علوم مربوط به دينپژوهي
1ـ علومي كه به جنبههاي عقلاني دين ميپردازند، مثلاً به صدق و كذب و سازگاري دروني و بيّنات ترديدناپذير دين ميپردازند و از ديدگاه عقلي سهم آن را از واقعيت و صدق و خردپذيري معين ميسازند، مانند علم كلام و فلسفة دين.
2ـ علومي كه به جنبههاي ياد شده بهطور مستقيم نميپردازند، بلكه به جنبههاي فروتر از عقلِ اديان توجه دارند؛ مثلاً دين را همچون يك نهاد اجتماعي مورد مطالعه قرار ميدهند و در پي تحليل واقعيتهاي تاريخي، اجتماعي، رواني، ادبي و هنري دين هستند. اين علوم را ميتوان تحليلگر جايگاه و برآيندهاي دين دانست.
اگر دين را يك نهاد اجتماعي(Institution) بدانيم، (مقصود از نهاد اجتماعي، سازمان يا ارگان يا انديشة منظمي است كه از زندگي انسان جداييپذير نباشد و هرگاه و هرجا كه زندگي انسان وجود داشته باشد، آن نيز وجود دارد، مانند خانواده، حكومت، اقتصاد، آموزش و پرورش و مانند آن) مطالعه دربارة علل و چگونگي پيدايش آن، آثار و برآيندهاي آن و مقايسة آنها با نمونههاي جايگزين، به دستهاي از علوم ارتباط پيدا ميكند كه ميتوان مجموعة آنها را «جهانبينيكاوي»(World wiew analysis) يا «مطالعة تحليلي كليت دين» ناميد.
مطالعة ياد شده، پژوهشي تطبيقي، تاريخي و دروننگر است. يعني نخست اينكه نهاد ياد شده را با ساير نهادها مقايسه ميكند و آثار و برآيندهاي هر كدام را از طريق سنجش با يكديگر تحليل ميكند و نيز امكان جايگزيني آن را بهوسيلة ساير نهادها مورد مطالعه قرار ميدهد و در واقع ناديده انگاشتن آن را ارزيابي ميكند و بالاخره اين نهاد را با همتاهاي خود در ساير جوامع انساني مقايسه ميكند و با بررسي آثار و برآيندهاي مثلاً اديان متعدد در جوامع مختلف، نقاط قوت و ضعف آن را ارزيابي ميكند. با توجه به اين جنبة علوم ياد شده، اين پژوهش تطبيقي است.
بهطور كلي ميتوان علومي را كه به دينپژوهي سر و كار دارد به دو دسته تقسيم كرد:
1ـ علومي كه به جنبههاي عقلاني دين ميپردازند، مثلاً به صدق و كذب و سازگاري دروني و بيّنات ترديدناپذير دين ميپردازند و از ديدگاه عقلي سهم آن را از واقعيت و صدق و خردپذيري معين ميسازند، مانند علم كلام و فلسفة دين.
2ـ علومي كه به جنبههاي ياد شده بهطور مستقيم نميپردازند، بلكه به جنبههاي فروتر از عقلِ اديان توجه دارند؛ مثلاً دين را همچون يك نهاد اجتماعي مورد مطالعه قرار ميدهند و در پي تحليل واقعيتهاي تاريخي، اجتماعي، رواني، ادبي و هنري دين هستند. اين علوم را ميتوان تحليلگر جايگاه و برآيندهاي دين دانست.
اگر دين را يك نهاد اجتماعي(Institution) بدانيم، (مقصود از نهاد اجتماعي، سازمان يا ارگان يا انديشة منظمي است كه از زندگي انسان جداييپذير نباشد و هرگاه و هرجا كه زندگي انسان وجود داشته باشد، آن نيز وجود دارد، مانند خانواده، حكومت، اقتصاد، آموزش و پرورش و مانند آن) مطالعه دربارة علل و چگونگي پيدايش آن، آثار و برآيندهاي آن و مقايسة آنها با نمونههاي جايگزين، به دستهاي از علوم ارتباط پيدا ميكند كه ميتوان مجموعة آنها را «جهانبينيكاوي»(World wiew analysis) يا «مطالعة تحليلي كليت دين» ناميد.
مطالعة ياد شده، پژوهشي تطبيقي، تاريخي و دروننگر است. يعني نخست اينكه نهاد ياد شده را با ساير نهادها مقايسه ميكند و آثار و برآيندهاي هر كدام را از طريق سنجش با يكديگر تحليل ميكند و نيز امكان جايگزيني آن را بهوسيلة ساير نهادها مورد مطالعه قرار ميدهد و در واقع ناديده انگاشتن آن را ارزيابي ميكند و بالاخره اين نهاد را با همتاهاي خود در ساير جوامع انساني مقايسه ميكند و با بررسي آثار و برآيندهاي مثلاً اديان متعدد در جوامع مختلف، نقاط قوت و ضعف آن را ارزيابي ميكند. با توجه به اين جنبة علوم ياد شده، اين پژوهش تطبيقي است.
دوم اينكه اين پژوهش جنبة تاريخي هم دارد و بيش از توجه به وضع فعلي اديان، (كه در وجه تطبيقي آن مورد توجه بود) به موقعيت تاريخي آن نظر دارد. بهعنوان نمونه، به تاريخ تطوّر و تغييراتي كه در دين ايجاد شده و نيز عناصري كه از اديان ديگر يا فرهنگهاي بومي و غير بومي وام گرفته شده، تأثيري كه بر فرهنگها و اديان گذشته است، علل موفقيتها و ناكاميها، گسترش و فروكاهش، درگيريهاي فيزيكي و فرهنگي آنها و بهطور كلي به مجموعة جنبههاي تاريخي آن ميپردازد.
سوم اينكه اين پژوهش با نگاه از درون دين انجام ميگيرد نه از بيرون. اگرچه دين را هم از درون ميتوان مطالعه كرد و هم از بيرون، همانگونه كه بهطور كلي بسياري از موضوعات را ميتوان دو گونه بررسي كرد: أـ دروننگري بـ بروننگري، و هريك از آن دو نيز نتايج ويژهاي دارد.
مقصود از مطالعه با نگاه از درون اين است كه پژوهشگر همچون يك معتقد به دين آن را مطالعه كند، نه همچون يك تماشاگر بيروني. پژوهشگر بايد يا خود معتقد به دين باشد و يا دين را از منظر معتقدان به آن مطالعه كند و دستكم نگاه خود را با نگاه معتقدان به دين طراز كند تا بتواند نگاهي توأم با همدلي (Empathy)داشته باشد. به تعبير ديگر، پژوهشگر بايد با احساس يگانگي و اتحاد با پيروان يك دين، به مطالعه بپردازد تا بتواند دين را از نگاه آنها تماشا كند و از اين راه، دين را آنگونه كه هست بشناسد، نه آنگونه كه خود ميخواهد.
به تعبير «هوسرل»(Husserl)، پژوهش بايد پديدارشناختي(Phenomenological) باشد. يعني مطالعة هر پديدهاي بايد آنگونه كه پديدار گشته است، انجام پذيرد، نه آنگونه كه پژوهشگر ميخواهد. كنار گزاردن هرگونه ذهنيت و باور و داوري پيشين بلكه در نظر گرفتن هر آنچه در فهم بيطرفانه موضوع مورد مطالعه كمك ميكند، شرط پژوهش پديدارشناختي است. در مورد مطالعه دين، همدلي كمترين شرط آن است.
در هر صورت، مطالعة گوهر دين از طريق پديدارهاي آن و با نگاه معتقدان به آن و كنار گذاشتن هرگونه پيشداوري، ذهنيت و باوري كه جهت مطالعه را تغيير دهد، شرط پژوهشهايي است كه به دين بهعنوان يك نهاد اجتماعي ميپردازد.
با توجه به آنچه گفته شد، علومي كه با دينپژوهي رابطه دارند، بلكه بهعنوان نتيجة دينپژوهي ميتوان از آنها نام برد، از اين قرار است:
1ـ كلام يا الهيات
كلام به حقانيت و صدق دين ميپردازد و بهوسيلة دلايل عقلي محض و نيز دلايل نيمه عقلي، حقانيت آن را اثبات ميكند و در واقع از اين راه به دفاع از دين ميپردازد، به پرسشهايي كه در اين زمينه مطرح شده و يا ممكن است مطرح شود، پاسخ ميدهد و بهمنظور از ميان بردن زمينههاي ترديد در دين، خود به ايراد شبهه ميپردازد و از آنها پاسخ ميدهد.
متكلم به ديني كه به اثبات و حقانيت آن ميپردازد، ايمان دارد و بنابراين اگرچه ممكن است در تبيين برخي از مسايل ديني، دلايل درون ديني را نيز از نظر دور ندارد، ولي بهطور كلي، بنيان انديشه تفسيري و دفاعي از دين، عقلي است.
از آنجا كه متكلم دفاع خردپذير از يك دين معين و اثبات حقانيت آن را از وظايف خود ميداند، بدين منظور به جنبههاي تفاوت اديان توجه بيشتري دارد؛ زيرا با توجه به جنبههاي مشترك اديان، نميتوان حقانيت يك دين را اثبات كرد و در نتيجه نميتوان از آن دفاع نمود. به همين خاطر است كه متكلم بر خلاف فيلسوف دين، به تمايز و تفاوت اديان توجه ويژهاي دارد.
همچنين متكلم علاوه بر نگاه عقلاني به دين، نگاهي درونگرا دارد و در واقع در اين تفسير يا دفاع از دين، بر ايمان خود تكيه زده است. شايد به همين جهت است كه در صورت لزوم، از مسلّمات نيز بهمنظور اثبات صدق و حقانيت دين خود و نفي دين رقيب بهره ميبرد؛ چنانكه در اينگونه موارد برخي از گزارههاي ديني را نيز دليل بر صدق آن قلمداد ميكند.
حاصل آن كه اولاً، متكلم، مفسّر و مدافع عقلي باورهاي ديني است و ثانياً، او به ديني كه از آن دفاع ميكند، ايمان دارد. ثالثاً، جنبههاي تفاوت ميان اديان براي او اهميت دارد و بالاخره نگاه متكلم به دين، نگاه از درون است، حتي اگر با نگاه از بيرون به طرح شبهه بپردازد.
2ـ فلسفه دين(Philosophy of Religion)
عناصر تشكيل دهنده فلسفه دين عبارت است از معرفتشناسي، متافيزيك، اخلاق، الهيات طبيعي، پديدارشناسي و فلسفه تحليلي.
تعريف فلسفه دين
1ـ كوشش براي تحليل و ارزيابي انتقادي عقايد ديني
2ـ ميل به شفافيت(Desire for clarity)
3ـ شرح انتقادي(Critical exposition)
4ـ كاربرد دليل(Use of argument)
5ـ توصيف (Descriptive)
6ـ تركيب(Constructive/synthetic)
فلسفه دين، نه به قصد اثبات حقانيت دين به پژوهش ديني ميپردازد، نه به انگيزه نفي آن. فيلسوف دين انگيزة دفاع از دين خاصي را ندارد. گويي نقش او در پژوهشهاي دين، همچون نقش فيلسوف در پژوهشهاي فلسفي است. همانگونه كه فيلسوف، نه به انديشة معيني تعهد دارد و نه از پيشفرض ويژهاي دفاع ميكند، بلكه تنها پايبند نتيجة پژوهش عقلي خويش است، فيلسوف دين نيز از اين جهت، همينگونه است. به همين خاطر است كه ممكن است فيلسوف دين، دين مورد مطالعه خويش را قبول نداشته و بدان ايمان نداشته باشد و حتي بهطور كلي، ملحد باشد و نهتنها به هيچ ديني ايمان نداشته باشد، بلكه خدا را نيز باور نداشته باشد و منكر او باشد. چنانكه ممكن است لاادريگر(Agnosticist)باشد. به همين دليل است كه در ميان فيلسوفان دين هم فيلسوفاني هستند كه به خدا باور دارند (Theist)و هم كساني هستند كه منكر خدايند(Atheist).
فيلسوف دين در پي تبيين باورهاي ديني است، نه اثبات حقانيت آن. در واقع وي نسبت به حقانيت و صدق دين بيطرف است؛ نه مدافع و نه معارض، اگرچه ممكن است فيلسوف ملحد گرايش به نفي دين و فيلسوف مؤمن گرايش به اثبات آن داشته باشد، ولي اين گرايش مربوط به پيشفرضها يا تمايلات شخصي و عاطفي آنهاست و به پژوهش آنها ارتباطي ندارد؛ چنانكه ممكن است فيلسوفي از اصول پذيرفته شده خود دفاع كند يا پژوهش خود را در سمت و سويي قرار دهد كه به اثبات فرضيه خود بيانجامد، ولي چنين گرايشهايي بيرون از حوزة فلسفه است و فيلسوف نيز با توجه به نوع پژوهش خود نبايد چنين سمت و سويي را در مطالعات خود وارد سازد، اگرچه بهعنوان يك انسان داراي ويژگيهاي شخصي، فارغ از اينگونه گرايشها و همدليها نيست.
در هر صورت فيلسوف دين ويژگيهايي دارد كه تا اندازهاي در برابر متكلم قرار ميگيرد. اين ويژگيها از اين قرار است:
1ـ وي به دنبال تبيين دين و صدق و كذب آن است، نه در پي دفاع آن.
2ـ ايمان به دين مورد مطالعه، شرط و پيشفرض فعاليت عقلاني نيست، چنانكه ملحد بودن نيز همينگونه است. بنابراين ممكن است فيلسوف دين مؤمن باشد يا ملحد.
3ـ وي بيش از جنبههاي تفاوت اديان، به جهات اشتراك آنها توجه دارد.
4ـ وي در نگاه به جهات مشترك ميان اديان، نگاهي از درون دارد، ولي اصل حاكم بر ديدگاه وي، نگاه از بيرون است. بدين جهت كه وي به دنبال تبيين عقلي دين است و چنين تبييني، به آساني نگاه از درون را برنميتابد. اگرچه نگاه از درون به دين با ايمان به آن در هم تنيده نيست ولي با پژوهش عقلي فارغدلانه نيز سازگار نيست؛ زيرا نگاه از درون، يعني مشاهده عناصر موجود در آن از نگاه باورمندان، با آنكه ممكن است در شرايط عاطفي، قومي، تربيتي، محيطي و تاريخي پديد آمده باشد، دقيقاً نگاهي عقلاني نيست و بنابراين با كار فيلسوف دين سازگاري ندارد، اگرچه با علومي كه به جهانبينيكاوي ارتباط دارد، كاملاً سازگار است.
لازم به يادآوري است كه نگاه از درون غير از نگاه به درون است چنانكه نگاه از بيرون غير از نگاه به بيرون است. نگاه از درون يعني نگاه كسي كه به دين و عناصر آن ايمان دارد يا خود را در جاي مؤمن به دين قرار داده و از منظر او به دين مينگرد، ولي نگاه به درون يعني مطالعة عناصر دروني دين، خواه بدان ايمان داشته باشد و از ديدگاه مؤمن بدان بپردازد و خواه اينگونه نباشد. نگاه از بيرون يعني نگاه كسي كه به دين باور ندارد و يا خود را در جاي كسي كه ايمان ندارد، قرار داده است و به تعبير ديگر، نگاه كسي كه گرايشهاي ايماني خود را در پژوهشهاي ديني خود دخالت نميدهد، ولي نگاه به بيرون يعني مطالعة مسايل برون ديني خواه از منظر مؤمن به دين باشد و خواه نباشد.
ميتوان علوم مربوط به دين را چنين قلمداد كرد: روانشناسي دين ـ جامعهشناسي دين ـ انسانشناسي دين ـ تاريخ دين ـ مطالعه تطبيقي دين.
فلسفه دين چه چيزي نيست؟
1ـ كلام تاريخي يا سنتي (مبتني بر كتاب مقدس) نيست.
2ـ كلام جزمي يا اصولي نيست.
3ـ كلام تدافعي نيست.
4ـ كلام فلسفي نيست.
موضوع فلسفه دين
با توجه به آنچه تاكنون گفته شد، موضوع فلسفه دين نيز روشن شد. فلسفة دين، دانشي است كه به مطالعه عقلي دين ميپردازد و بنابراين، وجوه خردپذير دين، موضوع فلسفة دين است. همانگونه كه پيش از اين به اشاره گفته شد، فرضيهها يا مفاهيم به معني عام (حتي اگر واقعيت نداشته باشند و از واقعيت گرفته نشده باشند.) و يا واقعيتها را ميتوان بر سه دسته تقسيم كرد:
1ـ فرضيههاي خردپذير
2ـ فرضيههاي خردگريز
3ـ فرضيههاي خردستيز
هر مفهوم يا واقعيت يا پيشفرضي كه در قالبهاي دستگاه شناسايي قرار گيرد و بهوسيلة آن فهمپذير شود، خردپذير است و اگر در قالبهاي مفهومي متعارف قرار نميگيرد و نميتوان آن را از اين راه شناسايي كرد، خردگريز است و اگر با دستگاه ذهني انسان ناسازگار است، خردستيز است.
مفاهيم عقلي، فلسفي و نيز آنچه در ساير علوم بهوسيلة فهم انسان ميتوان دربارة آن داوري كرد، مفاهيم خردپذيرند.
آنچه كه عقل انسان توان داوري دربارة آن را ندارد؛ نه آن را اثبات ميكند و نه نفي، بلكه توانايي نفي و اثبات آن را ندارد، مفاهيم خردگريز است، مانند بخش تعبّديات دين.
آنچه كه عقل انسان به مهمل بودن يا مضمون نداشتن آن حكم ميكند، خردستيز است، مانند اجتماع يا ارتفاع دو نقيض، تقدم چيزي بر خودش، انكار بديهيات و مانند آن.
اين نوع سوم از مفاهيم، هيچ سهمي از حكايتگري ندارد. به همين جهت در هيچ علمي بهكار نميرود. نهتنها ارزش علمي ندارد، بلكه بنيان برافكن هر علمي است.
گزارههاي ديني بر دو قسم است:
1ـ گزارههاي خردپذير، مانند باورهاي ديني و بسياري از احكام اجتماعي دين.
2ـ گزارههاي خردگريز، مانند تعبّديات.
عقل در چنين گزارههايي (گزارههاي خردگريز) بينظر است و چون داوري در هر مسألهاي متوقف بر فهمپذير بودن آن براي داور است، عقل در چنين گزارههايي داوري ندارد و به همين جهت نيز انسان راهي براي دستيابي به اين گزارهها ندارد و اگر تعاليم آسماني و تفسير پيامبران از آنها نبود، هيچگاه انسان بدانها دست نمييافت. (تفصيل آن را در انسانشناسي از ديدگاه سيد حيدر آملي آوردهايم).
حاصل آنكه، موضوع فلسفه دين همانطور كه گفتيم، وجوه خردپذير دين و گزارههايي است كه عقل توانايي دسترسي به آن را دارد و از داوري دربارة آن ناتوان نيست.
مسايل فلسفه دين
از آنجا كه موضوع فلسفه دين، وجوه خردپذير دين است، ميتوان گفت همة تعاليم و گزارههاي خردپذير دين، ميتواند مسايل فلسفه دين باشد. در عين حال ميتوان مسايل اين علم را بر دو دسته تقسيم كرد:
1ـ مسايل درون ديني
2ـ مسايل برون ديني
هريك از اين دو دسته مسايل، مقيد به خردپذيري هستند، يعني مسايل درون دينيِ خردپذير و مسايل برون دينيِ خردپذير.
مقصود از مسايل درون ديني، آن دسته از مسايلي است كه اولاً، پيروان آن دين بدان باور دارند و ثانياً، مستند به متون ديني و يا مورد تأييد آن است و كتاب مقدس ديني اگرچه بهعنوان تأييد، بدان تصريح كرده باشد و ثالثاً، قطع نظر از تعليم ديني تا حدود قابل شناسايي براي عقل باشد، يعني خردپذير باشد.
پس اگر مسألهاي مورد پذيرش پيروان يك دين نباشد، نهتنها درون ديني نيست، بلكه ديني نيست؛ چنانكه اگر مستند به متون ديني نباشد و در متن دين بدان تصريح نشده باشد نيز درون ديني نيست و اگر خردپذير نباشد، اگرچه ممكن است درون ديني باشد و در متن ديني باشد، ولي از مسايل فلسفه دين نيست. پس هر مسأله درون ديني، مسأله فلسفه دين نيست، بلكه آن مسألهاي كه درون ديني باشد، يعني مورد پذيرش مؤمنان باشد و مستند به دين نيز باشد و علاوه بر اين دو، خردپذير هم باشد، مسأله فلسفه دين است، نه بهطور مطلق.