نمونههايي از مسايل درون ديني وبرون دینی فلسفه دين
1ـ واحد يا احد
همة اديان سنتي (آسماني و بشري) به وجودي فراتر از ماده، بلكه فراتر از هرگونه كثرت كه محيط بر همه مراتب عالم هستي است، عقيده دارند. تفاوت آنها در جزئياتي است كه مهمترين عامل آن، دخالت فهم محدود بشري در شناسايي آن وجودي است كه بهخاطر حد نداشتن آن، در قالبهاي ذهن انساني نميگنجد. آنچه كه دربارة آن وجود بيحدّ و اندازه در متن اديان بهويژه در متن اديان پالودة از فكر و فهم بشر وجود دارد، تقريباً يكسان است و از اين جهت اديان با يكديگر تفاوت جدّي ندارند. ولي تفسيرهاي بشري گريزناپذير از متن دين، در اين موضوع به تفاوت ميانجامد.
اگرچه اديان (آسماني و بشري) نامهاي متعدد و متفاوتي بر آن نهادهاند و مثلاً اسلام او را خدا؛ يهوديت، يهوه؛ مسيحيت، پدر آسماني؛ هندوييزم، روح كلي و زرتشت، اهورامزدا ناميده است، ولي اوصافي كه براي او معرفي كردهاند، همانند است. اگر تفاوتي وجود دارد، بهخاطر تفاوتهاي فهم انساني و تأثير آن بر تفسيرهاي ديني است، نه بهخاطر تفاوت ذاتي اديان.
1ـ واحد يا احد
همة اديان سنتي (آسماني و بشري) به وجودي فراتر از ماده، بلكه فراتر از هرگونه كثرت كه محيط بر همه مراتب عالم هستي است، عقيده دارند. تفاوت آنها در جزئياتي است كه مهمترين عامل آن، دخالت فهم محدود بشري در شناسايي آن وجودي است كه بهخاطر حد نداشتن آن، در قالبهاي ذهن انساني نميگنجد. آنچه كه دربارة آن وجود بيحدّ و اندازه در متن اديان بهويژه در متن اديان پالودة از فكر و فهم بشر وجود دارد، تقريباً يكسان است و از اين جهت اديان با يكديگر تفاوت جدّي ندارند. ولي تفسيرهاي بشري گريزناپذير از متن دين، در اين موضوع به تفاوت ميانجامد.
اگرچه اديان (آسماني و بشري) نامهاي متعدد و متفاوتي بر آن نهادهاند و مثلاً اسلام او را خدا؛ يهوديت، يهوه؛ مسيحيت، پدر آسماني؛ هندوييزم، روح كلي و زرتشت، اهورامزدا ناميده است، ولي اوصافي كه براي او معرفي كردهاند، همانند است. اگر تفاوتي وجود دارد، بهخاطر تفاوتهاي فهم انساني و تأثير آن بر تفسيرهاي ديني است، نه بهخاطر تفاوت ذاتي اديان.
2ـ رستگاري(Salvation)
نهتنها همة اديان مفاهيمي چون آزادي(Liberation) و فلاح(Deliverance) و رستگاري را دارند، بلكه فلسفه پيدايش آنها، دستيابي به حقيقت اين مفاهيم است. توجه اديان به رستگاري و تلاش پيوسته و خستگيناپذير پيامبران ، بدينخاطر است كه مقصد نهايي انسان را دستيابي به واحد يا احد ميدانند. از اين ديدگاه، نهتنها انسان تا در طبيعت و زمين است، از مقصد خويش دور است و بايد تلاش كند و پيش رود، بلكه تا وقتي كه به غايت قصواي خود نرسيده است، به آرامش مطلق و كمال شايستة خود دست نيافته است و به همين خاطر انسان هر وضعي كه داشته باشد، تا به نقطة نهايي نرسد، در وضع مطلوب قرار ندارد.
خارج شدن از وضع نامطلوب بهمنظور دستيابي به وضعي از هر جهت مطلوب، همان است كه اديان هميشه بدان سفارش و راهنمايي كردهاند و با مفاهيم و عناوين نجات، فلاح، سعادت، رهايي و مانند آن از آن ياد كرده و پرده برداشتهاند.
همانگونه كه دربارة نمونة نخست گفته شد، اديان در اين مورد نيز همانند هستند و تفاوتشان اغلب بهخاطر تفسيرهاي انسان از متون ديني و آلودن آن به محدوديتهاي فكر و فهم بشر است و به تعبير ديگر، تفاوت آنها به اين جهت است كه برخي از اديان تحريف شده و به گمانههاي انساني آلوده گشتهاند، خواه اين تحريف مستقيم باشد و خواه غير مستقيم.
مقصود از تحريف مستقيم، جابهجا كردن متون ديني با متن انساني است و معرفي كردن گزارة انساني بهعنوان نص ديني. مقصود از تحريف غير مستقيم، جابهجا كردن معاني متون ديني با معاني بشري با حفظ نص و متن ديني است. آنانكه بخشي از متن ديني را از ميان برميدارند و بهجاي آن سخني بشري را قرار ميدهند، تحريفكنندگان مستقيم دين هستند و آنانكه تركيب متن ديني را تغيير نميدهند، ولي مفاهيم محدود بشري را بهعنوان معني متن ديني ارايه ميكنند و در واقع گمانههاي خود را تفسير دين ميپندارند، تحريفكنندگان غير مستقيم دين هستند.
به تعبير ديگر، تحريف مستقيم، كاستن از متن دين يا افزودن بر آن و تحريف غيرمستقيم، تبيين و تفسير دين بر اساس گمانههاي شخصي بيبنيان است. تفاوتهاي اديان در زمينههاي مختلف، اغلب بهخاطر آلوده شدن و درآميختن مستقيم و غير مستقيم گزارههاي ديني با فرآوردههاي مراتب مختلف فاهمه بشري (عقل، خيال، وهم و حس) بوده و هست.
3ـ روح
هيچيك از اديان، انسان را تنها بدن مادي و عنصري نميداند، بلكه نهتنها او را داراي عنصري غير مادي ميشناسد، بلكه اصالت انسان را نيز به همان جنبة غير مادي او ميداند و بدن يا اندام مادي او را گوهر يا بخشي از گوهر او نميداند. اندام انسان از نظر اديان، ابزار رشد و تكامل روح و زمينهاي براي دستيابي آن به رستگاري و غايت قصواي آدمي است.
4ـ جاودانگي(Eternity)
پيامد روشن غير مادي بودن انسان جاودانگي اوست، زيرا مرگ و نابودي در اشيايي قابل تصور است كه مركب باشد تا با از هم فروپاشيدن آن، مركب از ميان برود؛ پس تا چيزي مركب نباشد، مرگپذير نيست و از آنجا كه تنها تركيب واقعي، تركيب از اجزاي مادي خارجي است، بنابراين تا چيزي مادّي نباشد، تركيب ندارد تا از هم فروريزد. پس با توجه به اينكه از نظر اديان، انسان داراي حقيقتي غير مادي است و يا دستكم داراي عنصري غير مادي است كه اصل و گوهر اوست، بنابراين، انسان مرگپذير و نابودشدني نيست، بلكه جاودانه است و اديان بر آن تأكيد كردهاند.
5ـ هدفمندي(Ultimateness)
با كمترين آشنايي با اديان ميتوان به روشني يافت كه جهان و انسان هدفمند است؛ هم به اين جهت كه جهان و انسان آفريدة خداي حكيم است و هم به اين دليل كه ميل به دستيابي به كمالات ويژهاي در انسان وجود دارد و چنين كششي نميتواند بيهوده باشد و هم به اين خاطر كه انسان موجودي غيرمادي و طالب بلكه عين طلب است و طلب بدون هدف و غايت قابل تصور نيست. از اين گذشته، اديان با تعابير متعددي (براي همه مخاطبان) به هدفمندي انسان تصريح كردهاند.
6ـ مسايل ديگر
مسايل ديگري مانند آفرينش انسان و جهان بهوسيلة خدا، آفرينش از نيستي، مراقبت از خويش، اميد به آينده، عبادت (در اَشكال مختلف)، مراتب هستي يا جهان ديگر و مانند آن از ديگر نقاط مشترك ميان اديان است.
اين مسايل را اگر در ميان اديان آسماني جستجو كنيم، بسيار بيشتر از آن خواهد بود كه يادآوري شد. بهعنوان نمونه، اصول فكري يا باورهاي اساسي همچون توحيد، ولايت، محبت، نبوت، امامت، وصايت، عدالت، مسؤوليت، عبوديت، مغفرت، توبه، مرگ، قيامت، شفاعت، رحمت، حساب و كتاب، بهشت و دوزخ و... همه از مشتركات اينگونه اديان است.
همچنين فروعي كه در عينحال كه اموري فرعياند، ولي نسبت به فروع ديگر از اصول به حساب ميآيند، مانند: عبادت، نماز، روزه، زكات، عفت و ...[1] از مشتركات اين اديان هستند و هريك از آنها بهگونهاي به آن سفارش و بر آن تأكيد كردهاند.
نمونه هایی از مسائل برون دینی
چنانكه گفته شد، مسايل برون ديني، آن دسته مسايلي است كه متن دين بدان نپرداخته است و بنابراين، پيرو يك دين با مراجعه به ظواهر يا نصوص ديني نميتواند بدانها آگاه شود، بلكه بايد به منابع بيرون از دين رجوع كند و با استناد به آنها كه مهمترين آن عقل است، آن را بشناسد. اينگونه مسايل نيز بسيار است كه نمونههايي از آن بدين قرار است:
1ـ زبان دين
بررسي اينكه آيا زبان دين زباني عرفي است يا تمثيلي و نمادين و غير از آن و نيز بررسي اينكه آيا گزارههاي ديني، اخباري است يا انشايي و يا اينكه گزارههاي ديني را نميتوان به نوع معيني محدود كرد، چنانكه زبان دين نيز همينگونه است و محدود به نوع خاصي از انواع شناخته شده زبان نميشود، بلكه هم قضاياي شناختاري دارد و هم غيرشناختاري؛ هم نماد و تمثيل در آن بهكار رفته است و هم امور معقول و متعارف و حاكي از واقعيت خام، مسألهاي است كه شرح آن را در بخش مربوط به زبان دين به تفصيل و با بيان نمونههايي از هريك از اقسام گزارهها خواهيم آورد.
ولي تنها به اين نكته اشاره كنم كه آنچه كه برخي گفتهاند كه تنها قضاياي اخباري صدق و كذب دارد، ولي گزارههاي انشايي چنين نيست، چندان دقيق نيست. زيرا اگرچه ظاهر گزارهها چنين نيست و در زبانشناسي نيز گفته شده است كه: «الخبر قول يحتمل الصدق و الكذب»، ولي دقت در نوع بايدها و نبايدها، نتيجهاي غير از اين دارد، مگر آنكه كسي گزارههاي انشايي را بيان عواطف و سليقههاي شخصي انشاءكننده آن بداند، اگرچه در اين صورت نيز به صدق و كذب متصف ميگردد.
آيا اگر گزارهاي انشايي باشد، ميتوان در مورد معيني، هر نوع و مصداق از آن گزاره را مطرح ساخت و در نتيجه آيا همه انواع گزارهها بهخاطر اتصافناپذيري به صدق و كذب يكسانند، اگر نه، چرا؟ مثلاً اگر بهجاي «إنّ الله يأمر بالعدل و الاحسان و ينهي عن الفحشاء و المنكر»(نحل/90)،در متن ديني آمده بود كه إنّ الله ينهي عن العدل و الاحسان و يأمر بالفحشاء و المنكر، هر دو گزاره همانند بود و هيچ يك به صدق يا كذب متصف نميشد؟ اگر كسي گفت براي دستيابي به موفقيت تحصيلي، مطالعه، تحقيق و تلاش كنيد و ديگري گفت براي دستيابي به موفقيت تحصيلي، سستي و تنبلي ورزيد و مطالعه و تحقيق نكنيد، اين دو گزاره از جهت صدق و كذب برابرند و به صدق و كذب متصف نميگردند؟
گزارههاي انشايي، گاهي تنها بيانگر عاطفه، سليقه و خيال گوينده آن است، مانند اينكه كسي بگويد من از اسفناج بدم ميآيد يا اسفناج بد است؛ من از خواب نيمروز بهاري خوشم ميآيد يا خواب نيمروز بهاري خوب است و گاهي بيان واقعيتي عيني است، مانند اينكه رعايت ظواهر شريعت خوب است يا ظواهر شريعت را رعايت كنيد.
گزارههاي نوع اول با نوع دوم تفاوت دارد. گزارههاي نوع دوم در واقع رابطه دو امر عيني را بيان ميكند، نه مسألهاي عاطفي و سليقهاي را. اين گزارهها به دنبال بيان اين امر است كه ميان رعايت ظواهر شريعت و دستيابي به سعادت و نجات، رابطه ويژهاي وجود دارد. رعايت ظواهر شريعت علت است براي دستيابي به سعادت و نجات؛ نه چيزي غير از رعايت ظواهر شريعت، علت سعادت و نجات است و نه رعايت ظواهر شريعت علت براي چيزي غير از سعادت و نجات است و بنابراين، نميتوان䥒い1呏ى انتظار ديگري داشت. (دستكم براي اكثريت مردم و انسانهاي متعارف اينگونه است).
پس گزارههاي بهظاهر انشايي ديني، بيانگر واقعيت عيني است كه ميتوان آن را در قالب گزارههاي خبري بيان كرد، چنانكه بسياري از گزارههاي خبري ديني را ميتوان در قالب گزارههاي انشايي بيان كرد. تغيير در ساختار گزارهها و تبديل به خبري يا انشايي، واقعيت آن را تغيير نميدهد، بدينخاطر كه گزارهها، ساختارهاي زباني معني است و نه خود معني.
گزارههايي مانند: عدالت اجتماعي به آرامش مردم ميانجامد؛ عدالت را پيشه خود سازيد، در پي بيان يك واقعيتند. فحشاء و منكر، آرامش جامعه را به خطر مياندازد؛ از فحشاء دوري كنيد، نيز همينگونه است. به تعبير ديگر، اگر انشاءكننده يا خدا، از بيان گزارههاي انشايي مقصد و هدفي داشته باشد كه بدون رعايت اين گزارههاي انشايي كسي به آن هدف نميتواند دست يابد، چنين گزارههايي در عين حال كه انشايي است، صادق است. زيرا اگر صادق نباشد، بايد بتوان هر امر ديگري را براي رسيدن به آن هدف انشاء كرد. اگرچه گزاره: «إنّ الله يأمر بالعدل» و نيز «إعدلوا» انشايي است، ولي مقصدي دارد و خود، ابزار رسيدن به آن مقصد است. مقصد آن و ني䥒い1呏ى همه گزارههاي ديني، تقوي است. به همين خاطر است كه بهجاي دو گزاره پيشين، ميتوان با توجه به هدف آن دو گفت: «إعدلوا هو أقرب للتقوي»(مائده/8).
حاصل آنكه، يا ميان موضوع و محمول يا امر و مقصد در گزارههاي انشايي، رابطهاي وجود دارد يا ندارد؛ اگر ندارد، يا بايد اصل عليت را انكار كرد و يا بايد بتوان هريك از موضوع و محمول يا امر و هدف را با هر چيز ديگري جابجا كرد، در حالي كه هر دو محال است. پس اگر ميان آنها رابطهاي خردپذير وجود دارد، اين نوع گزارهها، بيانگر واقع است؛ خواه بهصورت اخباري بيان شود و خواه بهصورت انشايي. به همين جهت است كه ميان گزاره «أقيموا الصلاة» و «الصلاة معراج المؤمن»، از جهت صدق تفاوتي نيست، اگرچه يكي انشايي و ديگري اخباري است.
گزاره «أقيموا الصلاة»(انعام/72)، بيان عاطفه يا سليقه يك انسان نيست، بلكه بيانگر هدفي است كه بهوسيله نماز ميتوان به آن دست يافت، حتي اگر اين هدف، محبوبيت خداي متعال باشد. پس اگر گفته شود كه «أقيموا الصلاة»، يعني نماز را من ميپسندم، (عاطفي و مانند آن) ولي ميدانيم پسنديده بودن چيزي نزد خدا، يا به اين جهت است كه آن چيز كمال است و مطلوب ذاتي و يا وسيله دستيابي به كمال است و بنابراين مطلوب فرعي است. پس يا خود نماز مقصد است و يا مقصد دارد، از اينرو، هر چيزي را كه جايگزين آن سازيم كاذب است، پس خود آن صادق است و اين نشان صدقپذيري آن است.
نگارنده آنچه را كه درباره گزارههاي انشايي ديني يادآور شد، در مورد گزارههاي عاطفي و سليقهاي هم درست ميداند و آنها را نيز صدق و كذبپذير ميشناسد. به همين خاطر، كسي كه ميگويد اسفناج بد است يا من از اسفناج بدم ميآيد يا اسفناج نخريد، ميتواند صادق يا كاذب باشد. چنانكه اگر كسي گفت دنيا بد است يا دنيا را رها كنيد، همينگونه است. اگر گويندهاي كه بدي اسفناج يا دنيا را اعلام كرده و ديگران را از آن بازداشته است، هدفش اين باشد كه همه اسفناجها يا دنيايي را كه ديگران رها كردهاند، خود بهدست آورد، گزاره او كاذب است، يعني دروغ گفته كه دنيا بد است، بلكه قصد فريب ديگران را داشته است. شرح بيشتر آن را در مقاله «اخلاق و واقعيت» ميتوان ديد.
در هر صورت، پاسخ به اين پرسش كه زبان دين چگونه زباني است و گزارههاي ديني اخباري يا انشايي است، امري برون ديني است؛ زيرا اولاً، اين پاسخ در متون ديني وجود ندارد و ثانياً، بر فرض هم كه وجود داشته باشد، ميتوان پرسش ياد شده را درباره پاسخ دين نيز مطرح كرد. مثلاً اگر در متن دين پاسخ به اين پرسش كه زبان دين چيست آمده باشد، همين پاسخ را ميتوان مورد پرسش قرار دارد كه آيا اين پاسخ امري درونديني است يا نه و چه نوع زباني است.
به تعبير ديگر، اعتبار هر گفته يا گزارهاي بايد به اصول ترديدناپذير مورد پذيرش باز گردد. پس اگر دين اعتبار دارد، ميتوان پرسيد چرا بيان اين چرايي بايد به اصولي بازگردد كه چرا نداشته باشد و پرسشپذير نباشد. اگر بحث درباره زبان دين است و دين در اينباره گزارهاي را بيان كرده است، ميتوان پرسيد خود همين گزاره چه نوع زباني است.
-------------------------------------
[1]ر.ك.جوادي آملي، عبدالله،شريعت درآينه معرفت، صص 108-100.