بمفرجه و مواجه و جمیع شأنه لَفعلت ولکن اخاف ان تکفرو انّی برسول الله صلّی الله علیه و آله» ( نهج البلاغه ،خ 173). حقایق وجود دارد که نه کسی را یارای شنیدن آن است و نه کسی را توان فهم آن . این حقایق که اسرار ویژه معارف الهی است، اختصاص به خاندان پیامبر- صلوات الله وسلامه علیهم – دارد و هیچ کس را از آن سهم و بهره ای نیست، به همین خاطر است که در پنهان داشتن آن می کوشند.
فهم و تحمّل معارف الهی برای همگان ممکن نیست
عموم مردم، نه تنها یارای فهم این گونه اسرار الهی را ندارند، بلکه از فهم معارفی که برای آنها ممکن ولی دشوار است نیز، پرهیز می کنند. بدین خاطر، بیان آن معارف نیز سبب حیرت و تردید آنها می شود؛ از این رو، آن گاه که جزیی از این معارف بر زبان خاندان پیامبر- صلوات الله علیهم- جاری می شد، مخاطبان با تردید می پرسیدند که: « آیا غیب می گویی؟» چنان که از حضرت امیر مؤمنان – صلوات الله علیه- پرسیدند. آن حضرت فرمود: « این، غیب نیست، بلکه از صاحب علمی؛ فرا گرفتم.» مقصود از صاحب علم، حضرت ختمی مرتبت- صلّی الله و علیه و آله وسلم- می باشد. (ر.ک جامع الاسرار و منبع الانوار، 45؛ بحار الانوار، 57، 121 ؛ 32، 250 ) نمونه های فراوان از پرهیز اولیا خدا از افشای اسرار الهي ، در اخبار و روایات وجود دارد که هم نشان دهنده این نکته است که همه مراتب معرف الهی برای همگان مناسب و سودمند نیست؛ هم همگان توانایی فهم آن را ندارند؛ نه می توان از همگان دریغ داشت و نه می توان برای همگان آشکار و نمایان ساخت. برای هر فرد یا گروهی باید اندازه مناسب همان گروه را بیان کرد. به تعبیر ملای رومی:
جمله گفتند ای حکیم رخنه جو این فریب و این جفا با ما مگو
چار پا را قدر طاقت بار نه بر ضعیفان قدر قوّت کار نه
دانه هر مرغ اندازه وی است طعمه هر مرغ انجیر کی است
طفل را گر نان دهی بر جای شیر طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
چون که دندان ها بر آرد بعد از آن هم بخود گردد دلش جویای نان
مرغ پر نارسته چون پرّان شود لقمۀ هر گربۀ درّان شود
چون برآرد پر بپرّد او بخود بی تکلّف بی صفیر نیک و بد
چار پا را قدر طاقت بار نه بر ضعیفان قدر قوّت کار نه
دانه هر مرغ اندازه وی است طعمه هر مرغ انجیر کی است
طفل را گر نان دهی بر جای شیر طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
چون که دندان ها بر آرد بعد از آن هم بخود گردد دلش جویای نان
مرغ پر نارسته چون پرّان شود لقمۀ هر گربۀ درّان شود
چون برآرد پر بپرّد او بخود بی تکلّف بی صفیر نیک و بد
نمونه هایی از روایات که به نوعی دلالت بر این امر دارد
1- کمیل از امیرمؤمنان – صلوات الله علیه – پرسید: « حقیقت چیست؟» آن حضرت فرمود: « تو را چه کار با حقیقت؟» یعنی تو کیستی که از حقیقت پرسش می کنی، در حالی که شایستۀ آن نیستی. کمیل گفت: « مگر من از یاران ویژه اصحاب سرّتو نیستم؟» حضرت فرمود: « آری هستی، امّا بیش از نمی از دریای موّاج علوم من به تو نمی رسد.» به تعبیردیگر، آری تو از یاران ویژه من هستی، اما شایستۀ چنین اسراری و رموزی نیستی. زیرا بیان چنین اسراری، هم برای من زیان آور است، هم برای تو. زیرا تو تاب تحمّل بیش از اندازه وجودت را نداری و این اسرار بیش از اندازۀ وجود توست. کمیل پرسید: « آیا کسی چون تو، نیازمندی را براند؛ کسی مانند تو که بر علوم و حقایق احاطه داری و ظرفیت و استعداد هر نیازمندی را می دانی، نیازمندان را از حق خویش محروم سازی و از دستیابی به مقصودشان باز داری؟ به خدا قسم چنین نیست، تو و مانند تو، هر کس را به قدر فهم و استعدادش، آموزش دهی». ( ر.ک جامع الاسرار و منبع الانوار، 52 ؛ بحر المعارف، 2 ، 231).
حاصل آنکه علی رغم این که کمیل از یاران ویژه امیرمؤمنان – صلوات الله وسلامه علیه – است که در خلوت و تاریکی شب هنگام، از تعالیم ویژه آن حضرت بهره ها برده است، ولی باز هم استعداد دست یابی به اسرار ویژه را ندارد؛ از این روست که حضرت در پایان این گفتگو وی را به خاموش کردن چراغ امر نمود، یعنی وی را به سکوت و پرهیز از گفتگو فرمان داد، بدین جهت که آنچه که قابل گفتن بود، گفته شد و این یعنی پایان و مرز توانایی کمیل در فهم معارف الهی که البته کمتر کسی نیز، به پایۀ او می رسد.
2- در اشعاری منسوب به امام سجاد- صلوات الله و سلامه علیه- چنین آمده است:
انی لاکتم من علمی جواهره کیلا یری الحق ذو جهل فیفتتنا
و قد تقد منا فیها ابوحسن مع الحسین و وحی قبله الحسنا
فرب جوهر علم لو ابوح به لقیل لی: انت ممن یعبد الوثنا
ولا ستحّل رجال مسلمون دحی یرون اقبح ما یاتونه حسنا
فیض کاشانی (در مقدمه کتاب وافی و در الاصول العقلیه ، ص 167) اشعار یاد شده را به آن حضرت نسبت می دهد. هم چنین محدث ارفوی، (در تعلیقه بر آن) نسبت این اشعار را به امام زین العابدین، مشهور می داند و مؤلف الغدیر نیز (ج7 ،ص36-35) آن را از آن حضرت می داند. معنای اشعار فوق چنین است:
گوهرهاي دانش خويش را پنهان مي سازم، مبادا حقيقت بر ناداني آشكار گردد و با ما در آويزد. امير المؤمنان و امام حسن و امام حسين ـ صلوات الله و سلامه اجمعين ـ در داشتن اين گوهرها بر من پيشي جسته اند. بسا دانش ارجمندي كه اگر آن را آشكار سازم، مرا از بت پرستان خواهند خواند. مردمان مسلمان، ريختن خون مرا روا خواهند داشت كه زشت ترين كارهايشان را پسنديده مي دانند.
گوهرهای گرانبهایی از دانش را از افراد نادان و کم ظرفیّت پنهان می کند بدین خاطر که آشکار ساختن آن، چیزی جز رنج و زحمت بلکه آشوب و فتنه به دنبال ندارد. به علومی آگاهی دارد وافشا نمی کند که پیش از او، امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین – علیه السلام- بدانها آگاه بودند. چه گوهرهای علمی گرانمایه ای نزد اوست که اگر زبان به بیان آن بگشاید، او را به بت پرستی متهم می سازند و مسلمانان که زشت ترین کارهای خود را نیک و پسندیده می دانند، ریختن خون او را به اتهام بت پرستی، روا می دانند.
3- امام سجّاد – صلوات الله علیه- فرمودند: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و لقد آخی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم بینهُما، فما ظنکُم بسایر الخلق» ( الغدیر،7 ، 37؛ بحار الانوار 22 ،343) به راستی اگر دو یار و دو برادر که چنان به هم نزدیک بودند که رسول خدا- صلوات الله وسلامه علیه- میان آن دو عقد و اخوت و پیمان برادری ایجاد نمود، این اندازه متفاوت باشند که آنچه را که یکی (سلمان) عین ایمان و حقیقت می داند، دیگری( ابوذر) عین کفر و باطل می شناسد، دیگر مردمانی که این اندازه هم به یکدیگر نزدیک نیستند، چگونه خواهند بود؟
4- به گفته برخی از بزرگان، به خاطر آگاهی اویس قرنی بر اسرار الهي بود که به چنان شایستگی و بزرگی رسید که رسول خدا- صلوات الله و سلامه علیه- در باره او فرمود: « وانی لا نشق روح الرحمن من طرف الیمن، و ورد «من ناحیه الیمن،» و من قبل الیمن، و قد سأله سلمان عن هذا الشخص فقال له: اِنّ بالیمن لَ شخصاً یقال له اویس القرنی، یحشر یوم القیامه امة واحدة، یدخل فی شفاعتهه مثل ربیعة و مضر، الامن رآه منکم فلیقرأه عنّی السلاّم .» (رک جامع الاسرار و منبع الانوار،47)
5- رسول خدا-صلوات الله وسلامه علیه – فرمود: «انّا معاشر الانبیاء اُمرنا ان نکلّم الناّس علی قدر عقولهم» (بحار الانوار،1، 85). اظهار اسرار معارف الهی برای افراد ناشایست، خلاف ادب و شریعت است امّا بیان آن برای افراد شایسته و مستعد، عین ادب است. چنان که گفته شده است:(رک نقد الفقود، 110)
و آداب ارباب العقول لذی الهوی کآداب اهل السکر عند ذوی العقل
و نیز گفته شده است:
دین منح الجهّال عملاً اضاعه ومن منع المستوجبین فقد ظلم
اقتضای ادب آن است که اسرار معارف را جایی آشکار کنیم که نه به آن معارف ستم شود و نه به مخاطب. بیان آن برای نا اهل و ناشایستگان، ظلم به آن است دریغ داشتن آن از شایستگان، ظلم به آنان است؛ از این رو باید راه میانه را برگزید و به هر کسی به اندازه توان و استعدادش، رازگویی کرد.