مقام علمی انسان
مطالب ذیل از پایان نامه دکتری استاد با عنوان «انسان شناسی از دیدگاه سید حیدر آملی و فلوطین» اقتباس شده است:
انسان در ترتیب عالم هستی، در مرتبه نخست قرار دارد. انسان در عین حال که اولین تعین هستی است ، خود دارای مراتب متعددی است که در هر مرتبه ، به گونه ای سایر مراتب هستی را دارد. به عنوان مثال انسان در مرتبه «روح» خود، جامع همه مراتب هستی به صورت اجمالی است و در مرتبه قلب خود ، همان مراتب را به طور تفصیلی داراست و به همین خاطر او مظهر اسمی است که جامع همه اسماء است و از این طریق مظهر همه اسماء است.
عارف واصل، سید حیدر آملی ، چنین نتیجه می گیرد که از آن جا که انسان مظهر اسم جامع است و اسم جامع محیط بر تمامی اسماء است ، مظهر آن نیز بر همه اسماء فروتر از اسم جامع ، احاطه دارد؛ از این رو ، نه تنها نیاز به تعلیم کتبی و شفاهی ندارد ، بلکه چنین چیزی امکان پذیر نیست.
انسان در ترتیب عالم هستی، در مرتبه نخست قرار دارد. انسان در عین حال که اولین تعین هستی است ، خود دارای مراتب متعددی است که در هر مرتبه ، به گونه ای سایر مراتب هستی را دارد. به عنوان مثال انسان در مرتبه «روح» خود، جامع همه مراتب هستی به صورت اجمالی است و در مرتبه قلب خود ، همان مراتب را به طور تفصیلی داراست و به همین خاطر او مظهر اسمی است که جامع همه اسماء است و از این طریق مظهر همه اسماء است.
عارف واصل، سید حیدر آملی ، چنین نتیجه می گیرد که از آن جا که انسان مظهر اسم جامع است و اسم جامع محیط بر تمامی اسماء است ، مظهر آن نیز بر همه اسماء فروتر از اسم جامع ، احاطه دارد؛ از این رو ، نه تنها نیاز به تعلیم کتبی و شفاهی ندارد ، بلکه چنین چیزی امکان پذیر نیست.
مطالب ذیل از پایان نامه دکتری استاد با عنوان «انسان شناسی از دیدگاه سید حیدر آملی و فلوطین» اقتباس شده است:انسان در ترتیب عالم هستی، در مرتبه نخست قرار دارد. انسان در عین حال که اولین تعین هستی است ، خود دارای مراتب متعددی است که در هر مرتبه ، به گونه ای سایر مراتب هستی را دارد. به عنوان مثال انسان در مرتبه «روح» خود، جامع همه مراتب هستی به صورت اجمالی است و در مرتبه قلب خود ، همان مراتب را به طور تفصیلی داراست و به همین خاطر او مظهر اسمی است که جامع همه اسماء است و از این طریق مظهر همه اسماء است.
عارف واصل، سید حیدر آملی ، چنین نتیجه می گیرد که از آن جا که انسان مظهر اسم جامع است و اسم جامع محیط بر تمامی اسماء است ، مظهر آن نیز بر همه اسماء فروتر از اسم جامع ، احاطه دارد؛ از این رو ، نه تنها نیاز به تعلیم کتبی و شفاهی ندارد ، بلکه چنین چیزی امکان پذیر نیست.
«علّم آدم الاسماء کلّها»(بقره/ 31).
مقصود از تعلیم انسان ، تسویه و تعدیل حقیقی اوست، به گونه ای که ظهور اسماء در او به تام ترین صورت ممکن، که هیچ مظهر دیگری از آن برخوردار نبود، انجام پذیرفت. همین تسویه و تعدیل است که انسان را شایسته خلافت صوری و معنوی ساخته است و دیگر موجودات را به اطاعت و انقیاد از او وادار کرده است و همگان نیز ، با رغبت پذیرفته اند و اگر عصیانی باشد، مربوط به عصیان از انسان صوری است نه حقیقی، اگر چه از انسان صوری نیز نافرمانی نکرده اند.
رابطه انسان و ابلیس وعدم اطاعت ابلیس در حکم سجده
ممکن است پرسیده شود که این اطاعت درباره ابلیس چگونه توجیه پذیر است ؟ و مگر نه این است که ابلیس نافرمانی کرد و از انجام دستور الهی سرباز زد؟
در پاسخ می توان گفت اولاً ، توصیف ابلیس به عصیان ، همانند توصیف آدم به جهل است. آدم با اینکه مصداق «علم آدم الاسماء کلها» (بقره/31)، قرار گرفت، با این حال درباره او «انه کان ظلوماً جهولاً» (احزاب/72) گفته شده است. ثانیاً ، ابلیس همانند همه موجودات دیگر ، خلق و ملک حق تعالی است و مالکیت حق تعالی بر او و سایر موجودات، مالکیت حقیقی است و در نتیجه همه نسبت به او عین فقر و تعلقند . بنابراین ، عصیان وسر باز زدن از اراده حق تعالی برای هیچ موجودی ممکن نیست.
از این گذشته ، از آنجا که ابلیس مظهر جلال حق تعالی است، چون به ظاهر خود نگریست ، از سجده بر آدم طفره رفت و همه اینها در عین اختیاری بودن ، ظهور عین ثابت اوست ، چنان که اطاعت دیگران نیز، همین گونه است.
درباره تطبیق آیه نور بر مراتب انسان
مقصود از درختی که در کریمه نور آمده است و نیز درختی که در گفتگوی آدم و ابلیس به نام «شجره الخلد» آمده است، شجره طوبی ، شجره طیبه، درختی که با حضرت موسی سخن گفت و درختی که آدم از آن خورد ، همه و همه ، درخت هستی مطلق است که همه هستی های متعین از آن سر می زند و همه میوه آنند. شجره زقوم نیز از وجوه آن درخت است . این درخت در عالم آفاق ، طبیعت کلی است و در عالم نفس ، نفس اماره طبیعی حیوانی است.
و از آنجا که انسان دارای مراتبی است که از صدر تا ساقه هستی را در بردارد، می توان گفت که بر همه چیز احاطه دارد و نسبت به همه مراتب فروتر از خود که همه تعینات هستی است ، مقام ربوبیت دارد و انسان نسبت به همه عوالم ، آسمان است و همه نسبت به او زمین هستند و چون سمت ربوبیت و علیت بر همه دارد، دارای تمامی کمالاتی است که دیگر موجودات به صورت متفرق دارند ، البته به صورتی تام تر و کاملتر ؛ همان گونه که علت نسبت به معلول خود چنین است.
با توجه به جامعیت انسان و برابری مراتب او با مراتب هستی ، اگر کسی به مشاهده اسماء و صفات حق تعالی در خود انسان دست یابد، به کاملترین مشاهده دست یافته است و نیز دست یابی به حقیقت وجود انسان ، با دست یابی به همه نعمتها برابر است، چنان که متصل شدن به نفس اماره حیوانی، با اتصال به شجره زقوم و انواع سختی ها یکی است.
این که می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمش پیدا و پنهان نیز هم
آن چه که تا کنون درباره انسان گفته شد، در اصل و حقیقت به انسان کامل اختصاص دارد و به صورت فرعی و تبعی شامل دیگر افراد انسان می شود و به اندازه استعداد و شایستگی آنها به فعلیت می رسد، حتی برای برخی هیچ گاه به فعلیت نمی رسد، بلکه در حالت کمون و قوه باقی می ماند. آنچه را که انسان کامل در عوالم فراتر از طبیعت دارد، در حد گنجایش طبیعت ، در همه عوالم فروتر ، از جمله طبیعت نیز دارد. به همین خاطر است که او در طبیعت همان گونه است که پیش از طبیعت بود . همان گونه که پیش از طبیعت و در وجود جمعی ، فارغ از هر گونه تعلق بود، در طبیعت که عالم کثرت و جایگاه تعلق است نیز، از هر گونه تعلق و آلودگی به غیر منزه است و برخلاف سایر انسانها که با قدم نهادن در عالم کثرت ، آلوده به آن می شوند و اقرار پیشین و رب خویش را فراموش می کنند و مصداق و مخاطب کریمه « لم نجد له عزماً«(طه، 111) واقع می شوند، ایشان در تمام مراحل سفر و مراتب هستی به یک حال و یک گونه اند.
قیام و قوام تمام عوالم هستی بر انسان کامل است.
با توجه به آنچه گفته شد ، همه عالم هستی در همه مراتب، از آغاز نزول تا پایان صعود، به انسان کامل قیام دارد و همان گونه که پیدایش و ظهور آن، کاملاً وابسته به او بود، بقاء و دوام آن نیز به او تعلق دارد و بالاخره عمران و آبادی ملک و ملکوت و بازگشت همه کثرات به اوست. او محوری است که همه مراتب و افراد عالم ، بدون استثنا بر گرد آن می چرخند و در این چرخش ، نه عصیانی قابل تصور است ، نه اکراهی . همه با طوع و رغبت رو به سوی او دارند و به سوی او در حرکت توأم با اشتیاق و عشق و در تلاش آگاهانه هستند.
این انسان است که نسخه تام و تمام عالم هستی است. روح در بدن او چون عقل در عالم کبیر است ، چنان که بدن او در حکم عالم کبیر است و قلب او چون نفس کلی است . هیچ کمالی در عالم هستی وجود ندارد مگر اینکه انسان کامل در طبیعت ، تجسم آن است.
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده لعل تو هوشیارانند
ز زیر زلف دو تا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه بی قرارانند
به همین خاطر است که همان گونه که انسان در عوالم پیش از طبیعت عناوین و ویژگی هایی دارد که در ذیل خواهد آمد، در عالم طبیعت نیز دارای عناوینی است که هر کدام به وجهی از وجوه او اشاره دارد.
انسان و جایگاه او پیش از طبیعت
وجود انسان در دیدگاه عرفانی، پیشینه طولانی دارد و عمرش به بلندای هستی است و نمی توان مرتبه ای از هستی را یافت که انسان در آن مرتبه به صورت اجمال، رقیقه و وجود جمعی، وجود نداشته باشد . در واقع تمامی موجودات متعین ، همین گونه اند و از این جهت انسان تفاوتی با آنها ندارد. تفاوت انسان با سایر موجودات، در این است که سایرین مظاهر و تعینات اویند و به تعبیر دیگر ، در مرتبه ای که انسان ظهور دارد ، دیگر موجودات ، منطوی در وجود او هستند و به واسطه ظهور او در مراتب بعدی ظهور می یابند.
به همین جهت است که انسان را عقل اول، تعین اول، حضرت واحدیت، روح القدس امام مبین، مسجد اقصی، روح اعظم، نور، حقیقه الحقایق، هیولی، حضرت الوهیت، انسان کبیر، جبرئیل، جوهر، هباء، عرش، خلیفه الله، معلم اول، برزخ جامع، مفیض، آیینه حق، قلم اعلی، مرکز دایره، نقطه و ... نامیده اند.
تعابیر یاد شده نشان دهنده جایگاه منحصر به فرد انسان است . به گونه ای که در مراتب هستی انسان بی همتا است . نه کسی با او رقابت می کند و نه میتواند چنین کند . به خاطر اینکه انسان در این مرتبه ، نسبت به مراتب پائین تر از خود ، مقام علیت یا تجلی دارد و از این رو همه مراتب فروتر از او از جهات متعددی به او نیازمندند و او از همه ایشان بی نیاز است . میل و کشش انسان در این مرتبه به آن ها ، همچون میل علت به معلول خود است و در واقع این کشش عنایت است.
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد ذره ای دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند
تنزل انسان از جایگاه ویژه خود ، سبب ظهور عوالم جبروت و ملکوت و ملک می شود و با صعود وجود نازل در طبیعت است که انسان طبیعی ظهور می کند ؛ از این رو انسان هم مقام علیت دارد و هم فقر معلولیت. انسانی که تعین اول است، نسبت به خدا معلول است و نسبت به موجودات فروتر از خود در حکم علت، ولی همین انسان از جهت ظهور در طبیعت ، نسبت به مراتب فراتر از خود ، در حکم معلول است.
عوالم پنج گانه هستی ثمره تنزل یا ظهورات متعدد مجهول الکنه انسان است. این عوالم که عبارت است از عالم اعیان ثابته در حضرت علمی، عالم ارواح جبروتی و ملکوتی یعنی عالم عقول و نفوس مجرد، عالم مثال و عالم طبیعت ، همه وجوه مراتب انسان است که از جهت حقیقت ، خود عالم دیگر است که محیط بر همه عوالم است.
انسان کامل، عالم است بدین خاطر که همه جزئیات عالم را در مراتب وجود خود داراست و همان گونه که عالم ، نشان و علامت حق تعالی است، انسان به خاطر تمامیت ظهور اسماء و صفات حق تعالی در او و به خاطر جامعیت کمالات بالفعل او، عالم حقیقی و آیت بزرگ و بی مانند اوست. حقیقاً او و تنها او آیه الله العظمی در همه مراتب هستی از فرق تا جمع ، از کثرت تا وحدت و از ملک تا ملکوت و بالاتر اوست. به همین سبب ، فعل و قول و بیداری و خواب و بلکه خطورات وی نیز ، صدق و حق و عدل محض است؛ نه خطایی در گفتار دارد ، نه لغزش در رفتار.
همچنین انسان کامل ، کتاب حق تعالی است . اگر چه همه عوالم و مراتب هستی کتاب است؛ عوالم کلی کتاب کلی ، و اصلی و عوالم جزئی است، ولی انسان کامل، کتابی است که هر یک از کتابهای کلی و جزئی ، حرفی از حروف او و وجهی از وجوه اوست. کلمه بودن او نیز به همین گونه است و اگر چه همه موجودات، کلمه حق تعالی هستند، ولی او کلمه تام بی مانند است. به همین خاطر است که جایگاه انسان کامل که همه موجودات ملک و ملکوت، به ویژه موجوداتی که از کمال بیشتری برخوردارند، تحت فرمان وی و در خدمت اویند. کتاب صغیر و کبیر نوشته او یا به اراده اوست. او «ام الکتاب» و «کتاب مبین» و «عین الله» است . چنان که اشاره شد، تمام کمالات یاد شده ، از آن انسان کامل است و دیگران با وجود قابلیت های متفاوت خود و تفاوت استعدادها و شایستگی ها از وجود و فیض بی حد و اندازه ، او برخوردار می گردند و به آنچه گفته شد متصف می گردند. به تعبیر دیگر ، آنچه که گفته شد؛ از کمالات بالفعل انسان کامل است که اصالتاً از آن اوست و برای دیگران یا بالقوه است، چنان که اکثریت خلق اینگونه اند و یا در حد امکان بالفعل است، ولی به وسیله و عنایت انسان کامل برای آنها فعلیت یافته است. آنان اگر چه نورند، ولی نور مشکات انسان کامل هستند.
سریان حیات و نطق و معرفت در سرتاسر هستی
از آنجا که مراتب متعدد عالم هستی، فیض و عطای انسان کامل و او عطیه الهی است، هر یک از آنها به حکم شباهت و سنخیت میان اصل و فرع ، به اصل خویش شباهت دارند و از ویژگی ها و کمالات آن ها برخوردارند. بدین سبب، همان گونه که انسان کامل از کمالات حق تعالی برخوردار است و چنان به او شباهت دارد که فرق نهادن میان آن دو به دشواری نیز، ممکن نیست ، موجودات دیگر نیز از کمالات انسان کامل به اندازه استعداد و گنجایش موجودات، شباهت آنها به انسان کامل نیز، متفاوت است . باید گفت که سیر و سلوک و طلب کمال نیز، عام و فراگیر است به گونه ای که هیچ موجودی از آن محروم نمی باشد.
مقام علمی انسان
آیات نخست سوره الرحمن به اهمیت تعلیم اشاره می کند و آنچه که سبب شگفتی و سرگردانی علماء و مفسران شده است ، تقدم تعلیم بر خلقت انسان است . چنانچه می فرماید «الرحمن ، علم القرآن ، خلق الانسان» (1و2و3 الرحمن). انسان یا آدم حقیقی ، همان مرتبه وجود علمی او است و از آن جا که آن مرتبه، بر خلقت تقدم دارد، بنابراین می توان گفت تعلیم مقدم بر خلقت است، اما در مورد آدم صوری، از آنجا که انسان بدون تعلیم معارف الهی که کاملترین آن در وجود قرآنی ظاهر شده است ، چیزی جز مشتی خاک و حیوانی بیش نیست ، در مورد او نیز تعلیم بر خلقت تقدم دارد. با توجه به آنچه گفته شده معلوم می شود که اهمیت انسان به خاطر مقام علمی است ، چنان که به خاطر تعلیم اسماء به حضرت آدم – صلوات الله علیه- وی، مسجود ملایک قرار گرفت و با تعلیم و تأدیب حضرت خاتم – صلوات الله و سلامه علیه- وی شایسته «قرب او ادنی» شد.
مقام جمعی انسان
چنان که پیش از این درباره انسان پیش از طبیعت گفته شد، انسان دارای مقام تسویه و تعدیلی است که بر همه موجودات دیگر تقدم یافته است و تقرب دیگر موجودات به انسان نیز بر اساس سهم آنان از این تسویه و تعدیل است . به همین سبب انسان به مقام جمعی رسیده است که پس از آغاز سیر صعودی خود و به پایان رساندن سفر سوم، دوباره به آن دست خواهد یافت. این مقام به او کمک می کند تا کثرت را در وحدت مشاهده کند و وحدت را در کثرت ببیند. خلق را در عین کثرت ، در آیینه حق تعالی واحد می بیند و حق تعالی را در عین وحدت، در آیینه عبد کثیر می بیند.
این ویژگی در میان تمامی موجودات ، به انسان اختصاص دارد و به نظر می رسد تسبیح و تقدیس ملایک، نشان از شهود وحدت بدون کثرت است و انانیت ابلیس، نشان از مشاهده کثرت بدون وحدت است. در هر صورت، خواه دیگران در وصول به مقام جمع، با انسان شریک باشند، خواه نباشند، در ثبوت این مقام برای انسان کامل شکی نیست.
دست یابی انسان به مقام نفی تشبیه و تنزیه ، نشانی از همین امتیاز انسان است . همان گونه که تشبیه تقید حق تعالی به مظاهر محدود و ممکن است ، تنزیه نیز تقید به عدم آنها است که خود قید و حد است؛ بنابراین ، نه تشبیه به تنهایی کمال انسان است ، چون تقید عرفی را در بردارد و نه تنزیه به تنهایی کمال انسان است، چون تقید عقلی است.
در هر صورت ، دست یابی به مقام جمع میان جمع و تفرقه ، از کمالات انسان است که از طریق سلوک خالصانه و به لطف بی پایان حق تعالی ، در طبیعت برای او حاصل می شود . شاید یکی از مهمترین عواملی که انسان را به کمال می رساند ، همین است . کسی که به چنین جایگاه رفیعی رسیده است ، اگر چه با دیگر انسانها که مظاهر اویند ، همانند است و بشری چون دیگران است ، ولی کمالات دیگران نسبت به کمالات او ، یا تفاوت ذاتی و حقیقی دارد، و یا دست کم تفاوت رتبی. دیگران آمیخته با کثرت ، بلکه غرق در کثرتند و در کثرت، تنها کثرت می بینند و اگر به وحدت دست یابند، شهود وحدت برای ایشان حال است و به سرعت گذرا ، اما انسان کامل، شاهد وحدت در عین کثرت است . نه در مشاهده کثرت، از وحدت غفلت می کند و نه در مشاهده وحدت ، از اعتدال خارج می گردند.
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
عارف واصل، سید حیدر آملی ، چنین نتیجه می گیرد که از آن جا که انسان مظهر اسم جامع است و اسم جامع محیط بر تمامی اسماء است ، مظهر آن نیز بر همه اسماء فروتر از اسم جامع ، احاطه دارد؛ از این رو ، نه تنها نیاز به تعلیم کتبی و شفاهی ندارد ، بلکه چنین چیزی امکان پذیر نیست.
«علّم آدم الاسماء کلّها»(بقره/ 31).
مقصود از تعلیم انسان ، تسویه و تعدیل حقیقی اوست، به گونه ای که ظهور اسماء در او به تام ترین صورت ممکن، که هیچ مظهر دیگری از آن برخوردار نبود، انجام پذیرفت. همین تسویه و تعدیل است که انسان را شایسته خلافت صوری و معنوی ساخته است و دیگر موجودات را به اطاعت و انقیاد از او وادار کرده است و همگان نیز ، با رغبت پذیرفته اند و اگر عصیانی باشد، مربوط به عصیان از انسان صوری است نه حقیقی، اگر چه از انسان صوری نیز نافرمانی نکرده اند.
رابطه انسان و ابلیس وعدم اطاعت ابلیس در حکم سجده
ممکن است پرسیده شود که این اطاعت درباره ابلیس چگونه توجیه پذیر است ؟ و مگر نه این است که ابلیس نافرمانی کرد و از انجام دستور الهی سرباز زد؟
در پاسخ می توان گفت اولاً ، توصیف ابلیس به عصیان ، همانند توصیف آدم به جهل است. آدم با اینکه مصداق «علم آدم الاسماء کلها» (بقره/31)، قرار گرفت، با این حال درباره او «انه کان ظلوماً جهولاً» (احزاب/72) گفته شده است. ثانیاً ، ابلیس همانند همه موجودات دیگر ، خلق و ملک حق تعالی است و مالکیت حق تعالی بر او و سایر موجودات، مالکیت حقیقی است و در نتیجه همه نسبت به او عین فقر و تعلقند . بنابراین ، عصیان وسر باز زدن از اراده حق تعالی برای هیچ موجودی ممکن نیست.
از این گذشته ، از آنجا که ابلیس مظهر جلال حق تعالی است، چون به ظاهر خود نگریست ، از سجده بر آدم طفره رفت و همه اینها در عین اختیاری بودن ، ظهور عین ثابت اوست ، چنان که اطاعت دیگران نیز، همین گونه است.
درباره تطبیق آیه نور بر مراتب انسان
مقصود از درختی که در کریمه نور آمده است و نیز درختی که در گفتگوی آدم و ابلیس به نام «شجره الخلد» آمده است، شجره طوبی ، شجره طیبه، درختی که با حضرت موسی سخن گفت و درختی که آدم از آن خورد ، همه و همه ، درخت هستی مطلق است که همه هستی های متعین از آن سر می زند و همه میوه آنند. شجره زقوم نیز از وجوه آن درخت است . این درخت در عالم آفاق ، طبیعت کلی است و در عالم نفس ، نفس اماره طبیعی حیوانی است.
و از آنجا که انسان دارای مراتبی است که از صدر تا ساقه هستی را در بردارد، می توان گفت که بر همه چیز احاطه دارد و نسبت به همه مراتب فروتر از خود که همه تعینات هستی است ، مقام ربوبیت دارد و انسان نسبت به همه عوالم ، آسمان است و همه نسبت به او زمین هستند و چون سمت ربوبیت و علیت بر همه دارد، دارای تمامی کمالاتی است که دیگر موجودات به صورت متفرق دارند ، البته به صورتی تام تر و کاملتر ؛ همان گونه که علت نسبت به معلول خود چنین است.
با توجه به جامعیت انسان و برابری مراتب او با مراتب هستی ، اگر کسی به مشاهده اسماء و صفات حق تعالی در خود انسان دست یابد، به کاملترین مشاهده دست یافته است و نیز دست یابی به حقیقت وجود انسان ، با دست یابی به همه نعمتها برابر است، چنان که متصل شدن به نفس اماره حیوانی، با اتصال به شجره زقوم و انواع سختی ها یکی است.
این که می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمش پیدا و پنهان نیز هم
آن چه که تا کنون درباره انسان گفته شد، در اصل و حقیقت به انسان کامل اختصاص دارد و به صورت فرعی و تبعی شامل دیگر افراد انسان می شود و به اندازه استعداد و شایستگی آنها به فعلیت می رسد، حتی برای برخی هیچ گاه به فعلیت نمی رسد، بلکه در حالت کمون و قوه باقی می ماند. آنچه را که انسان کامل در عوالم فراتر از طبیعت دارد، در حد گنجایش طبیعت ، در همه عوالم فروتر ، از جمله طبیعت نیز دارد. به همین خاطر است که او در طبیعت همان گونه است که پیش از طبیعت بود . همان گونه که پیش از طبیعت و در وجود جمعی ، فارغ از هر گونه تعلق بود، در طبیعت که عالم کثرت و جایگاه تعلق است نیز، از هر گونه تعلق و آلودگی به غیر منزه است و برخلاف سایر انسانها که با قدم نهادن در عالم کثرت ، آلوده به آن می شوند و اقرار پیشین و رب خویش را فراموش می کنند و مصداق و مخاطب کریمه « لم نجد له عزماً«(طه، 111) واقع می شوند، ایشان در تمام مراحل سفر و مراتب هستی به یک حال و یک گونه اند.
قیام و قوام تمام عوالم هستی بر انسان کامل است.
با توجه به آنچه گفته شد ، همه عالم هستی در همه مراتب، از آغاز نزول تا پایان صعود، به انسان کامل قیام دارد و همان گونه که پیدایش و ظهور آن، کاملاً وابسته به او بود، بقاء و دوام آن نیز به او تعلق دارد و بالاخره عمران و آبادی ملک و ملکوت و بازگشت همه کثرات به اوست. او محوری است که همه مراتب و افراد عالم ، بدون استثنا بر گرد آن می چرخند و در این چرخش ، نه عصیانی قابل تصور است ، نه اکراهی . همه با طوع و رغبت رو به سوی او دارند و به سوی او در حرکت توأم با اشتیاق و عشق و در تلاش آگاهانه هستند.
این انسان است که نسخه تام و تمام عالم هستی است. روح در بدن او چون عقل در عالم کبیر است ، چنان که بدن او در حکم عالم کبیر است و قلب او چون نفس کلی است . هیچ کمالی در عالم هستی وجود ندارد مگر اینکه انسان کامل در طبیعت ، تجسم آن است.
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده لعل تو هوشیارانند
ز زیر زلف دو تا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه بی قرارانند
به همین خاطر است که همان گونه که انسان در عوالم پیش از طبیعت عناوین و ویژگی هایی دارد که در ذیل خواهد آمد، در عالم طبیعت نیز دارای عناوینی است که هر کدام به وجهی از وجوه او اشاره دارد.
انسان و جایگاه او پیش از طبیعت
وجود انسان در دیدگاه عرفانی، پیشینه طولانی دارد و عمرش به بلندای هستی است و نمی توان مرتبه ای از هستی را یافت که انسان در آن مرتبه به صورت اجمال، رقیقه و وجود جمعی، وجود نداشته باشد . در واقع تمامی موجودات متعین ، همین گونه اند و از این جهت انسان تفاوتی با آنها ندارد. تفاوت انسان با سایر موجودات، در این است که سایرین مظاهر و تعینات اویند و به تعبیر دیگر ، در مرتبه ای که انسان ظهور دارد ، دیگر موجودات ، منطوی در وجود او هستند و به واسطه ظهور او در مراتب بعدی ظهور می یابند.
به همین جهت است که انسان را عقل اول، تعین اول، حضرت واحدیت، روح القدس امام مبین، مسجد اقصی، روح اعظم، نور، حقیقه الحقایق، هیولی، حضرت الوهیت، انسان کبیر، جبرئیل، جوهر، هباء، عرش، خلیفه الله، معلم اول، برزخ جامع، مفیض، آیینه حق، قلم اعلی، مرکز دایره، نقطه و ... نامیده اند.
تعابیر یاد شده نشان دهنده جایگاه منحصر به فرد انسان است . به گونه ای که در مراتب هستی انسان بی همتا است . نه کسی با او رقابت می کند و نه میتواند چنین کند . به خاطر اینکه انسان در این مرتبه ، نسبت به مراتب پائین تر از خود ، مقام علیت یا تجلی دارد و از این رو همه مراتب فروتر از او از جهات متعددی به او نیازمندند و او از همه ایشان بی نیاز است . میل و کشش انسان در این مرتبه به آن ها ، همچون میل علت به معلول خود است و در واقع این کشش عنایت است.
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد ذره ای دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند
تنزل انسان از جایگاه ویژه خود ، سبب ظهور عوالم جبروت و ملکوت و ملک می شود و با صعود وجود نازل در طبیعت است که انسان طبیعی ظهور می کند ؛ از این رو انسان هم مقام علیت دارد و هم فقر معلولیت. انسانی که تعین اول است، نسبت به خدا معلول است و نسبت به موجودات فروتر از خود در حکم علت، ولی همین انسان از جهت ظهور در طبیعت ، نسبت به مراتب فراتر از خود ، در حکم معلول است.
عوالم پنج گانه هستی ثمره تنزل یا ظهورات متعدد مجهول الکنه انسان است. این عوالم که عبارت است از عالم اعیان ثابته در حضرت علمی، عالم ارواح جبروتی و ملکوتی یعنی عالم عقول و نفوس مجرد، عالم مثال و عالم طبیعت ، همه وجوه مراتب انسان است که از جهت حقیقت ، خود عالم دیگر است که محیط بر همه عوالم است.
انسان کامل، عالم است بدین خاطر که همه جزئیات عالم را در مراتب وجود خود داراست و همان گونه که عالم ، نشان و علامت حق تعالی است، انسان به خاطر تمامیت ظهور اسماء و صفات حق تعالی در او و به خاطر جامعیت کمالات بالفعل او، عالم حقیقی و آیت بزرگ و بی مانند اوست. حقیقاً او و تنها او آیه الله العظمی در همه مراتب هستی از فرق تا جمع ، از کثرت تا وحدت و از ملک تا ملکوت و بالاتر اوست. به همین سبب ، فعل و قول و بیداری و خواب و بلکه خطورات وی نیز ، صدق و حق و عدل محض است؛ نه خطایی در گفتار دارد ، نه لغزش در رفتار.
همچنین انسان کامل ، کتاب حق تعالی است . اگر چه همه عوالم و مراتب هستی کتاب است؛ عوالم کلی کتاب کلی ، و اصلی و عوالم جزئی است، ولی انسان کامل، کتابی است که هر یک از کتابهای کلی و جزئی ، حرفی از حروف او و وجهی از وجوه اوست. کلمه بودن او نیز به همین گونه است و اگر چه همه موجودات، کلمه حق تعالی هستند، ولی او کلمه تام بی مانند است. به همین خاطر است که جایگاه انسان کامل که همه موجودات ملک و ملکوت، به ویژه موجوداتی که از کمال بیشتری برخوردارند، تحت فرمان وی و در خدمت اویند. کتاب صغیر و کبیر نوشته او یا به اراده اوست. او «ام الکتاب» و «کتاب مبین» و «عین الله» است . چنان که اشاره شد، تمام کمالات یاد شده ، از آن انسان کامل است و دیگران با وجود قابلیت های متفاوت خود و تفاوت استعدادها و شایستگی ها از وجود و فیض بی حد و اندازه ، او برخوردار می گردند و به آنچه گفته شد متصف می گردند. به تعبیر دیگر ، آنچه که گفته شد؛ از کمالات بالفعل انسان کامل است که اصالتاً از آن اوست و برای دیگران یا بالقوه است، چنان که اکثریت خلق اینگونه اند و یا در حد امکان بالفعل است، ولی به وسیله و عنایت انسان کامل برای آنها فعلیت یافته است. آنان اگر چه نورند، ولی نور مشکات انسان کامل هستند.
سریان حیات و نطق و معرفت در سرتاسر هستی
از آنجا که مراتب متعدد عالم هستی، فیض و عطای انسان کامل و او عطیه الهی است، هر یک از آنها به حکم شباهت و سنخیت میان اصل و فرع ، به اصل خویش شباهت دارند و از ویژگی ها و کمالات آن ها برخوردارند. بدین سبب، همان گونه که انسان کامل از کمالات حق تعالی برخوردار است و چنان به او شباهت دارد که فرق نهادن میان آن دو به دشواری نیز، ممکن نیست ، موجودات دیگر نیز از کمالات انسان کامل به اندازه استعداد و گنجایش موجودات، شباهت آنها به انسان کامل نیز، متفاوت است . باید گفت که سیر و سلوک و طلب کمال نیز، عام و فراگیر است به گونه ای که هیچ موجودی از آن محروم نمی باشد.
مقام علمی انسان
آیات نخست سوره الرحمن به اهمیت تعلیم اشاره می کند و آنچه که سبب شگفتی و سرگردانی علماء و مفسران شده است ، تقدم تعلیم بر خلقت انسان است . چنانچه می فرماید «الرحمن ، علم القرآن ، خلق الانسان» (1و2و3 الرحمن). انسان یا آدم حقیقی ، همان مرتبه وجود علمی او است و از آن جا که آن مرتبه، بر خلقت تقدم دارد، بنابراین می توان گفت تعلیم مقدم بر خلقت است، اما در مورد آدم صوری، از آنجا که انسان بدون تعلیم معارف الهی که کاملترین آن در وجود قرآنی ظاهر شده است ، چیزی جز مشتی خاک و حیوانی بیش نیست ، در مورد او نیز تعلیم بر خلقت تقدم دارد. با توجه به آنچه گفته شده معلوم می شود که اهمیت انسان به خاطر مقام علمی است ، چنان که به خاطر تعلیم اسماء به حضرت آدم – صلوات الله علیه- وی، مسجود ملایک قرار گرفت و با تعلیم و تأدیب حضرت خاتم – صلوات الله و سلامه علیه- وی شایسته «قرب او ادنی» شد.
مقام جمعی انسان
چنان که پیش از این درباره انسان پیش از طبیعت گفته شد، انسان دارای مقام تسویه و تعدیلی است که بر همه موجودات دیگر تقدم یافته است و تقرب دیگر موجودات به انسان نیز بر اساس سهم آنان از این تسویه و تعدیل است . به همین سبب انسان به مقام جمعی رسیده است که پس از آغاز سیر صعودی خود و به پایان رساندن سفر سوم، دوباره به آن دست خواهد یافت. این مقام به او کمک می کند تا کثرت را در وحدت مشاهده کند و وحدت را در کثرت ببیند. خلق را در عین کثرت ، در آیینه حق تعالی واحد می بیند و حق تعالی را در عین وحدت، در آیینه عبد کثیر می بیند.
این ویژگی در میان تمامی موجودات ، به انسان اختصاص دارد و به نظر می رسد تسبیح و تقدیس ملایک، نشان از شهود وحدت بدون کثرت است و انانیت ابلیس، نشان از مشاهده کثرت بدون وحدت است. در هر صورت، خواه دیگران در وصول به مقام جمع، با انسان شریک باشند، خواه نباشند، در ثبوت این مقام برای انسان کامل شکی نیست.
دست یابی انسان به مقام نفی تشبیه و تنزیه ، نشانی از همین امتیاز انسان است . همان گونه که تشبیه تقید حق تعالی به مظاهر محدود و ممکن است ، تنزیه نیز تقید به عدم آنها است که خود قید و حد است؛ بنابراین ، نه تشبیه به تنهایی کمال انسان است ، چون تقید عرفی را در بردارد و نه تنزیه به تنهایی کمال انسان است، چون تقید عقلی است.
در هر صورت ، دست یابی به مقام جمع میان جمع و تفرقه ، از کمالات انسان است که از طریق سلوک خالصانه و به لطف بی پایان حق تعالی ، در طبیعت برای او حاصل می شود . شاید یکی از مهمترین عواملی که انسان را به کمال می رساند ، همین است . کسی که به چنین جایگاه رفیعی رسیده است ، اگر چه با دیگر انسانها که مظاهر اویند ، همانند است و بشری چون دیگران است ، ولی کمالات دیگران نسبت به کمالات او ، یا تفاوت ذاتی و حقیقی دارد، و یا دست کم تفاوت رتبی. دیگران آمیخته با کثرت ، بلکه غرق در کثرتند و در کثرت، تنها کثرت می بینند و اگر به وحدت دست یابند، شهود وحدت برای ایشان حال است و به سرعت گذرا ، اما انسان کامل، شاهد وحدت در عین کثرت است . نه در مشاهده کثرت، از وحدت غفلت می کند و نه در مشاهده وحدت ، از اعتدال خارج می گردند.
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست