باب امامت عهد الهی است

بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ(ع)

و هو الباب الثامن و الخمسون من كتاب الحجة و فيه اربعة احادیث

امامت همانند نبوت امری الهی است بدین سبب که پیامبر و امام باید شرایط و مختصاتی داشته باشند که از امور باطنی و غیبی است مانند عصمت (و طی اسفار سه‌گانه) و کسی جز خدای متعال یا کسی که به اذن خدای متعال به غیب آگاه است ممکن نیست این مختصات را بشناسد. بنابر این رأی و نظر مردم اعم از عوام و خواص آن‌ها در تعیین پیامبر و امام هیچ تاثیری ندارد. عوام و خواص از مردم تنها می‌توانند به پیامبر و امام ایمان بیاورند و از آن‌ها پیروی کنند و در این صورت به سعادت و کمال شایسته خود برسند یا ایمان نیاورند و پیروی نکنند و به شقاوت ابدی گرفتار شوند.

305- الحديث الاول و هو الواحد و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ أَبِي‌بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فَذَكَرُوا الْأَوْصِيَاءَ وَ ذَكَرْتُ إِسْمَاعِيلَ فَقَالَ: لا وَ اللَّهِ يَا أَبَامُحَمَّدٍ مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَ مَا هُوَ إِلا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ.

ترجمه: ابوبصیر گوید: خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم كه نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابامحمد، تعیین امام به اختیار ما نیست، این كار تنها به دست خداست كه درباره هر یك پس از دیگرى فرو مى‌فرستد.

شرح

حضرت اسماعیل پیش از امام صادق علیه‌السلام وفات یافت. هنگام وفات او امام علیه‌السلام شدیداً گریان و نالان شد و درد و حزن بزرگی او را فراگرفت و به تشییع او با پای برهنه و بدون رداء، رفت و دستور داد که بارها قبل از دفنش تابوت او را به زمین بگذارند و صورتش را باز و به او نگاه می‌کرد. حتی امام صادق علیه‌السلام حاکم مدینه را طلبید و حاکم مدینه گواهی بر مرگ اسماعیل داد.

روایات متعددی وارد شده که دلالت بر جلالت و عظمت و منزلت اسماعیل در نزد امام صادق علیه‌السلام دارد:

امام صادق (ع) کسانی را اجیر می‌کرد تا به نیابت جناب اسماعیل حج به‌جای آورند.

عبدالله بن سنان می‌گوید: پیش امام صادق (ع) بودم که مردی بر آن حضرت وارد شد امام به او سی دینار عطا کرد تا برای اسماعیل حج به‌جای آورد و چیزی از عمره را تا حج را ترک نکند جز این‌که شرط کرد که سعی را در وادی محسر به‌جای آورد.

گروهی خیال می‌کردند که حتماً امام باید فرزند ارشد باشد اما امام علیه‌السلام بسیار تلاش کرد تا به شیعیان تفهیم کند که امامت برای اسماعیل نیست و از ائمه‌ اثنی‌عشر محسوب نمی‌شود و امامت یک امر الهی است و باید از طرف پیامبر (ص) و خداوند رسیده باشد. امام علیه‌السلام با گفتار خود و شهادت دادن به مرگ اسماعیل در زمان حیات مبارک خود سعی در زدودن شبهه یادشده از ذهن و عقیده برخی از شیعیان نمود.

شهادت دادن خود بر مرگ اسماعیل رحمه الله و نظر کردن به صورت بدن اسماعیل در تابوت نیز خواستن شهادت حاکم مدینه به همین‌ منظور بوده است چنان که در روایتی به نقل از زراره بن اعین آمده است: بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدم در حالی‌که در سمت راست ایشان امام کاظم علیه‌السلام قرار داشت. به من فرمود که ای زراره، داود بن کثیر رقی و حمران و ابوبصیر را برایم بیاور و در این موقع مفضل بن عمر هم وارد شد پس من بیرون رفتم و کسانی را که فرموده بود آوردم و مردم پیوسته پشت سر هم بر امام وارد می‌شدند تا آن‌جا که سی نفر در بیت ایشان جمع شده بودند و وقتی مجلس آماده شد، امام فرمود: ای داود صورت اسماعیل را باز و مکشوف نما او هم صورت اسماعیل را باز کرد بعد امام فرمود: ای داود او مرده است یا زنده؟ داود گفت: ای مولای من ایشان مرده است پس یکایک آنان را به همین منوال پیش خواند تا آخر کسانی که در آن مجلس بودند و همه می‌گفتند: ای مولای ما او مرده است. سپس امام فرمود: خدایا گواه باش، سپس دستور به غسل و حنوط او داد و دستور داد که او را در کفنش قرار دهند و آن گاه که از کار او فارغ شد به مفضل فرمود: از صورتش پرده بردار و چون چنین کرد امام فرمود: زنده است یا مرده؟ عرض کرد: مرده است امام فرمود: خدایا بر آنان گواه باش. سپس او را به سوی قبرش بردند و هنگامی که او را در لحد گذاشتند امام باز فرمود: ای مفضل صورتش را باز کن و به آن جماعت فرمود: او مرده است یا زنده؟ و ما یک‌صدا گفتیم که مرده است فرمود: خدای من، من گواهی دادم و اینان هم گواهی دادند به‌درستی که به‌زودی راهیان باطل در او تردید روا می‌دارند و می‌خواهند که با دهان خود نور خدا را خاموش کنند و سپس اشاره به امام موسی کاظم علیه‌السلام کرد و فرمود: «والله متم نوره و لو کره المشرکون» سپس خاک بر او افکندیم. دوباره امام همان حرف را بر ما تکرار کرد و فرمود: میت و حنوط شده و دفن شده در این لحد کیست؟ ما گفتیم: اسماعیل. فرمود: خدایا گواهی می‌دهم (یا گواه باش) سپس دست حضرت امام موسی علیه‌السلام را گرفت و فرمود: او حق است و حق از اوست تا خداوند به ارث ببرد زمین را و هر کس که بر زمین می‌باشد. این روایات و مانند آن حاکی از جلالت و منزلت جناب اسماعیل رحمت الله علیه و در عین حال نفی امامت اوست.

البته چند روایت هست که در مذمت جناب اسماعیل است ولی بدین سبب که برخی از راویان آن مانند عبدالرحمن بن سیابه و فیض مختار ضعیف هستند، قابل اعتنا نمی‌باشد.

به‌هر حال از آن‌جائی که حضرت اسماعیل فرزند ارشد امام صادق علیه‌السلام و انسان صالح و درستکاری بود برخی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام گمان می‌بردند که او پس از امام صادق علیه‌السلام، امام خواهد بود، امام علیه‌السلام مکرر امامت را از او نفی کردند که این حدیث از این باب بدان تصریح دارد و در این مجلس ابوبصیر امامت را براى او نام برد و امام صادق علیه‌السلام رد فرمود.

يَا أَبَامُحَمَّدٍ مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَ مَا هُوَ إِلا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ

انتخاب امام علیه‌السلام و نصب آن حضرت تنها با خدای متعال است و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یا امام علیه‌السلام هم اگر خلیفه یا امام پس از خود را تعیین و معرفی می‌کنند تنها به اذن و امر و سفارش خدای متعال است.

306- الحديث الثانی و هو الثانی و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ: أَ تَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يُرِيدُ لا وَ اللَّهِ وَ لَكِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ(ص) لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلَى صَاحِبِهِ.

ترجمه: عمرو بن اشعث گوید: شنیدم امام صادق علیه‌السلام مى‌فرمود: شما گمان مى‌كنید هر كس از ما امامان كه وصیت مى‌كند، به هركس مى‌خواهد وصیت مى‌كند؟! نه به‌خدا، چنین نیست، بلكه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم براى مردى پس از مردى (از ما خاندان) تا به‌صاحبش برسد (یعنى تا برسد به امام دوازدهم و یا این‌كه امر امامت به‌دست خدا و رسول است تا به اهلش برسد.)

307- الحديث الثالث و هو الثالث و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ(ع) أَنِ اتَّخِذْ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِكَ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِي أَنْ لا أَبْعَثَ نَبِيّاً إِلا وَ لَهُ وَصِيٌّ مِنْ أَهْلِهِ وَ كَانَ لِدَاوُدَ(ع) أَوْلادٌ عِدَّةٌ وَ فِيهِمْ غُلامٌ كَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً فَدَخَلَ دَاوُدُ(ع) عَلَيْهَا حِينَ أَتَاهُ الْوَحْيُ فَقَالَ: لَهَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَيَّ يَأْمُرُنِي أَنِ أَتَّخِذَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِي فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ فَلْيَكُنِ ابْنِي قَالَ: ذَلِكَ أُرِيدُ وَ كَانَ السَّابِقُ فِي عِلْمِ اللَّهِ الْمَحْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ سُلَيْمَانُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ أَنْ لا تَعْجَلْ دُونَ أَنْ يَأْتِيَكَ أَمْرِي فَلَمْ يَلْبَثْ دَاوُدُ(ع) أَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلانِ يَخْتَصِمَانِ فِي الْغَنَمِ وَ الْكَرْمِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ أَنِ اجْمَعْ وُلْدَكَ فَمَنْ قَضَى بِهَذِهِ الْقَضِيَّةِ فَأَصَابَ فَهُوَ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَجَمَعَ دَاوُدُ(ع) وُلْدَهُ فَلَمَّا أَنْ قَصَّ الْخَصْمَانِ قَالَ: سُلَيْمَانُ(ع) يَا صَاحِبَ الْكَرْمِ مَتَى دَخَلَتْ غَنَمُ هَذَا الرَّجُلِ كَرْمَكَ قَالَ: دَخَلَتْهُ لَيْلًا قَالَ: قَضَيْتُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْغَنَمِ بِأَوْلادِ غَنَمِكَ وَ أَصْوَافِهَا فِي عَامِكَ هَذَا ثُمَّ قَالَ: لَهُ دَاوُدُ فَكَيْفَ لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ الْغَنَمِ وَ قَدْ قَوَّمَ ذَلِكَ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ كَانَ ثَمَنُ الْكَرْمِ قِيمَةَ الْغَنَمِ فَقَالَ: سُلَيْمَانُ إِنَّ الْكَرْمَ لَمْ يُجْتَثَّ مِنْ أَصْلِهِ وَ إِنَّمَا أُكِلَ حِمْلُهُ وَ هُوَ عَائِدٌ فِي قَابِلٍ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ إِنَّ الْقَضَاءَ فِي هَذِهِ الْقَضِيَّةِ مَا قَضَى سُلَيْمَانُ بِهِ يَا دَاوُدُ أَرَدْتَ أَمْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَيْرَهُ فَدَخَلَ دَاوُدُ عَلَى امْرَأَتِهِ فَقَالَ: أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْراً غَيْرَهُ‏ وَ لَمْ يَكُنْ إِلا مَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِينَا بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلَّمْنَا وَ كَذَلِكَ الْأَوْصِيَاءُ(ع) لَيْسَ لَهُمْ أَنْ يَتَعَدَّوْا بِهَذَا الْأَمْرِ فَيُجَاوِزُونَ صَاحِبَهُ إِلَى غَيْرِهِ

ترجمه: معاویه بن عمار گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: امامت عهد و پیمانی است از جانب خداى عزوجل كه براى مردانى نامبرده بسته شده است، امام حق ندارد آن‌ را از امام بعد از خود سلب کند، همانا خداى تبارك و تعالى به داود علیه‌السلام وحى كرد كه از خاندان خود وصیتى انتخاب كن، زیرا در علم من پیشى گرفته كه هیچ پیامبرى را مبعوث نسازم جز این‌كه براى او وصیى از خاندانش باشد.

داود فرزندان بسیارى داشت و در میان آن‌ها جوان نورسى بود كه مادرش نزد داود بود و داود آن زن را دوست مى‌داشت، چون این وحى به داود رسید، نزد آن زن آمد و به او گفت خداى عزوجل به من وحى فرستاد و امر كرده است كه از خاندان خودم وصیى انتخاب كنم، همسرش به او گفت: خوب است پسر من باشد، داود گفت: من هم همین را خواستارم، ولى در علم پیشین و حتمى خدا گذشته بود كه وصى او سلیمان باشد. خداى تبارك و تعالى به داود وحى كرد، تا فرمان من به تو نرسد، در این كار شتاب مكن، دیرى نگذشت كه دو مرد نزد داود آمدند و درباره گوسفندان و باغ انگور مرافعه كردند، (زیرا گوسفندان یكى باغ انگور دیگرى را خورده بودند) خداى عزوجل به داود وحى كرد كه پسرانت را جمع كن، هر كه در این قضیه حكم درست دهد، او وصى بعد از تو است. داود پسرانش را جمع كرد، چون دو طرف نزاع قصه خود گفتند، سلیمان علیه‌السلام گفت: اى صاحب باغ؛ گوسفندان این مرد، كى به باغ تو ریخته‌اند؟ گفت: شب در آمده‌اند، سلیمان گفت: اى صاحب گوسفند! من حكم دادم كه بچه و پشم امسال گوسفندان تو مال صاحب باغ باشد. داود به او گفت: چرا حكم نكردى كه خود گوسفندان را بدهد، با این‌كه علماء بنى‌اسرائیل آن را قیمت كرده‌اند و بهاى انگور با قیمت گوسفندان برابر است؟ سلیمان گفت: تاك‌ها از ریشه كنده نشده و تنها بار آن خورده شده است و سال آینده بار مى‌دهد.

خداى عزوجل به داود وحى فرستاد: حكم در این قضیه همان است كه سلیمان صادر كرد. اى داود تو چیزى را خواستى و ما چیز دیگرى را (تو آن پسرت را براى جانشینى خواستى و ما سلیمان را) داود نزد همسرش آمد و گفت: ما چیزى را خواستیم و خداى عزوجل چیز دیگرى را خواست و جز آن‌چه خدا خواهد، نشود، ما نسبت به امر خداى عزوجل راضى و تسلیم هستیم. (پس از نقل این داستان امام علیه‌السلام فرمود:) هم‌چنین است امر اوصیاء و امامان، ایشان هم حق ندارند از امر خدا تجاوز كنند و امامت را از صاحبش به دیگرى دهند.

شرح

1- امامت از پیمان‌های الهی است و مردم نه در اصل امامت در آن دخالت دارند و نه در تعیین امام علیه‌السلام. این نکته دلایل متعددی دارد که در منابع کلامی آمده است.

2- خدای متعال کسانی را که باید امامت مردم را بر عهده بگیرند، از پیش تعیین نموده است و دست‌کم به پیامبر خود اعلام کرده است.

3- در وضع اصل امامت و نیز در تعیین مصادیق آن هیچ کس جز خدای متعال نقشی ندارد.

4- امامت اختصاص به اسلام ندارد بلکه همه پیامبران علیهم‌السلام به امر و اذن الهی برای پس از خود وصی و خلیفه تعیین می‌کردند. در برخی از نقل‌هایی که از عرفای بزرگ به ما رسیده، آمده است که هر پیامبری به‌طور متوسط ده وصی برای خود تعیین کرده و تعداد اوصیاء علیهم‌السلام ده برابر انبیاء علیهم‌السلام بوده است.

5- احکام شرعی در عصرها و نسل‌های مختلف و نیز شرایع هر پیامبری تا حدودی تفاوت داشته است و چنین نبوده که هر حکم تشریعی پیامبری در عصری همانند حکم پیامبران پیش و پس از او باشد.

6- از نظر شیعه در مواردی که گوسفندان کسی به زراعت یا باغ کسی خسارت بزنند باید اندازه خسارت متعارف آن پرداخت شود.

در توحید در مشیت این اصلی روشن و آشکار است که مشیت خدای متعال بر همه خواسته‌ها حاکم است و هر چه او بخواهد انجام می‌شود نه آن‌چه دیگران بخواهند. چنان‌که در ادعیه وارد شده است: مَا شَاءَ اَللَّهُ لاَ مَا شَاءَ اَلنَّاسُ مَا شَاءَ اَللَّهُ وَ إِنْ كَرِهَ اَلنَّاسُ(عدة الداعي و نجاح الساعي، ج1، ص268).

امام علیه‌السلام و نیز همه اوصیاء پیامبران علیهم‌السلام به آن‌چه خدای متعال می‌خواهد راضی هستند و چیزی را بر خواست او ترجیح نمی‌دهند بلکه با آن برابر هم نمی‌دانند.

308- الحديث الرابع و هو الرابع و الثلاثون و سبعة مائة

عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ: أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يُرِيدُ لا وَ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ

ترجمه: عمرو بن مصعب گوید: شنیدم امام صادق علیه‌السلام مى‌فرمود: شما گمان مى‌كنید هر كس از ما امامان به هركس مى‌خواهد وصیت مى‌كند؟ نه به خدا، چنین نیست، بلكه امر وصیت عهد و فرمانی است از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به مردى پس از مردى - تا به خودش (امام ششم) رسید - (یعنى شش مرتبه فرمود: به مردى پس از مردى).