غم و اندوه اولیاء الهی

غم و اندوه اولیاء الهی، به ویژه وجود مبارک پیامبر – صلوات الله و سلامه علیه و آله- از عدم دسترسی به کنه ذات الهی.
برای ذات الهی، هیچ گونه صفتی نمی توان بیان کرد، حتی کلمه«احد». زیرا هنگامی که کلمه «احد» به زبان آمد ، نشان دهنده این است که مورد شناسایی و معرفت قرار گرفته است، حال آن که هیچ کس، هیچ گونه شناختی نسبت به آن ندارد.
در این نکته لطیف باید تأمل کرد که چرا انبیاء و اولیاء الهی، در مناجاتها و نیایشهای خود به درگاه ربوبی، آن همه اظهار عجز و تضرع و انابه می کردند؟ به تعبیر قرآنی، خداوند به پیامبر خود می فرماید:« بگو من خودم نیز نمی دانم که با من چه می کنند.» پیامبر و حبیب خدا که تمام اسماء و صفات الهی، آگاه و عالم است و خود مظهر تام و تمام آنهاست، می فرماید: «نمی دانم» و چون نمی داند از پیامدهای آن نیز، آگاهی ندارد. بنابراین نه فقط انبیاء و اولیاء، که در برخی از روایات، آمده است که ملایک مقرب الهی، آنچنان در اشک و آه و اندوه به سر می برند، که اگر از غم و غصه ایشان، بر اهل زمین قسمت کنند؛ همگان خواهند مرد.
غم و اندوه اولیاء الهی، به ویژه وجود مبارک پیامبر – صلوات الله و سلامه علیه و آله- از عدم دسترسی به کنه ذات الهی.
برای ذات الهی، هیچ گونه صفتی نمی توان بیان کرد، حتی کلمه«احد». زیرا هنگامی که کلمه «احد» به زبان آمد ، نشان دهنده این است که مورد شناسایی و معرفت قرار گرفته است، حال آن که هیچ کس، هیچ گونه شناختی نسبت به آن ندارد.
در این نکته لطیف باید تأمل کرد که چرا انبیاء و اولیاء الهی، در مناجاتها و نیایشهای خود به درگاه ربوبی، آن همه اظهار عجز و تضرع و انابه می کردند؟ به تعبیر قرآنی، خداوند به پیامبر خود می فرماید:« بگو من خودم نیز نمی دانم که با من چه می کنند.» پیامبر و حبیب خدا که تمام اسماء و صفات الهی، آگاه و عالم است و خود مظهر تام و تمام آنهاست، می فرماید: «نمی دانم» و چون نمی داند از پیامدهای آن نیز، آگاهی ندارد. بنابراین نه فقط انبیاء و اولیاء، که در برخی از روایات، آمده است که ملایک مقرب الهی، آنچنان در اشک و آه و اندوه به سر می برند، که اگر از غم و غصه ایشان، بر اهل زمین قسمت کنند؛ همگان خواهند مرد.
ملایک مقرب الهی از خوف و ترس جهنم و اشتیاق به بهشت فارغ اند، چرا در غم و اندوه به سر می برند؟ برای وجودی که در اسفل السافلین، نزول و هبوط می کند، اشتیاق به بازگشت و وادی ایمن معنا دارد. سر اندوه ایشان در چیست؟
در روایات متعددی از حضرت ختمی مرتبت – صلوات الله وسلامه علیه- از غم و اندوه برادر خود، جبرئیل امین سخن گفته است. علت این اندوه عظیم، سر مقامی است که کسی از آن آگاه نمی باشد و آن غیب ذات حق تعالی است که در این ذکر امیر مؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه- متجلی است:« یا من لا یعلمه الا هو».
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم                               یا من خبر ندارم ، یا او نشان ندارد.
آیا وجود نورانی خاندان پیامبر ، صلوات الله و سلامه علیهم، منحصر به این عالم است یا دارای مراتبی در این عالم می باشد؟
باید گفت که وجود مبارک ایشان، چون قرآن کریم در جهان ماده ، نازل شده است تا انسانها توانایی بهروری و رشد یابی توسط ایشان را داشته باشند.
اولیاء خدا مانند کتاب خدا نازل شده و هبوط کرده اند، تا کمال بشری از برکت وجود ایشان، ارتقاء یابد. وجود آنجایی ایشان ، محدودیتی ندارد و این تعابیر بر آن صدق نمی شود، بلکه وجود مادی ایشان در عالم ماده است که به ناچار محدودیت هایی را می پذیرد.
سؤال دیگری که در این زمینه مطرح می شود این است که آیا ممکن است نامحدودها، متعدد باشند؟ در جواب می توان گفت: بله، زیرا موجب تنگی و ضیق ، برای یکدیگر نمی باشند.
چون برخی ، رقیقه برخی دیگرند. اگر حقیقت و رقیقت هر دو نامتناهی باشند، قابل جمع است؛ زیرا یکی جلوه نامتناهی و دیگری صاحب این جلوه است. «سبحان الله عما یصفون، الا عباد الله منهم المخلصین»
تنها بندگان مخلص خدا ، توانایی توصیف و سخن گفتن درباره ذات اقدس الهی را دارند. در قرآن کریم در آیات مربوط به نفخ صور، چنین می فرماید:« اذا نفخ فی الصور فصعق من فی السماوات و الارض الا من شاء الله» آن هنگام که در صور دمیده شود، همگان دچار صعقه و هلاک می شوند، بجز آنها که خدا بخواهد. در آیه ای دیگر چنین می فرماید: «و من جاء بالحسنه فله خیر منها و هم من فزع یومئذ آمنون»
هنگامی که در صور دمیده شود، همگان می میرند، اما آنان که صاحب حسنه و دارای حسن می باشند از فزع و هلاک آن روز در امان اند، در روایات آمده است که حتی خود حضرت عزرائیل – علیه الصلاة و السلام- نیز، می میرد. مرگ، نیز می میرد. در این هنگامه ، گروهی زنده اند و دچار صعقه و نزع نمی شوند. ایشان کسانی هستند که صاحب حسنه و مزین به حسن الهی اند.
کلمه «حسنه» در این آیه شریفه، با الف و لام تعرفه آمده است. یعنی دلالت بر مطلق حسن می کند. این حسنه به گونه ای است که هیچ گونه ضعف و سستی و فطوری در او راه ندارد. آوردن چنین حسنه ای کار مخلصین است. در جایی که شیطان امین، با تمامی شناخت و آگاهی اش نسبت به خداوند ، به عزت و جلال الهی قسم یاد می کند که:« لَاُغْویَنَّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین»؛ او مخلصین را استثنا می کند. یعنی اصالتاً در وجود ایشان راه ندارد.
«من جاء بالحسنه» کسانی هستند که شیطان با تمام قوت و قدرت و عزم راسخ خویش ، توان تسلط و حکومت بر ایشان را ندارد.مخلصین، خاندان پاک پیامبر و کسانی اند که پا در طریق محبت صادقانه ایشان نهاده اند.
دو نفخ صور وجود دارد: نفخ صور اول، صور اماته است. در این نفخ صور همگان فانی می شوند و به ورطه هلاک فرو می افتند. در نفخ صور دوم، صور احیاء نام دارد، همگان حیات می یابند. در آیه فوق «من فی السماوات» اشاره به ملکوتیان و جبروتیان و کسانی دارد که هرگز پایشان به زمین نرسیده است و «من فی الارض» کسانی هستند که ویژگی ها و خصوصیات زمینی در آنها باقی مانده است، اگر چه بساط این زمین برچیده شده است. اما کسانی هستند که هلاک نمی شوند . اینان مخلصین بندگان خدایند. ایشان از حساب و کتاب فارغ اند. آنها نه رنگ زمین دارند و نه رنگ آسمان، بلکه از نفس و موجودیت شان چیزی باقی نمانده است. اینان محیط بر بهشت و جهنم اند ؛ رنگ خدا دارند و بس. مخلصین بالاصاله، وجود مبارک پیامبر و خاندان پاک و مطهر او و بالتبع، هر آن کسی است که در محبت ایشان سنگ تمام گذاشته باشد.

معیار تمامیت در محبت، تبعیت و پیروی است
وقتی محبت به کمال می رسد که محب از محبوب خویش ، پیروی کامل داشته باشد.
چنانچه، خداوند تبارک و تعالی در قرآن مجید، چنین می فرماید:«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» وقتی محبت خاندان پیامبر در دل انسان تمام و کامل می شود که ایشان را حقیقتاً بخواهد و برای خود، در این خواستن ، مزد و پاداش طلب نکند. همان گونه که خاندان پیامبر برای خدای خود چنین بیان می کنند :«انما يطعمكم لوجه الله لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً.» اگر کسی بتواند نسبت به این خاندان چنین اظهار ارادت کند که :« هر آنچه انجام می دهم، به خاطر شماست و در قبال آن جزائ و پاداشی (خیر دنیا و آخرت) نمی طلبم و جز رضای شما نمی خواهم.»؛ این فرد صاحب حسنه مطلق خواهد بود.آنان که رخت بقا بر تن کرده اند، «وجه الله» اند.مخلصین، زنده و باقی اند زیرا «و یبقی وجه ربک ذی الجلال و الاکرام»
خدا و وجه خدا باقی می ماند. زیرا بین این دو، جدایی و غیریت معنا ندارد. وجه الله یعنی وجودی که عملی جز نشان دادن ذات الهی ندارد.
ظهور و تجلی خدا، لطف بی شائبه خدا، فعل بی عیب و نقص خدا و جلوه تام و تمام و لا یتغیر الهی. در ادعیه مربوط به ماه مبارک رجب ، درباره این افراد چنین می فرماید: «لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک.»
وجه الله ، صاحب صفات الهی است، بلکه مبدأ، منبع و محیط بر تمامی آنهاست.
پیامبر – صلوات الله و سلامه علیه- می فرماید:« اول ما خلق الله نوری»، یعنی اولین ظهور خداوند ، قبل از هر اسم و صفتی ، هر علم و کمال و قدرت و اراده ای ، روح مطهر حضرت ختمی مرتبت ، محمد مصطفی- صلی الله علیه و آله و سلم- آفریده شده است. چنانچه حضرتش می فرماید: «اول ما خلق الله روحی» و « اول ما خلق الله نوری» و «اول ما خلق الله العقل» که هر سه تعبیر، توضیح بیانی واحد است.

«و علی الاعراف رجال یعرفون کلاً بسیماهم» اعراف/46
درباره اعراف چنین می توان گفت: ایشان بر دو دسته اند:
1- دسته ای که در میانه راه مانده اند و امید دارند که از فضل و کرم الهی ، به بهشت رسند.
2- دسته ای دیگر که مصداق تام آن، خاندان پاک پیامبر – صلوات الله وسلامه علیهم- هستند هنگامی که زمینیان به جهنم و آسمانیان به بهشت می روند؛ ایشان از بهشت و جهنم فراتر و محیط و مسلط بر آنند. نشان آن نیز، چنین است که در شب معراج؛ هنگامی که وجود مبارک پیامبر از هفت آسمان عبور کرد، جبرئیل از حرکت باز ایستاد. همراه گرانقدرش پرسید:« که چرا پیشتر نمی آیی؟» در پاسخ عرضه داشت: «اگر به اندازه بند انگشتی بالاتر بیایم، نسیت و نابود خواهم شد.»و وجود مطهر پیامبر ، به تنهایی وارد منزل «او ادنی» شد.
آن کس که از آسمانها بالاتر است، «خلق» نیست؛ بلکه «وجه» است. هر صاحب وجهی با وجه خود، همیشه همپا و همراه است و اگر قرار باشد که این دو از هم جدا شوند، لازمه این جدایی این است که زمین و آسمانی وجود داشته باشد، تا جدایی تحقق پذیرد. این نکته شایان دقت است که آن اندازه از مسیر را که وجود اقدس پیامبر، به تنهایی طی طریق می کند، بسیار بسیار بیشتر از همه آسمانها و زمین است و هنوز در انتهای راه، دو کمان باقی مانده است.

مردم زاشتیاق و در این پرده راه نیست                              یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد

در حدیث شریفی از پیامبر گرامی اسلام چنین آمده است که می فرماید:« ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک»، این عبارت شریف ، شاهد بر این مدعا است که کمل اولیاء ، بلکه اخص ایشان ، مقام حبیب خدا که بالاتر از آن ، نه فقط قابل تصور نیست بلکه امکان عقلی و وقوعی نیز ندارد؛ در وادی شناخت ذات الهی اظهار عجز می کند . چنانچه حق معرفت انجام نپذیرد، به طور طبیعی حق عبادت نیز ، انجام نخواهد شد. زیرا عبادت ، فرع معرفت است.
در شناخت ذات الهی ، تفاوتی بین معصوم و غیر معصوم وجود ندارد. زیرا که ذات ، فاقد اسم و رسم و اثر و نشان است، تا به وسیله آنها شناخته شود. غیب مطلق است، نه غیب مضاف و به تعبیر دیگر، «غیب الغیوب» است. یعنی در بین غیب ها و پوشیده ها ، مخفی و ناشناس است. در بین «هو» ها که شاید کمی قابل بیان و توصیف باشند، همان ضمیر «ه» است که می فرماید: «ارجعی الیه»، «الیه المنتهی»
آیات و روایات فراوانی وجود دارد که نشان می دهد ، غیب ذات حق تعالی ، برای احدی قابل دسترسی و شناخت نیست. اما برای برخی پذیرش این بیان ، سخت و ثقیل است که چگونه ، مقام حبیب خدا که تا منزل «او ادنی» به پیش می رود، از این مقوله بی خبر است؟ به همین دلیل، به غلط چنین گفته اند که کلمه «حق» در حدیث شریف ، «حق» می باشد. یعنی سلبی نیست و به طور موصولی بیان شده است و این مصداق روشن یک اشتباه اساسی است.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند                           آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
در دم نهفته به ز طبیبان مدعی                             باشد که از خزانه غیبش دوا کنند.