بحث معیت
از خداوند مي خواهيم ما را در مسير حركت اضطراري واختياري به سوي خودش هر لحظه يار وياور باشد ، به قضا وقدرش ما را به منزلي برساند كه به گفته امام حسن مجتبي‹ صلوات الله وسلامه عليه› بدانيم وبه يقين هم بدانيم كه آنچه بر ما رخ مي دهد به خواست ازلي وابدي خداست وبهتر از آن ممكن نيست ، اگر بهتر ازآن ممكن بود ، هيچ امر ديگري درآن مؤثر نبود حتي قابليت ها واستعدادها،كه قابليت ها واستعداد ها هم لطفي است ازلي وابدي وپيوسته وبه امر واراده او تحقق پيدا مي كند .
در مورد معيت هاي ممكن گفته شد كه انسان معيتي را كه برايش ممكن است ، معيت با درجات عالي هستي است ونه اعلا ،توضيح بيشتر اينكه مي تواند جاي آن معيت وهمراهي وبودن پيوسته خدا را پر كند.
مَثل اعلاي خداوند
در عالم اگرچه كه خدا هست وجز اين خدا ، خداي ديگري بلكه موجود مستقل ديگري وبلكه موجود حقيقي ديگري نيست آنچه كه هست پديدارهاي يك موجود است ونه خود موجود . تصاوير ، اشعه ، پرتوها وفروغ يك حقيقت واحد است كه بر عالم ظهور يافته وبروز كرده است واين چنين عالم كثير ، شلوغ و مالامال از موجودات است . اين موجود واحد اين خداي واحد و اين يگانه در عين حال كه در ذات خويش يكي است ولي جلوه هاي او بي نهايت است . عكسها وتصويرهاي او بي نهايت است اگرچه درذاتش مِثل ومانند ندارد ، يكتا وبي همتاست « ليس كمثله شيء »(شوری/11) ولي همين خدايي كه مِثل ومانند ندارد، مَثَل دارد ، آيينه هاي متعدد بلكه بي شمار با تفاوتهاي بسيار عظيم ، « له المثل الاعلي » (روم/27 ) ، مِثل ندارد ولي مَثَل دارد . آنهم مثل اعلي . ‹هنگامي كه بنده به نماز كه معراج مؤمن است ايستاد مراتب بندگي را يك به يك طي مي كند ، وقتي به سجده كه افتاد حقارت و بندگي خود را يافته يا پذيرفته است در اين مرتبه فرمودند بگو «سبحان ربي الاعلي...» يعني از اين ذكر و تعبد بالاتر وجود ندارد. اعلي عاليترين وصف خداست كه در بالاترين درجه و اوج بندگي بايد گفته شود در واقع خداوند می فرماید که« ميدانيد كه من اعلي هستم ، مَثَل من نيز اعلي است.
در مورد معيت هاي ممكن گفته شد كه انسان معيتي را كه برايش ممكن است ، معيت با درجات عالي هستي است ونه اعلا ،توضيح بيشتر اينكه مي تواند جاي آن معيت وهمراهي وبودن پيوسته خدا را پر كند.
مَثل اعلاي خداوند
در عالم اگرچه كه خدا هست وجز اين خدا ، خداي ديگري بلكه موجود مستقل ديگري وبلكه موجود حقيقي ديگري نيست آنچه كه هست پديدارهاي يك موجود است ونه خود موجود . تصاوير ، اشعه ، پرتوها وفروغ يك حقيقت واحد است كه بر عالم ظهور يافته وبروز كرده است واين چنين عالم كثير ، شلوغ و مالامال از موجودات است . اين موجود واحد اين خداي واحد و اين يگانه در عين حال كه در ذات خويش يكي است ولي جلوه هاي او بي نهايت است . عكسها وتصويرهاي او بي نهايت است اگرچه درذاتش مِثل ومانند ندارد ، يكتا وبي همتاست « ليس كمثله شيء »(شوری/11) ولي همين خدايي كه مِثل ومانند ندارد، مَثَل دارد ، آيينه هاي متعدد بلكه بي شمار با تفاوتهاي بسيار عظيم ، « له المثل الاعلي » (روم/27 ) ، مِثل ندارد ولي مَثَل دارد . آنهم مثل اعلي . ‹هنگامي كه بنده به نماز كه معراج مؤمن است ايستاد مراتب بندگي را يك به يك طي مي كند ، وقتي به سجده كه افتاد حقارت و بندگي خود را يافته يا پذيرفته است در اين مرتبه فرمودند بگو «سبحان ربي الاعلي...» يعني از اين ذكر و تعبد بالاتر وجود ندارد. اعلي عاليترين وصف خداست كه در بالاترين درجه و اوج بندگي بايد گفته شود در واقع خداوند می فرماید که« ميدانيد كه من اعلي هستم ، مَثَل من نيز اعلي است.
از خداوند مي خواهيم ما را در مسير حركت اضطراري واختياري به سوي خودش هر لحظه يار وياور باشد ، به قضا وقدرش ما را به منزلي برساند كه به گفته امام حسن مجتبي‹ صلوات الله وسلامه عليه› بدانيم وبه يقين هم بدانيم كه آنچه بر ما رخ مي دهد به خواست ازلي وابدي خداست وبهتر از آن ممكن نيست ، اگر بهتر ازآن ممكن بود ، هيچ امر ديگري درآن مؤثر نبود حتي قابليت ها واستعدادها،كه قابليت ها واستعداد ها هم لطفي است ازلي وابدي وپيوسته وبه امر واراده او تحقق پيدا مي كند .
در مورد معيت هاي ممكن گفته شد كه انسان معيتي را كه برايش ممكن است ، معيت با درجات عالي هستي است ونه اعلا ،توضيح بيشتر اينكه مي تواند جاي آن معيت وهمراهي وبودن پيوسته خدا را پر كند.
مَثل اعلاي خداوند
در عالم اگرچه كه خدا هست وجز اين خدا ، خداي ديگري بلكه موجود مستقل ديگري وبلكه موجود حقيقي ديگري نيست آنچه كه هست پديدارهاي يك موجود است ونه خود موجود . تصاوير ، اشعه ، پرتوها وفروغ يك حقيقت واحد است كه بر عالم ظهور يافته وبروز كرده است واين چنين عالم كثير ، شلوغ و مالامال از موجودات است . اين موجود واحد اين خداي واحد و اين يگانه در عين حال كه در ذات خويش يكي است ولي جلوه هاي او بي نهايت است . عكسها وتصويرهاي او بي نهايت است اگرچه درذاتش مِثل ومانند ندارد ، يكتا وبي همتاست « ليس كمثله شيء »(شوری/11) ولي همين خدايي كه مِثل ومانند ندارد، مَثَل دارد ، آيينه هاي متعدد بلكه بي شمار با تفاوتهاي بسيار عظيم ، « له المثل الاعلي » (روم/27 ) ، مِثل ندارد ولي مَثَل دارد . آنهم مثل اعلي . ‹هنگامي كه بنده به نماز كه معراج مؤمن است ايستاد مراتب بندگي را يك به يك طي مي كند ، وقتي به سجده كه افتاد حقارت و بندگي خود را يافته يا پذيرفته است در اين مرتبه فرمودند بگو «سبحان ربي الاعلي...» يعني از اين ذكر و تعبد بالاتر وجود ندارد. اعلي عاليترين وصف خداست كه در بالاترين درجه و اوج بندگي بايد گفته شود در واقع خداوند می فرماید که« ميدانيد كه من اعلي هستم ، مَثَل من نيز اعلي است.
ويژگي مَثلهاي خداوند
مَثل هاي خدا آيينه هاي تمام قد خدا هستند كه هر كسي به آنها بنگرد به خدا نگريسته است ، هر كس آنها را بخواهد خدا را خواسته است ، هر كس در پي يافتن آنها باشد خدا را يافته است . تجلي اسم اعظم خدا بلكه اسم اعظم خدا هستند .
اين مَثَل اعلي يا مَثَلهاي اعلاي خداوند عبارتند از كاملترين ، تامترين ، جامعترين موجوداتي كه به خاطر تماميتشان،شدت وجودي و كمالشان مورد محبت ذاتي خدا واقع شده اند يعني محبوب خدا واقع شده اند. در اينكه خدا محبهاي بسياروبي حد و اندازه دارد بلكه محبها ودوستان وعاشقان پروپا قرصي دارد كه هر يك به تنهايي مجنونند ، جز او نمي خواهند واز همه چيز گذشته اند ، نه دنيا مي خواهند نه آخرت ، جاي شكي نيست ، محب وعاشق در عالم چه در زمينيان وچه در آسمانيان بسيار فراوان است . آنچه كه كم است محبوب است.
سر اندك بودن محبوب
سرّ قلت واندك بودن محبوبها البته از لحاظ كمّي نه به لحاظ كيفي طبق بحثهاي فلسفي وعقلي اين است كه توجه موجود كامل به ناقص محال است ، توجه عالي به داني ناشدني است بنا بر اين اگر خدا به كسي كه كمتر از او باشد وداراي نقصهاي ذاتي وفعلي باشد يعني موجودي باشد ممكن وضعيف و فاقد همه كمالات هيچگاه نمي شود خدا طالب او باشد چون طلب يا به همانند و هم كفّ تعلق مي گيرد كه « ولم يكن له كفواً احد» او كفّ وهمتا ندارد . ويا به بهتر از خدا تعلق مي گيرد ، وكيست كه از او بالاتر باشد به همين خاطر است كه اگر محبوب خدا واقع شود مَثَل خداست يعني تفاوت محبوب خدا با خدا فقط در اين است كه آنچه را كه محبوب خدا دارد از محبوب نيست از محبّ است ولي همه چيز دارد . به تعبيرحضرت حجت‹ صلوات الله وسلامه عليه وعجل الله فرجه الشريف › «لا فرق بينك وبينهم الاّ انهم عبادك » بنده هايي كامل ، آيينه هايي تمام قد ، مَثَل هايي تمام نما كه همه آن كمال وجمال و حسن وبهايي را كه خداوند دارد آنها هم دارند اينها هستند كه محبوب خدايند ولي تفاوتشان اين خواهد بود كه او خداست ، اين بنده خدا ،اوآن كمال و عظمت و بزرگي را از خود دارد واينان از خدا . خود درياي بي كرانه اي هستند ولي بخاطر اتصالشان به درياي بي كرانه الهي . قطع نظراز اين اتصال هيچ اند و با اين اتصال همه چيز.
البته گمان نكنيم كه پس مقامي وجود دارد كه دسترسي به آن ممكن نيست بنابر اين به كمالي دست نخواهيم يافت . نه . در همان بخش قبل كه تقاضاي با شاهدان بودن را مطرح كرديم گفتيم اين تقاضا سه نكته را مي رساند، اول اينكه همراهي با شاهدان ممكن است ، دوم اينكه اين امكان وتحقق يافتن براي ما قابل فهم است در نتيجه قابل حصول و وصول وسوم اينكه بدين خاطركه خداي متعال اين سخن را از زبان خلقش بيان كرده است يعني بدان امر مي كند ، توصيه و سفارش اكيد مي كند يعني تلاش كنيد تا با شاهدان باشيد.
تفاوت با شاهدان بودن ، با معيت الهي
با شاهدان بودن به آن تعابيري كه قبلاً گفتيم با معيت الهي تفاوت چنداني ندارد فقط تفاوتش اين است كه اين شاهدان وآگاهان واين كساني كه بر همه عالم مسلطند ، اگرجنبه وجه اللهي شان را بنگريد وجه خدايند ، باقي اند ، هميشگي وپيوسته اند ، از ازل بوده اند وتا ابد خواهند بود . يك لحظه فنا ، عدم ، نقص ، سستي ومانند آن برايشان امكان پذير نيست . « و يبقي وجه ربك ذو الجلال والاكرام »(رحمن/27)، خود وجه خدا داراي جلال و اكرام است . به اين شاهدان اگر از جنبه وجه اللهي بنگريد ، همراهي با آنها با همراهي با خدا تفاوتي ندارد جز در نگاه و حيثيت ، ولي اگر از جنبه ذاتي و خلقيشان نگاه كنيد ، به اين بدنشان كه پوست و گوشت و استخواني است متأ ثر از اين جهان طبيعت ، ونيزاز آن جهت كه شعاعي ، نگاهي ، جلوه وتصويري از صاحب جمالي است ، بله اينها فانيند ، معدومند وهالك مثل همه موجودات ديگر.
« ربنا اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان ان امنوا بربكم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار » ( آل عمران/193 )
در سوره آل عمران آيه 193 مي خوانيم « ربنا اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان » اول « ربنا »؛ يعني توجه پيدا كرديم كه ما مملوكيم ، صاحب داريم ، مالك وصاحب اختيار داريم ، گمان نكنيم اگر به ميل و اختيارخويش زبان خود را حركت مي دهيم ، لب را تكان مي دهيم ، چشم و دست وپا را ميجنبانيم از حيطه ربوبيت وملكيت خداي خويش خارج شده ايم.
تفاوت گناه موحد ومشرك
گناه كسي كه توجه به ربوبيت دارد با گناه كسي كه توجه به ربوبيت ندارد خيلي متفاوت است يكي گناهي است كه با توحيد سازگاري دارد آن ديگري گناهي است كه با توحيد سازگاري ندارد. يكي مي داند كه در اين عالم چيزي نمي جنبد مگر آنكه ربّش حاكم بر اوست ديگري به گمان خودش يك لحظه غفلتي كرده ، خدا رهايش كرده ، يك لحظه چشم خدا را دور ديده ، حرفي زده ، گناهي كرده ، خلافي كرده . اين دو با هم خيلي تفاوت دارند يكي موحد است و ديگري مشرك همچنان كه موحد ومشرك با هم متفاوت اند گناه آن دونيزبا هم متفاوت است. گناه موحد عارض بر ذات اوست .هر عرضي از بين رفتني است چون رنگي كه بر ديوار كشيده اند پيوستگي نخواهد داشت و درحوادث دوران از بين خواهد رفت به همين خاطر است كه دربرخي روايات آمده است كه گناهي كه مؤمن انجام مي دهد گناه نيست ، از نقائص و لوازم ذات مشركين است
كه بر او عارض شده همانند سياهي است كه يك لحظه چون دست به آن زدي بر دست شما هم منتقل شده ولي همين كه دستتان را به هم بكشيد اين سياهي از بين مي رود ولي سياهي زغال هيچگاه از بين نخواهد رفت .خداوند گناه برخي از بندگانش را مي پوشاند ، برخي را مي بخشد ، گروهي « يكفر عنهم سيئاتهم »(فتح/5) ، گروه ديگر « يغفرلكم ذنوبكم »(صف/12) و ديگر گروه« اولئك يبدل السيئات بالحسنات »(فرقان/70)گناه برخي را تبديل به خوبي مي كند . نقطه سياهي كه در وجودش ايجاد شده سياه بود ولي همين را تبديل به زيبايي و خوبي مي كند .
مالكيت خداوند بر بندگان
اول «ربنا» يعني اي مالك ، اي صاحب ، اي همه چيز ما ، البته يادمان باشد اين مالكيت ، مالكيت حقيقي است نه اعتباري مالكيت اعتباري را مي توان واگذار كرد ، كم و زياد كرد مي توان از آن گذشت مثل همين مالكيت هاي دنيا ، امروز كتاب مال من است فردا مال ديگري ، در مالكيت اعتباري همه نوع تصرفي روا نيست بلكه تنها تصرف متعارف روا است مثلاً كسي كه مالك اسبي است مي تواند در حد متعارف ومعمول از آن كار بكشد و سواري بگيرد ولي حق ندارد بدون جهت گوشش را ببرد فقط به منظورهاي خاصي ملك اوست . اما در مالكيتهاي حقيقي اينطور نيست . مالكيت حقيقي نسبت به مُلك مانند مالكيت يك نقاش است نسبت به نقاشي اش با دست قلم را برداشته روي تابلو نقاشي مي كند هر لحظه كه اراده كرديم با دست ديگر بخشي يا همه آنرا پاك مي كنيم دوباره يك تصوير ديگري مي كشيم اگر هيچ يك از اينها را نخواستيم پاك كرده تصوير ديگري مي كشيم كاري كه خداوند در عالم انجام مي دهد از همين قسم آمدن و رفتن است تا آني شود كه او خواسته است .
«انّنا» ، يعني به خدا قسم شنيديم . چه چيز را شنيدم ؟ « اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان » ما شنيديم يك نفر آمد ندا داد ،( فرياد زد ) بندگان من بياييد .
شنيديم يا نشنيديم؟ گمان مبريد كه منظور همان صداي بلند گوي مسجد محله مان بود يا حرفي كه در فلان كلاس گفته شده بود اينها كه نيست اين سخن انسان داراي فطرت پاك است كه هنوزايمان نياورده است حتي اگر پيامبروانبياء الهي راهم مشاهده نكرده باشد وسخنشان را نشنيده باشد ولي بازهم زمينه براي ايمان آوردن دل بستن ودل دادن به خدا فراهم است به آن دليل كه يك زمان ديگري گويي شنيديم ،حال اگر يادمان نيست وبلكه چه بسا يادمان هم باشد كه فرمود « الست بربكم »(اعراف/172) اين، منادي است . البته ممكن است در بحثهاي دقيقتر بگوييم اين منادي كه اينجا آمد يك درجه پايينتر از آن باشد چرا كه درآنجا خود خدا مستقيماً فرموده كه « الست بربكم » ولي دراينجا ممكن است اسمي از اسماء خدا يا وجهي از وجوه او باشد .
سپس به ربوبيت خدا توجه داريم وتأ كييد هم مي كنيم كه شنيديم . آدمي اگر چيزي را نشنيده باشد نمي گويد شنيدم حداقل درراه ايمان دروغ نمي گويد . درمقابل كسي كه نمي تواند او را بفريبد دروغ نمي گويد . در جايي مي توان دروغ گفت كه منفعتي جلب شود آنهم نسبت به كسي كه بتوان او را به اين وسيله فريفت .
بنا بر اين شنيديم يك نفر مي گفت بياييد به سوي خدا ، بياييد خدا دعوتتان كرده ، بياييد با خدا بپيونديد ، بياييد با خدا معامله كنيد . دلهايتا ن را به او بدهيد خداهم چيز ديگري نمي خواهد . دست وپا و هرچه كه داريد مال خودتان . دلهايتان را ، به تعبير ديگر چيزي را كه ديگران طالب نيستند ما طالبيم .خداوند در طلبهايش با كسي مزاحمت ندارد يعني خدا در عرض ديگران نيست تا اينكه يكمرتبه دو مشتري براي دست ما پيدا شود ، يكي خدا و ديگري غير خدا اين هم عرضي براي خدا محال است چنانكه در طول بودن هم اينچنين است . در عرض بودن عُرفي است ، در طول بودن فلسفي وهر دو نادرست . چرا كه رب ومربوب هيچ تناسبي نسبت به يكديگر ندارد . غني مطلق و فقير مطلق هيچ تناسبي با هم ندارد يكي همه چيز است ديگري هيچ . پس خدا در تصرف كردن با كسي رقابت نمي كند بلكه هر كسي هر چه را تصرف مي كند با واسطه همان تصرفات الهي است . كوردلي است كه آدمي دراين تصرفات بگويد اين باركه جستيم ، از اين مرحله كه گذشتيم وخوش گذرانديم ، فكر نمي كند همين تصرف هم تصرف خدا است البته نمي توان گفت كه حتماً به نفع ما هم هست . در اينكه به مصلحت همه عالم هستي است جاي شكي نيست در اينكه در مجموعه عالم هستي به بهترين شكل انجام گرفته و از اين بهتر نا شدني بود جاي شكي نيست . اما اين احتمال كه براي ما بهترين نباشد وجود دارد . مصلحت ساختمان در اين است كه سنگ سخت در زير آن قرار بگيرد و وزن بسياري را تحمل كند اما آيا مصلحت سنگ هم همين است . گمان نكنيم اگر هر كاري و تصرفي كه انجام داديم خدايي بود بدين معنا است كه به مصلحت شخصي اين فرد و آن فرد نيز هست . آن كسي هم كه در جهنم مي رود اگر چه كه سياه است ولي نسبت به مجموعه تصاوير عالم كه نگاه مي كنيم در حكم خال است . البته در اين جهنمي كه در معارف الهي معرفي شده نه، بلكه جهنمي را كه درعرف معرفي شده است و اين بحث نياز به دقت وتأمل بيشتري دارد .
سوم «سمعنا» اينكه شنيديم كسي دعوتمان كرد و گفت من دل مي خواهم وبس . از شما هيچ نمي خواهم مگر ايمانتان يعني يك وقتي دستتان لغزيد ، زبانتان لغزيد ايراد ندارد يعني گناه قابل آمرزش است قابل رفع است ولي آني كه مشكل است يا نا شدني ويا سرنوشت ساز است جنبش دل است به سوي غير خدا . «ربنا اننا سمعنا مناديا» به صورت نكره, نه اينكه ما شنيديم پيامبري آمد، نه ، يكي گفت كه ايها الناس ! بسوي خدا برگرديد ما هم شنيديم و گفتيم چشم. اصلا نگفتيم تو كي هستي؟ سابقهات چيست؟ لاحقهات چيست؟ همين قدر كه كسي ما را به حق دعوت كرد ، بايد برگرديم. ولي شرطش اين است كه بايد حق را بشناسيم. اين معنايش اين نيست كه هر كس هر چه گفت بگوييم چشم. هر كس دعوت به حق كرد ، باز گرديد، به حرفش بنگريد ،نه به خودش نه به جايگاه و موقعيتش. آن بنده خدا مجلس داشت ، مجلس شلوغ بود. كساني كه وارد ميشدند جايي نداشتند كه بنشينند خادم مسجد آمد و گفت كه بندگان خدا! هر كه هر جايي كه هست يك قدم جلوتر بياييد تا جا براي تازه واردها باز شود. آن شيخ كه صحبت ميكرد گفت: خوب! والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته بحث امروزمان تمام شد. گفتند كه شما هنوزهيچ نگفتيد. گفت: نگفتيم خادم كه گفت. ما هم ميآييم از اول تا آخر كه صحبت ميكنيم ميخواهيم بگوييم ايها الناس! يك قدم جلوتر بياييد. خوب ايشان كه گفتند يك قدم جلوتر بياييد. گر در خانه كس است يك حرف بس است. و اگر ناكس است كه اصلا جايي براي گفتن نيست. اين هم يك نكته كه گفتند «ان آمنو بربكم» بلافاصله گفتند چشم «فامنا».
ََگفتند دلهايتان را بياوريد ، براي كه ؟ براي « ربكم » گمان نكنيد كار بزرگي انجام داده ايد اگر همه وجودتان را هم اختصاص دهيد . فكر نكنيد كه شما هستيد كه چيزي به او داده ايد مال خودش بوده اين هديه ايست ، عنايتي ، لطفي است ، جلوه ايست از او، چيزي از خودتان نداشته ايد، اورب است مالك است . ملك در حضور مالك و نسبت به مالكش هيچ حق تصرف ندارد مگر تصرفاتي كه مالك اجازه داده است . مثلاً حق نداريم دستمان را مجروح كنيم بخاطر اينكه درست است كه مي گوييم دست من ولي تعبير مجازي است والاّ من وجود ندارد كه حالا اين دستش باشد ، او خودش فرموده با اين دستت چه كارهايي را انجام بده وچه كارهايي را نه . البته اين هم افتخار ماست ، نگوييد كه تا حالا ما فكر مي كرديم كسي هستيم ولي اكنون معلوم شد كه ....
چهارم «فامنا » ايمان آورديم يا نه ، شنيديم ، دل داديم . چيزي هم نداريم به كسي بدهيم . آدمي عصاره وجودش يك دل است آن هم در روايات آمده كه حرم خداست . خدا نسبت به دل آدمي غيرت مي ورزد . كسي حق تصرف ندارد ، حق ورود ندارد ، حق ندارد گناه كند.
معناي حرم
حرم يعني محدوده و محيطي كه يك فرد بخاطر اينكه آنجا حرم اوست نسبت به آن تعصب مي ورزد ، نه تنها كسي حق ندارد تصرف كند و وارد شود، كه حتي اگر ديگران نگاه كنند عصباني مي شود بلكه بيشتر اگر كسي نسبت به حرم ديگري نگاه هم نكرده وبه زبان هم نياورده و فقط خواب ديده و خوابش را تعريف كند آن فرد عصباني مي شود .
حرم جايي است كه صاحب آن حاضر است همه وجودش را براي آن حرم از دست بدهد . اگر بخواهيم در تعابير عرفي بگوييم يكي از معاني آن در زبا ن فارسي خانواده است و در روايات داريم كه كشته شدن در راه خانواده و دقيقتر در راه همسر و براي دفع سختي ، گرفتاري ، اهانت وهتك حرمت و... از آنها شهادت است.
سه تكرار متفاوت
باز هم« ربنا» كلمه رب سه بار تكرار شد يك مرتبه « ربنا اننا سمعنا » بار دوم « ان آمنوا بربكم » واين بار « ربنا فاغفرلنا » چرا سه مرتبه آنهم سه مرتبه متفاوت .
« وتوفنا مع الابرار» : يكي ديگر از مواردي را كه مؤمنين تقاضاي معيت وهمراهي داشتند همراهي با ابرار است.
ابرار چه كساني هستند ؟ «برّ» عبارت است از خيري كه در آن هيچگونه نقص، ضعف ، وعيبي نباشد.
«لن تنالوا البّر»(آل عمران/92) ، بارّ اسم فاعل است از فعل بَرَّ،يَبُرُّّ يعني كسي كه كار خيري انجام بدهد كه در آن نقص نباشد . ابرار يعني آن دسته از بندگان خدا كه جز نشان خدا چيزي در وجودشان نيست . هيچ نشاني، ردّ پايي از غير در آن ها يافت نمي شود بنا بر اين به شاهدان ( كه قبلاً در مورد آنها صحبت شد) خيلي نزديكند .
در لغتهاي روايي آمده كه «الابرار، المخلَصين عن غير الله » يعني كاملاً پاك، وقتي به وجودشان نگاه مي كني، چشمهايشان يك بار هم به غير خدا توجه نكرده، گوش وديگر اندامشان نيز همينطور، قلب و روح و دلشان هم چنين است. پس مؤمنين دو تقاضا دارند يكي همراهي با شاهدان و ديگر همراهي با ابرار.
در مورد معيت هاي ممكن گفته شد كه انسان معيتي را كه برايش ممكن است ، معيت با درجات عالي هستي است ونه اعلا ،توضيح بيشتر اينكه مي تواند جاي آن معيت وهمراهي وبودن پيوسته خدا را پر كند.
مَثل اعلاي خداوند
در عالم اگرچه كه خدا هست وجز اين خدا ، خداي ديگري بلكه موجود مستقل ديگري وبلكه موجود حقيقي ديگري نيست آنچه كه هست پديدارهاي يك موجود است ونه خود موجود . تصاوير ، اشعه ، پرتوها وفروغ يك حقيقت واحد است كه بر عالم ظهور يافته وبروز كرده است واين چنين عالم كثير ، شلوغ و مالامال از موجودات است . اين موجود واحد اين خداي واحد و اين يگانه در عين حال كه در ذات خويش يكي است ولي جلوه هاي او بي نهايت است . عكسها وتصويرهاي او بي نهايت است اگرچه درذاتش مِثل ومانند ندارد ، يكتا وبي همتاست « ليس كمثله شيء »(شوری/11) ولي همين خدايي كه مِثل ومانند ندارد، مَثَل دارد ، آيينه هاي متعدد بلكه بي شمار با تفاوتهاي بسيار عظيم ، « له المثل الاعلي » (روم/27 ) ، مِثل ندارد ولي مَثَل دارد . آنهم مثل اعلي . ‹هنگامي كه بنده به نماز كه معراج مؤمن است ايستاد مراتب بندگي را يك به يك طي مي كند ، وقتي به سجده كه افتاد حقارت و بندگي خود را يافته يا پذيرفته است در اين مرتبه فرمودند بگو «سبحان ربي الاعلي...» يعني از اين ذكر و تعبد بالاتر وجود ندارد. اعلي عاليترين وصف خداست كه در بالاترين درجه و اوج بندگي بايد گفته شود در واقع خداوند می فرماید که« ميدانيد كه من اعلي هستم ، مَثَل من نيز اعلي است.
ويژگي مَثلهاي خداوند
مَثل هاي خدا آيينه هاي تمام قد خدا هستند كه هر كسي به آنها بنگرد به خدا نگريسته است ، هر كس آنها را بخواهد خدا را خواسته است ، هر كس در پي يافتن آنها باشد خدا را يافته است . تجلي اسم اعظم خدا بلكه اسم اعظم خدا هستند .
اين مَثَل اعلي يا مَثَلهاي اعلاي خداوند عبارتند از كاملترين ، تامترين ، جامعترين موجوداتي كه به خاطر تماميتشان،شدت وجودي و كمالشان مورد محبت ذاتي خدا واقع شده اند يعني محبوب خدا واقع شده اند. در اينكه خدا محبهاي بسياروبي حد و اندازه دارد بلكه محبها ودوستان وعاشقان پروپا قرصي دارد كه هر يك به تنهايي مجنونند ، جز او نمي خواهند واز همه چيز گذشته اند ، نه دنيا مي خواهند نه آخرت ، جاي شكي نيست ، محب وعاشق در عالم چه در زمينيان وچه در آسمانيان بسيار فراوان است . آنچه كه كم است محبوب است.
سر اندك بودن محبوب
سرّ قلت واندك بودن محبوبها البته از لحاظ كمّي نه به لحاظ كيفي طبق بحثهاي فلسفي وعقلي اين است كه توجه موجود كامل به ناقص محال است ، توجه عالي به داني ناشدني است بنا بر اين اگر خدا به كسي كه كمتر از او باشد وداراي نقصهاي ذاتي وفعلي باشد يعني موجودي باشد ممكن وضعيف و فاقد همه كمالات هيچگاه نمي شود خدا طالب او باشد چون طلب يا به همانند و هم كفّ تعلق مي گيرد كه « ولم يكن له كفواً احد» او كفّ وهمتا ندارد . ويا به بهتر از خدا تعلق مي گيرد ، وكيست كه از او بالاتر باشد به همين خاطر است كه اگر محبوب خدا واقع شود مَثَل خداست يعني تفاوت محبوب خدا با خدا فقط در اين است كه آنچه را كه محبوب خدا دارد از محبوب نيست از محبّ است ولي همه چيز دارد . به تعبيرحضرت حجت‹ صلوات الله وسلامه عليه وعجل الله فرجه الشريف › «لا فرق بينك وبينهم الاّ انهم عبادك » بنده هايي كامل ، آيينه هايي تمام قد ، مَثَل هايي تمام نما كه همه آن كمال وجمال و حسن وبهايي را كه خداوند دارد آنها هم دارند اينها هستند كه محبوب خدايند ولي تفاوتشان اين خواهد بود كه او خداست ، اين بنده خدا ،اوآن كمال و عظمت و بزرگي را از خود دارد واينان از خدا . خود درياي بي كرانه اي هستند ولي بخاطر اتصالشان به درياي بي كرانه الهي . قطع نظراز اين اتصال هيچ اند و با اين اتصال همه چيز.
البته گمان نكنيم كه پس مقامي وجود دارد كه دسترسي به آن ممكن نيست بنابر اين به كمالي دست نخواهيم يافت . نه . در همان بخش قبل كه تقاضاي با شاهدان بودن را مطرح كرديم گفتيم اين تقاضا سه نكته را مي رساند، اول اينكه همراهي با شاهدان ممكن است ، دوم اينكه اين امكان وتحقق يافتن براي ما قابل فهم است در نتيجه قابل حصول و وصول وسوم اينكه بدين خاطركه خداي متعال اين سخن را از زبان خلقش بيان كرده است يعني بدان امر مي كند ، توصيه و سفارش اكيد مي كند يعني تلاش كنيد تا با شاهدان باشيد.
تفاوت با شاهدان بودن ، با معيت الهي
با شاهدان بودن به آن تعابيري كه قبلاً گفتيم با معيت الهي تفاوت چنداني ندارد فقط تفاوتش اين است كه اين شاهدان وآگاهان واين كساني كه بر همه عالم مسلطند ، اگرجنبه وجه اللهي شان را بنگريد وجه خدايند ، باقي اند ، هميشگي وپيوسته اند ، از ازل بوده اند وتا ابد خواهند بود . يك لحظه فنا ، عدم ، نقص ، سستي ومانند آن برايشان امكان پذير نيست . « و يبقي وجه ربك ذو الجلال والاكرام »(رحمن/27)، خود وجه خدا داراي جلال و اكرام است . به اين شاهدان اگر از جنبه وجه اللهي بنگريد ، همراهي با آنها با همراهي با خدا تفاوتي ندارد جز در نگاه و حيثيت ، ولي اگر از جنبه ذاتي و خلقيشان نگاه كنيد ، به اين بدنشان كه پوست و گوشت و استخواني است متأ ثر از اين جهان طبيعت ، ونيزاز آن جهت كه شعاعي ، نگاهي ، جلوه وتصويري از صاحب جمالي است ، بله اينها فانيند ، معدومند وهالك مثل همه موجودات ديگر.
« ربنا اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان ان امنوا بربكم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار » ( آل عمران/193 )
در سوره آل عمران آيه 193 مي خوانيم « ربنا اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان » اول « ربنا »؛ يعني توجه پيدا كرديم كه ما مملوكيم ، صاحب داريم ، مالك وصاحب اختيار داريم ، گمان نكنيم اگر به ميل و اختيارخويش زبان خود را حركت مي دهيم ، لب را تكان مي دهيم ، چشم و دست وپا را ميجنبانيم از حيطه ربوبيت وملكيت خداي خويش خارج شده ايم.
تفاوت گناه موحد ومشرك
گناه كسي كه توجه به ربوبيت دارد با گناه كسي كه توجه به ربوبيت ندارد خيلي متفاوت است يكي گناهي است كه با توحيد سازگاري دارد آن ديگري گناهي است كه با توحيد سازگاري ندارد. يكي مي داند كه در اين عالم چيزي نمي جنبد مگر آنكه ربّش حاكم بر اوست ديگري به گمان خودش يك لحظه غفلتي كرده ، خدا رهايش كرده ، يك لحظه چشم خدا را دور ديده ، حرفي زده ، گناهي كرده ، خلافي كرده . اين دو با هم خيلي تفاوت دارند يكي موحد است و ديگري مشرك همچنان كه موحد ومشرك با هم متفاوت اند گناه آن دونيزبا هم متفاوت است. گناه موحد عارض بر ذات اوست .هر عرضي از بين رفتني است چون رنگي كه بر ديوار كشيده اند پيوستگي نخواهد داشت و درحوادث دوران از بين خواهد رفت به همين خاطر است كه دربرخي روايات آمده است كه گناهي كه مؤمن انجام مي دهد گناه نيست ، از نقائص و لوازم ذات مشركين است
كه بر او عارض شده همانند سياهي است كه يك لحظه چون دست به آن زدي بر دست شما هم منتقل شده ولي همين كه دستتان را به هم بكشيد اين سياهي از بين مي رود ولي سياهي زغال هيچگاه از بين نخواهد رفت .خداوند گناه برخي از بندگانش را مي پوشاند ، برخي را مي بخشد ، گروهي « يكفر عنهم سيئاتهم »(فتح/5) ، گروه ديگر « يغفرلكم ذنوبكم »(صف/12) و ديگر گروه« اولئك يبدل السيئات بالحسنات »(فرقان/70)گناه برخي را تبديل به خوبي مي كند . نقطه سياهي كه در وجودش ايجاد شده سياه بود ولي همين را تبديل به زيبايي و خوبي مي كند .
مالكيت خداوند بر بندگان
اول «ربنا» يعني اي مالك ، اي صاحب ، اي همه چيز ما ، البته يادمان باشد اين مالكيت ، مالكيت حقيقي است نه اعتباري مالكيت اعتباري را مي توان واگذار كرد ، كم و زياد كرد مي توان از آن گذشت مثل همين مالكيت هاي دنيا ، امروز كتاب مال من است فردا مال ديگري ، در مالكيت اعتباري همه نوع تصرفي روا نيست بلكه تنها تصرف متعارف روا است مثلاً كسي كه مالك اسبي است مي تواند در حد متعارف ومعمول از آن كار بكشد و سواري بگيرد ولي حق ندارد بدون جهت گوشش را ببرد فقط به منظورهاي خاصي ملك اوست . اما در مالكيتهاي حقيقي اينطور نيست . مالكيت حقيقي نسبت به مُلك مانند مالكيت يك نقاش است نسبت به نقاشي اش با دست قلم را برداشته روي تابلو نقاشي مي كند هر لحظه كه اراده كرديم با دست ديگر بخشي يا همه آنرا پاك مي كنيم دوباره يك تصوير ديگري مي كشيم اگر هيچ يك از اينها را نخواستيم پاك كرده تصوير ديگري مي كشيم كاري كه خداوند در عالم انجام مي دهد از همين قسم آمدن و رفتن است تا آني شود كه او خواسته است .
«انّنا» ، يعني به خدا قسم شنيديم . چه چيز را شنيدم ؟ « اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان » ما شنيديم يك نفر آمد ندا داد ،( فرياد زد ) بندگان من بياييد .
شنيديم يا نشنيديم؟ گمان مبريد كه منظور همان صداي بلند گوي مسجد محله مان بود يا حرفي كه در فلان كلاس گفته شده بود اينها كه نيست اين سخن انسان داراي فطرت پاك است كه هنوزايمان نياورده است حتي اگر پيامبروانبياء الهي راهم مشاهده نكرده باشد وسخنشان را نشنيده باشد ولي بازهم زمينه براي ايمان آوردن دل بستن ودل دادن به خدا فراهم است به آن دليل كه يك زمان ديگري گويي شنيديم ،حال اگر يادمان نيست وبلكه چه بسا يادمان هم باشد كه فرمود « الست بربكم »(اعراف/172) اين، منادي است . البته ممكن است در بحثهاي دقيقتر بگوييم اين منادي كه اينجا آمد يك درجه پايينتر از آن باشد چرا كه درآنجا خود خدا مستقيماً فرموده كه « الست بربكم » ولي دراينجا ممكن است اسمي از اسماء خدا يا وجهي از وجوه او باشد .
سپس به ربوبيت خدا توجه داريم وتأ كييد هم مي كنيم كه شنيديم . آدمي اگر چيزي را نشنيده باشد نمي گويد شنيدم حداقل درراه ايمان دروغ نمي گويد . درمقابل كسي كه نمي تواند او را بفريبد دروغ نمي گويد . در جايي مي توان دروغ گفت كه منفعتي جلب شود آنهم نسبت به كسي كه بتوان او را به اين وسيله فريفت .
بنا بر اين شنيديم يك نفر مي گفت بياييد به سوي خدا ، بياييد خدا دعوتتان كرده ، بياييد با خدا بپيونديد ، بياييد با خدا معامله كنيد . دلهايتا ن را به او بدهيد خداهم چيز ديگري نمي خواهد . دست وپا و هرچه كه داريد مال خودتان . دلهايتان را ، به تعبير ديگر چيزي را كه ديگران طالب نيستند ما طالبيم .خداوند در طلبهايش با كسي مزاحمت ندارد يعني خدا در عرض ديگران نيست تا اينكه يكمرتبه دو مشتري براي دست ما پيدا شود ، يكي خدا و ديگري غير خدا اين هم عرضي براي خدا محال است چنانكه در طول بودن هم اينچنين است . در عرض بودن عُرفي است ، در طول بودن فلسفي وهر دو نادرست . چرا كه رب ومربوب هيچ تناسبي نسبت به يكديگر ندارد . غني مطلق و فقير مطلق هيچ تناسبي با هم ندارد يكي همه چيز است ديگري هيچ . پس خدا در تصرف كردن با كسي رقابت نمي كند بلكه هر كسي هر چه را تصرف مي كند با واسطه همان تصرفات الهي است . كوردلي است كه آدمي دراين تصرفات بگويد اين باركه جستيم ، از اين مرحله كه گذشتيم وخوش گذرانديم ، فكر نمي كند همين تصرف هم تصرف خدا است البته نمي توان گفت كه حتماً به نفع ما هم هست . در اينكه به مصلحت همه عالم هستي است جاي شكي نيست در اينكه در مجموعه عالم هستي به بهترين شكل انجام گرفته و از اين بهتر نا شدني بود جاي شكي نيست . اما اين احتمال كه براي ما بهترين نباشد وجود دارد . مصلحت ساختمان در اين است كه سنگ سخت در زير آن قرار بگيرد و وزن بسياري را تحمل كند اما آيا مصلحت سنگ هم همين است . گمان نكنيم اگر هر كاري و تصرفي كه انجام داديم خدايي بود بدين معنا است كه به مصلحت شخصي اين فرد و آن فرد نيز هست . آن كسي هم كه در جهنم مي رود اگر چه كه سياه است ولي نسبت به مجموعه تصاوير عالم كه نگاه مي كنيم در حكم خال است . البته در اين جهنمي كه در معارف الهي معرفي شده نه، بلكه جهنمي را كه درعرف معرفي شده است و اين بحث نياز به دقت وتأمل بيشتري دارد .
سوم «سمعنا» اينكه شنيديم كسي دعوتمان كرد و گفت من دل مي خواهم وبس . از شما هيچ نمي خواهم مگر ايمانتان يعني يك وقتي دستتان لغزيد ، زبانتان لغزيد ايراد ندارد يعني گناه قابل آمرزش است قابل رفع است ولي آني كه مشكل است يا نا شدني ويا سرنوشت ساز است جنبش دل است به سوي غير خدا . «ربنا اننا سمعنا مناديا» به صورت نكره, نه اينكه ما شنيديم پيامبري آمد، نه ، يكي گفت كه ايها الناس ! بسوي خدا برگرديد ما هم شنيديم و گفتيم چشم. اصلا نگفتيم تو كي هستي؟ سابقهات چيست؟ لاحقهات چيست؟ همين قدر كه كسي ما را به حق دعوت كرد ، بايد برگرديم. ولي شرطش اين است كه بايد حق را بشناسيم. اين معنايش اين نيست كه هر كس هر چه گفت بگوييم چشم. هر كس دعوت به حق كرد ، باز گرديد، به حرفش بنگريد ،نه به خودش نه به جايگاه و موقعيتش. آن بنده خدا مجلس داشت ، مجلس شلوغ بود. كساني كه وارد ميشدند جايي نداشتند كه بنشينند خادم مسجد آمد و گفت كه بندگان خدا! هر كه هر جايي كه هست يك قدم جلوتر بياييد تا جا براي تازه واردها باز شود. آن شيخ كه صحبت ميكرد گفت: خوب! والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته بحث امروزمان تمام شد. گفتند كه شما هنوزهيچ نگفتيد. گفت: نگفتيم خادم كه گفت. ما هم ميآييم از اول تا آخر كه صحبت ميكنيم ميخواهيم بگوييم ايها الناس! يك قدم جلوتر بياييد. خوب ايشان كه گفتند يك قدم جلوتر بياييد. گر در خانه كس است يك حرف بس است. و اگر ناكس است كه اصلا جايي براي گفتن نيست. اين هم يك نكته كه گفتند «ان آمنو بربكم» بلافاصله گفتند چشم «فامنا».
ََگفتند دلهايتان را بياوريد ، براي كه ؟ براي « ربكم » گمان نكنيد كار بزرگي انجام داده ايد اگر همه وجودتان را هم اختصاص دهيد . فكر نكنيد كه شما هستيد كه چيزي به او داده ايد مال خودش بوده اين هديه ايست ، عنايتي ، لطفي است ، جلوه ايست از او، چيزي از خودتان نداشته ايد، اورب است مالك است . ملك در حضور مالك و نسبت به مالكش هيچ حق تصرف ندارد مگر تصرفاتي كه مالك اجازه داده است . مثلاً حق نداريم دستمان را مجروح كنيم بخاطر اينكه درست است كه مي گوييم دست من ولي تعبير مجازي است والاّ من وجود ندارد كه حالا اين دستش باشد ، او خودش فرموده با اين دستت چه كارهايي را انجام بده وچه كارهايي را نه . البته اين هم افتخار ماست ، نگوييد كه تا حالا ما فكر مي كرديم كسي هستيم ولي اكنون معلوم شد كه ....
چهارم «فامنا » ايمان آورديم يا نه ، شنيديم ، دل داديم . چيزي هم نداريم به كسي بدهيم . آدمي عصاره وجودش يك دل است آن هم در روايات آمده كه حرم خداست . خدا نسبت به دل آدمي غيرت مي ورزد . كسي حق تصرف ندارد ، حق ورود ندارد ، حق ندارد گناه كند.
معناي حرم
حرم يعني محدوده و محيطي كه يك فرد بخاطر اينكه آنجا حرم اوست نسبت به آن تعصب مي ورزد ، نه تنها كسي حق ندارد تصرف كند و وارد شود، كه حتي اگر ديگران نگاه كنند عصباني مي شود بلكه بيشتر اگر كسي نسبت به حرم ديگري نگاه هم نكرده وبه زبان هم نياورده و فقط خواب ديده و خوابش را تعريف كند آن فرد عصباني مي شود .
حرم جايي است كه صاحب آن حاضر است همه وجودش را براي آن حرم از دست بدهد . اگر بخواهيم در تعابير عرفي بگوييم يكي از معاني آن در زبا ن فارسي خانواده است و در روايات داريم كه كشته شدن در راه خانواده و دقيقتر در راه همسر و براي دفع سختي ، گرفتاري ، اهانت وهتك حرمت و... از آنها شهادت است.
سه تكرار متفاوت
باز هم« ربنا» كلمه رب سه بار تكرار شد يك مرتبه « ربنا اننا سمعنا » بار دوم « ان آمنوا بربكم » واين بار « ربنا فاغفرلنا » چرا سه مرتبه آنهم سه مرتبه متفاوت .
« وتوفنا مع الابرار» : يكي ديگر از مواردي را كه مؤمنين تقاضاي معيت وهمراهي داشتند همراهي با ابرار است.
ابرار چه كساني هستند ؟ «برّ» عبارت است از خيري كه در آن هيچگونه نقص، ضعف ، وعيبي نباشد.
«لن تنالوا البّر»(آل عمران/92) ، بارّ اسم فاعل است از فعل بَرَّ،يَبُرُّّ يعني كسي كه كار خيري انجام بدهد كه در آن نقص نباشد . ابرار يعني آن دسته از بندگان خدا كه جز نشان خدا چيزي در وجودشان نيست . هيچ نشاني، ردّ پايي از غير در آن ها يافت نمي شود بنا بر اين به شاهدان ( كه قبلاً در مورد آنها صحبت شد) خيلي نزديكند .
در لغتهاي روايي آمده كه «الابرار، المخلَصين عن غير الله » يعني كاملاً پاك، وقتي به وجودشان نگاه مي كني، چشمهايشان يك بار هم به غير خدا توجه نكرده، گوش وديگر اندامشان نيز همينطور، قلب و روح و دلشان هم چنين است. پس مؤمنين دو تقاضا دارند يكي همراهي با شاهدان و ديگر همراهي با ابرار.