تفاوت كلام با فلسفه دين
1ـ كلام هميشه بهصورت مقيد بهكار ميرود و دستكم بدون قيد و پسوند، بيانگر چيستي خود نيست. آنگاه مقصود و محتواي آن آشكار ميشود كه قيد آن نيز بيان شود. به تعبير ديگر، كلام بهصورت مطلق، نشاندهنده ديدگاه معيني كه از آن انتظار ميرود، نيست. به همين خاطر است كه بهصورت مقيد بهكار ميرود. مثلاً گفته ميشود: كلام مسيحي، كلام يهودي، كلام اسلامي و مانند آن. ولي فلسفه دين نهتنها بدون قيد بهكار ميرود، بلكه اصولاً قيد و پسوندي ندارد. چيزي بهعنوان فلسفه دين مسيحي يا يهودي و مانند آن نداريم.
2ـ متكلم هميشه به دين معيني اعتقاد دارد، بلكه به همان ديني كه در كلام آن صاحبنظر است، باور دارد، زيرا بدون اعتقاد به دين نميتوان از آن دفاع نمود و بر فرض كه چنين كاري ممكن باشد، خود ناباوري به آن بدترين هجوم به ديني است كه متكلم قصد دفاع از آن را دارد. به همين جهت است كه متكلمي كه به هيچ ديني اعتقاد و باور نداشته باشد، بلكه متكلمي كه به ديني كه موضوع تخصصي اوست، اعتقاد نداشته باشد، وجود ندارد. مثلاً متكلم مسيحي كه مسيحي نباشد و يا بهطور كلي متدين نباشد، وجود ندارد، ولي فيلسوف دين اينگونه نيست؛ چون به دفاع از دين برنخاسته است. فيلسوف دين ميتواند متدين باشد، چنانكه ميتواند متدين نباشد؛ حتي ممكن است، ملحد باشد.
با اشاره به تفاوتهاي كلام با فلسفه دين، ميتوان به جايگاه هر كدام و نيز به ماهيت خاص هريك از آن دو پي برد. مهمترين تفاوتهاي آن دو از اين قرار است:
1ـ كلام هميشه بهصورت مقيد بهكار ميرود و دستكم بدون قيد و پسوند، بيانگر چيستي خود نيست. آنگاه مقصود و محتواي آن آشكار ميشود كه قيد آن نيز بيان شود. به تعبير ديگر، كلام بهصورت مطلق، نشاندهنده ديدگاه معيني كه از آن انتظار ميرود، نيست. به همين خاطر است كه بهصورت مقيد بهكار ميرود. مثلاً گفته ميشود: كلام مسيحي، كلام يهودي، كلام اسلامي و مانند آن. ولي فلسفه دين نهتنها بدون قيد بهكار ميرود، بلكه اصولاً قيد و پسوندي ندارد. چيزي بهعنوان فلسفه دين مسيحي يا يهودي و مانند آن نداريم.
2ـ متكلم هميشه به دين معيني اعتقاد دارد، بلكه به همان ديني كه در كلام آن صاحبنظر است، باور دارد، زيرا بدون اعتقاد به دين نميتوان از آن دفاع نمود و بر فرض كه چنين كاري ممكن باشد، خود ناباوري به آن بدترين هجوم به ديني است كه متكلم قصد دفاع از آن را دارد. به همين جهت است كه متكلمي كه به هيچ ديني اعتقاد و باور نداشته باشد، بلكه متكلمي كه به ديني كه موضوع تخصصي اوست، اعتقاد نداشته باشد، وجود ندارد. مثلاً متكلم مسيحي كه مسيحي نباشد و يا بهطور كلي متدين نباشد، وجود ندارد، ولي فيلسوف دين اينگونه نيست؛ چون به دفاع از دين برنخاسته است. فيلسوف دين ميتواند متدين باشد، چنانكه ميتواند متدين نباشد؛ حتي ممكن است، ملحد باشد.
فيلسوف دين در صورتي هم كه متدين باشد و دين معيني را پذيرفته باشد، دين خود را (تا حد امكان) از دخالت در پژوهشهاي ديني خود بركنار ميكند و در واقع او در موضوع مورد پژوهش خود بهعنوان يك فيلسوف مطرح است، نه بهعنوان يك متدين.
3ـ چنانكه پيش از اين گفته شد، كلام علمي است كه به انگيزه دفاع از انديشههاي بنيادين دين پديد آمده است، از اينرو متكلم، مدافع دين است و جنبه دفاع از دين بر ساير جنبههاي كار او سايه افكنده است، ولي فيلسوف اينگونه نيست. او به لحاظ نظري، پژوهشگر ديني است؛ خواه پژوهشهاي او در دفاع از دين بهكار آيد و خواه بهكار نيايد، بلكه در جهت تضعيف و سست كردن پايههاي باورهاي عرفي بلكه باورها و بنيانهاي نظري و عقلي دين بهكار رود. البته به لحاظ عملي ممكن است اينگونه نباشد و ميزان اعتقاد و پايبندي او به دين در كار او تأثير داشته باشد.
4ـ وظايف متكلم و فيلسوف دين بهكلي با يكديگر تفاوت دارد، بهگونهاي كه جنبه مشترك آن بسيار اندك است. شايد جنبه مشترك وظايف آن دو، پژوهش ديني است، ولي تفاوتهاي آن دو بسيار است. با اشارهاي به وظايف متكلم و فيلسوف دين، اين بحث را به پايان ميبريم.
وظايف متكلم
1ـ تنظيم و تنسيق گزارههاي ديني[1]
نظم و ترتيب دادن و دستهبندي موضوعات كتابهاي آسماني بهگونهاي كه با مراجعه به هريك از موضوعات، تمام يا بخش عمده معارف آسماني مربوط به آن به آساني در دسترس قرار گيرد، يكي از وظايف متكلم است.
اين وظيفه از آنرو به عهده متكلم نهاده شده است كه كتابهاي آسماني بر خلاف نوشتههاي بشري، نظم متعارف و شناخته شده بشري را ندارد، بلكه بر اساس ديگري تدوين يا نازل شده است. بهويژه كتابهايي كه در يك دوره زماني معين، بهصورت تدريجي نازل و تدوين گشته است.
كتابهاي آسماني غالباً با توجه به شرايط موجود و حوادثي كه رخ داده است و نيز با توجه به استعداد انسان به فراگيري و جنبههاي روحي او و نيز با توجه به بهترين موقعيت و شرايط هدايتپذيري انسان نازل شده است و نه بر اساس نظم و ترتيب عرفي و شناخته شده علمي و مانند آن. به همين خاطر است كه در شرايطي هم ايمان را، كه بنياديترين اصل ديني است، مطرح ميكند و هم عبادت را كه امري دروني و شخصي است و هم زكات را كه امري اجتماعي است.
نظم متعارف كتابهاي بشري بر اساس بخشها، فصلها و زيرمجموعههايي است كه در حد توان، تمام مسايل مربوط به هر موضوعي را در يكي از آنها مطرح ميكند. بهعنوان نمونه، تمام مسايل مربوط به ايمان را در يك فصل مطرح ميكند بهگونهاي كه چيزي از آن باقي نمانده باشد، آنگاه در فصلي ديگر، مسايل مربوط به فصل ديگر را مطرح ميكند. ولي كتابهاي آسماني اينگونه نيست؛ نظم ويژه خود را دارد كه به آساني براي همگان قابل شناسايي نيست و پراكندگي مسايل مربوط به يك موضوع در جاهاي مختلف از ويژگيهاي آن است.
علاوه بر اين، كتابهاي بشري داراي موضوع محدودي است و همين عاملي است براي برخورداري از نظم متعارف ياد شده، ولي كتابهاي آسماني داراي موضوع عام و گستردهاي است كه در صورت پردازش جزيي به آن، به دهها موضوع كوچكتر تبديل ميشود كه هر كدام ميتواند موضوع يك يا چند كتاب باشد.
در هر صورت، كتابهاي آسماني داراي نظم متعارف بشري نيست؛ به همين خاطر، وظيفه متكلم تنظيم و تنسيق معارف ديني كتاب آسماني است. اگر متكلم چنين وظيفهاي هم نداشته باشد، در عمل، او چنين نقشي داشته است، خواه اين كار درست باشد و خواه نادرست.
2ـ تبيين گزارههاي ديني[2]
در واقع متكلم، مفسّر گزارههاي مربوط به عقايد و باورهاي ديني است و از آنجا كه اين گزارهها در شرايط مختلف و براي مخاطبهاي متفاوت و در دورهاي معين بيان شده است، در اين زمينه متكلم چندين وظيفه دارد. ميتوان اين وظيفه متكلم (تبيين گزارهها) را به چند بخش تقسيم كرد:
أـ تبيين هماهنگي گزارهها با يكديگر[3]
بيان عقايد و انديشههاي ديني در سطوح مختلف و براي مخاطبهاي متفاوت در عصر پيدايش و تثبيت فرهنگ ديني (صدر اول)، نوعي ناهماهنگي و ناسازگاري را به همراه دارد. بدينخاطر كه هر مخاطبي داراي درجهاي از فهم و آگاهي است و پيامبران و جانشينان پيامبران بايد بهگونهاي به بيان معارف الهي بپردازند كه همه مخاطبهاي آنان به اندازه فهم و توان خود به دين و انديشهها و اصول آن آگاه شوند.
علاوه بر اين، بيان همه معارف خردپذير دين، براي بسياري نهتنها قابل فهم نيست، بلكه سبب پيدايش شبهات بسياري ميگردد. بنابراين، بايد بهگونهاي انديشههاي ديني مطرح شود كه نوآشنايان به دين توان فهم كردن آن را داشته باشند. چنين كاري هم بهخوبي انجام شده است.
اين نوع تبيين فكر ديني كه در دوره اول پيدايش و تثبيت معارف ديني ضروري و مناسب بود، در دورههاي بعدي كه پيروان آن دين از آگاهيهاي بيشتري در اين زمينه برخوردار شدهاند، سبب پيدايش شبهاتي است كه در مجموع گمانه ناهماهنگي و ناسازگاري را براي پيروان يا شبههافكنان پديد ميآورد. وظيفه متكلم بهعنوان تبيينگر گزارههاي ديني اين است كه هماهنگي آنها را آشكار سازد و گمانههاي ناسازگاري را برطرف كند.
بهعنوان نمونه، در عصر نخست باورهاي ديني اسلامي (قرن اول تا سوم) از امامان معصوم (علیه السلام) پرسيده شده است كه آيا خدا كه قادر مطلق است، ميتواند جهان را بدون آنكه آن را كوچك كند، درون تخممرغي، بدون آنكه آن را بزرگ كند، جاي دهد؟
اين پرسش دستكم دو بار از سوي دو فرد يا دو گروه كه از نظر توانايي فكري و گسترة آگاهي تفاوت اساسي داشتند، مطرح شده است؛ از اينرو، بايد دو پاسخ متفاوت كه هر كدام از آنها براي فرد يا گروهي فهمپذير باشد، داده شود و چنين نيز شده است. پاسخها از اين قرار است:
1ـ به چشمت بنگر، با اينكه كوچك است، بخش بزرگي از طبيعت در آن جاي گرفته است.[4]
2ـ چنين كاري نميشود، نه آنكه خدا نميتواند.[5]
هريك از پرسشگران ياد شده به پاسخ مربوط به خود قانع شدند و در واقع مشكل خود را حلّ شده ديدند. ولي در دورههاي بعدي كه پيروان آن دين كه به شرايط تبيين انديشههاي ديني در صدر اول آشنايي نداشتند، از چنين گزارههايي ناهماهنگي و ناسازگاري ميفهميدند و نيز شبههافكنان كه به انگيزههاي متفاوت به اين كار اقدام ميورزيدند، چنين گزارههايي را دستاويز خود قرار ميدادند و نسبت به ناسازگاريهاي دروني معرفت ديني، بزرگنمايي ميكردند.
اينجاست كه نقش متكلم بهعنوان تبيينگر هماهنگي و سازگاري گزارههاي ديني آشكار ميشود و با توجه به شرايط و آگاهيهاي مخاطبان صدر اول و تفاوت فهم آنان با يكديگر، ميان چنين گزارههايي سازگاري ايجاد ميكند و يا سازگاري موجود ميان آنها را آشكار ميكند و علت وجود چنين ناهماهنگيهاي سطحي و ظاهري را تبيين ميكند.
نمونهاي ديگر: كسي از امام باقر (علیه السلام) ميپرسد: آيا در بهشت نيز تخلية معده وجود دارد و اهل بهشت آنچه را خوردهاند، دفع ميكنند؟
اين پرسش براي مخاطب اهميت دارد. از سويي ميداند كه بهشت جاي پاكي است و آنچه در بهشت وجود دارد، دلپذير (طيب) است و از ديگرسو، خوردن پيوسته در بهشت، اگر در معده و روده جمع شود و دفع نگردد، علاوه بر رنج و زحمت، سبب انباشتگي و فراخي معده و در نتيجه تغيير بدن و اندام انسان ميشود؛ در حالي كه در بهشت نه رنج و زحمت وجود دارد و نه تغييرات اندامي. پس اگر خوردهها دفع شود، با پاكي بهشت ناسازگار است و اگر دفع نشود، با آسودگي و آرامش و نيز با تغييرناپذيري اندام انسان ناسازگار است. راه حلّ چيست؟
پاسخ آن تمثيلي است كه مخاطب با شنيدن آن، آرامش خود را كه بهخاطر شبهه ياد شده از دست داده بود، بهدست ميآورد و آن اينكه:
به جنين كه در رحم مادر است بنگر! با اينكه تغذيه ميشود، ولي دفع از معده ندارد. در بهشت در عين حال كه تغذيه است، مدفوع وجود ندارد.[6]
اين پاسخ اگرچه براي مخاطب صدر اول كه در اينگونه موضوعات (بلكه همه زمينهها) آگاهي محدودي دارد، سودمند و آرامشبخش است، ولي در دورهاي بعدي كه گسترة آگاهي انسانها افزايش يافته است، خود شبههانگيز است؛ زيرا مخاطب در دورههاي بعد اولاً، ميداند كه جنين در رحم مادر، تغذيه از راه دهان ندارد و چيزي در معده او وارد نميشود تا نياز به دفع داشته باشد. جنين در رحم مادر همچون عضوي از اعضاي بدن مادر است كه بهوسيلة خون مادر تغذيه ميشود. او در اين حال مانند دست، پا و سر مادر است كه تغذيه مستقل ندارد. همان غذايي را كه مادر ميخورد، بهوسيلة گردش خون به همه اعضاء او كه جنين نيز از آنهاست، ميرسد.
ثانياً، بر فرض كه جنين تغذية مستقيم دارد، اگرچه دفع ندارد، ولي رشد اندامي دارد و در دورة نه ماه و اندي كه در رحم مادر قرار دارد، نسبت به اندازة اولي خود، هزاران برابر شده است، در حاليكه در بهشت هيچ رشد اندامي پديد نخواهد آمد.
وظيفة متكلم، برداشتن پرده از ظاهر گزارههاي ديني و تفسير آنها بهگونهاي است كه به ناهماهنگي و ناسازگاري توصيف نگردد. متكلمي كه از عهده اين همه وظيفه برآيد بزرگترين خدمت را در گسترش معارف ديني و پاسخگويي به ذهن كنجكاو آدمي انجام داده است.
لازم به ذكر است كه همين نقش و وظيفه را جانشينان پيامبران نسبت به گزارههاي ديني مربوط به آنها داشتهاند. امامان معصوم (علیه السلام)كه پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به تفسير دين پرداختهاند، نيز به تبيين هماهنگي گزارههاي ديني اقدام كردهاند و نقاب از رخ حقايق معارف ديني به اندازهاي كه مخاطبان آن عصر توان فهم آن را داشتند، برگرفتند. بهعنوان نمونه:
از اميرمؤمنان (علیه السلام) درباره وجود تناقض و ناسازگاري در قرآن پرسيدند و آيات مربوط به جان ستاندن (قبض روح) را بهعنوان نمونه يادآوري كردند. در اين آيات، گاهي جان ستاندن به خدا، گاهي به ملايكه، گاهي به عزراييل و گاهي به عمّال عزراييل نسبت داده شده است.
آن حضرت با بيان نكاتي، شبهه از ذهن او زدود، بهگونهاي كه پرسشگر در حاليكه از شيوايي پاسخ شگفتزده شده بود، پرسيد: چرا آنچه را كه ميداني براي ما نميگويي تا چنين دچار توهم ناسازگاري و تناقض نشويم. پاسخ امام بر اين پرسش، بسيار كوتاه و در عين حال بسيار پرمغز و فراگير است: نميشود.[7]
چرا نميشود؟ بدينخاطر كه پيدايش و گسترش علم، امري تدريجي است، فهم هر نكته متوقف بر نكات پيش از خود است و تا آنها شناخته نشود، زمينه فهم آن فراهم نميگردد.
بـ تفسير گزارههاي ديني با توجه به علوم و معارف بشري عصر خود[8]
پيش از توضيح اين وظيفه، يادآوري چند نكته لازم بهنظر ميرسد:
1ـ گزارههاي ديني داراي لايهها و سطوح مختلف است. علاوه بر آنچه كه پيش از اين گفته شد، يعني متفاوت بودن سطح گزارههاي ديني با توجه به سطح فهم و آگاهي مخاطبان دين، هر گزارهاي نيز از چنين سطوح مختلف و متفاوتي برخوردار است، بهگونهاي كه افراد مختلف كه داري فهم و آگاهي متفاوتي هستند، ميتوانند از يك گزاره معاني متفاوتي را دريابند. مثلاً ميتوانند از گزارههاي مربوط به توحيد، توحيد عرفي، كلامي، فلسفي و عرفاني را بيابند. پس گزارههاي ديني داراي وجوه و بطون متعددند. چنانكه گزارههاي انسانهاي فرهيخته نيز ميتواند همينگونه باشد. بهعنوان نمونه، يك بيت از اشعار حافظ ميتواند تعابير و تفاسير متعدد داشته باشد.
2ـ گزارههاي ديني در صورت پالودگي از فكر و فهم بشري و مصونيت از تحريف، ميتوانند هم هدايتگر انسان در اعصار و قرون آينده باشند و هم به پرسشهاي فكري و عملي آنها پاسخ دهند، از اينرو تفسيرپذيرند.
گزارههاي ديني اگرچه در شرايط و موقعيتهاي تاريخي ويژهاي بيان شدهاند، ولي با نگاه به آينده بلكه با نگاه به حقيقت و گوهر آدمي ارايه شدهاند. به همين خاطر است كه با حذف محدوديتهاي اجتماعي و تاريخي آن، به گزارههاي كلي و عامي تبديل ميشوند كه غالباً قابليت هدايتگري در شرايط و زمينههاي متعدد و متفاوت را دارند. تنها چيزي كه لازم است، نگاه جديد به آنهاست. اين نگاه با توجه به تغييرات علمي و فكري در هر عصر و دورهاي، تغيير ميكند و در نتيجه ميتواند تفسير نويني از گزارههاي ديني ارايه نمايد.
3ـ تمسك به اصول موضوعه يا كمك گرفتن از امور بيرون از شريعت براي تفسير آن، امري روا بلكه ضروري است؛ بدينخاطر كه بسياري از گزارههاي ديني با توجه به همين اصول موضوعه يا امور خارج از شريعت ارايه شده است و حتي فهم اولي آنها نيز وابسته به همان امور است، اگرچه محدود به آنها نميشود.
به تعبير ديگر، علوم و معارف بشري در هر عصري حتي صدر اول، در فهم و تفسير گزارههاي ديني سهم بهسزايي دارد، ولي اين به معني عصري شدن آن گزارهها نيست، بلكه به معني تفسيرپذيري عصري آنها و در نتيجه دارا بودن جنبة هدايتگري براي همه عصرها و نسلهاست.
وظيفة مهم متكلم، ارايه تفسيرهاي عصري از گزارههاي ديني است. اين تفسيرها به تغيير در علوم بشري و رشد آن وابسته است؛ از اينرو، متكلم بايد به علومي كه به نوعي در فهم گزارههاي ديني تأثيرگذار است، آشنا باشد تا بتواند با توجه به آن، تفسيري از دين ارايه كند تا مشكلات پيروان آن دين را در عصر خود حلّ كند. در واقع متكلم امروز بايد تفسير امروزي از دين ارايه كند و متكلم فردا بايد تفسيري متناسب با رشد و پيشرفت فردا ارايه دهد. بهعنوان نمونه:
1ـ اگر (بهعنوان يك فرض مطرح است) فرضية داروين در زيستشناسي قطعيت يافت، متكلم بايد گزارههاي ديني را كه غالباً سيلان داشته و انطباقپذيرند، بهگونهاي تفسير كند كه با امور قطعي علمي ناسازگار نباشد، چنانكه در واقع نيز اينگونه نيست.
اگر (بهعنوان يك فرض مطرح است) در روانشناسي به اثبات رسيد كه تنبيه بدني كودكان براي انجام آداب و رسوم ديني، سبب پيدايش حسّ تنفر از دين و ظهور آن در دوران بزرگسالي ميشود، بايد گزارههايي كه حكايت از روايي تنبيه كودكان به قصد عادت دادن آنها به آداب ديني دارد، بهگونهاي تفسير شود كه نقض غرض نباشد. اگر تنبيه روا باشد، بهخاطر زمينهسازي هدايت انسان است، ولي اگر تنبيه، آنهم در دوراني كه كودك تكليف ندارد، سبب گمراهي و دوري او از دين و رحمت خدا در بزرگسالي و دوران تكليف شود، نقض غرض است و بر خداي حكيم محال.
اگر (بهعنوان يك فرض مطرح است) در جامعهشناسي جنايي ثابت شود كه اجراي حدود در انظار عمومي سبب افزايش جرم و جنايت ميشود و نه كاهش آن و نيز ثابت شود كه مقصود از اجراي حدود در انظار عمومي، كاهش جرم و بزهكاري است، متكلم بايد با توجه به اين علوم، تفسير نويني از دين ارايه كند كه با مقاصد ديني كه همان هدايت انسان و رساندن وي به سعادت نهايي است، سازگار باشد.
يادآوري ميشود كه مقصود از اين نكته، تفسير دين بر اساس فرضيههاي غيرمدلّل نيست؛ زيرا به نظر نگارنده، وابسته ساختن دين به فرضيههاي غيرمدلّل، تعبير ديگري از تفسير به رأي است؛ چون فرضيههاي غيرمدلّل چيزي جز گمانههاي شخصي نيست. مقصود از تفسير نوين ديني، تفسير آن بر اساس علوم قطعي و يا دستكم مدلّل است. همچنين، نمونههاي ياد شده نيز امري مسلّم نيست، بلكه مشروط به قطعيت است.
اين وظيفة متكلم، بيانگر جنبة نظري تفسير گزارههاي ديني است. تفسير گزارههاي ديني جنبة عملي نيز دارد كه در وظيفة سوم متكلم بدان اشاره خواهد شد.
جـ تفسير گزارههاي ديني با توجه به مسايل و مشكلات علمي عصر خويش
تفاوت اين وظيفه با آنچه پيش از اين گفته شد، در جنبة نظري آن و در جنبة عملي اين است. وظيفة قبلي، تفسير گزارههاي ديني بر اساس علوم بشري بود و اين وظيفه، تفسير آن بر اساس مشكلات علمي عصري است. اين نوع تفسير ديني در كلام قديم مورد توجه قرار نگرفته است، ولي در كلام جديد يا مسايل كلامي جديد و نيز در فقه به نوعي مطرح گشته است، ولي آنچه در فقه مطرح شده است، با آنچه كه در كلام بايد مطرح شود، در عين شباهت، تفاوتهايي نيز با هم دارند. در فقه حكم ديني مطرح ميشود، ولي عقلاني ساختن آن و نيز توجه به نتايج آن و اينكه بهوسيلة اين حكم، مشكل مورد نظر حلّ ميشود يا نه، مورد توجه نيست و چنين چيزي از وظايف فقيه هم نيست.
بهعنوان نمونه، تبيين نظريه دين دربارة كنترل جمعيت، افزايش جرم و بزه، سن ازدواج، آمار طلاق، كاهش سن اعتياد، آلودگي محيط زيست، اصلاح ژنتيك و جايگزيني انسان و مانند آن.
اينگونه مسايل كه زمينهساز تفسير نويني از گزارههاي ديني است، عموماً جنبة علمي دارند و چنانكه گفتيم با توجه به اينكه كلام قديم بدان نپرداخته است، فقه بهويژه فقه شيعه تا اندازهاي بدان توجه كرده است، ولي در عين حال جاي تفسيرهاي كلامي در اين زمينه خالي است.
3ـ دفع شبهات
علاوه بر تنظيم و تفسير گزارههاي ديني، متكلم وظيفة ديگري نيز دارد كه عبارت است از يافتن پاسخهاي روشن براي پرسشها و شبهاتي كه پيرامون گزارههاي ديني مطرح ميشود. در واقع روح وظايف متكلم كه دفاع از انديشههاي ديني است، اينجا آشكار ميشود.
چنانكه پيشتر گفته شد، متكلم مدافع انديشههاي ديني است و در واقع خط مقدم دفاع در برابر تهاجم فرهنگي را تشكيل داده و از آن حفاظت ميكند. به همين منظور است كه به تنظيم گزارههاي ديني اقدام ميكند؛ زيرا منظم بودن گزارههاي ديني در آسان شدن فهم آن كمك ميكند و چون فهم درست و آسان معارف ديني، خود مانعي در برابر تهاجم فرهنگي است، متكلم كه بايد در خط مقدم اين جبهه باشد، براي جلوگيري از هجوم بيرحمانه دشمن، موانعي سر راه آن ايجاد ميكند كه تنظيم گزارهها يكي از آنهاست و تفسير دقيق دين با توجه به پيشرفتهاي علوم بشري و نيز با توجه به مشكلات علمي عصري انسان، يكي ديگر از آنهاست.
--------------------------------------------------------
[1] - Sistematization
[2] - Interpretation
[3] - Consistency
[4] - جاء رجل الي الرضا عليه السلام فقال: هل يقدر ربك ان يجعل السموات و الارض و ما بينهما في بيضة؟ قال: نعم و في اصغر من البيضة و قد جعلها في عينك و هي اقل من البيضة، لانّها اذا افتحتها عاينت السماء و الارض و ما بينهما (بحار، 41، 42)
[5] - قيل لامير المؤمنين (علیه السلام) هل يقدر ربك ان يدخل الدنيا في بيضة من غير أن تصغر الدنيا او تكبر البيضة؟ قال: ان الله تبارك و تعالي لاينسب الي العجز و الذي سألتني لا يكون. (4، 143)
[6] - سئل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عن اهل الجنة يأكلون و يشربون و لاينغوطون و لايبولون قال ... مثلهم في الدنيا كمثل الجنين في بطن أمه يأكل مما تأكل أمّه و يشرب مما تشربه و لايبول و لا يتغوط. (60، 255)
سأل الفراني الباقر (علیه السلام) عن اهل الجنة: كيف صاروا يأكلون و لايتغوطون؟ أعطني مثله في الدنيا فقال (ع) هذا الجنين في البطن أمه يأكل مما تأكل أمه و لايتغوط. (8، 122)
[7] - به روايت از اميرالمؤمنين (علیه السلام): بحار، 5، 140؛ 93، 108و از امام صادق (علیه السلام): بحار، 6، 144
[8] - Commentary with respect to epochal science