مشكل تعريف
واژه انگليسي «Religion» از واژه لاتين «Reilgo» كه به معني ايمان نيك، شعاير و معاني مانند آن است، گرفته شده است و چنانكه در فرهنگ لغت فلسفه دين آمده است:[1] واژه «Religion» از ريشه يوناني
«Religare» كه به معني محكم بستن است، اخذ شده است. اين واژه نوعاً به نهادي اشاره دارد كه پيرواني دارد كه بهطور منظم براي عبادت گرد هم ميآيند و مجموعهاي از آموزههايي را ميپذيرند كه نوعي وابستگي فردي را به چيزي كه ماهيت غايي واقعيت است، ايجاد ميكند.
علاوه بر اشكال مشتركي كه بر همه تعاريف وارد است و پيشتر به آن اشاره شد، تعريف دين از اين جهت كمي پيچيدهتر است؛ زيرا تعريف اين واژه با مشكلاتي روبروست. همه تعاريفي كه ما با آنها روبرو شدهايم، دستكم يك نقص دارند.
برخي از آنها عقايد و اعمالي را خارج ميكنند كه بسياري از مردم از آنها بهعنوان امري ديني، با احساسات دفاع ميكنند. بهعنوان نمونه، برخي از تعاريف ممكن است اعتقاد به خداي شخصي يا برخي از نيروهاي فوق طبيعي را خارج كنند. برخي ديگر از تعاريف برخي اديان الحادي مانند بوديسم و شيطانپرستي ديني [2] را شامل ميشود كه چنين عقايدي ندارند. برخي وجود هرگونه موجود فراطبيعي و ارزشي را از تعريف دين بيرون دانستهاند و به گفته «جاول اليوت» [3] دين لازم نيست كه وجودي فراطبيعي را بپذيرد يا بدان ايمان داشته باشد، بلكه جايگاهي در آن اتخاذ ميكند. برعكس، برخي از اديان وجود يا دستكم ارزش جهاني را انكار ميكنند، ولي اين جايگاه را دارند. به نظر ما اين يكي از گستردهترين و عامترين تعاريفي است كه وجود دارد و در عين حال از چنين اشكالي پيراسته است.
برخي از تعاريف دين را با مسيحيت برابر ميدانند و بنابراين از هر سه نفر انسان، دو نفرشان را بيدين ميانگارند.
واژه انگليسي «Religion» از واژه لاتين «Reilgo» كه به معني ايمان نيك، شعاير و معاني مانند آن است، گرفته شده است و چنانكه در فرهنگ لغت فلسفه دين آمده است:[1] واژه «Religion» از ريشه يوناني
«Religare» كه به معني محكم بستن است، اخذ شده است. اين واژه نوعاً به نهادي اشاره دارد كه پيرواني دارد كه بهطور منظم براي عبادت گرد هم ميآيند و مجموعهاي از آموزههايي را ميپذيرند كه نوعي وابستگي فردي را به چيزي كه ماهيت غايي واقعيت است، ايجاد ميكند.
علاوه بر اشكال مشتركي كه بر همه تعاريف وارد است و پيشتر به آن اشاره شد، تعريف دين از اين جهت كمي پيچيدهتر است؛ زيرا تعريف اين واژه با مشكلاتي روبروست. همه تعاريفي كه ما با آنها روبرو شدهايم، دستكم يك نقص دارند.
برخي از آنها عقايد و اعمالي را خارج ميكنند كه بسياري از مردم از آنها بهعنوان امري ديني، با احساسات دفاع ميكنند. بهعنوان نمونه، برخي از تعاريف ممكن است اعتقاد به خداي شخصي يا برخي از نيروهاي فوق طبيعي را خارج كنند. برخي ديگر از تعاريف برخي اديان الحادي مانند بوديسم و شيطانپرستي ديني [2] را شامل ميشود كه چنين عقايدي ندارند. برخي وجود هرگونه موجود فراطبيعي و ارزشي را از تعريف دين بيرون دانستهاند و به گفته «جاول اليوت» [3] دين لازم نيست كه وجودي فراطبيعي را بپذيرد يا بدان ايمان داشته باشد، بلكه جايگاهي در آن اتخاذ ميكند. برعكس، برخي از اديان وجود يا دستكم ارزش جهاني را انكار ميكنند، ولي اين جايگاه را دارند. به نظر ما اين يكي از گستردهترين و عامترين تعاريفي است كه وجود دارد و در عين حال از چنين اشكالي پيراسته است.
برخي از تعاريف دين را با مسيحيت برابر ميدانند و بنابراين از هر سه نفر انسان، دو نفرشان را بيدين ميانگارند.
برخي از تعاريف چنان گسترده ارايه شده است كه شامل عقايد و حوزههايي از مطالعه و تحقيق ميشود كه بيشتر مردم آن را امري ديني ندانستهاند. بهعنوان نمونه، به نظر ميرسد تعريف «ديويد ادواردز»، [4]
جهانشناسي و بومشناسي (علم عادات و نوع زندگي مردم و ارتباط آن با طبيعت) را در تعريف دين لحاظ كرده است؛ زمينههاي پژوهشي كه بيشتر مردم آن را بهعنوان حوزه مطالعات علمي و اساساً غير ديني لحاظ كردهاند.
گاهي تعاريف دين بيشتر از يك كاستي دارند و در واقع با هر چيزي سازگارند و بيانگر دين نبوده، به ما آگاهي جديدي درباره آن نميدهند. علاوه بر معرفتآموز نبودن آنها، در مواردي، نوعي شبه تناقض در آنها وجود دارد.
برخي تعريف بسيار گستردهاي را مطرح ميكنند و ميگويند: «دين عبارت است از هر نظام عقيدتي خاصي درباره الوهيت، كه اغلب شامل عبادات (شعاير)، ويژگيهاي اخلاق و فلسفه زندگي است.» بنابراين تعريف، مسيحيت، اسلام، يهوديت، معنويت بومي آمريكا و الحاد نوين [5] را دين ميدانند. همچنين اين تعريف شامل عرفان، [6] الحاد، [7] انسانگرايي، [8] تربيت اخلاقي [9] و مانند آن ميشود، بدينخاطر كه آنها نيز «اعتقادي درباره الوهيت» دارند. اعتقاد آنها اين است كه نميدانند كه خدايي وجود دارد و يا شناختي از خدا ندارند و يا صادقانه معتقدند كه خدايي وجود ندارد.
برخي از مردم راه معنوي شخصي خود را دين نميدانند. بهعنوان نمونه، برخي از مسيحيان محافظهكار، مسيحيت را دين نميدانند، بلكه رابطه كاملاً شخصي با عيسي مسيح ميدانند.بسياري از بوميان آمريكا بر اين باورند كه عقايد و رفتارهاي معنوي آنها، دين به معني عرفي كلمه نيست. اين عقايد و رفتارها بخش سازنده و به هم پيوسته وجودشان است كه به تجربه زندگيشان نظام ميبخشد.
لاادريگران و ملحدان، اغلب عقايد خود را دين نميدانند. آنان حداكثر تنها اعتقاد واحدي درباره وجود يا عدم وجود فراطبيعي اظهار ميكنند. آنان الزاماً داراي موضوعات اخلاقي نيستند. اين امر نشانگر مشكل اساسي تعريف دين است، ولي خود يكي از تعاريف مركب نيز به حساب ميآيد.
تعريفناپذيري دين
بهخاطر مشكل يادشده، برخي دين را قابل تعريف نميدانند. بهعنوان نمونه، به تعبير «دائرة المعارف بارن و نوبل»، [10] هيچ تعريف واحدي كه شامل مجموعههاي متفاوت سنتها، اعمال و عقايدي شود كه اديان مختلف را ميسازند، وجود ندارد.
از سويي برخي نيز نهتنها تعريف دين را پيچيده نميدانند، بلكه بهخاطر وضوح و بداهت، آن را بينياز از تعريف ميدانند. بهعنوان نمونه، برخي [11] در پاسخ اينكه دين چيست، با مراجعه به عرف پاسخ ميدهند و ميگويند: امروزه كاملاً روشن است كه اديان، كليساها، فرقهها و گروههاي متفاوتي وجود دارد. اينك بياييد از خود بپرسيم دين چيست؟ در حالي كه همه اديان خداي همانندي (يكتايي) را نميپرستند. آنگاه كه ميگوييم كسي ديندار است، به چه معني است؟
كسي ميتواند بگويد: اينكه دين چيست، روشن است. روي هم رفته من مذهبي هستم، به چيزهايي عقيده دارم و رفتارهايي را انجام ميدهم، بنابراين اين همان چيزي است كه ميتوان آن را دين ناميد و بسا دين هم همينگونه باشد. آيا ممكن نيست كه تجربه خود را در حالي كه آن را به بنيادهاي اصلي خودش تحويل ميبرد، اخذ و لحاظ كند و كاربرد آن بنيادها در مورد اديان ديگر را نيز مورد لحاظ قرار دهد و يك تعريف كاربردي از دين را بتواند از خودش بهدست آورد؟
بسياري همين ديدگاه را ميآزمايند و به پاسخي از اين قبيل دست مييابند كه «دين، پرستش خدا يا خدايان است» و بهطور گستردهتر، «دين پاسخ انساني به چيزي است كه مقدس لحاظ شده است.»ولي اگر اندكي ژرفتر به اديان مختلف جهان بنگريم، با مشكلات متعددي روبرو خواهيم شد. اجازه دهيد نخست از برخي از عقايد بهطور جدي بحث كنيم. مثلاً مسيحيت، اسلام و يهوديت و بسياري ديگر كه همگي مدعياند كه به خداي يگانهاي عقيده دارند كه جهان و هرچه در آن است را آفريده است، ولي به شدت با يكديگر ناسازگارند و درباره جزئيات اين موجود و اينكه از انسان چه ميخواهد، در ميان خود بسي اختلاف دارند.هندو پاسخ ميدهد كه قدمهاي توحيدي بس است ... در تحليل نهايي ممكن است برخي از آنها با بوداييان موافق باشند كه حقيقت نهايي واقعيت، از شخصيت تهي است و اگر چنين موجودي وجود داشته باشد، آغاز و انجام او در غبار زبان گم شده است و بر طبق نقل، حكيم چيني، «كنفوسيوس» [12] به تمام اين گفتگو چنين پاسخ داده است؛ «شما هنوز نميدانيد چگونه به مردم خدمت كنيد، پس چرا نگران خدمتگذاري به خدا هستيد؟»ولي اگر عقايد بنيادين درباره جهان و مبدأ آن، براي دستيابي به معني دين به ما كمك نميكند، بسا بتوانيم چيز ديگري بيابيم كه همه اديان بهطور مشترك دارند. مقصود من از آن، اعمالي مانند عبادت، شمع روشن كردن يا سجده كردن نيست، ـ زيرا تفاوتهاي موجود در ميان آنها كاملاً روشن است ـ بلكه مقصود چيزي كاملاً ديني درباره اخلاق است.بالاخره، آيا همه اديان تعليم نميدهند كه همديگر را نكشيد، تجاوز نكنيد و دزدي نكنيد؟
آنها به يك معني چنين ميكنند، ولي به شيوههاي كاملاً گزينشي. به مسيحيان گفته شده است كه اگر كسي به يك طرف صورتتان سيلي زد، طرف ديگر را براي سيلي خوردن بگردانيد، ولي اسلام به ديدگاهي متفاوت از آن بها ميدهد. بوداييان دستكم به لحاظ نظري، آزار نرساندن به هيچ موجود زندهاي را پذيرفتهاند؛ بنابراين به زيادهروي كردن در گفتگوهاي بيپايان در ميان خودشان كه آيا اين به معني گياهخواري [13] اجباري است، گرفتار شدهاند.
به نظر برخي نيز، در حالي كه اطلاعات و پديدارهاي فراوان بهتآوري درباره تجربهها و تعبيرهاي انسان وجود دارد كه ممكن است در برخي فرهنگها و با برخي معيارها بهعنوان دين توصيف شود، هيچگونه اطلاعاتي درباره دين وجود ندارد. دين صرفاً ساخته مطالعه دانشمندان است. دين بهوسيله فعاليتهاي خيالي و مقايسه و تعميم ذهن دانشمندان بهمنظور مقاصد تحليلي آنها پديد آمده است. دين هيچگونه وجودي جداي از فرهنگستان ندارد [14] و بنابراين، تعريف هم ندارد.
به نظر برخي نيز، تا آنجا كه دستگاه قضايي آمريكا بدون تعريفي رسمي از دين بيش از دو قرن دوام يافته است، ميتوان اميدوار بود كه هيچ دادگاه يا قوهاي از قواي دولتي هرگز نسبت به يك تعريف احساس ضرورت نخواهد كرد. زيرا اين تعريف به ايجاد فشار بر هر دين جديد التأسيس بهمنظور تحميل خواستههاي خود بر آن تمايل خواهد داشت.
واژه دين در اولين متمم قانون اساسي نياز به تعريف نداشت، زيرا همگان ميدانستند كه دين به چه چيزي اشاره دارد. حتي امروزه نيز در95% از موارد، پيچيدگي اندكي در مورد آن وجود دارد.به گفته برخي، [15] در حالي كه بسياري از اديان از نقاط مشترك برخوردارند، هيچ تعريفي كه بتوان شامل چيزي غير از دين نشود، وجود ندارد.
نظامهاي عقيدتياي وجود دارد كه آشكارا دينياند، ولي به امور فراطبيعي عقيده ندارند، مانند بودايي و نيز خودِ الحاد. آيا عقيده به اينكه خدايي وجود ندارد، يك دين نيست. [16]
معيار تعريف
پژوهشگر اديان، همان اندازه از تنوع و گوناگوني اديان دچار سردرگمي ميشود كه از پيچيدگي هر ديني دچار شگفتي ميگردد. او استخراج عناصر اصلي دين را از انبوهي از عقايد و اعمال ناهمگون و پيچيدهاي كه آن عناصر در آن وجود دارد، چندان ممكن نميداند. با توجه به اين شرايط، براي او امري طبيعي است كه برخي از جنبهها را برگزيند كه به نظرش مشخصه با اهميت آن است و بكوشد دين را در اين چارچوب تعريف كند. اين يكي از دلايل وجود انبوهي از تعاريف دين است كه هيچ يك از آنها تمام پديدارها و فرامين كلي مورد پذيرش را در بر نميگيرد. در واقع هر پژوهشگري در اين حوزه تعريف خودش را ارايه داده است و البته برخي، چيزي بيشتر از تعريف خودشان را نيز مطرح كردهاند. با تعجب بسيار، برخي از اين تعاريف متناقض نيز هست.برخي از دانشمندان بر اين باورند كه مجموعهاي از آموزهها، براي دين امري اساسي است؛ در حالي كه برخي ديگر عقيده دارند كه ممكن است دين رويكردي كاملاً احساساتي و بدون هرگونه عقايدي باشد. به نظر برخي عقيده به خدا، همچون خون براي دين حياتي است؛ ولي ديگران اين عقيده را رد ميكنند و ادياني مانند بودا و الحاد را بهعنوان نمونه ياد ميكنند. در جاي خود تعداد اندكي از تعاريف دين را بهعنوان نمونه ميآزماييم؛ به اين اميد كه عناصر مشتركي را براي اديان بيابيم كه هر كدامشان چون كليدي براي تعريف جامع و فراگير باشند.چنانكه گفته شد، بسياري از تعاريف با يكديگر تناقض دارند و از اينرو سبب سرگرداني بيشتر ميشوند. همانگونه كه «پروفسور پاتن» يادآوري كرده است، در برابر هر ديدگاه مخاطرهآميز مربوط به دين، هميشه امكان آن وجود دارد كه ديدگاهي همانند يافت كه دقيقاً ضد آن باشد. [17]
«اوسپنسكي» [18] با نگاه به اين تعاريف متعارض، نظريه نسبيت دين را پذيرفت. به نظر وي، دين به مرتبه وجودي انسانها ارتباط دارد و ممكن است دين يك نفر با دين نفر ديگر تناسب نداشته باشد. [19]
تعريف وي بهخاطر ناديده گرفتن واقعيتي كه دين بدان باز ميگردد، بسنده و رضايتبخش نيست و هرگونه واقعيت را براي دين انكار ميكند.
اگرچه كه گفته شد تعريف دين با توجه به مصاديق و نيز جنبههاي مشترك ميان آنها با مشكل روبروست و در عين حال، تعريف امري دلخواهانه نيست كه هركسي هرچيزي را آنگونه كه بخواهد تعريف كند و از طرفي هم، شناسايي ذات و حقيقت چيزي بدون توجه به مصاديق آن، كاري بس دشوار است. از اين گذشته، اگر تعريف دين ممكن باشد بايد همچون پديدار مخصوص به خود [20] تعريف گردد. پس با توجه به اين مشكلات، دين بايد فاقد تعريف باشد، ولي با همه آنچه كه گفته شد، نهتنها دين را تعريف كردهاند، بلكه تعريفهاي ارايه شده براي دين بسي فراوان است كه ميتوان آنها را به چند نوع تقسيم نمود.
1ـ برخي تعريفهاي دين در دو دسته ارايه كردند. بهعنوان نمونه، «ناكبروك» [21] تعريف دين را كاركردي [22] و ماهوي [23] ميداند و ميگويد:
اگرچه به تعداد اهل تحقيق، تعريف براي دين وجود دارد، ولي با اين حال ميتوان همه تعاريف را تحت دو مقوله گسترده «ماهوي» (ذاتي، صوري، واقعي، هنجاري و انحصاري) و «كاركردي» (جامع) گنجاند.
تعريف نخست بر ذات و محتواي باورهاي ديني متمركز است. اين تعاريف برآنند كه بگويند دين «چيست» تا محتواي ذاتي آن را معين سازند. در كاربرد تعريف ماهوي ميتوان به ويژگيهاي محتوايي آن اشاره كرد. بنابراين تعريف ويژگيهاي ذاتي دين، اغلب به جهاني نامريي يا واقعيتي متعالي اشاره دارد.تعريف كاركردي از ديگر سو، ذات و گوهر دين را در نقشهايي ميبيند كه ايفا ميكند. آنان ميكوشند تا دين را بدينگونه تعريف كنند كه دين «چه ميكند».كاربرد تعريف كاركردي دلالت ميكند بر اين كه هر نظامي كه نقش ويژهاي را ايفا ميكند، قطع نظر از محتواي آن نظام، دين است. [24]در 1872 متكلم آلماني، «ديويد فريدريك استراوس»، [25] كتابي به نام «ايمان قديم و جديد» [26] منتشر كرد. از اين كتاب ميتوان به وضوح فهميد كه نويسنده آن، ايمان مسيحي عتيق را رها كرده است و بهجاي آن شكلي از الحاد فراگشتگراي [27] را پذيرفته است. او در اين كتاب ميخواهد به چهار پرسش پاسخ دهد كه دو پرسش آن از اين قرار است: 1ـ آيا ما هنوز مسيحي هستيم؟ 2ـ آيا هنوز ديني داريم؟ پاسخ وي به پرسش نخست منفي است و ميگويد «ما ديگر مسيحي نيستيم». [28] پاسخ وي به پرسش دوم از صراحت كمتر و ابهام بيشتري برخوردار است: «ما به جهان خود به همان اندازه اهميت ميدهيم كه انسان عصر گذشته به خداي خودش اهميت ميداد.» در عين حال اگر از ما سؤال شود كه آيا ديني داريد، پاسخ ما به صراحت، منفي نيست، بلكه ما بر اين اساس كه تلقي از دين چيست پاسخ مثبت يا منفي ميدهيم. [29]
سال بعد فيلسوف آلماني، «فريدريك نيچه» [30] بهعنوان توضيحي بر كتاب استراوس نوشت: «اساساً دين جديد، ايمان جديد نيست، بلكه بر علم جديد منطبق است و بنابراين اصلاً دين نيست.» [31] نيچه بهعنوان يك ملحد با استراوس كه ايمان عتيق مسيحي را بهعنوان امري موهوم رد ميكند، تقابل ندارد. بلكه به نظر او، پذيرش «آن كلي» [32] را كه استراوس بدان همان اندازه اهميت ميداد كه يك ديندار به خدايش اهميت ميدهد، ممكن و شدني نيست تا دين نام داشته باشد. [33]
به نظر وي، نيچه نميفهمد كه چرا جهان بايد لباس متافيزيكي جديد به تن كند و چرا بايد به لحاظ ديني حرمت گذارده شود. او ميگويد آنچه رخ داده است اين است كه استراوس شهامت گفتن تمام حقيقت را به مردم ندارد. يعني اين حقيقت را كه: من شما را از خداي مهربان و ياريرس نجات ميدهم. جهان يك مكانيزم ثابت دارد؛ ماشيني است كه چرخ دندههاي آن شما را تكه تكه نميكند. [34] (به وجود شرور در جهان اشاره ميكند. شرح بيشتر آن را در نوشته استوارت ميل ميتوان يافت).
ما در بحث تقابل ميان تعريف كاركردي و ماهوي چه بايد بگوييم؟ به نظر برخي، تا اندازهاي ميتوانيم با اين تعاريف همراه باشيم كه دين به حدود اديان موجود منحصر نگردد.
با توجه به اينكه بيرون از حدود و مرزهاي اديان شناخته شده، شايد تجربه ديني وجود داشته باشد و در واقع وجود هم دارد، تمايل آنها به همراهي با اين معني گسترده از دين است. بر اين اساس هرگاه انسان خود را گرفتار پرسشهايي درباره درك نهايي از واقعيت ببيند؛ هرگاه به تأسيس چارچوبي براي جهتگيري دست ميزند؛ هرگاه به موضوع تعهد روبرو ميشود؛ هرگاه در پي راهي به سوي آرامش، سعادت و چيزي كه ارزش متعالي در زندگي برايش فراهم ميسازد، باشد، در اين حالات او تجربه ديني دارد.
اين تعريف اگرچه جامع به نظر ميرسد، ولي غير از اديان متعارف را نيز شامل ميشود. بر اساس اين معيار، ليبراليسم، سوسياليسم و فاشيسم نيز ميتواند دين باشد؛ همانگونه كه هنر، علم، ورزش يا جستجوي لذتهاي مالي يا جنسي و مانند آن نيز ميتوانند دين باشند. دين ميتواند شكل نژادپرستي يا ضدّ نژادپرستي، جنگطلب يا صلحطلب، محيطي و بومي، مخدر يا شفابخش و مانند آن داشته باشد و از آنجا كه اغلب هركسي در نهايت به چيزي دلبستگي دارد، ميتوان گفت كه همگان به اين معني ديندار هستند. مقصود «ديويي» [35] نيز از تجربه همين است؛ يعني نظام فلسفي و آرمانهاي سياسي و اجتماعي، تجليات هنري و ديگر شيوههاي كفرآميز و مربوط به تحقق بخشيدن به خود، ميتوانند تجربه ديني باشند. حتي ممكن است «كيفِ پولِ كسي»، دين او باشد. حتي آنگاه كه درباره سياست سخن ميگويند، انسانها با شور و شوق ديني ميجنگند. [36]ولي از سويي، نويسنده «مزامير» [37] بر ردّ كساني كه هوي و هوسشان، خدايشان است، سخن گفته است. [38] پس بر اساس مزامير و عقايد شناخته شده نيز، خدا بودن چيزي غير از خداي شناخته شده، قابل توجه است. اگر هوي و هوس، خدا باشد، چرا كيفِ پول، دين نباشد؟!
برخي از «گانداييها» [39] به «جان تيلور» [40] ميگفتند: آتش من، خداي من است، چون غذايي را كه ميخورم او ميپزد. خداي ما، غذا و چپق ماست، نه چيز ديگر. [41]
به نظر برخي، همين اموري كه بهظاهر پيش پا افتاده مينمايد، امروزه برخي آنها را پيشرفتهترين مرحله انديشه درباره دين ميدانند. امروزه امري عادي است كه بر شباهتهاي ميان ماركسيسم و اديان رسمي انگشت گذاشته شود. امروزه هماهنگي شعاير (مراسم طلب بخشش، حركتهاي دسته جمعي)، قدّيسان (ماركس، انگلس، لنين)، [42] اماكن مقدس (قبر رهبران آنها)، نمادهاي مقدس (داس و چكش)، كتابهاي مقدس (آثار ماركس و لنين)، اسطورهها [43] و تأمّلات [44] متافيزيكي، فداييان و البته احساس ژرف طرفداري از كمونيست را ميشناسيم[45] و بسياري از اينها را با همتاهاي ديني خود مقايسه ميكنند.
با اين تعريف گسترده از دين، تقريباً همهچيز دين است؛ چنانكه «لاكمن» [46] هر چيزي را كه در زندگي انسان وجود دارد و وضعيت زيستي انسان را بهطور جدي ارتقاء ميبخشد، امري ديني ميداند. از نظر «اچ. مال» [47] هر چيزي كه معني قابل توجهي از هويت انسان را ارايه ميدهد، دين است. [48]
2ـ به نظر ديگري، انواع اصلي تعريف دين (كه بسياري از تعاريف واقعي دين از اقسام اين تعريف است) از اين قرار است:
أـ تعريف ماهوي : (اينگونه تعاريف را معمولاً فيلسوفان دين يا كساني كه رويكردي ضروري دارند، ارايه كردهاند) ميكوشد تا نشان دهد كه دين چيست.
بـ تعريف كاركردي: (كه اغلب جامعهشناسان دين مطرح كردهاند) ميكوشد تا نشان دهد نقش دين چيست.
جـ تعريف صوري و رسمي: (كه اغلب مورخان دين ارايه كردهاند) براي آن است كه نشان دهد كه دين از چه چيزهايي تشكيل شده است. (يا شامل چه چيزهايي است). اِشكالي كه در مورد تعاريف صوري و كاركردي وجود دارد اين است كه اغلب در نقش تعريف ماهوي مطرح شدهاند و چنان به تعريف دين ميپردازند كه گويي تعريف ماهوي است؛ يعني آنها تعريف دين را اينگونه مطرح ميكنند: دين عبارت است از ...
3ـ اقسام تعريف از نظر «دكتر اسكات اچ مور» [49]
أـ تعريف لغوي
بـ تعريف احساسي
جـ تعريف نظري
دـ تعريف كلامي
هـ تعريف پيترسون [50]
تعريف لغوي دين: بيان عقيده انسان و حرمت نهادن به نيرويي فراانساني كه بهعنوان آفريننده جهان و حاكم بر آن يا هرگونه نظام كاملي از اين قبيل است. [51]
تعريف احساسي: دين، دلبستگي غايي انسان است. (پاول تيليخ) [52]
دين، احساس امري مقدس است. (سر جوليان هاوكسلي) [53]
تعريف نظري: دين را ميتوان بر اساس تعاليمش بهعنوان نظامي از حقايق كلي تعريف كرد كه اگر كسي بدان ايمان داشته باشد، ميتواند در تغيير ويژگيهاي او كاملاً مؤثر باشد. (آلفرد نورث وايتهد) [54]
دين مجموعه وظايفي است كه بهعنوان فرمان الهي لحاظ شده باشد. (ايمان نوئل كانت) [55]
ماهيت دين احساس وابستگي مطلق به واقعيتي نامحدود، يعني خداست. (فردريك، شلاير ماخر) [56]
هرگونه فعاليتي كه بهسوي هدفي بر ضد موانعي و عليرغم ترس از زيان شخصي باشد، دين است. (جان ديويي) [57]
تعريف كلامي: دين درست آن است كه ما را به خدا بهعنوان خدايي يگانه، پيوند دهد. (جان كالوين) [58]
دين اساساً بياعتقادي است. (كارل بارث) [59]
تعريف پيترسون: دين از مجموعه عقايد، اعمال و انگيزههاي شخصي و جمعي تشكيل شده است و بر محور مفهوم واقعيت نهايي، شكل گرفته است.
4ـ برخي ديگر، اقسام تعريف را اينگونه مطرح كردهاند:
أـ توصيفي: [60] تعريفي است كه مركب از هر چيزي است كه كسي يا گروهي خواسته آن را بهعنوان دين خود تعريف كند يا بهعنوان تعابير دقيق توصيفي آن پذيرفته است. در واقع فهرست فراگيري است كه همه اجزاي آن را تا آنجا كه ممكن است به دقت و جامعيت در بر ميگيرد.
بـ هنجاري و اصولي: [61] تعريفي است كه پرسشهاي غايي مربوط به «بايد و شايد» [62] را پاسخ ميدهد. اين تعريف در پي آن است كه معين سازد چه چيزي دين حق است تا بر اساس آن بهترين شيوه زندگي انتخاب شود.
جـ ماهوي: [63] تعريفي است كه در پي آن است كه تعريف فراگيري ارايه كند كه ذات يا ريشه همه اديان باشد.
دـ كاركردي: [64] تعريفي است در قالب كاركردهايي كه دين دارد و آثاري را كه در پي دارد، بيان ميكند.
هـ احساسي: [65] تعريفي است كه با واقعيت توصيفي ارتباط دارد، ولي بدينخاطر پذيرفته شده است كه پريشاني را از ميان بردارد. مقصود از چنين تعريفي، صدق پيوسته آن نيست، ولي كاملاً دلبخواهانه نيز نيست. اين تعريف مقصود و مراد افراد را روشن ميكند و حدودي را براي پژوهش آنها وضع ميكند.
تعريف دين بهعنوان افعال و عقايدي كه به دلبستگيهاي غايي ارتباط دارد، تعريف احساسي است.
5ـ تقسيم ديگر از اين قرار است:
1ـ تعريف مجازي
2ـ تعريف تبليغگرا
3ـ تعريف حقيقي يا ماهوي يا بنيادي
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- cf. ibid, 647
2- Religious Satanism
3- Joel Elliott
4- David Edwards
5- Neopaganism
6- Agnosticism
7- Atheism
8- Humanism
9- Ethical Culture
10- cf. Cambridge Encyclopedia 1990) Barns and Noble)
11- Wikipedia The Free Encyclopedia
12- Confucius
13- Vegetarianism
14- Smith, J.Z. on Religion
15- John Kilkins
16- Lennart Regenbro, Richard Pocklington
17- cf. Paton, H.J. The Modern Predicament, p. 59
18- Ouspensky
19- cf. Ouspensky, P.D. In Search of the Miraculous, p. 299
20- Sui Generis Phenomenon
21- V. Nackebrouck
22- Functional
23- Substancial
24- cf. J. Goody, Religion and Ritual. The Definitial Problem, British Journal of Sociology, 1961; Spiro, M. Religion: Problems of Definition and Explanation, in: M. Banton (ed.), Anthropological
Approaches to the Study of Religion, London,1966.
25- David Fridrich Strauss
26- The Old and New Fait
27- Evolutionist Atheism
28- Ibid, P. 94
29- Ibid, P. 146
30- Fridrich Nietzsche
31- cf. Nietzsche, F. Unzeitgemässe Betrachtungen. Erstes Stück: David Strauss, der Bekenner und der Schriftsteller (1873), in: F. Noetzsche, Werke in drie Bände, I, München, 1954, p. 182
32- The Whole
33- Ibidem
34- cf. Ibidem, p. 171
35- Dewey
36- cf. R. N. Bellah, The Five Religions of Modern Italy, in: R. N. Bellah ـ P. E. Hammond (eds.), Varieties of Civil Religion, San Francisco, 1980, cites socialism and liberalism among the five
religions of modern Italy
37- Psalms
38- cf. J. Taylor, The Primal Vision, London, 1963, p. 90
39- Ganda
40- Jhon Taylor
41ـ cf. Ibid.
42 ـ Marx, Engles, Lenin
43 ـ Muths
44 ـ Speculations
45 ـ cf. About the possible similarities between religious and political behaviour, see D. Mothe, Le métier de militant, Paris, 1973; Y. Bourdet, Qu'estـ ce qui fait courir les militants?, Paris, 1976. On
communist ritual in the USSR: C. Bins, The Changing Face of Power: Revolution and Accomodation of the Soviet Ceremonial System, Man, 1979, 1980; C. Lane, The Rites of Rulers: Ritual in
Industrial Society ـ The Soviet Case, Cambridge, 1981
c.f. For a systematic analysis of the similarities between Sovjet Marxism and the Catholic Church, see G. A. Wetter, Der dialektische Materialismus. Seine Geschichte und sein System in der
Sowjetunion, Wenen, 1952, p. 574ـ 580.
46 ـ Luckmann
47 ـ H. Mol
48 ـ cf. H. Mol, Identity and the Sacred. A Sketch for a New Socialـ Scientific Theory of Religion, Oxford, 1976.
49 ـ Dr. Scoth. H. Moore
50 ـ Peterson
51 ـ cf. American Heritage Dictionary
52 ـ cf. Paul Tillich
53- Sir Julian Huxley
54 ـ cf. Alfred North Whitehead
55 ـ cf. Immanuel Kant
56 ـ cf. Friedrich Schleiermacher
57 ـ cf. John Dewey
58 ـ cf. John Calvin
59 ـ cf. Karl Barth
60 ـ Descriptive
61 ـ Normative
62 ـ Oughtـ Should
63 ـ Essencial
64 ـ Functional
65 - Stipulative