شرح اسفار جلد یکم فصل هفتم، هشتم و نهم

(ص53) فصل هفتم: حقیقت وجود، سبب ندارد.

در فصل ششم گفته شد که وجود بسیط است و بسیط، اجزاء داخلی مانند ماده و صورت ندارد. پس علت مادی و صوری ندارد.

برهان بر نفی علت مادی و صوری

اگر وجود اجزاء داشته باشد یا هر یک از آن اجزاء، وجود است یا برخی از آن‌ها وجود است و برخی دیگر، غیر از وجود است یا هیچ‌یک از اجزاء، وجود نیست.

1- اگر همه اجزاء وجود باشد اولا لازمه‌اش تقدم وجود بر خودش است، زیرا اجزاء بر کل تقدم دارند. (ثانیا لازمه‌اش ترکیب الشیئ عن نفسه است).

2- اگر برخی از اجزاء وجود، وجود باشد و برخی دیگر وجود نباشد، به اعتبار اجزائی که وجود هستند، لازمه‌اش حصول وجود پیش از خودش و تقدم وجود بر خودش است.

به اعتبار اجزائی که غیر وجود هستند لازمه‌اش این است که اولا وجود، وجود نباشد (سلب الشیئ عن نفسه) و ثانیا، غیر وجود (که جزء وجود است)، بر وجود مقدم باشد که اولا با اصالت وجود ناسازگار است و ثانیا، غیر وجود چیزی نیست که بر وجود مقدم باشد یا نباشد.

3- اگر هیچ‌یک از اجزاء، وجود نیست، اولا لازمه‌اش این است که مجموع غیر از اجزاء باشد ثانیا غیروجود بر وجود تقدم وجودی داشته باشد.

دلایل نفی علت فاعلی و غایی از وجود

 اگر حقیقت وجود، فاعل و غایت یا موضوع داشته باشد یا آن‌ها وجودند یا غیر وجود.

اگر وجود باشند هم تقدم شیئ بر خودش لازمه می‌آید و هم علیت چیزی برای خودش.

اگر وجود نباشند، مستلزم تقدم غیر وجود بر وجود است که با اصالت وجود سازگار نیست.

(ص54) دنباله  اشکالات اصالت وجود و پاسخ‌های آن

شبهه چهارم:  (سه شبهه در فصل چهارم مطرح شد) اگر وجود، عینی و خارجی باشد، باید عارض بر ماهیت شود و ماهیت، قابل آن.

در این صورت، ماهیت که قابل وجود است یا پیش از وجود، موجود است یا پس از آن یا همراه با آن و هر سه محال است. پس وجود، حقیقت عینی و خارجی نیست.

1- اگر ماهیت پیش از وجود موجود باشد، لازمه‌اش این است که ماهیت پیش از آن‌که وجود داشته باشد، وجود داشته باشد (تقدم الشیئ علی نفسه).

2- اگر ماهیت پس از وجود موجود باشد، لازمه‌اش این است که ماهیت قابل نباشد و وجود هم عارض نباشد.

3- اگر ماهیت همراه با وجود باشد، مع الوجود موجود است نه بالوجود

این از دو جهت محال است: اولا لازمه‌اش اصالت هر دو است نه اصالت وجود به‌تنهایی ثانیا نقل کلام به وجودی می‌شود که ماهیت با آن تحقق یافته است و به تسلسل می‌انجامد.

(ص55) پاسخ یکم: ما معیت ماهیت و وجود را انتخاب می‌کنیم ولی معیت دو قسم است:

1- سبب معیت، غیر از دو طرف معیت باشد مانند معیت زید و عمرو که در زمان معیت دارند. شیخ اشراق فقط همین معیت را می‌شناسد.

2- سبب معیت یکی از دو طرف معیت باشد مانند معیت حرکت با زمان حرکت و معیت وجود با ماهیت.

پاسخ: دوم: اتصاف وجود و ماهیت، حقیقی نیست، زیرا اتصاف حقیقی آن است که موصوف و وصف، هر کدام وجودی جدای از هم داشته باشند در حالی‌که چنین چیزی در مورد اتصاف وجود به ماهیت یا عکس آن ممکن نیست و به اصلین می‌انجامد.

پس قابل بودن ماهیت از اصل به معنی حقیقی نیست.

اتصاف وجود و ماهیت مانند اتصاف ذات حق تعالی به صفات، اتحاد جنس و فصل در نوع بسیط، اتحاد زمان و حرکت، اتحاد جسم تعلیمی و جسم طبیعی و اتحاد علم و معلوم است که تحلیلی است نه تحقیقی.

تفصيل: با صدور چیزی از مبدأ، دو مفهوم پدید می‌آید: 1- چیزی که صادر شده است یعنی وجود صادر 2- ماهیت آن که از لوازم وجود آن است (همان‌گونه که در صدور عقل اول به‌منظور تبیین کثرت از وحدت در مراتب فروتر گفته می‌شود)

ماهيت صادر شده، تابع وجود آن است، زیرا اگر از مبدأ اول چیزی صادر نشده بود، ماهیتی هم وجود نداشت. پس در واقع، وجود شیئ صادر می‌شود و ماهیت آن از لوازم آن است ولی از جهت عرف و عقل عرفی، وجود بر ماهیت عارض می‌شود و ماهیت قابل آن است. درواقع، مغایرت وجود و ماهیت و قابل بودن یکی و مقبول بودن دیگری، امری ذهنی است نه واقعی و عینی.

به تعبیر دیگر، اتصاف ماهیت به وجود، خارجی نیست بلکه تحلیلی است، زیرا تعدد ماهیت و وجود، خارجی نیست و عقل امر واحدی را (انسان موجود) به دو چیز تحلیل می‌کند و یکی را بر دیگری حمل می‌کند و اتصاف و قبول را از آن انتزاع می‌کند و بدان نسبت می‌دهد.

(ص56) اشکال:  خود لحاظ عقلی ماهیت، وجود دادن به ماهیت است، زیرا با این لحاظ، ماهیت، وجود ذهنی پیدا می‌کند و همین «انسان در ذهن»، متصف به وجود ذهنی یا مطلق وجود شده است و طبق قاعده فرعیت، ثبوت وجود ذهنی یا مطلق وجود برای این انسان، فرع ثبوت و تحقق ماهیت قبل از این ثبوت است.

پاسخ یکم:  گرچه لحاظ ماهیت من حیث هی در حقیقت وجود ذهنی دادن به آن است، ولی این لحاظ دو گونه لحاظ می‌شود: 1- لحاظ آن بدون هرگونه وجودی. 2- با لحاظ وجود آن.

با لحاظ اول، اتصاف تحلیلی خواهد بود با لحاظ دوم، ماهیت عین وجود است و اتصاف معنی ندارد.

در هر دو صورت جریان قاعده فرعیت مشکلی ندارد، زیرا اول ذهن ماهیت را لحاظ می‌کند سپس آن را بر وجود حمل می‌کند.

(ص57) پاسخ دوم: مفاد هلیت بسیطه، ثبوت موضوع است، نه ثبوت چیزی برای موضوع، پس مسأله ثبوت وجود برای ماهیت، در حقیقت ثبوت ماهیت است و از قاعده فرعیت، تخصصا خارج است.

در پاسخ نخست، قاعدة فرعیت را در تحلیل ذهن اثبات می‌کند و در پاسخ دوم آن را از خارج نفی می‌کند و هر دو درست است.

پاسخ سوم: با توجه به اصالت وجود، موضوع همه قضایای فلسفی، وجود و محمول آن ممکن است ماهیت باشد. در این صورت وجود که اصیل است موجود است و ماهیت که از آن انتزاع می‌شود، بر آن حمل می‌شود و مطابق با قاعده فرعیت هم هست. قضایای فلسفی که موضوع آن، ماهیت است، از باب عکس الحمل است

پاسخ چهارم: وجود واحد شخصی است و ماهیت، وجود خارجی ندارد تا حمل حقیقی رخ دهد و پای قاعده فرعیت به میان آید.

(ص58) پاسخ پنجم: اتصاف ماهیت به وجود، مجازی است نه حقیقی. پس جریان قاعده فرعیت نیز مجازی خواهد بود.

اتصاف بر دو قسم است: 1- اتصاف خارجی: وصف و موصوف وجود خارجی دارند و متغایر از همند 2-  اتصاف تحلیلی: وصف و موصوف در وجود خارجی واحدند و در تحلیل متغایرند. اتصاف ماهیت به وجود از این نوع است و قاعده فرعیت مربوط به نوع اول اتصاف است.

بر اساس مبانی حکمت متعالیه، همه حمل‌ها تحلیلی است و جایی برای این‌گونه مباحث وجود ندارد.

شبهه پنجم بر اصالت وجود یا دلیل بر اصالت ماهیت: اگر وجود، موجود باشد، باید قائم به ماهیت باشد، زیرا وصف ماهیت است.

در این صورت، یا قائم به ماهیتِ موجود است یا ماهیتِ معدوم یا نه موجود و نه معدوم.

اگر قائم به ماهیت موجود باشد، باید ماهیت پیش وجود، موجود باشد

اگر قائم به ماهیت معدوم باشد، اجتماع نقیضین است.

اگر قائم به ماهیت نه موجود و نه معدوم باشد، ارتفاع نقیضین است.

پاسخ: عبارت اجیب عنه نشان می‌دهد که آن‌چه در متن آمده، مقبول ملاصدرا نیست.

و پاسخ همان است که در پاسخ شبهه چهارم گفته شد، یعنی در تحلیل ذهنی قاعدة فرعیت جاری است ولی در خارج جاری نیست.

حق این است که قیام وجود به ماهیت از رسوبات قول به اصالت ماهیت است. ماهیت نه قائم به چیزی است نه چیزی قائم به آن است، زیرا امری اعتباری است.

(ص59) سخن سید سند: وجود نه در خارج عارض ماهیت است نه در ذهن، وجود به معنای مصدری، بی‌معنی است؛ همانطور که وجود در خارج نیست، در ذهن هم نیست، زیرا اصالت با ماهیت است ولی از آن‌جا که ذهن بدون ساختن قضیه نمی‌تواند واقع را بفهمد، مفهومی را اعتبار می‌کند تا با آن حالت ماهیت را که همان عینیت بعد از جعل است، حکایت کند. (ملاصدرا: وجود به معنی مصدری در خارج نیست اما مفهوم دارد).

اما وجود به معنای موجود مانند خود موجود است که واقعیت خارجی ندارد ولی در ذهن مفهومی از آن داریم که ذهن آن را برای حکایت از عینیت ماهیت بعد از جعل اعتبار کرده است.

مطالبی در سخن سید وجود دارد که اهمیت ندارد و پرداختن به آن از حد اسفار هم فراتر است.

(ص60) شبهه ششم بر اصالت وجود یا دلیل ششم قائلان اصالت ماهیت

در پاسخ به شبهه تسلسل گفته شد که وجود، موجود است ولی به عین موجودیت خودش نه به وجود دیگری زائد بر آن. شیخ اشراق برای دفع آن، می‌گوید: وجود نمی‌تواند به عین موجودیت خود موجود باشد.

اگر وجود در خارج باشد، نمی‌تواند به عین موجودیت خود موجود باشد و موجودیتش عین حقیقت و ذاتش باشد، زیرا لازمه‌اش این است که علم به ذات هر چیزی علم به وجود آن هم باشد و نباید چیزی را بشناسیم و در وجود آن شک داشته باشیم در حالی که مثلا عنقاء را می‌شناسیم ولی در وجودش شک داریم. پس اگر وجود در خارج باشد، موجودیت آن عین ذاتش نیست و زائد بر ذات است و به تسلسل می‌انجامد. پس وجود اعتباری است.

(ص61) پاسخ: حقیقت وجود، صورت ذهنی ندارد و تنها با مشاهده قابل شناخت است. آن‌چه از وجود در ذهن است، امری انتزاعی و اعتباری است.

علامه: وجود به علم حضوری قابل شناخت است و ماهیت به علم حصولی. علم حصولی دو قسم است: 1- حقیقی(علم به ماهیت) 2- اعتباری(علم به وجود و عدم و صفات آن دو).

شبهه هفتم بر اصالت وجود یا دلیل هفتم بر اصالت ماهیت

اگر وجود، عینی باشد، وصف حقیقی ماهیت است. اگر وصف حقیقی باشد، زائد بر آن است، زیرا میان وصف و موصوف مغایرت است. اگر زائد باشد، پس نسبتی با ماهیت دارد وگرنه وصف آن نبود. نسبت باید وجود داشته باشد، نقل کلام می‌شود به وجود نسبت و به تسلسل می‌انجامد.

(ص62) پاسخ یکم: نسبت، امری اعتباری و در ذهن است نه در عین و با لحاظ نکردن آن پایان می‌یابد و به تسلسل نمی‌رسد. علاوه بر این‌که تسلسل در امور خارجی محال است نه اعتبارات عقلی.

پاسخ دوم: میان وجود و ماهیت، تغایر حقیقی وجود ندارد و در اتصاف، تغایر عقلی موصوف و صفت بسنده است.

شبهه هشتم بر اصالت وجود یا دلیل هفتم بر اصالت ماهیت

اگر وجود عینی باشد، مستقل نیست وگرنه وصف موضوعش نخواهد بود.

مستقل که نباشد،  جوهر نیست بلکه عرض و قائم به جوهر است.

عرض که باشد، کیف است، زیرا تعریف کیف بر آن صادق است (عرض لا یحتاج تصوره الی النسبة و لا القسمة).

کیف که باشد، باید موضوع آن، (جوهر) بر آن تقدم بالوجود داشته باشد، زیرا موضوع عرض از علل وجودی آن است و علل وجودی بر معلول تقدم وجودی دارند.

جوهر و موضوع که تقدم وجودی بر عرض (وجود) داشته باشد، موجود بر وجود تقدم وجودی خواهد داشت و در این صورت، وجود تقدم وجودی بر وجود خواهد داشت. این تقدم الشیئ علی نفسه است.

شبهه نهم بر اصالت وجود یا دلیل هفتم بر اصالت ماهیت

اگر وجود امری عینی باشد و چنان‌که گفته شد، کیف خواهد بود، لازمه‌اش این است که کیف، اعم اشیاء باشد، زیرا وجود یکی از مصادیق آن است.

شبهه دهم بر اصالت وجود یا دلیل هفتم بر اصالت ماهیت

اگر وجود امری عینی باشد، عرض است و اگر عرض باشد قائم به محل است.

قائم به محل نیازمند به محل است در حالی‌که محل با وجود موجود است که دور است و محال.

پاسخ یکم: مقولات کلی هستند و وجود امری شخصی است. پس وجود از مقولات نیست نه جوهر نه کیف.

پاسخ دوم: آن‌چه که از مفاهیم کلی موجودات است، مفهوم وجود انتزاعی ذهنی است نه وجود عینی خارجی.

پاسخ سوم: وجود فی نفسه اعراض، عین وجود آن‌ها برای موضوعشان است ولی وجود بر فرض که عرض باشد، عین وجود ماهیت است نه وجودی برای ماهیت. پس بر فرض که وجود از اعراض باشد، مانند اعراض شناخته شده نیست. عرض دیگری هم وجود ندارد تا وجود مانند آن باشد. پس وجود عرض نیست.

(ص63) توضیح و تنبیه

دو معنی نور

1- معنای مصدری: نورانیت که صفت نور است و تمام انوار به آن متصف می‌شود. این معنا در خارج وجود ندارد، زیرا در معنای مصدری نسبت ماخوذ است و میان نور و نورانیت نسبت معنی ندارد؛ اذ لا معنی لنسبة الشیئ الی نفسه.

2- معنای اسم مصدری: حقیقت نور، یعنی همان الظاهر بذاته المظهر لغیره که امری عینی و خارجی است و قابل شدت و ضعف و عین نورانیت

(حق این است که نور سه معنی دارد: 1- معنی اسم مصدری 2- معنی مصدری 3- معنی اضافی. معنی اسم مصدری همان نور و حقیقت ظهور و نورانیت است مانند علم، قدرت و دیگر صفات که عین ذات موصوف است. معنی مصدری، فعل موصوف است و ریشه در معنی اسم مصدری دارد. معنی اضافی که نسبتی میان دو چیز، میان وصف و موصوف و امری اضافی است مانند عالمیت، قادریت که نه عین ذات موصوف است و نه فعل آن بلکه نسبتی از نسبت‌های آن است).

تشکیک منطقی دو نوع است: 1- عامی که ما به الاتفاق غیر از ما به الاختلاف است. 2- خاصی که ما به الاتفاق عین ما به الاختلاف است.

(ص64) وجود هم دو معنی دارد: 1- مصدری، وجود اثباتی و کون نسبی که امری اعتباری و ذهنی است و وجود خارجی ندارد، زیرا مقوم آن نسبت است و میان وجود و ماهیت در خارج نسبت نیست، زیرا قوام وجود نسبت به تغایر طرفین آن است و وجود و ماهیت در خارج عین هم‌اند، پس تغایری نیست تا نسبتی باشد.

2- اسم مصدری: حقیقت وجود خارجی که اعم از ذهنی و خارجی است و موجود بذاته است و دارای مراتب مختلف از نظر کمال و نقص است.

معنای اول مانند معنای موجود از معقولات ثانیة است، زیرا نسبت اتحادی دارد و نسبت اتحادی میان وجود و ماهیت تحلیلی است نه خارجی. ولی معنای دوم معقول أولی است.

چیزی که خارج به آن متصف می‌شود اما مابازاء ندارد، معقول ثانی است.

وجود اشیاء به معنای اسم مصدری است نه مصدری

وجود هر موجودی همان وجود به معنای دوم است. یعنی تحقق هر موجودی به وجود به معنای دوم است، زیرا معنای مصدری وجود (موجودیت)، امری اعتباری است و نسبتش به وجود، نسبت انسانیت به انسان است، که عین آن است. همان‌گونه که وصف انسانیت برای انسان اول اعتبار می‌شود و به ضاحک هم به دلیل اتحاد آن در خارج با انسان نسبت داده می‌شود.

علت امری حقیقی است و آن‌چه خلق می‌کند (مجعول علت)، وجود اعتباری معنای مصدری نیست. چنان‌که ماهیت هم نیست، زیرا ماهیت فی حد نفسه موجود نیست بلکه مجعول علت و خود علت، حقیقت وجود و معنای دوم وجود است.

دلیل دیگر بر این که تحقق اشیاء به وجود به معنای دوم است:

اولین اتصاف اشیاء، اتصاف به وجود است و اتصاف به وجود مقدم بر سایر اتصاف‌هاست و اگر مقصود از وجود، معنی مصدری باشد، اولین اتصاف نخواهد بود.

هم‌چنین وجودی که طارد عدم است، معنی مصدری نیست.

نه اتصاف به وجود به معنای اول مقدم بر سایر اتصاف‌هاست و نه این وجود، طارد عدم است، زیرا خودش معدوم است.

(ص66) و قد اندفع: به‌نظر برخی (دوانی) حکم به نقدم وجود بر ماهیت در خارج درست نیست، زیرا وجود امری انتزاعی و اعتباری است و تقدم امر اعتباری در خارج درست نیست.

پاسخ: مقصود از تقدم وجود بر ماهیات، وجود عینی و حقیقی است نه معنی مصدری که اعتباری است.

دلیل سوم بر اصالت وجود (دلیل یکم: فصل چهارم، ص38؛ دلیل دوم: ص43)

 شیخ: همه ممکنات مرکبند، زیرا مستند به غیرند. پس مرکب است از: 1- امکان و فقدان (ماهیت) که ذاتش است 2- فعلیت و وجود که از ناحیه علت دریافت می‌کند.

موجود ممکن بدون استناد به غیر، وجود ندارد. پس این وجود است که مجعول و مستند به غیر است و استناد ماهیت به علت به تبع وجود است.

(ص67) جهت اتحاد در انواع اتحاد

1- اتحاد ذاتی یا بالذات اعم از این‌که اتحاد چیزی با وجود باشد یا با ماهیت یا اجزاء ماهیت باشد.

2- اتحاد عرضی یا بالعرض آن‌هم اعم از این‌که اتحاد چیزی با وجود باشد یا با ماهیت.

در هر دو صورت،  جهت اتحاد همواره وجود است و اگر وجود (اعم از ذهنی و خارجی) در دو امر متحد لحاظ نشود، اتحاد معنی نخواهد داشت.

استدلال بر اصالت وجود از راه اتحاد و حمل

اگر وجود اصیل نباشد، اتحاد و حمل ممکن نیست، زیرا جهت اتحاد در هر اتحاد و حملی وجود است. شرط اتحاد وجود است خواه وجود بالذات باشد خواه وجود بالغیر.

با توجه به آن‌چه گفته شد، معلوم شد طرفین اتحاد می‌توانند هر دو موجود بالذات باشند.

از عبارت ملاصدرا می‌توان یکی از معانی اصالت وجود را دریافت: اصالت وجود بالذات که نه حیثیت تقییدی دارد نه حیثیت تعلیلی.

معنای حقیقی و اعتباری

موجود حقیقی و اصیل: موجودی که اسناد وجود به آن اسناد به ما هو له باشد.

1- موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تقییدیه نیست، یعنی فی ذاته موجود است.

انتزاعی یا اعتباری: موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تقییدیه است، یعنی فی ذاته موجود نیست.

2- موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تعلیلیه هم  نیست، یعنی بذاته موجود است.

انتزاعی یا اعتباری: موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تعلیلیه است، یعنی بذاته موجود نیست.

نکته

1- ملاصدرا: 1- عرض مرتبه‌ای از مراتب جوهر است. 2- شأنی از شؤون جوهر است. (نظر نهایی موافق با مبانی)

(ص69) 2- وجود وحدت شخصی دارد و آن‌چه ماسوی الله نامیده می‌شود، شؤون حق تعالی است

عبارت: «و به یظهر الماهیات و له و معه و فیه و منه»  دلالت بر همین نکته دارد.

3- هم ایجاد محال است هم اعدام. آن‌چه واقعیت دارد، ظهور، خفاء و اظهار و اخفاء است.

4- عبارت: فهی فی حدود أنفسها ‌هالکات، یاطلات الحقایق، ازلا و ابدا لا فی وقت من الاوقات و مرتبة من المراتب (ص69) بر وحدت شخص وجود دلالت دارد.

5- فثبت ان بطونه من جهة ظهوره فهو باطن من حیث هو ظاهر.(ص70) از لطایف معانی قرآنی است که اوحدی از عالمان ربانی توان درک آن را دارند.

6- (ص71) نظریه تشکیک مقدمه وحدت وجود است و به قرینه «مواضعتنا» بحثی تعلیمی و مقدمه‌ای است برای زوال صعوبت فهم بحث وحدت وجود.

7- وجود مانند نور است که در عین وحدت، کثرت دارد. و نیز ظاهر بذاته و مظهر لغیره است و همه اغیار که جز شؤونات حق تعالی نیستند به وجود واحد حق موجود‌اند.

8- ظهور شیئ خود شیئ است نه چیزی دیگر و در عین حال، ظهور شیئ است نه خود شیئ

 اقوال در وحدت و کثرت وجود

1- برخی از صوفیه: وحدت وجود و موجود به وحدت شخصی، یا وحدت محض.

2- مشاء: کثرت وجود و موجود، یا کثرت محض.

3- ملاصدرا: کثرت وجود و موجود در عین وحدت آن به وحدت شخصی. (حکیم سبزواری، علامه، آشتیانی، حسن‌زاده و شاگردانشان).

4- وحدت وجود و کثرت موجود به معنی کثرت ماهیت منسوب به وجود. اصالت وجود در واجب و اصالت ماهیت در ممکنات (محقق دوانی).

مشتق مشترک لفظی است و دو معنا دارد: أ- معنای وصفی: مانند طاهر و ضارب ب- معنای نسبی مانند لابن و تامر. در اولی اتصاف است و در دومی انتساب. در وصفی، موجود به معنای ذات ثبت له المبدأ می‌باشد. اما در نسبی، به معنای ذات منتسب إلی الوجود است.

موجود معنای وصفی ندارد حتی اگر درباره خدا به‌کار رود. این یکی از تفاسیر وحدت وجود است.

به نظر محقق دوانی، وجود یعنی الله تعالی و وجود منحصر در ذات او است. موجود یعنی منتسب به وجود.

(ص73) اشکالات نظر محقق دوانی

اشکال1- لازمه‌اش این است که وجود واجب تعالی وجود همه موجودات باشد. در این صورت تقدم و تاخر موجوداتی که در ماهیت مشترکند، بی‌معناست، زیرا ماهیتشان که مشترک است، وجودشان هم که یکی است..

اشکال: تفاوت متقدم و متاخر گرچه در وجودشان نیست ولی در نسبت آن‌هاست، بدین‌گونه که نسبت برخی به وجود اقدم از نسبت برخی دیگر باشد مانند تقدم نسبت حضرت موسی علیه السلام بر نسبت حضرت عیسی علیه السلام به خدای متعال.

پاسخ: نسبت از جهت مصداق، اقسامی دارد که گفته خواهد شد ولی قطع نظر از جهت مصداق، نسبت امری عقلی است که نسبت به هیچ چیزی تفاوت و تغایری ندارد. بنابراین، انتساب موجودات به حق تعالی نباید تقدم و تاخر داشته باشد و حال آن‌که دارد.

(ص74) اشکال2- انواع نسبت: 1- اتحادی: طرفین نسبت به یک وجود موجودند نسبت اتحادی مانند نسبت خدا با صفاتش. 2- تعلقی: طرفین به دو وجود متغایر موجودند که خود بر دو قسم است: 1- تحلیلی، اعتبار و مجازی که طرفین تغایر اعتباری دارند. 2- خارجی، عینی و حقیقی که طرفین تغایر خارجی دارند.

اگر نسبت ممکنات به حق تعالی، اتحادی باشد، لازمه‌اش این است که حق تعالی به تعداد ماهیات موجودات ممکن، ماهیت داشته باشد حال آن‌که حق تعالی مبرا و منزه از ماهیت است.

اگر نسبت ممکنات به حق تعالی، اتحادی باشد، با توجه به این‌که تعلق چیزی به چیزی فرع وجود آن دو چیز است، لازمه‌اش این است که هر ماهیتی، قبل از تعلق و انتسابش، وجود داشته باشد.

اشکال: اگر تعلق عین ماهیت باشد، لازم نیست هر ماهیتی، قبل از تعلق و انتسابش وجود داشته باشد.

پاسخ: باید ماهیت عین تعلق همیشه همراه با تعلق باشد لازمه‌اش این است که هرگاه ماهیت را تصور کنیم، تعلق آن را نیز تصور کرده باشیم و حال آن‌که این‌گونه نیست.

اشکال: این سخن در وجود هم مطرح می‌شود، پس وجود هم عین تعلق نیست.

پاسخ: وجود خارجی عین تعلق است و شناخت وجود خارجی بدون شناخت تعلق آن ممکن نیست. به همین سبب است که گفته شده: «ذوات الأسباب لا تعرف الا بأسبابها»..

اشکال3: کسانی که قائل به اصالت ماهیت بودند، می‌گفتند در ممکنات ماهیت اصیل و وجود و موجود، اعتباری است که در اثر انتساب ماهیات به خدا مفهوم وجود از آن‌ها انتزاع می‌شود. همین جمهور معتقدند که خدای متعال وجود محض است. شما هم همین را می‌گوئید. این‌که می‌گویید وجود واحد است صحیح نیست، زیرا وجود به همه ماهیات استناد دارد. پس همان‌گونه که به نظر شما موجود متکثر است وجود هم متکثر است. با این تفاوت که وجود دو گونه است: 1- وجود حقیقی که حق تعالی است 2-  وجود انتزاعی که به ماهیات اضافه می‌شود.

پس فرق شما با دیگران در عبارات است. آن‌ها صریحا وجود در ممکنات را انتزاعی می‌دانند و شما انتساب را انتزاعی می‌دانید. پس شما هم وجود را مانند موجود، کلی و دارای افراد متکثر می‌دانید.

(ص75) فصل هشتم: مساوقت وجود با شیئیت

تعریف تساوق

تساوق اعم از ترادف و تساوی است. ترادف، اشتراک الفاظ در معنی واحد، تساوی اشتراک الفاظ در مصادیق

وحدت دو مفهوم علاوه بر مصداق در حیثیت صدق.

معنی مساوقت وجود با شیئیت این است که هر موجودی از همان جهت که موجود است، شیئ است و بالعکس در برابر بیش‌تر معتزله که شیئ را اعم از وجود و موجود می‌دانستند و برخی از اشیاء (ماهیات معدوم) را غیر موجود می‌پنداشتند.

ادعای متکلمان: اتصاف به صفات مستلزم وجود ذات نیست بلکه در صورت ثبوت هم بدان‌ها متصف می‌شود.

دلایل نفی مساوقت میان وجود و شیئیت

یکم: تمایز بین معدومات

بر اساس قاعدة فرعیت، تمایز بین معدومات، فرع بر وجود آن‌هاست حال آن‌که معدومات وجود ندارند. پس باید نوعی ثبوت داشته باشند تا از هم متمایز باشند. پس معدومات و ممتنعات در عین معدوم بودن، گونه‌ای از ثبوت دارند.

پاسخ: تمایز بین معدومات و ممتنعات در ذهن و اعتبار است نه خارج.

دوم: اتصاف ماهیت به امکان

امکان از اوصاف وجودی ماهیت است پس باید موصوف وجود داشته باشد تا وصف وجودی داشته باشد حال آن‌که ماهیت پیش از وجود به امکان متصف می‌شود. حال که وجود ندارد، پس ثبوت دارد.

پاسخ: اولا امکان، امری عدمی است. ثانیا اعتباری است، زیرا موصوف آن اعتباری است.

سوم: تعلق قدرت به ممکنات

تعلق قدرت خدا به ممکنات فرع بر این است که متعلق آن نوعی ثبوت داشته باشد.

پاسخ: قدرت در تصور، به غیر محتاج است نه در تحقق مگر آن‌که صفت اضافی باشد.

 

چهارم: اتصاف ممکن به عدم

اتصاف، فرع ثبوت موصوف است. پس ممکن ثبوتی دارد که به عدم متصف می‌شود.

پاسخ: اتصاف ممکن به عدم، سلب اتصاف است نه اتصاف.

پنجم: امکان علت نیاز به علت

علت نیاز امکان است. امکان وصف ماهیت است. پس ماهیت نوعی ثبوت دارد تا موصوف امکان باشد.

پاسخ: علت حاجت، علیت تحلیلی است نه خارجی.

ششم: تفسیر برخی از آیات مانند: إن زلزلة الساعة شیئ عظیم»

شیئ در کریمه یادشده معدوم است درحالی که موصوف امر موجود است. پس باید ثبوت داشته باشد.

پاسخ: موصوف عضمت، زلزلة آینده نه چیزی که اکنون معدوم است.

هفتم: استحال تعلق جعل به ماهیت

اگر جعل به ماهیت تعلق گرفته، به ماهیت معدوم تعلق گرفته است نه موجود.

پاسخ: ماهیت مجعول نیست بلکه وجودی که در خارج عین ماهیت است مجعول است.

هشتم: علم خدا به اشیاء قبل از ایجاد

اشیاء قبل از ایجاد معدومند. علم به معدوم محال است. پس اشیاء قبل از ایجاد ثبوت دارند.

پاسخ نقضی: خدا به محالات نیز علم دارد ولی محالات ذاتی حتی طبق نظر متکلمین هیچ نحو ثبوتی ندارند.

پاسخ حلی: خدا با علم به ذات خود، علم به همه اشیاء نیز دارد، زیرا که اشیاء مظهر اویند.

نهم: اخبار از معدوم

پاسخ: اخبار از معدوم قضیه خارجیه نیست بلکه حقیقیه است که در قوت شرطیة است.

پاسخ به ادعای متکلمان: در هر قضیه‌ای حتی در قضیة «الإنسان إنسان» باید موضوع وجود داشته باشد تا محمول بر آن حمل شود. اگر موضوع معدوم باشد، حتی قضیة حمل اولی نیز کاذب است، زیرا انسانی نیست تا انسان باشد. به تعبیر دیگر، حتی ثبوت ذات و ذاتیات شیئ متوقف بر وجود آن است.

علامه: حتی تحقق ذاتیات ماهیت نیز به واسطة وجود است.

منظور از «المعدوم المطلق لایخبر عنه»خبر از مفهوم آن و حمل اولی نیست بلکه حمل شایع است.

 بیان دوم متکلمین در رابطه وجود و ثبوت

میان موجود و معدوم واسطه‌ای است به نام حال، که نه موجود است و نه معدوم، زیرا اگر وجود موجود باشد، تسلسل لازم می‌آید. اگر معدوم باشد، تناقض. پس باید واسطه میان این‌ها باشد.

(ص76) و ربما اثبتوا: ظاهر عبارت این است که سه نظر وجود دارد: 1- معدوم ممکن ثابت است. 2- صفات نه موجود‌ند نه معدوم. 3- حال، واسطه بین وجود و عدم است. اما بین نظر دوم و سوم فرقی نیست، زیرا هر حالی صفت است و هر صفتی حال است. به این دلیل به «حال» حال گفته‌اند که صفت موجودی است که نه موجود است و نه معدوم. به دلیل این‌که صفت است، حال در موضوع و موصوف است. ذات محل آن صفت است. پس در واقع دو نظر وجود دارد نه سه نظر.

منشأ آن: شیخ در مباحثات (ص94) دو قول به معتزله نسبت داده: 1- معدوم ممکن ثابت است 2- صفت نه موجود است و نه معدوم. شیخ اشراق هم در مطارحات (ص203) دو قول به متکلمان نسبت داده: 1- معدوم ممکن ثابت است 2- حال واسطه بین وجود و عدم است.

دو پاسخ ملاصدرا قول واسطه بین وجود و عدم

پاسخ1: اگر مقصود این طائفه مجرد اصطلاح است، مانعی ندارد اما اگر غیر این است از دو حال خارج نیست: أ- یا به علت غفلت از وجود ذهنی است که موجود را منحصر به وجود خارجی می‌دیدند و وجود ذهنی را ثابت می‌نامند. اگر این هم باشد، قابل قبول است.

ب- یا معدوم ممکن را که نه در ذهن است نه در خارج، ثابت می‌دانند. اگر این باشد، باطل است.

قول به حال و ثبوت و مانند آن خلاف عقل و بداهت است و پرداختن بیش‌تر بدان لازم نیست.

پاسخ2: قول به ثبوت معدوم باطل است، زیرا اگر ممکن در خارج معدوم باشد، یا ثابت است یا منفی، زیرا ثابت و منفی نقیض همند. ولی هر دو قسم محال است، زیرا اگر منفی باشد، لازمه‌اش این است که ممکن محال باشد و اگر ثابت باشد، لازمه‌اش این است که موجود باشد و مستلزم این است که هم معدوم باشد و هم موجود اگرچه می‌گوید نه موجود است نه معدوم ولی لازمه کلامش این است که هم موجود است و هم معدوم.

(ص77) عدم اتصاف الله تعالی به موجود و معدوم

دلیل1: لفظ موجود و معدوم، اسم مفعول است و کاربرد آن در مورد خدا، با تنزیه او سازگار نیست، زیرا هر مفعولی، فاعل دارد و خدا فاعل ندارد.

پاسخ: اگر مقصود صرفا کاربرد الفاظ درباره حق تعالی است، این اختصاص به موجود ندارد بلکه بیش‌تر بلکه همه الفاظی که درباره حق تعالی به‌کار می‌رود، مقصود معانی اشرف از آن است که درباره خلق به‌کار می‌رود.

دلیل2: اگر موجود در مورد خدا به‌کار رود، لازمه‌اش این است که خدا در وجود با مخلوقات مشترک باشد که با ادله توحید سازگار نیست.

(ص78) پاسخ: لازمه نفی کاربرد لفظ موجود درباره حق تعالی، تعطیل عقل از معرفت خداست.

پرهیز از اشتراک مستلزم نفی کاربرد هر لفظ دیگری مانند حقیقت، ذات، شیئ و مانند آن است.

اگر حق تعالی، شیئ نباشد، لاشیئ است و تناقض و همین‌طور باقی الفاظ. این یعنی تعطیل مطلق باب معرفت.

علت تمایل به این اقوال باطل این است که این‌ها تمایل به امور عقلی داشتند، ولی نه توانایی تعقل فلسفی نداشتند و نه ذوق عرفانی، ازاین‌رو کتاب‌های یونانیان را فلسفه می‌انگاشتند در حالی که همه اثار یونانی فلسفه نبود.

فصل نهم: وجود رابطی (وجود فی غیره)

رابطه میان علت و معلول مانند رابطه میان موضوع و محمود در قضیه است.

بین منطقیین و فلاسفه اختلاف است که نسبت حکمیة جزء شرایط قضیه است یا از اجزاء آن.

علامه: قضیه سالبه، دو جزئی است و حکم ندارد؛ قضیة بدیهی، سه‌جزئی است و نسبت حکمیة ندارد؛ قضیه نظری، نسبت حکمیة از شرایط است.

(ص79) معانی وجود رابطی در منطق و فلسفه

1- رابط در قضیه موجبه که طرفین قضیه را به هم ربط می‌دهد (است) در برابر وجود محمولی.

در گذشته به وجود فی غیره و وجود لغیره، رابطی می‌گفتند. ملاصدرا برای پرهیز از این اشتراک، به وجود فی غیره، رابط و به وجود لغیره، رابطی می‌گوید.

2- پس معنی دوم وجود رابطی، وجود لغیره است اعم از این‌که نفسی باشد یا ناعتی. نظر نهایی ملاصدرا: وجود رابطی یا فی غیره دو مصداق دارد: 1- وجود رابط در قضایا که عین ربط به موضوع و محمول است و غیر از ربط نقشی ندارد 2- وجودی که عینی و حقیقی است ولی عین ربط به علت است. این وجود اعم از ذات، صفت، جوهر و عرض است.

تفاوت وجود رابط با وجود محمولی، نوعی است بلکه تنها اشتراک در لفظ دارند.

هلیات بسیطه، وجود رابط ندارند.

تفاوت معنای اول و دوم رابطی

معنای اول، معنای حرفی است که همان نسبت است و نمی‌توان آن را مستقل تصور کرد ولی معنای دوم با این‌که با غیر رابطه دارد، معنای اسمی است و می‌توان آن را مستقل تصور کرد.

(نظر نهایی صدرا: این تفاوت در ظاهر است، زیرا چیزی که عین ربط باشد، هیچ حکم استقلالی ندارد و تصور استقلالی آن هم استقلالی نیست هرچند تصورکننده بدان توجه ندارد).

تنها خدا وجود فی نفسه است و بقیة رابط و فی غیره‌اند.