«مرتبه عارف کامل»

چنان که پیش از این گفته شد، توحید دارای سه مرتبه است: ذاتی، وصفی و فعلی. عارف کامل کسی است که به این مراتب سه گانه با کشف و ذوق دست یابد و اعتقاد و قول و فعل او مطابق آن باشد.(ر.ک جامع الاسرار،291). آنکه با استعداد و نظر به توحید رسیده است، عارف نیست، چه رسد که کامل باشد و نیز آن که باور و گفتار و رفتارش با مراتب یاد شده، موافق نباشد، عارف نیست، تا چه رسد به کمال عرفان.
عارف کامل کسی است که حقیقت توحید را مشاهده کرده باشد، هم از آن چشیده باشد و هم در گفتار و رفتارش ظهور داشته باشد، به گونه ای که همه ذات ها و صفت ها و افعال در مشاهده او، جلوه ای از ذات و صفت و فعل حق تعالی باشد و در آن فانی باشد و خود نیز به همراه آنان متلاشی شده باشد و در نتیجه خود را ظهور حق و حق را ظاهر خود و مدّبر خود بیابد. (همان،293).
کمترین مقام عارف کامل، مقام احسان است که همان مقام مشاهده است؛ چنان که حضرت ختمی مرتبت- صلوات الله و سلامه علیه – در پاسخ به پرسش از احسان فرمود: «الاحسان ان تعبد الله کانّک تراه فان لم تکن تراه فهو یراک.» (بحارالانوار،69، 203) اگر به حقیقت مراتب توحید را نمی بیند، باور و گفتار و رفتارش به گونه ای است که گویی می بیند. (ر.ک جامع الاسرار، 300). تفاوت میان «انّه» و«کانّه» بسیار است.
چنان که پیش از این گفته شد، توحید دارای سه مرتبه است: ذاتی، وصفی و فعلی. عارف کامل کسی است که به این مراتب سه گانه با کشف و ذوق دست یابد و اعتقاد و قول و فعل او مطابق آن باشد.(ر.ک جامع الاسرار،291). آنکه با استعداد و نظر به توحید رسیده است، عارف نیست، چه رسد که کامل باشد و نیز آن که باور و گفتار و رفتارش با مراتب یاد شده، موافق نباشد، عارف نیست، تا چه رسد به کمال عرفان.
عارف کامل کسی است که حقیقت توحید را مشاهده کرده باشد، هم از آن چشیده باشد و هم در گفتار و رفتارش ظهور داشته باشد، به گونه ای که همه ذات ها و صفت ها و افعال در مشاهده او، جلوه ای از ذات و صفت و فعل حق تعالی باشد و در آن فانی باشد و خود نیز به همراه آنان متلاشی شده باشد و در نتیجه خود را ظهور حق و حق را ظاهر خود و مدّبر خود بیابد. (همان،293).
کمترین مقام عارف کامل، مقام احسان است که همان مقام مشاهده است؛ چنان که حضرت ختمی مرتبت- صلوات الله و سلامه علیه – در پاسخ به پرسش از احسان فرمود: «الاحسان ان تعبد الله کانّک تراه فان لم تکن تراه فهو یراک.» (بحارالانوار،69، 203) اگر به حقیقت مراتب توحید را نمی بیند، باور و گفتار و رفتارش به گونه ای است که گویی می بیند. (ر.ک جامع الاسرار، 300). تفاوت میان «انّه» و«کانّه» بسیار است.

« ولایت »
یکی از مراتب انسان، مرتبه ولایت است که به این خاطر که انسان مظهر جمیع اسماء و صفات حق تعالی است، استعداد و دستیابی به آنرا دارد، اگر چه همه مراتب آن در همه افراد انسان، به فعلیت نمی رسد. علّت آن نیز، از نظرظاهر، همراهی اسباب و علل اختیاری و تمسّک به ظاهر شریعت است و در واقع تناکح اسماء و کیفیت ظهور اسماء و در نتیجه حاکم شدن برخی از آنها و مغلوب گشتن برخی دیگر بر اساس استعداد و اقتضای اعیان ثابته است.
امامت از دیدگاه اهل طریقت، عبارت است از: جانشینی از سوی حق تعالی یا از جانب قطب زمان و آن که چنین امامتی داشته باشد، امام و ولّی خوانده می شود.
ولی بر دو قسم است:
 1- کسی که ولایت او ازلیِ ذاتیِ حقیقی است که ولی مطلق نام دارد. او قطب اعظم است. (ر.ک اسرارالشریعه،99) که عالم هستی بر مدار وجود او می چرخد و حقیقیت با او سنجیده می شود؛ چنان که حضرت ختمی مرتبت- صلوات الله وسلامه علیه و آله- در باره وجود مبارک امیرمؤمنان – صلوات الله وسلامه علیه- چنین فرمود: «علیّ مع الحق و الحق مع علی اللهمّ ادر احق مع علیّ حثیما دار» (اجوبه المسایل الحاجبیه، 1،56؛ الجمل، 81 ؛ المسایل الصاغانیه،109 ) و در روایت دیگر به صورت جمله خبری فرمود: «علیّ مع الحق والحق مع علی یدور حثیما دار» (بحار الانوار،10، 432)
2- کسی که ولایت او کسبی و ارثی و عارضی است و برگرفته از ولایت ولی مطلق است. او را ولیّ مقیّد، امام و خلیفه می نامند. به تعبیر دیگر ولایت از نظر اهل طریقت، عبادت است از خفاء در حق و تصرّف در خلق. ولایت در واقع، باطن نبوّت است. ظاهر نبوّت، پیام آوری و باطن آن تصرّف در خلق با اجرای احکام الهی بر آنهاست. به این خاطر که ولایت و نبوّت، بطون و ظهور یک حقیقت اند. نشان ولیّ، پیروی کامل از پیامبر است. (ر.ک اسرارالشریه، 99). چون پیامبر هم ظاهر نبّوت را دارد و هم باطن آن را.

« هو یتولّی الصالحین»
تعبیر دیگر از ولایت این است که ولایت فنای عبد ازخویش و قیام به حق است، به گونه ای که حق سر پرستی او را بر عهده گیرد، تا آن گاه که وی را به مقام قرب و تمکین برساند. با توجّه به این معنی، ولی کسی است که حق تعالی سرپرستی وی را عهده دار باشد و او را از نسیان و عصیان باز دارد و هرگز او را به خودش وانگذارد تا آنکه وی را به کمال حقیقی برساند؛ (رک، اسرارالشریعه،101-99)؛ از این جهت است که حق تعالی ولی نیکو کاران است؛ چنان که فرمود: «هُو یتولّی الصالحین».(اعراف،196). با توجه به معنای اوّل و دوّم از ولایت، ولی اسم فاعل است  و با توجه به معنی سوم ولی، ولی اسم مفعول است.
ولایت از منظر اهل حقیقت، به قسم اوّل ولایت اهل طریقت نزدیک است. امام و ولی از نظر اهل حقیقت، ولی مطلق و امام اعظم است که او به قطب و امام الائمه نامبردار است که مدار هستی و قیام شریعت و طریقت و حقیقت به اوست و مراتب نبوّت و رسالت و ولایت به او باز می گردد.(ر.ک اسرار الشریعه، 102) و هر کمالی قسمی از کمال ذاتی اوست.
ولی مظهر اسماء حق تعالی است؛ از این جهت، تجلّیات حق تعالی از طریق او تنزّل می کند. با توجه به هریک از تعبیر های سه گانه ولایت، او خلیفه است و ازآنجا که خلیفه با مستخلف باید تناسب داشته باشد، ولی با حق تعالی تناسب دارد. همان گونه که حق تعالی دارای اسماء و صفات متعدّد و بی شمار است و همه کمالات را داراست، ولی و خلیفه نیز همین گونه است. هیچ اسم و صفتی نیست مگر آنکه در وجود خلیفه، ظهور کرده است و با توجه به همین اسماء و صفات است که خلیفه عناوین متعدّد یافته است؛ عناوینی که وصف حقیقت متعیّن نخست است  و پیش از این بدان اشاره شد.

«ختم ولایت»
بر خلاف ظاهر سخن ابن عربی و تصریح شارح او، قیصری، که خاتم ولایت مطلقه را حضرت عیسی – صلوات الله و سلامه علیه – و خاتم ولایت مقیده را خود شیخ می داند، بسیاری از عرفای برجسته مانند سید حیدر آملی، به صراحت و با دلایلی قطعی، بطلان این نظریه را اعلام می دارند. ایشان با ارایه  دلایلی نقلی، عقلی و کشفی، ختم ولایت مطلقه را ویژه حضرت امیر مؤمنان –صلوات الله و سلامه علیه- می دانند (رک، جامع الاسرار، 866، 793) و اختصاص مقام ختم ولایت مقیّده را به حضرت مهدی- صلوات الله وسلامه علیه- را آشکار تر از آن می دانند که بتوان آن را مورد تردید قرار داد،؛ از این جهت، نظر قیصری را که خلاف عقل و نقل و کشف و آراء صریح بزرگان اهل معرفت است، آمیزش تعصّب، تسنّن و تصوّف می دانند.

غلام نرگس مست تو تاج دارانند            خراب باده اهل تو هوشیارانند

در مورد مقایسه شیخ با حضرت مهدی- صلوات الله و سلامه علیه- باید گفت که مقام کوچکترین وزیر از وزرای آن حضرت به مراتب بالاتر و والاتر از مقام شیخ و امثال اوست. نسبت شیخ به حضرت مهدی- صلوات الله وسلامه علیه- مانند نسبت عرش و پیرامون آن به قلب عارف در سخن بایزید است. به گفته بایزید، اگر عرش و پیرامون آن صد هزار هزار برابر شود، و در گوشه ای از قلب عارف چنان گسترده است که صدها هزار هزار برابر عرش و پیرامون آن، نسبت به آن ذره ای ناچیز خواهد بود. از این گذشته شیخ و امثال او (با همه بزرگی)، هیچ نسبتی با حضرت مهدی- صلوات الله وسلامه علیه- ندارند؛ زیرا نسبت یاد شده مربوط به انبیاء و اولیاء، نسبت به آن جناب چنین اند، چه رسد به شیخ و امثال او که نه نبیّ اند نه رسولند و نه وصیّ و خلیفه رسول (رک ، جامع الاسرار، 5- 894)

« دلیلی دیگر بر ردّ مدّعای شیخ »
از این گذشته، خاتم ولایت مطلقه بودن شیخ که ادعّای اوست، نه با عقل اثبات شده است، نه با نقل و نه حتی با کشف، بلکه او می گوید: خوابی دیدم که به نظرم رسید که تعبیر آن، رسیدن من به مقام خاتم ولایت مقیدّه است و تعبیر آن را از دیگری نیز پرسیدم، اونیز همان گونه که من گمان می بردم، تعبیر کرد.» شکی نیست که رویاها از جنبه های متعددی مانند خود دیدن خواب و شخصی که خواب می بیند، تعبیرآن، زمان آن و شرایطی که در صدق رویا معتبر است، مورد شک و تردید قرار می گیرد. از این گذشته، کسی که دلایل عقلی، نقلی و کشفی ما را بر اختصاص مقام ختم ولایت مقیده به حضرت مهدی- صلوات الله وسلامه علیه- نمی پذیرد، چگونه می تواند انتظار داشته باشد که ما خواب او را بپذیریم. به ویژه در این زمان که مردم یافته های در حال بیداری را نمی پذیرند، چه رسد به آنچه که در خواب دیده شده است.

« توجه به داستان حضرت خضر و موسی»
حق این است که شیخ با بزرگی مقام و منزلتش، در این دو مسأله یعنی تعیین ختم ولایت مطلقه و مقیّده به خطا رفته است و این امر نیز، هیچ شگفت آور نیست. به ویژه که حق تعالی فرمود: « و فوق کل ذی علم علیم ». (یوسف، 76)
توجه به داستان حضرت موسی و حضرت خضر- «صلوات الله علیها» برای حل این مسأله بس است. موسی و خضر در عین حال که کامل بودند ولی نسبت به یکدیگر چنین نبودند. موسی تاب و تحمل شاگردی و همراهی خضر را ندارد، اگر چه رسول کامل خدای متعال است. و شیخ اگر چه در غیر این مسأله، نسبت به دیگران کامل است، ولی در این مسأله نسبت به دیگران ناقص است. (رک جامع الاسرار،2- 900)