وظايف فيلسوف دين
يكي از مهمترين وظايف فيلسوف دين، پژوهش پيرامون علل پيدايش عقايد و باورهاي ديني و بررسي فرضيهها و نظريههاي مربوط به آن است. تحقيق درباره ريشهها و منشأ دين بهمنظور يافتن عوامل مؤثر در پيدايش دين، وظيفه اساسي فيلسوف دين است؛ چيزي كه در كلام ناديده گرفته ميشود و يا بهعنوان امري مسلّم پذيرفته ميشود.
فرضيههاي متعددي در اين زمينه مطرح شده است، بهويژه فرضيههاي روانشناسانه و جامعهشناسانهاي وجود دارد كه هر كدام با تكيه بر پيشفرضهاي مورد نظر خود، به گمانهزني در اين زمينه ميپردازد. فيلسوف دين توجه ويژهاي به اين فرضيهها داشته، به نقد و بررسي و در برخي موارد مدلّل ساختن آن همت ميگمارد.
2ـ تحقيق پيرامون صدق و كذب گزارههاي ديني
پژوهش پيرامون درستي يا نادرستي انديشههاي ديني، بدون گرايش به دين معيّن. فيلسوف دين پس از يافتن عوامل پيدايش عقايد ديني، به جنبه صدق و كذب آن ميپردازد، بدينخاطر كه علت پيدايش و ريشههاي باورهاي ديني هرچه كه باشد، (خواه علل رواني داشته باشد و خواه علل اجتماعي و خواه معلول ضرورتهاي طبيعي مربوط به ساختار انسان و جهان باشد) ميتواند از جهت صدق يا كذب مورد بررسي قرار گيرد.
1ـ تحقيق پيرامون علل پيدايش عقايد
يكي از مهمترين وظايف فيلسوف دين، پژوهش پيرامون علل پيدايش عقايد و باورهاي ديني و بررسي فرضيهها و نظريههاي مربوط به آن است. تحقيق درباره ريشهها و منشأ دين بهمنظور يافتن عوامل مؤثر در پيدايش دين، وظيفه اساسي فيلسوف دين است؛ چيزي كه در كلام ناديده گرفته ميشود و يا بهعنوان امري مسلّم پذيرفته ميشود.
فرضيههاي متعددي در اين زمينه مطرح شده است، بهويژه فرضيههاي روانشناسانه و جامعهشناسانهاي وجود دارد كه هر كدام با تكيه بر پيشفرضهاي مورد نظر خود، به گمانهزني در اين زمينه ميپردازد. فيلسوف دين توجه ويژهاي به اين فرضيهها داشته، به نقد و بررسي و در برخي موارد مدلّل ساختن آن همت ميگمارد.
2ـ تحقيق پيرامون صدق و كذب گزارههاي ديني
پژوهش پيرامون درستي يا نادرستي انديشههاي ديني، بدون گرايش به دين معيّن. فيلسوف دين پس از يافتن عوامل پيدايش عقايد ديني، به جنبه صدق و كذب آن ميپردازد، بدينخاطر كه علت پيدايش و ريشههاي باورهاي ديني هرچه كه باشد، (خواه علل رواني داشته باشد و خواه علل اجتماعي و خواه معلول ضرورتهاي طبيعي مربوط به ساختار انسان و جهان باشد) ميتواند از جهت صدق يا كذب مورد بررسي قرار گيرد.
اخباري يا انشايي بودن گزارههاي مربوط به باورهاي ديني و نيز حقيقي يا اعتباري بودن آنها، از ديگر مسايلي است كه در همين زمينه مورد مطالعه قرار ميگيرد.
3ـ تبيين نقش عقايد ديني
تبيين نقش عقايد ديني در مجموعه ساختارهاي معرفتهاي بشري، وظيفه ديگر فيلسوف دين است. عقايد ديني قطع نظر از خاستگاه، ريشهها، عوامل پيدايش و قطع نظر از صدق و كذب آنها، بخشي از معرفت بشري و فرهنگ فردي و اجتماعي انسان را تشكيل داده است كه ميتواند بهطور مستقل مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد.
اين باورها خواه صادق باشند و خواه نباشند، در زندگي اقتصادي، سياسي و علمي انسان، پيشرفت يا ركود، جنگ و صلح و بالاخره آرامش و اضطراب انسان نقش اساسي داشته و دارد؛ از اينرو، قطع نظر از جنبههايي كه در وظيفه يكم و دوم از آن ياد شد، مورد پژوهش فيلسوف دين قرار ميگيرد.
با توجه به آنچه كه تحت عنوان وظايف متكلم و فيلسوف دين گفته شد، ميتوان به تفاوتهاي آن دو بهطور دقيقتر نگريست و حوزه فعاليت و دلمشغولي هر كدام را تبيين كرد.
معيارهاي ارزيابي
معيارهاي ارزيابي در فلسفه دين چيست؟ اين معيارها چيزي جز منابع علم نيست. منابع علم از اين قرار است:
1ـ وثاقت 2ـ شهود 3ـ ادراك حسي4ـ دليل
تفاوت كلام قديم و جديد
در كلام قديم، متكلم با توجه به وظايف خود و براي انجام آنها، شيوه معيني را پيش رو داشت كه جنبه سلبي آن آشكارتر بود و آن عبارت است از:
1ـ ردّ شبهاتي كه ديگر متكلمان رقيب بر آراء و باورهاي ديني وي وارد ميكردند.
2ـ طرح شبهات بر آراء و باورهاي متكلمان رقيب، بهمنظور كاستن از اعتبار آن.
اين شيوه كه تعبير ديگري از جدل و شيوههاي جدلي و مراتب آن است، همواره مورد توجه متكلمان بوده و هست. آنچه كه در كلام جديد مطرح شده و سبب تفاوت آن با كلام قديم است، نگاه مثبت متكلمان جديد به آراء و انديشههاي متكلمان رقيب است. شايد همين امر سبب شده است كه تحولات پديد آمده در كلام جديد از سرعت بيشتر برخوردار شود كه با تحولات كلام قديم قابل مقايسه نيست.
نتيجه اين نگاه مثبت اين است كه اولاً، نوعي همدلي ميان آنان پديد آمده است و گويي حالت رقابت شديد كه درگذشته ميان متكلمان وجود داشته، فروكش كرده است و اينك يكديگر را رقيب خويش نميدانند.
ثانياً، پيوسته در پي ردّ آراء و باورهاي متكلمان ديگر نيستند، بلكه با مطالعه دقيق آنها، از نكات مثبت آنان سود برده، از آنان اخذ و اقتباس ميكنند.
ثالثاً، نگاهشان به باورهاي ديني خود، عالمانه است و فارغ از تعصب نسبت به آن، هرگاه با روبرو شدن با نحلههاي همتاي خود به نقطه ضعفهاي انديشههاي خود آگاه شدند، از آنها قطع تعلق ميكنند و در صورت امكان، نقاط قوت ديگر مكاتب كلامي را جايگزين نقاط ضعف خود ميكنند.
علل پيدايش ديدگاه مثبت در كلام جديد
1ـ نزديكي با فلسفه
نزديكي كلام جديد با فلسفه و كاسته شدن از تعصبهاي ديني متكلمان جديد كه خود نيز معلول قرابت آن با فلسفه است، مهمترين عامل آن به شمار ميرود. به همين خاطر است كه نگارنده، كلام جديد را بخشي از فلسفه دين قلمداد كرده است.
چنانكه گفته شد، فيلسوف دين در پي شناسايي است و اگر به آنچه شناخته يا در پي شناسايي آن است، باور نيز داشته باشد، باورهاي خود را در پژوهشهاي ديني وارد نميسازد. متكلم جديد بهخاطر نزديكي با فيلسوف دين، از اين ويژگي بينصيب نيست؛ به همين خاطر است كه نقطه ضعفهاي خود را نميپوشاند و بر نقاط قوت ديگران خللي وارد نميسازد، بلكه آنچه را كه درست يا مدلّل يافته است، ميپذيرد، اگرچه بهظاهر از رقيب باشد و آنچه را نادرست يا غيرمدلّل است، ردّ ميكند، اگرچه از باورهاي خود باشد. اين يكي از تأثيرات فلسفه بر كلام جديد است.
2ـ پايانناپذير بودن درگيريهاي فكري ديني و تا اندازهاي نتيجه بخش نبودن آن
آنان به اين نتيجه رسيدهاند كه اولاً، بسياري از آراي متعارض كلامي در نحلههاي مختلف، ابطالناپذير است؛ زيرا مباحثات پيرامون آنها به نقطهاي ميرسد كه بيرون از حوزه عقلي است. بهعنوان نمونه، تثليث را نميتوان بهصورت برهاني ابطال كرد؛ زيرا برخي از تعابير آن كم و بيش خردپذير است و بر فرض كه عقل آن را نپذيرد، آن را به تعبّد مستند كردهاند و پيداست كه حوزه تعبد، فراتر از عقل است.
ثانياً، باورهاي همانندي در اديان مختلف وجود دارد كه تنها تفاوت آنها در مصاديق آنهاست. آنچه را كه مسيحيان براي حضرت عيسي (ع) اثبات ميكنند، همان چيزي است كه مسلمانان براي حضرت محمد (ص) اثبات ميكنند و بوداييان براي بودا و ديگران براي پيامبران خود.
اثبات چنين ويژگيهايي نيز به نوعي به نقل مستند است و چون نقل بهراحتي نقدپذيري عقلي ندارد. گويي متكلمان در معركه و درگيري بينتيجه و پايانناپذيري وارد شدهاند كه هركدام از طرفين كه از صحنه بيرون روند، تفاوت چنداني حاصل نميشود.
ثالثاً، بر فرض كه با دلايل كلامي بتوان آراء و عقايد ديگران را ابطال كرد، اين امر نتيجه قابل توجهي ندارد، زيرا كسي كه به اين آراء و عقايد ايمان داشته است، بر فرض آشكار شدن بطلان آنها نيز از ايمان خود روگردان نخواهد بود؛ بدينخاطر كه ايمان خود را از دلايل كلامي و مانند آن بهدست نياورده است تا بهخاطر آن از دست بدهد.
رابعاً، اگرچه پيروان اديان مختلف از نظر اعتقادي تفاوتهايي دارند، ولي از نظر خلقي و رفتاري شباهتهاي بسياري با يكديگر دارند. ميزان احترام به ديگران، گذشت، فداكاري، بخل، حسادت و مانند آن، تقريباً به يك اندازه ميان پيروان اديان مختلف پراكنده است. اين امر ممكن است نشاندهنده تأثير اندك عقايد و باورهاي كلامي در اخلاق و رفتار معتقدان به آنها باشد. چيزي كه چنين بيتأثير است، شايسته نزاعهاي پايانناپذير نيست.
3ـ روبرو شدن متكلمان با دشمن يا رقيب مشترك
با توجه به دو عامل ياد شده، اگر تعصب و غيرت ديني باقي مانده باشد و بهخاطر آن رقابتي ميان نحلههاي كلامي پديد آمده باشد، بهخاطر روبرو شدن با دشمن مشترك كه با ريشه كلام و باورهاي ديني در افتاده است، اين رقابت جاي خود را به الفت و همدلي ميدهد.
مكتبهاي مادي و الحادي چنان با معنويت، ايمان، دينداري و اخلاق در افتادهاند و دشمني با دين چنان گسترش پيدا كرده است كه اولاً، اختلاف عقايد مختلف كلامي رنگ باخته است و پيروان اديان نسبت به يكديگر احساس الفت و همكيشي دارند.
ثانياً، متكلمان نيك دريافتهاند كه مقابله با مكتبهاي الحادي جز از راه همدلي و همراهي همه اديان ممكن نيست. سيلي از نفي معنويت به راه افتاده است كه در صورت به هوش نبودن، همه مكتبهاي كلامي را با خود خواهد برد.
ثالثاً، در عصر حاضر كه همگرايي وجهه غالب همه جنبههاي اجتماعي زندگي انسان شده است و سياستمداران، اقتصاددانان، شركتهاي تجاري، كمپانيهاي توليدي و مانند آن با همه اختلافاتي كه با هم دارند، بر نقاط مشترك خود به تفاهم ميرسند، چرا متكلمان و عالمان ديني و مؤمنان چنين نكنند و به تكميل يكديگر نپردازند؟